شناسهٔ خبر: 64057 - سرویس دیگر رسانه ها

این وجد و سماع ما مجازی نبُوَد/ از موسیقی تا آیین‌های محلی در گفت‌وگو با فاروق کیانی به بهانه ثبت ملی نامش به عنوان گنجینه زنده بشری

فرهنگ امروز/سیمین سلیمانی

هرکسی که با هنر فولک آشنایی داشته باشد؛ محمدفاروق کیانی‌پور، معروف به فاروق کیانی رقصنده محلی و آیینی را می‌شناسد. او رقص را بهانه‌ای برای فشاندن سر و دست بر کائنات می‌داند و هر حرکتی در رقص او سمبلی است برای نمادشناسان. اما نمی‌شود سمبل‌ساز باشی و خود از آن بی‌بهره؛ فاروق کیانی هم از نمادسازی بهره‌مند است؛ سمبل‌سازی اخلاق‌مدار و مهربان و دغدغه‌مند وطن که حتی در سخت‌ترین شرایط میزبان دوستداران هنر است تا آنچه را که طی سالیان دراز در دوردست‌ترین مناطق به دست آورده، با آنها به اشتراک بگذارد. وقتی حرف از هنر فولک می‌آید فاروق کیانی با حرکات محکم و استوارش، بینالود می‌شود و با چرخش سماع‌وارش منظومه‌ای از سخن. در سر و سینه او رقصِ رزم و بزم جاری می‌شود. او همیشه نه در کنار و حاشیه بلکه در پیشانی و میانه میدان برای هنر ایران‌زمین رقصِ رزم کرده است. ۱۶ دی‌ماه جلسه شورای ملی ثبت میراث‌ فرهنگی ناملموس برگزار شد؛ در این جلسه نام فاروق کیانی‌پور، هنرمند برجسته بازی‌های آیینی به عنوان گنجینه زنده بشری در نمایش‌های آیینی شرق خراسان رضوی ثبت ملی شد. اگرچه پر پیداست که این عناوین خود از این شخصیت‌ها اعتبار می‌گیرند چندان نیاز به تاکید و اشاره ندارد اما این بهانه‌ای شد تا گفت‌وگویی با او ترتیب دهم که بی‌همت فرزند بزرگوارشان «عزیر کیانی» ممکن نبود. در ادامه مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانید.

در ابتدا می‌خواهم از شما سوال کنم که علاقه‌تان به رقص محلی و بازی‌های آیینی از چه زمانی آغاز شد؟

دوران کودکی‌ام در میادین تربت‌جام می‌دیدم که مردم و بزرگان به آیین‌های محلی این منطقه می‌پردازند و برنامه‌های رزمی، حماسی و بزمی اجرا می‌کنند و عده‌ای نیز به عنوان تماشاگر نگاه می‌کنند، این چرخیدن‌ها و جهش‌ها و به‌طور خلاصه نبردهای تن به تن و رجزخوانی‌ها، جنگ و گریزها در من علاقه خاصی به وجود آورد که آنها را از بزرگان بیاموزم. قسمتی از آنها را قبل از 14 سالگی آموختم و بعد از اینکه وارد دبیرستان شدم، توسط معلمان هنر که در دبیرستان تدریس می‌کردند، در کلوب‌های هنری شرکت کردم و گروهی تشکیل دادم که دوستان دانش‌آموز و همکلاسی‌هایم بودند و در آن زمان توانستیم این هنر را ارایه بدهیم و استاندار خراسان وقت آقای نادر باتمانقلیچ آمدند و در دبیرستان از این هنر دیدن کردند.

در نتیجه از کودکی این هنر با شما عجین بوده است.

از این لحاظ که این هنرها سینه به سینه به صورت ارثی از پدر به پسر انتقال یافته، من نیز ظاهر این هنرها را در کودکی دیدم، فکر کردم یک ریشه و اندیشه‌ای دارند؛ به مفاهیم این حرکات زیبا و معنادار و اینکه چگونه با مخاطب ارتباط می‌گیرند؛ فکر کردم بعدا با توجه به سفرهایی که به افغانستان داشتم، دیدم این هنرها را مردم افغانستان نیز دارند؛ هنری که از آفرینش، زایش، پرستش و نیایش است. چنین هنری را در جشنواره‌ای نیز دیدم که گروهی از تبت شرکت کرده بودند و با خود گفتم که این هنر، مخصوص یک منطقه نیست و جهانی است. همین هنرهای فولک در ایران، در هنرستان فولکلوریک در خیابان ملک، باغ صبا زیرنظر معلمان ایرانی تدریس می‌شد و استادانی از فرانسه به نام‌های خانم ژاکلین و آقای دواره بودند که در آن دوره در هنرستان تدریس می‌کردند و همیشه در فکرم این بوده که بتوانم آنها را ریشه‌یابی کنم و ببینم که در پس‌زمینه این آیین‌ها چه چیزی وجود دارد که در گذر زمان، از بین نرفته و ماندگار شده‌اند.

