شناسهٔ خبر: 65208 - سرویس دیگر رسانه ها

قدمعلی سرامی: سندیت «جد» و «طنز» فارسی را کمتر زبانی دارد

دکترقدمعلی سرامی، استاد دانشگاه، نویسنده، شاعر و پژوهش‌گر ایرانی در حوزه زبان و ادبیات فارسی است. او عضو هیات امنای بنیاد فردوسی و یکی از پنج استاد برتر شاهنامه‌پژوه ایران به انتخاب نخستین دوره جایزه پژوهش پروفسور آقابزرگ در سال ۱۳۹۰ است.

فرهنگ امروز: دکترقدمعلی سرامی، استاد دانشگاه، نویسنده، شاعر و پژوهش‌گر ایرانی در حوزه زبان و ادبیات فارسی است. او عضو هیات امنای بنیاد فردوسی و یکی از پنج استاد برتر شاهنامه‌پژوه ایران به انتخاب نخستین دوره جایزه پژوهش پروفسور آقابزرگ در سال ۱۳۹۰ است. سرامی در ۸ بهمن ۱۳۲۲ در شهر رامهرمز به دنیا آمد. او که دکتری خود در رشته ادبیات فارسی را در سال ۱۳۶۵ از دانشگاه تهران دریافت کرد، تاکنون ده‌ها کتاب در زمینه‌های مختلف پژوهشی، شعر و کودک و نوجوان منتشر کرده ‌است. دکترقدمعلی سرامی از استادانی است که در محضر استادان پیش‌کسوت و برجسته زبان وادبیات فارسی تلمذ کرده که از جمله آنها می‌توان عبدالحسین زرین‌کوب، ذبیح‌الله صفا، دکتر حسن مینوچهر، پرویز ناتل خانلری، بدیع‌الزمان فروزانفر، جلال‌الدین همایی و بهرام فره‌وشی را نام برد. از آثار دکتر سرامی در زمینه پژوهش، کتاب «از رنگ گل تا رنج خار» است که به شکل‌شناسی داستان‌های شاهنامه می‌پردازد و مورد تشویق شورای کتاب سال قرار گرفته است. از دیگر کتاب‌های دکتر سرامی، جستارهایی درباره ادبیات و فرهنگ ایران با نام «باز هم اندرخم یک کوچه‌ایم » است؛ همین‌طور «ای گدایان خرابات» که نگاهی است به سی و سه غزل حافظ از منظر نقدی کل‌گرا، ساختارگرا و پساساختارگرا و به‌طور مشترک با دکتر مهری تلخابی نوشته شده است. «شیرین‌تر از پرواز» هم از آثار او برای کودکان و نوجوانان است که شورای کتاب کودک در سال 67 آن را شایسته تقدیر دانست و «مرضیه محبوب» آن را به صورت تئاتر عروسکی در تئاتر شهر اجرا کرد.

کتاب «عشق است اگر حقیقتی است» نوشته مهری تلخابی هم پژوهشی است در باب شعرهای دکتر سرامی که نویسنده کوشیده است در آن با بهره‌گیری از نظرات شالوده‌شکنی، بینامتنیت و نقد کهن‌الگویی امکانات متنوع شعر این شاعر را بررسی کند.

آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی‌ست که دفترپاسداشت زبان فارسی حوزه هنری در ادامه گفت‌وگو با اساتید زبان و ادبیات فارسی با دکتر سرامی انجام داده است.

