شناسهٔ خبر: 63811 - سرویس دیگر رسانه ها

آیا همیشه از یک سوراخ گزیده می‌شویم؟/ فهم مساله تاسیس در گفت‌وگو با آرش حیدری، جامعه‌شناس

مشروطه را نباید به امضای یک فرمان از جانب یک شاه در حال احتضار یا رویدادی که در تاریخ مشخصی رخ داده خلاصه کرد. مشروطه انقلابی است در سطوحی متعدد و در بازه‌ای به تقریب 50 سال قبل از رخداد انقلابی قابل تحلیل است که پس‌لرزه‌هایش تا اکنون ما تداوم دارد. انفجاری از نیروها در قلمروهای زیبایی‌شناسی، سیاست، زندگی روزمره، اندیشه سیاسی و اجتماعی، تاریخ‌نگاری و... از دل این انفجار بزرگ انبوهی نیرو سر برکشیدند، از نیروهای تنظیماتی که خواهان تنظیم دولت و تربیت ملتند گرفته تا ایده‌هایی رهایی‌بخش در قلمرو زیبایی‌شناسی، طردشدگان، فرودستان، زنان و...

  

فرهنگ امروز/ کبوتر ارشدی

آرش حیدری، پژوهشگر حوزه تاریخ و جامعه‌شناسی است. دغدغه او پیرامون بازخوانی تاریخ به ویژه از مشروطه به این سو در ترسیم نقاط از نظر افتاده یا دیده نشده بر «تاریخ جبران» استوار می‌شود. کتاب «واژگونه‌خوانی استبداد ایرانی» اثر تالیفی او که تاریخی مفصل از وبا و پیامدهایش در ترسیم وضعیت دهشتناک قحطی در ایران است، با همین رویکرد به تازگی توسط نشر مانیاهنر وارد بازار کتاب شده است. ایده مرکزی این کتاب به جای جا دادن وضعیت در نظریه استبداد، این پرسش است که «چرا و چگونه خود استبداد به مساله تبدیل شد؟»

وقتی از لحظه تاسیس سخن می‌گوییم، دقیقا به چه اشاره می‌کنیم؟ روندهایی که در یک عطف تاریخی، زمان را به لحاظ تقویمی به پیش و پس از خود تقسیم می‌کنند؟ یا مولفه‌ای جریان‌سازتر که در تغییر پارادایم‌های مفهومی و نیز «فهم» ما از روندها نسبت به قبل موثر است، ما را به لحظه تاسیس می‌رساند؟ به عبارتی آنجا که با گسست در نظام دانایی مواجه می‌شویم، به معنای مواجهه با لحظه تاسیس است؟

فهم مساله تاسیس ممکن نیست مگر اینکه مفهوم گسست را تدقیق کنیم. تاسیس همواره با گسست از چیزی همراه است. تلقی غلط و عامیانه‌ای که از گسست وجود دارد بر دور ریختن و کنار گذاشتن گذشته تاکید دارد. گسست همیشه در نسبت با گذشته معنادار است. به این معنی تاسیس همواره یک خصلت تاریخمند دارد و به فهم بستر و زمینه تاریخی مقید است. زمانی که با بحران در نظام دانایی مواجه می‌شویم البته زمین برای تاسیس شخم خورده است اما وجود این بحران لزوما ممکن است به تاسیس ختم نشود. شیوه مساله‌مند کردن (Problematization) وضعیت است که تاسیس را معنادار می‌کند. صرف تکرار بی‌تفاوت روندهای مساله‌سازی در چارچوب نظم دانایی رایج به تاسیس نمی‌انجامد. چیزی که به نظر می‌رسد نظم دانش انسانی غالب در ایران به آن دچار شده است. به جرات می‌توان از وجود بحرانی عمیق در نظم دانش غالب سخن گفت که با بحران مواجه است اما از مفهوم‌پردازی آن عاجز است و در تکرار بی‌تفاوت گزاره‌هایی در غلتیده که طی 80 سال گذشته به اشکال مختلف بیان شده است. این تکرار محصول تاریخ‌زدوده بودن نظم دانش غالب است. این تاریخ‌زدوده بودن هم محصول نداشتن دانش تاریخی است و هم بینش تاریخی. اگر این‌طور باشد آنگاه می‌توان به سوال شما چنین پاسخ داد که زمینه تاریخی و مادی (یا به تعبیر دقیق‌تر غیر گفتمانی) می‌تواند عمیقا دچار تغییر و تحول شده باشد، اما در سطح گفتمانی لزوما تاسیسی رخ ندهد، چراکه الگوی عمل لایه‌های گفتمانی و غیر گفتمانی لزوما با یکدیگر همپوش نیستند.