شما به دانسته‌های سینه به سینه اکتفا نکردید و با دانشگاه‌ها و موسسات علمی در زمینه هنر فولک ارتباط گرفتید؛ چه شد که این میزان در این هنر عمیق شدید؟

شعری از علاءالدوله سمنانی به نظرم رسید «این وجد و سماع ما مجازی نبود/ وین رقص که می‌کنیم بازی نبود» من در همان اوایل متوجه شدم که اینها خود به خود به وجود نیامده‌اند؛ کسی نبوده که شبانه آنها را بسازد و روزانه به مردم عرضه کند؛ این هنر ریشه در گذشتگان دارد و پیشینیان ما نیز این حرکات را انجام می‌دادند.

از نظرگاه شما این هنر اجدادی و به‌طور کلی هنر فولک در کشور چه جایگاهی دارد؟

جایگاه هنرهای فولکلوریک در کشور ما تنها در جشنواره‌هاست و هم‌اکنون به فراموشی سپرده شده؛ در گذشته، این هنرها در اعیاد مختلف اجرا می‌شدند و احترام خاصی داشتند. فرهنگ و هنر نیز توجه خاص خود را به این موارد می‌گذاشت؛ امروزه این‌گونه هنرها که در جشنواره‌ها وجود دارند و از هر استان، منطقه و قبیله‌ای که می‌آیند، به آن صورت که باید، برای آن احترام قائل نمی‌شوند و زمان کمی برایش می‌گذارند.

آموزش و آموزش‌پذیری در این زمینه چه جایگاهی دارد و رویکرد جوانان و نسل تازه را نسبت به این هنر چگونه می‌بینید؟

از دیدگاه آموزش، این‌گونه هنرها غریب و بیگانه واقع شده‌اند؛ صدا و سیمای ایران هیچ توجهی به آنها نداشته و ندارد و به هیچ عنوان این هنرها را به نمایش نمی‌گذارد. مثلا شاهنامه داستان‌های زیبایی دارد که با آنها می‌شود بی‌شمار سریال ساخت. کدام سریال از گفته‌های حضرت فردوسی، حکیم نظامی یا عبدالرحمان جامی ساخته شده. جوانان ما حق دارند از نظر فرهنگی به دامن بیگانگان و غربی‌ها بروند زیرا چیزی از خود مشاهده نکرده‌اند و هنری را ندیده‌اند، به جای فیلم‌های چینی، ژاپنی و کشورهای بیگانه که نشان می‌دهند، چطور است که فیلمسازان و کارگردانان بزرگ ما، داستان‌هایی را که در این کتاب‌ها وجود دارند به صورت سریال بسازند و جوانان را جذب کنند تا به این وسیله به آنها بفهمانند که فرهنگی غنی داریم.

برویم سراغ آثار پیشین شما؛ نهانخانه دل یا همان (نوایی) یا نماهنگ سپید که با دوستان خود همچون آقایان پورعطایی و درپور همکاری داشتید؛ از حس و حال آن روزها بگویید.

با مرحوم پورعطایی دورانی، شور و هیجان داشتیم و جوانی ما با همین هنرها سپری شد و در کل حکایت‌ها و برخوردهای ما در کلیپ نهانخانه دل یا نوایی نوایی خلاصه شد. ما توانستیم در جوانی، با شور، شوق و اشتیاق احساس خود را در این نمایش جاری کنیم و بسیار کار خوبی بود به کارگردانی آقای رامین حیدری فاروقی. در این باره این شعر به ذهنم می‌رسد؛ «یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم/ در میان لاله و گل آشیانی داشتم». ایشان و استاد درپور، مرحوم شدند و اینها کسانی بودند که با شور و علاقه قدم به میدان هنر گذاشتند که هدف‌شان شناساندن این هنرها به مردم کشور عزیزمان و جهان بود.

