شناسهٔ خبر: 65191 - سرویس دیگر رسانه ها

کسوفِ سروش

من به عنوان یک دانشجوی فلسفه که سالهای سال به حضوراستاد دکترعبدالکریم سروش ارادت داشتم و دارم ، اخیرا احساس می کنم که ایشان فهم صحیح و دقیقی از برخی مسائل و مفاهیم و موضوعات بغرنج  فلسفی در دورۀ جدید تاریخ بشر ندارند و اغلب از نظرگاه عرفان و اشعریت که از سده ها پیش فرهنگ دورۀ اسلامی را راه برده است ،  قضایا و مقولات مربوط به دورۀ جدید را تحلیل یا تبیین می کنند . پیشتر در چند یاداشت به بعضی از این موارد پرداخته ام .

فرهنگ امروز/محمد زارع شیرین کندی: من به عنوان یک دانشجوی فلسفه که سالهای سال به حضوراستاد دکترعبدالکریم سروش ارادت داشتم و دارم ، اخیرا احساس می کنم که ایشان فهم صحیح و دقیقی از برخی مسائل و مفاهیم و موضوعات بغرنج  فلسفی در دورۀ جدید تاریخ بشر ندارند و اغلب از نظرگاه عرفان و اشعریت که از سده ها پیش فرهنگ دورۀ اسلامی را راه برده است ،  قضایا و مقولات مربوط به دورۀ جدید را تحلیل یا تبیین می کنند . پیشتر در چند یاداشت به بعضی از این موارد پرداخته ام . در این جا ، صرفا مفهوم « کسوف خدا » به تعبیر مارتین بوبر و « مرگ خدا » به زعم نیچه ، و دریافت و تفسیر سروش از آن ، به صورت بسیار مجمل و مختصر ، بررسی می گردد . ایشان دربارۀ این نظر که امروز دست متصرف بشر خدا را از جهان پس زده و خدا هم قهر کرده ، کنار رفته و یا روی پوشیده است ، می گویند که خودِ خداوند راه احضارش را به ما یاد داده و فرموده است : «مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم ». یاد خدا ، نزدیک شدن به خداست و خدا نزد کسانی که او را یاد می کنند حاضر می شود . خدا در ذکر و فکر شما و در استغراق شما در ذکر الهی حاضر می شود . سپس سروش ، با نقل ابیاتی از مولوی ، صبغۀ سخن اش را عرفانی تر و دلنشین تر می کند و از زبان مولوی با صدایی حزین و روح افزا و آرامش بخش می گوید که هر چه به من دادی ، هر هدیه ای به من بخشیدی ، یعنی تمام هستی ام تقدیم خیال تو! خیال نیز به معنای یاد است . خیال شکرین تو، یاد شیرین توست . در نظر مولوی ، خیال و یاد شیرین خدا همان سیمای خداست . تمام هستی من تقدیم یاد و خیال خدا باد! بنابراین با تعمق در ذکر و فکر خدا و با چنگ زدن به دامن خیال لطیف او می توان خدا را حاضر کرد . پس سروش ، به تبع مولوی ، معتقد است که خدا نه درحجاب و کسوف می رود نه غیبت دارد و نه مرگ .