با توجه به تاکید شما بر تکرار بی‌تفاوت گزاره‌ها طی چند دهه گذشته، اندیشه تاسیس و درک ضرورت چنین لحظه‌ای را می‌توان از بنیادی‌ترین نیازهای حیات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما دانست یا به عبارتی ضرورتی برای مواجهه با امروز تاریخی‌مان،چرا که هر رخدادی اگر به این لحظه نرسد، از دست می‌رود. ادامه هر رخدادی، در تاسیس مطالبات آن نهفته است. جدای از انتظاری که از آکادمی می‌رود که در حال حاضر برآورده شدنی نیست، چه شرایط مادی دیگری را می‌شود لحاظ کرد که گسست در اپیستمه‌ها به تاسیس (establishment) منجر شود؟

مساله اندیشه همواره باید معاصر باشد. معاصر بودن یعنی درک لحظه اکنون و آنچه بر «ما» می‌رود. اندیشه اگر معاصربودگی خود را از دست دهد خواه ناخواه بی‌خاصیت و به چیزی، موزه‌ای و کالایی در کنار کالاهای دیگر بدل خواهد شد که البته می‌توان از آن لذت‌های وافری برد اما در عمل تغییری را موجب نمی‌شود و خودش به عنصری در بازتولید نظم موجود بدل می‌شود. از این حیث این «ما» در این لحظه تاریخی شکل نمی‌بندد مگر اینکه اندیشه‌ای بتواند آن را شکل‌بندی کند و این شکل‌بندی معنادار نخواهد بود مگر اینکه معاصر باشد. فهم این امر معاصر هم ممکن نیست مگر اینکه به این پرسش‌ها پاسخ داده شود که آنچه اکنون در اینجا متعین شده چگونه پدید آمده است؟ چگونه تداوم پیدا کرده است؟ چه شکاف‌هایی دارد؟ چه نسبتی با «ما» برقرار کرده است؟ به این معنا معاصر بودن همیشه تاریخمند است. اگر اندیشه نتواند به این پرسش‌ها پاسخ دهد از اساس با لحظه اکنونش ارتباط معناداری نخواهد داشت ،چراکه امر معاصر را نه در بستر تاریخی‌اش که در مفاهیم بت‌واره شده می‌فهمد و از اتصال مفهوم با وضعیت درمی‌ماند. فضای حیات مادی و تاریخی همواره در حال تغییر است و شرایط رویت‌پذیر شدنش فراهم نمی‌شود مگر اینکه مکانیسم و فرآیند تولید دانش روی این زمین تجربی بنشیند و صد البته تجربی بودن را با پوزیتیویسم نباید خلط کرد. تجربی بودن یعنی توضیح اینجا و اکنون در شکاف‌ها، تلاقی‌ها، تضادها، بحران‌ها، امکان‌ها و امتناع‌هایش در یک چشم‌انداز نظری و نه جا دادن اینجا و اکنون در مفاهیم و گزاره‌های عام و تاریخ‌زدوده. توضیح خاص‌بودگی‌های رویدادها و چگونگی شکل‌بندی‌شان می‌شود تاسیس و حرف نو، تکرار صورت‌بندی‌های نظری بدون ترسیم هندسه مادی معاصر فقط یک سرگرمی جذاب است.

خب با این حساب ما فعلا نمی‌توانیم لحظه تاسیس تاریخ بنیاد داشته باشیم. اما اگر به گذشته نگاه کنیم چه؟ یعنی اگر لحظه‌هایی را بتوانیم شناسایی کنیم که در مقام لحظه تاسیس ثبت شده باشند، آیا واقعا آن لحظه‌ها به واسطه این نظم معرفتی و این اقدام تئوریک مبتنی بر ارتباط معنادار بوده است؟ برای نمونه مشروطه در شکاف نوعی مطالبه محوری شکل گرفت یا بر درک روشنفکری؟ یا حتی در ادبیات، نیما از خود فشار ضرورت موجود نبود که به لحظه تاسیس ادبی نائل شد؟ درست است که بعدها این لحظه‌ها در ساحت تولید دانش توانست صورت‌بندی شود. می‌خواهم در این گفت‌وگو کمی بر این تقدم و تاخر ضرور و عینی، بیشتر درنگ کنیم.