درباره نمایش شیخ صنعان هم بگویید؛ برداشتی آزاد از منطق‌الطیر عطار نیشابوری که روی صحنه رفتن آن شصت شب به طول انجامید و استقبالی که محافل هنری از آن داشتند.

من با بازی در نمایش‌های شیخ صنعان به کارگردانی مهدی شمسایی و هفت‌خوان رستم به کارگردانی بهروز غریب‌پور شرکت داشتم، باز هم صدا و سیما این آثار را پخش نکرد. اینها در فرهنگ و تاریخ ماست. از داستان‌هایی همچون بیژن و منیژه، خسرو و شیرین و دیگر حکایت‌هایی که در کتاب‌های ما گنجانده شده، استقبالی نمی‌شود. درباره شیخ صنعان باید بگویم، شصت اجرا داشت اما چرا صدا و سیما آن را پخش نکرد؟ آیا کاری بهتر از این می‌شود که دو ساعت و نیم، بدون دیالوگ و با همین هنرهای آیینی منطقه خراسان و تربت‌جام با موسیقی که جناب استاد صادق چراغی انجام می‌دادند، صورت گرفت و مهمان‌های خارجی نیز استقبال کردند، در زمان اجرا که روی سن بودم صدای گریه تماشاگران را می‌شنیدم که بسیار تحت‌تاثیر قرار گرفته بودند، در حالی که صدا و سیما از اینها عبور می‌کند؛ نمی‌دانم آثاری به این زیبایی چه مشکلی در این میهن به وجود می‌آورند.

شما سال‌ها معلم بودید و در حین معلمی به پژوهش درباره هنر فولکلور پرداختید؛ در این سال‌ها چه گذشت؟

زمانی که معلم بودم، دوازده سال در دورترین روستاهای منطقه جام خدمت کردم؛ مثلا روستای ملو که دورترین روستا، نسبت به شهر است و در مرز ایران و افغانستان قرار دارد. هدف من از اینکه بیشتر در روستاها بوده‌ام و هنوز هم ارتباط دارم این است که از آنها بیاموزم، زمان تدریس در روستاها پای صحبت مردان و زنان کهنسال می‌نشستم و از لالایی‌ها و کارهای عشایر و دامداری، کشاورزی و کارهای دستی که انجام می‌دادند و نقش‌های باستانی و اساطیری را روی قالی پیاده می‌کردند، چیزهایی آموختم؛ روستاییان هر چه در طبیعت می‌بینند نقش قالی، جاجیم و گلیم می‌کنند، این کار من در روستاها بود و می‌توانم بگویم که هر چیز را که آموختم، از مردم روستایی بود. گویش‌ها، آواها و نغمه‌های بسیاری که مرا به وجد می‌آورد و علاقه‌مند بودم آنها را یاد بگیرم و گوشه‌ای از این هنرها را در آیین‌های بومی محلی بنیانگذاری کردم.

شما همیشه در صحبت‌های خود به نشانه‌شناسی در رقص‌های محلی تاکید داشته‌اید؛ همچنین به آثار ادبی کلاسیک توجه زیادی دارید، از ارتباط قوی میان اینها و هنرتان صحبت کنید.