 اما بعید است که مقصود مارتین بوبر و نیچه همان باشد که راه حل اش را سروش به سهولت یافته و بیان کرده است . «کسوف خدا » و «مرگ خدا» را به این معنا می توان تفسیر کرد که در دورۀ جدید ، ساحت های مختلف حیات بشر تهی ، عاری از خدا و خالی از معانی و ارزشهای آسمانی است . در روابط اجتماعی ، مناسبات مدنی و سیاسی و معاملات اقتصادی جدید خدا اصل و مرکز ثقل به شمار نمی آید بلکه انسان و امیال و خواست های او و خودمداری و سودپرستی معیار و مقیاس همۀ چیزها و امور است .  "کسوف خدا " و " مرگ خدا " یعنی انسان جدید جهت اصلی هستی پیشین اش را گم کرده و بدون مدار و محور گشته است . انسان جدید در فقدان خدا جهت ها و مدارهای مختلفی را آزموده و سرانجام "خویشتن " یا "من " را مدار و محور وجود خود برگزیده است . این انسانِ بی خدا در جهان و طبیعتِ عاری از روح و معنا خواسته است زنده بماند ، کار کند ، علم و اراده داشته باشد ، بسازد ، به عالم  نظم و صورت دهد و، در یک کلمه ، همه کاره و مالک جهان و صاحب کائنات باشد .  بر اثرِ ضرورت های خاص فرایند زندگی علمی و تکنولوژیک بشر جدید ، گویی ، «کسوف خدا » یا کناره گیری او جزو اقتضائات و الزامات این زمانه بوده است . ساختار و نظام معیشت مدرن به گونه ای است که در آن نیازی به وجود و حضور خدا احساس نمی شود . جامعۀ جدید نه بر اساس ارزشها و احکام و قوانین الهی بلکه بر مبنای سنجش ها و معیارهای بشری اداره می شود ؛ سیاست جدید بر اساس منافع ملی دولت – ملت ها و میزان زور و قدرت و غلبۀ کشورها تعیین می شود نه برحسب برابری انسانها و انساندوستی و عدم تبعیض ؛ اقتصاد نوین برپایۀ میزان سود ، ثمر ، پول ، شکم ، برد و باخت کار می کند نه بر اساس اصل " بینی  و بین الله " ، رعایت جانبِ ضعیف و نیازمند و کمک به مستمند و یتیم و بی کس و بی خانمان غیره . به دیگر سخن ، بر روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی انسانهای متجدد دیگر اخلاق و فضایل دینی واحکام خدایی یا شرعی حاکم نیست بلکه بی اخلاقی سیطره دارد که خود از " کسوف خدا " حاکی است . زیرا نظم و قانون مدرن ایجاب می کند که آدمیان با عقل و علم و هوش و فراست و کیاست خودشان به زندگی شان سر و سامان دهند و همه تدابیر و تصمیمات شان بر مبنای من مداری و به حکم همان عقل خودبنیادی صورت گیرد که عارفان ما آن را به شدت نکوهیده اند : " عقل جزوی " ،  " عقل فضولی " ، " عقل کارافزا " ، "عقل دوراندیش" ، " عقل بحثی " و عقل مکسبی" . این عقل که در دوره ای طولانی از تاریخِ فرهنگ و تمدن اسلامی غایب بوده و شعر و عرفان اشعری زده ، دشمن سرسخت آن ، کمر به نابودی آن بسته بوده است ، در دورۀ جدید تاریخِ غرب در جای همه بنیادها ، اصالت ها و ارزشهای پیشین می نشیند و به مقام بلند الوهیت نائل می شود . می توان گفت که همه دستاوردها و ابتکارات و نوآوریهای مختلف و متکثر تاریخ جدید غرب از همان " عقل کارافزا " ، " عقل جزوی " و عقل فضولی " منتشی شده اند نه از " عقل ایمانی " و "عقل کل / کلی " و "عقل نورانی" که عارفانی مانند مولوی در توصیف و تمجید و تحسین شان داد سخن ها داده اند . معنای سکولاریسم و " علمانیت " به تعبیر برخی روشنفکران معاصر عرب همین است ، یعنی خدا و دین و شریعت به حیطۀ خصوصی انسانها نقل مکان کرده اند و در حوزۀ عمومی حضور ندارند . نظام تکنولوژیک زندگی و سرعت گذر زمان درآن مجالی برای خلوت و تامل و اندیشیدن به خدا و توکل و مرگ و مشیت نمی دهد . بنابراین وقتی خدا در میان انسانها و در اندیشه و عملشان حاضر نیست و وجود و حضورش احساس نمی شود ، پس در کسوف است . زیرا خدا صرفا در میان آدمیان می تواند وجود داشته باشد ، وقتی در میان آنان حضور ندارد، یعنی دیگرحیات ندارد و منشا اثر نمی تواند باشد . مرد شوریده سرِنیچه خدا را در میان انسانها و جماعات انسانی می جوید و نمی یابد . همو نیز می گوید ما آدمیان خدا را کشته ایم نه هیچ موجود دیگری .