البته هر لحظه تاریخ امکان یک تاسیس را درون خود دارد به این معنا هر لحظه زمان به تاسیس گشودگی دارد. به این ترتیب من چندان به این «نمی‌توانیم» باور ندارم، چراکه خود همین ایده امکان مادی و عینی تاسیس را می‌زداید و البته الگوی رایجی در فهم وضعیت معاصر نیز هست. این مدل اندیشه بر بنیاد «هنوز نه...» استوار است و به دنبال نوعی انباشت خیالی مفهوم می‌گردد تا بتواند اینجا و اکنونش را مساله‌مند کند. لذا با این استدلال که این انباشت رخ نداده است این مساله‌مند کردن را مدام به تعویق می‌اندازد. درست مثل یک سوژه وسواسی که به جای مواجه شدن با بنیان وسواسش ترجیح می‌دهد مناسکش را به جای آورد «تا بعدا سر فرصت» بتواند با بنیان وسواسش مواجه شود. اما در مورد تقدم و تاخر ضرورت عینی و ذهنی باید گفت هیچ تقدم و تاخری وجود ندارد. مساله بر سر همایندی است. خود ایده می‌تواند همچون یک نیروی مادی عمل کند و زمین تاسیس را شخم بزند. از این حیث به جای وارد شدن در منطق اولویت شرایط ذهنی بر عینی، یا برعکس، بهتر است به منطق همایندی وارد شویم و به این پرسش پاسخ دهیم که چگونه و چه نیروهایی در برهه‌هایی خاص در هم تلاقی می‌کنند و امری نوپدید را ظاهر می‌کنند؟ همه‌چیز به منطق نسبت‌ها مربوط است. برای مثال در مورد مشروطه از حدود 50 سال قبل از آن بحران‌هایی همچون وبا، قحطی، نظم استعماری حاکم بر اقتصاد و سیاست در جهان و... با انواعی از ایده‌ها همایند می‌شوند. از ایده‌های تنظیماتی گرفته که در پی تنظیم دولت و تربیت ملتند تا طیفی از مشروطه‌خواهی جمهوری‌خواهانه. درون این همایندی است که شکل‌بندی‌های جدیدی سر بر می‌آورند و از زیبایی‌شناسی گرفته تا دولت به معنای مدرنش را ممکن می‌کنند. در همین سال‌هاست که اندیشه‌هایی تاسیس می‌شوند و میدانی از منازعه را ممکن می‌کنند که لحظه اکنون ما همچنان ذیل آن صداهای رسا قرار دارد. اگر به جای تکرار وسواسی، از مفهوم تکرار متفاوت استفاده کنیم آنگاه منطق تاسیس معنادارتر می‌شود. لحظه اکنون ما تکرار متفاوت چه لحظاتی از تاریخ است و تکرارِ متفاوتِ چه انواعی از تاسیس را ممکن یا ممتنع می‌کند؟ به این ترتیب هرلحظه زمان به تاسیس گشوده است ،چراکه هر لحظه اکنون به نوعی تکرارِ متفاوتِ تاریخِ پیش از خودش است. امر نو محصولِ همایندی شرایطِ عینی و ذهنی در منطقی نوپدید و بازآرایی جدید است. گاه در احیای نوستالوژی از دست رفته اسیر می‌شود و وضعیت جدید را در تکراری وسواسی متصلب می‌کند و گاه با بازآرایی و گسست از امر پیشین طرحی نو درمی‌اندازد. به این معنا اکنون همواره به تاسیس و تغییر گشوده است. به نظر می‌رسد ما دقیقا در این آستانه قرار داریم و نمود آن هم از کار افتادنِ بخش بزرگی از نظام‌های اندیشه‌ای و فکری برای توضیح وضعیت است. خودِ همین پرسش درباره تاسیس یعنی وارد شدن به این همایندی و دیدنِ این لحظه خاص و تکین تاریخی.

گرچه بنابر مقتضیات عینی، به نظر می‌رسد همواره زمان به تاسیس گشوده نیست اما بحث مهمی که مطرح کردید در بخش تکرار وسواسی و تکرار متفاوت لحظه‌های تاریخ، مرا به نقد این نگاه در مواجهه با تاریخ برمی‌گرداند: «همیشه از یک سوراخ گزیده می‌شویم». در این نگاه غفلتی پدیدار است. همان‌گونه که شما هم به طریقی اشاره کردید، تاریخ یک سوراخ برای گزیده شدن ندارد و همواره جدال نیروها و منازعات جاری، حتی مومنت‌های تاسیسی را می‌تواند دستخوش تعلیق کند. به نظر شما برای پایداری دستاوردهای لحظات تاسیس تاریخ، جامعه لازم است بر چه بنیان‌هایی پایداری کند؟ اگر به خود مشروطه بازگردیم، چنانچه مشروطه را از مومنت‌های تاسیسی بدانیم، چرا جامعه ما در حراست از امکان‌های تاسیسی‌اش، نتوانست به تمامی دوام بیاورد. ژانت آفاری معتقد است: «مشروطه صرفا یک انقلاب سیاسی نبود، بلکه انقلابی اجتماعی و فرهنگی بود». اما در روندهای تاریخی می‌بینیم که گاهی به «ناتمامی»‌های مشروطه بازگشت داشتیم و نه الزاما به «تمامی»‌هایش.