******

  یکی از وجوه بارز و مهم زبان، هویت‌مندی آن یا هویت‌سازی و هویت‌آفرینی است، درخصوص مبحث زبان به مثابه هویت چه مسائلی طرح شده یا قابل طرح است؟

زبان را شاید بتوان بزرگ‌ترین پاره فرهنگی هر قومی پنداشت چون نه تنها خودش بخش عظیمی از فرهنگ است بلکه بخش‌های دیگر فرهنگ را هم نمایندگی می‌کند و علاوه براین، ابزاری برای بیان فرهنگ هم‌ هست. برای بیان این نکته باید گفت که برای عرضه هر آنچه که ایرانیان قبول دارند، باید آن را در ظرف زبان فارسی بریزیم. اخلاق، فلسفه، ریاضی، اخترشناسی و ... همه باید در ظرف زبان فارسی ارایه شوند. به همین خاطر زبان، هم جزئی از فرهنگ است و هم به یک معنایی ظرف کل فرهنگ است. هم پاره‌ای از مظروف فرهنگ و هم کل فرهنگ است. خب فرهنگ هم به‌طور کلی دو پاره بزرگ دارد؛ یکی تمدن که پاره مادی فرهنگ است مثل اثر معماری عالی قاپو، کاخ آپادانا و مسجد جامع اصفهان و حتی گورگاه فلان پادشاه باستانی.اما بخشی از فرهنگ هم که جنبه نرم افزاری و نظری دارد و معناست، عنوان دقیق فرهنگ است. یک روی زبان هم، که صورت مصوت آن است، مادی است و ازاصوات ساخته می‌شود. این روی از زبان، دارای فونوم‌های مختلف است ودر زمره دانشی به نام اکوستیکس از آن بحث می‌شود. آن روی دیگر زبان، معانی است که مقوله گسترده‌ای از زبان است و در حیطه دانشی به عنوان معناشناسی از آن سخن به میان می‌آید. پس خود زبان هم، هر دو رویه فرهنگ را دارد و به قول قدیم‌تر شامل الفاظ و معانی است. علت درگیری اقوام بشری بر سر زبان‌ها، نه به خاطر معانی زبانی بلکه بر سر الفاظ زبانی است. به عنوان مثال، کردها یک قوم‌اند و معانی که در ذهن شان است مشترک‌اند اما تفاوت درالفاظ زبانی باعث می‌شود که هر کدام از شاخه‌های آن زبان، هویت خود را در الفاظ آن زبان پیدا کنند. یا اینکه ما با عرب‌ها از نظر معانی زبانی مثل هم هستیم و می‌توانیم متون عربی را به فارسی برگردانیم و عرب‌ها هم بالعکس اما به خاطر الفاظ زبانی با هم اختلاف داریم و همدیگر را دو قوم متفاوت می‌دانیم. ناصر خسرو می‌گوید: «من آنم که در پای خوکان نریزم/ مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را». ازمعانی دری نمی‌گوید و این الفاظ است که برایش مقدس‌اند. یا اقبال لاهوری که زبان اصلی‌اش، یکی از زبان‌های هندی است، می‌گوید: «گرچه هندی در عزوبت شکر است/ طرز الفاظ دری شیرین‌تر است». الفاظ دری نه معانی دری؛ این است که زبان یکی از اساسی‌ترین پاره‌های ملی هر ملتی است.

  چه ظرفیت‌هایی در زبان فارسی نهفته است که باعث جلب‌توجه غیرفارسی زبانان به آن می‌شود؟

زبان فارسی ابعاد گفتاری و شنیداری مطلوبی دارد. بگذارید مثالی بزنم. یک‌باردر هتل الیزابت مجمعی برپا بود. یک خانم خارجی به نام «آن پلوفسکی» هم دعوت شده بود. دوستان گفتند که فلانی شاعراست و اصرار کرد که شعری بخوانم. به او گفتم شما که زبان فارسی بلد نیستی ولی گفت بخوان. گفتم دو شعر برای تان می‌خوانم ولی شما نمی‌فهمی. گفت بخوان من گوش می‌کنم. در ابتدا شعری خواندم که ریتم خیلی رقصانی داشت. مستفعلن مفاعیل مستفعلن مفاعیل؛ بعد شعر دیگری با ریتمی کرخت در مفعول فاعلاتن مفاعیل فاعلن خواندم. بعد گفتم که خانم پلوفسکی چه فهمیدی؟ گفت: در شعراول، آدم را به شادی و دست افشانی و پایکوبی دعوت می‌کردی. دقیقا درآن شعر همین کار را کرده بودم.... خانم پلوفسکی درباره شعر دوم هم گفت که درآن پند و اندرز می‌دادی و می‌گفتی که نسبت به این دنیا نباید زیاد چسبندگی پیدا کنیم. من فهمیدم که این زن با اینکه سلسله معانی را در دست نداشت اما از روی نظام الفاظ و ریتم و وزن توانست مضمون شعرها را حدس بزند. این ویژگی را در کمتر زبانی دیده‌ام.