پس کلام نیچه درباب " مرگ خدا " و بحث مارتین بوبر با عنوان " کسوف خدا " به این معنا و مفهوم نیست که دیگر هیچ انسانی یاد خدا نمی کند ، ذکر حق نمی گوید ، خدا در دلهای مؤمنان حضور نمی یابد و مساجد و کلیساها و کنیسه ها و دیرها و صومعه ها بسته شده اند بلکه بحث آن دوعمدتا هستی شناختی است ، یعنی خدا در زمان رخ نمی نماید و وجود تهی از معنای درخشنده و تابناک اوست . نقش پیشین الوهیت در روابط و مناسبات انسانی نیست و نابود گشته است و دیگر اخلاق فردی و جمعی آدمیان با فرض جدی وجود او تنظیم نمی شود . نیهیلیسم همه جا را فراگرفته است . اما سروش " کسوف خدا " و به طور کلی نیهیلیسم را به امری روانشناختی فرو می کاهد واز مفهوم هستی شناختی آن کاملا غافل و بی خبر است . او در فضای روحانی و عرفانی " مثنوی معنوی " تنفس و زیست می کند و می دانیم که در آن حال و هوا خدا موجودی همواره حی و قیوم و عالم و قادر و غیره است و هرگز نه کسوف می کند ، نه ضعیف می شود و نه می میرد . در چنین تفکری ، معنا ندارد که زمانه ای ، دوره ای ، عصری و نسلی بدون خدا زندگی کنند . زیرا در بینش عرفانی ، انسان هر وقت بخواهد می تواند خدا را یاد کند و او را حاضر کند ، چرا که خدا همواره حی و حاضر است و ناظرِ ما و اعمال ما . این بشر و ساحت روان شناختی وجود اوست که باید اراده کند تا خدا دلش را روشن و قلب اش را پاک کند  و در زندگی به او مددهای غیبی برساند . به زعم سروش ، خیال خدا درذهن و ضمیر انسان به معنای حضور او در عالم است . اگر انسان می تواند صورتی از خدا را تصور کند پس خدا زنده و حاضر و فعال و اثرگذاراست . این برداشت از غیبت یا فقدان خدا ، دستکم ، شباهتی به دریافت بوبر و نیچه از این موضوع نمی تواند داشته باشد . زیرا حاکمیت بلامنازع تکنولوژی و زندگی تکنولوژیک و الکترونیک با وجود ضرورت علّیِ سفت و سختی که بر کارکرد آن حکمفرماست اجازۀ دخالت خدا و روح و آسمان را نمی دهد . در واقع ، انسان جدید وقت ندارد که تامل و تفکر و خوداندیشی و خداشناسی و خداپرستی و مرگ اندیشی نیز داشته باشد . او در درون دایرۀ تکنیک  محدود و محصور است و تکنیک هر کجا می خواهد او را می برد . خدای قاهر و قادر مدرنیته ، تکنیک  و علم  جدید است . انسانهای این روزگار روزشان را با تکنیک آغاز می کنند و با تکنیک نیز به شب می رسانند ، و دیگر وقتی برای ذکر و فکر ندارند . حیات و ممات انسان جدید در چارچوب چنبرۀ تکنیک است ، بیشتر روزنه های معنوی و روحی اش بسته است و پنجره های خانه اش دیگر به سمت آسمان و معنویت نیست بلکه به سوی فن و تکنیک در روی زمین است حتی اگر، در ظاهر امر، درساعاتی از روز در معبد و مسجد و کلیسا به عبادت بپردازد و خدا! خدا! کند . بنابراین "کسوف خدا " و "مرگ خدا" موضوعی روانشناختی نیست که برخی انسانها خداشناس و خدادان و خداپرست باشند و بعض دیگر نه . همچنانکه در همین دوران ، مومن و متدین کم نیست اما همین معتقدان هم در درون دایرۀ تکنیک سرگردان اند و خدایشان خدای تکنیک و علم مدرن ! چرا که تکنیک است که اصالت و محوریت دارد و زندگی همگان را مدیریت می کند . این فقدان معنا به وجود و زمان بستگی دارد نه به روانشناسی فردی انسانها و خواست و آرزو و احساس شان . در این عصرِعسرت که ، به گفتۀ هولدرلین ، خدایانِ سنتی گریخته اند و خدای نو هنوز نیامده ، غلبه با کفر و الحاد است  و وضع روانی ایمان و کفرِاشخاص در چارچوب سلطه و سیطرۀ این تمامیت قرار می گیرد . وقتی رخدادهای این زمان عاری ازمولفه های معنویت و الوهیت است بشر بی خداست و صرفا زمانی زمانۀ خدا و حق و حقیقت فرا می رسد که هستی با حضور ملموس و محسوس خدا متعین گردد . این ، زمانی است که خدایی تازه در سازگاری کامل با بشرو تفکری دیگر و آسمان و زمینی نو ظاهر گردد . در وضع کنونی ، همچنان عقلانیتِ متافیزیک و تئولوژی غالب است و فعلا بشر به جای نماز صبح ، روزنامۀ صبح می خواند!