در مورد گشودگی هر لحظه تاریخ به تاسیس، مساله بر سر امکان‌های درونی و بالقوگی‌های درونی هر لحظه تاریخ است. در نگاه کلاسیک و پیشرفت‌گرا که مبتنی بر تقدیر از پیش موجود تاریخی است این تلقی وجود دارد که تقدیری از پیش موجود بر تاریخ حکم می‌راند و لذا هر لحظه زمان به تغییر و گسست گشوده نیست. اساسا سنت‌های انتقادی در فلسفه تاریخ برای مواجهه با همین تلقی محافظه‌کار از تاریخ پدیدار شدند. البته این مورد بحثی پردامنه است که به نوعی می‌توان از والتر بنیامین به بعد دنبالش را گرفت. در مورد بخش دوم سوال‌تان مساله بر سر فهمِ درون‌ماندگار (Immanent) همین امکان‌های تاسیسی در تاریخ است. بیایید کمی عینی‌تر مساله را بشکافیم. به نظریه‌هایی که بر جامعه‌شناسی تاریخی ایران حاکمند نگاه کنیم. ایده بنیادین آنها روی همین تکرار وسواسی سوار شده است. با تأسی کردن به نظریه استبداد شرقی ویتفوگل به انحای مختلف نظریه استبداد ایرانی را تکرار می‌کنند؛ آن‌هم تکراری وسواسی. در این نگاه‌ها اساسا خودِ تغییر همچون تغییر مساله نیست و تکرار بی‌تفاوتِ تاریخ را در نظر دارند. از این رو بخش بزرگی از جنبش‌ها، مبارزات، مقاومت‌ها و... را در پرانتز می‌گذارند تا گزاره به قول شما «همیشه از یک سوراخ گزیده می‌شویم» را تایید کنند. سوال این است اگر از منظر تغییرات و مقاومت‌ها تاریخ را بخوانیم آن وقت چه می‌بینیم؟ صورت مساله دیگر به خودِ منطق مواجهه با لحظه اکنون بازمی‌گردد. گاه ادعاهایی در فضاهای فکری طرح می‌شود که نشان از ناآگاهی عمیق نسبت به تاریخ و تاریخمندی است. برای مثال این ادعا که «قبل از مشروطه هیچ چیز وجود نداشت» و ایده‌هایی مشابه با آن در مورد پدیده‌هایی مانند عرفان، فقه، جنبش‌های اجتماعی و... برخی نگاه‌های غالب چنان با تاریخ بیگانه‌اند که از مشروطه نامش را شنیده‌اند و از دوران‌های تاریخی اسم سلسله‌ها را. برای این نگاه‌ها زمینِ موجود و تاریخش عرصه یک فقدان است؛ این نگاه‌ها تصور می‌کنند به اکنون و امر معاصر اندیشیدن یعنی دور ریختن تاریخ به همین خاطر در نگاهی از بالا زمین موجود را یک زمین بایر می‌بینند که هیچ چیز ارزشمندی برای اندیشیدن در آن وجود ندارد؛ یک هاویه بی‌نظم و بی‌شکل که نمی‌توان به آن اندیشید. بدیهی است با چنین نگاهی نمی‌توان آن امکان‌های تاریخی که در لحظات تاسیس برآمده‌اند را شناسایی کرد. چه بسا در همین‌جا و همین اکنون انبوهی از جرقه‌های تاسیسی در حال سوسو زدن باشند اما منطق و پروبلماتیک حاکم بر این شیوه اندیشیدن اساسا از رویت‌پذیر کردنِ آنها عاجز است. نمونه‌اش همین مشروطه و امکان‌هایش و نسبتش با لحظه اکنون ما و طنین نیروها و اصواتش در اینجا و اکنون تا کجا محل اندیشیدن بوده است؟ تحولات دو دهه گذشته تا کجا موضوعی برای خوانشی تاریخمند از ایرانِ «معاصر» بوده است. معاصر بودن به همین معناست یعنی داشتنِ امکانی گفتمانی برای سخن گفتن درباره چگونگی شکل‌بندی اینجا و اکنون به این شکل خاص نه شکل‌های دیگر. دقیقا در اینجا است که تاسیس هم همچون یک امکان در لحظه اکنون دیده می‌شود و هم با تاریخ و گذشته خود نسبت پیدا می‌کند. برای مثال نسبت بیماری همه‌گیر و امر سیاسی و تلاقی‌اش با شیوه‌هایی از اندیشیدن در نظمِ استعماری حاکم بر جهان در سال‌های قبل از مشروطه چگونه به چیزی نوپدید منجر شد و چه شبکه‌هایی از اندیشیدن را ممکن کرد به وضعیت اکنون‌مان بنگریم؟ آیا نمی‌توان از تکرار متفاوت چنین لحظاتی سخن گفت؟ در اثری که همین روزها منتشر خواهد شد، «واژگونه‌خوانی استبداد ایرانی»، تلاش کرده‌ام این لحظات بحرانی در سال‌های قبل از مشروطه را برجسته کنم نه صرفا برای اینکه تاریخی نوشته باشم نه! مساله بر سر فهم امر معاصر است و به قول شما فهم آن میراثِ تاسیسی و البته آن نیروهای ویرانگر و تمامیت‌خواهی که در برابر تغییر قد علم کرده‌اند. فهم این میراث یعنی بدانیم این میدانی که در اینجا و اکنون ما جاری است و نزاعی در آن برپاست اگرچه تکین است و خاص اما همواره نسبتی دارد با پیش از خودش، آن اصواتِ کرکننده اکنون، آن اصواتِ رهایی‌بخش در خلأ پدیدار نشده‌اند بلکه نسبتی دارند با نقطه‌ای پیش از خود و به شکلی متفاوت در حال تکرار شدن هستند. نفهمیدن و ندیدن این منطقِ تکرار متفاوت در تاریخمندی‌اش یعنی برآمدن تجربه شکست و ناتوانی در مساله‌دار کردن تجربه شکست و نهایتا این ناتوانی گفتمانی در فهم درون‌ماندگار تجربه شکست می‌تواند به اشکالی از نظریه‌پردازی ایدئولوژیک همچون ژانر خلقیات ما ایرانیان ختم شود که ریشه شکست را در خلق و خوی مردمان جاهل جست‌وجو کند و همچون آگاه درد کشیده بر فراز جامعه ایستاده به حال مردمانِ جاهل افسوس بخورد بی‌آنکه هندسه منازعات این میدان را در خاص‌بودگی‌هایش و نسبت‌های تاریخی‌اش ترسیم کند.