اگر به شاهنامه نگاه کنیم، تمامش آیین است. ملت‌های کهنی مثل ایران، مصر باستان، چین و روم، ملت‌هایی هستند که با آیین‌ها سر و کار داشته‌اند، آیین‌ها به آنها قدرت داده؛ کسی که آیین‌ها را انجام می‌دهد، خود را در جایگاه بالایی می‌شمارد؛ حتی خود را به خدا نزدیک می‌کند و می‌خواهد که خود را از زمین جدا کرده و به یکتا بپیوندد، ما به وسیله این آیین‌ها کاخ نیروی نفسانی را در خود لگدکوب می‌کنیم و به دنبال معنویت هستیم و تمام این آیین‌ها ما را به دنیای فرادست می‌رساند و به ما انرژی می‌دهد و ما را با گذشتگان‌مان پیوند می‌دهد. فردی که این آیین را انجام می‌دهد شور، شوق و احساسی برایش به وجود می‌آید که برایش بسیار گرانبهاست. مثلا در دست‌افشانی داریم «ندانی که شوریده حالان مست/ چرا بر فشانند در رقص دست؟/ گشاید دری بر دل از واردات/ فشاند سر و دست بر کائنات» وقتی که انسان خود را به کائنات پیوند می‌دهد، نیرو از آب، خاک، باد و آتش می‌گیرد و به این چهار عنصر، احترام قائل است. به آب خوردن مرغ توجه کنید، نوک خود را زمین می‌زند و سرش را بالا می‌برد؛ گو اینکه از طبیعت و خداوند تشکر می‌کند یا در بازی آفر که هجده حرکت دارد و در حرکت اول آفر، بازی سماع راست است که حضرت مولانا می‌فرمایند: «بر سماع راست هرکس چیر نیست/ لقمه هر مرغکی انجیر نیست» اما چه کسی این نظم را در طبیعت و انسان به وجود آورده؛ همان نظم، نظمِ آیین‌هاست که به انسان شور و شوق می‌دهد و انسان به وجد می‌آید که وجد، بر خرد غلبه می‌کند و انسان ناخودآگاه به سماع می‌پردازد و این آیین‌ها، به نوعی برای تشکر از معبودش است.

جای خالی موسسه یا بنیادی قوی که به رقص‌های محلی و بازی‌های آیینی و هنر فولکلور بپردازد در کشور ما خالی است؛ تصور می‌کنید تاسیس چنین نهادی چه کمکی می‌تواند به هنر فولکور بکند؟

نهادهایی که باید به هنرهای فولک بپردازند، در واقع خود را به خواب زده‌اند، اصلا فراموش کرده‌اند که این ملت کهن دارای هنرهای گرانبهایی است، شما توجه کنید به اینکه در سال 1344 که بنده دانش‌آموز بودم در تربت‌جام جاده نداشتیم ولی سه سینما در آن زمان در تربت وجود داشت. ما اکنون در این شهرستان سالن برای اجرا نداریم. در تهران، هنرستان فولکلوریک بود که من و امثال من را از گوشه و کنار مملکت می‌آوردند که ‌ما این هنرها را اجرا کنیم و استادان اینها را به شاگردان خود منتقل کنند. جای تاسف است که چرا در این مملکت به این هنرها توجه نمی‌شود، به شخصیت قبایل، ایلات و مردمانی که در این مملکت زندگی می‌کنند و جان خود را سپر قرار داده و از مرز و بوم دفاع می‌کنند و این همبستگی در این آیین‌ها هست، چرا اینها را به نمایش نمی‌گذارند، باید هنرها را در آکادمی‌ها، توسط هنرشناسان به دانشجویان انتقال بدهند.

شما مانند بسیاری دیگر از هنرمندان و اهالی هنرهای آیینی، نقدهای زیادی به متولیان فرهنگ در ارتباط با این هنرها دارید. به نظر شما ضروری‎ترین رویکرد متولیان فرهنگ در این ارتباط چه باید باشد؟

من افتخار می‌کنم که ایرانی‌ام و در ایران زندگی می‌کنم و نفس می‌کشم. برایم افتخار است که فردوسی، حافظ، سعدی، نظامی و جامی در کشور من هستند ولی متاسفانه در هیچ سازمانی آن‌طور که باید ندیده‌ام که یک شعر یا گفته از این بزرگان نوشته شده باشد؛ چرا اینها در ایران غریب هستند؛ چرا به جوانان‌مان آموزش نمی‌دهند. ایران‌شناسی وظیفه دولت است، باید بودجه‌ای داشته ‌باشد برای دانشگاه‌هایی که جوانان را تدریس می‌کنند، ابتدا باید به آنها گفت که شما ایرانی هستید، باید آداب و رسوم ایرانی را بیاموزید و به فرزندان خود انتقال دهید، بسیار کم به اینها توجه شده و من از این کم‌کاری گله‌مند. باید نهادهای فرهنگی که در گوشه و کنار مملکت هستند، به بزرگان فرهنگ، تمدن و ادبیات ما بیشتر توجه داشته باشند؛ هیچ توجهی به ایران‌شناسی نشده و باید از کودکستان و ابتدایی ایران‌شناسی و وطن‌پرستی، به دانش‌آموزان آموزش داده‌ شود و آنها بدانند که مام اینها، وطن است.

روزنامه اعتماد