آن وجه (یا وجوه) تاسیسی که به طریق «تکرار متفاوت»، از مشروطه به این سو، لازم است بر آن همچنان تاکید شود، از نظر شما کدام است؟

مشروطه را نباید به امضای یک فرمان از جانب یک شاه در حال احتضار یا رویدادی که در تاریخ مشخصی رخ داده خلاصه کرد. مشروطه انقلابی است در سطوحی متعدد و در بازه‌ای به تقریب 50 سال قبل از رخداد انقلابی قابل تحلیل است که پس‌لرزه‌هایش تا اکنون ما تداوم دارد. انفجاری از نیروها در قلمروهای زیبایی‌شناسی، سیاست، زندگی روزمره، اندیشه سیاسی و اجتماعی، تاریخ‌نگاری و... از دل این انفجار بزرگ انبوهی نیرو سر برکشیدند، از نیروهای تنظیماتی که خواهان تنظیم دولت و تربیت ملتند گرفته تا ایده‌هایی رهایی‌بخش در قلمرو زیبایی‌شناسی، طردشدگان، فرودستان، زنان و... این میدان بستری شد برای بالیدن انبوهی از نیروهای تمامیت‌خواه و رهایی‌بخش که تاکنون به اشکال مختلف با یکدیگر در نزاعند. فهم درون‌ماندگار همین میدان مساله است، میدانی از نیروها که بر خلاف تمامی اساطیر مبتنی بر سنت- مدرنیته کاملا همزمان با دیگر نقاط دنیا پدید آمده و تداوم یافته است، منازعه‌ای که نوشتن سرنوشت و تکرارهای متفاوتش نوید تولد امر نو را در خود خواهد داشت.


روزنامه اعتماد