من هزاران سخنرانی کرده‌ام و می‌بینم که مخاطبانم مج ذوب می‌شوند. یک‌باردر یک دبستانی سخنرانی کردم و درخلال سخنرانی شعری از خودم با عنوان «قالیچه سلیمان» خواندم و دیدم که بچه‌های دبستانی در سکوت کامل هستند! بعد مدیر مدرسه گفت و شنودی گذاشت تا با بچه‌ها حرف بزنم. به آنها گفتم برایم خیلی جالب بود که شما درحین سخنرانی و شعرخوانی من چیزی نمی‌گفتید! یکی از بچه‌ها گفت آقا آدم که سوار دوچرخه می‌شود خسته نمی‌شود! گفتم اینجا که دوچرخه‌ای درکار نیست و گفت: همین قالیچه سلیمانی که خواندید، دوتا دوتا بود دیگر: «بچه که بودیم همه چی صفا داشت/ شیطونی‌ام نشونی از خدا داشت». خیلی برایم جالب بود که موزونیت در تفهیم و یادگیری بچه‌ها اینقدر نقش دارد! صد بیت را پشت سرهم شنیدند بدون اینکه چیزی بگویند درحالی که من آموخته بودم که برای بچه‌ها باید کوتاه سخن گفت.

  زبان فارسی با وجود چنین ظرفیتی، چه کارکردی می‌تواند برای غیرفارسی‌زبانان داشته باشد؟

ما با زبان فارسی، بزرگ‌ترین خدمت را به ناخودآگاه بشر کرده‌ایم و بزرگ‌ترین زبان را برای پی بردن به حرف حساب ناخودآگاه بشر داریم. فکر نکنید که دنیا بی‌دلیل مولانا و عطار و حافظ را دوست دارد. آنها آدم‌ها را به قلمرو ناخودآگاه‌شان می‌برند و آن ضمیر پنهان‌شان را برای‌شان باز می‌کنند. آدم وقتی شاهنامه را می‌خواند، احساس قدرتمندی می‌کند. وقتی که فردوسی شعر خود را می‌سازد، می‌گوید: «نمیرم از این پس که من زنده‌ام/ که تخم سخن را پراکنده‌ام».

  این احساس قدرتمند در چه زمینه و بستری شکل می‌گیرد یا به چه نقطه عطف‌هایی در زبان برمی‌گردد؟

خود الفاظ این زبان و هیمنه و وقاری که این زبان دارد، به او حس زندگی تام و تمام می‌دهد. یکی از ویژگی‌های زبان فارسی، تئاتریکالیته بالای آن است. طوری که می‌توانیم بدون داشتن ابزار تئاتری و فقط با زبان‌مان، تئاتر برگزار کنیم. یک‌نفره نمایشی منظوم را به گونه‌ای اجرا می‌کنیم که مخاطبان آن احساس می‌کنند نمایشی درحال اجراست. به خاطراین‌که ایماژیسم قدرتمندی دراین زبان هست و صورت حرکتی و تئاتری و شأن تئاتری آن خیلی بالا است. یکی از سندیت‌های هر زبان، سندیت جد و طنز آن است. این دو مقوله در زبان فارسی به قدری متفاوتند که بنا به تجربه‌ام اعتقاد دارم که هیچ زبانی این قدرقدرت خنداندن مخاطب را ندارد. فقط عبید زاکانی، سوزنی سمرقندی و یغمای جندقی یا ابوالقاسم حالت و شاعران مجله توفیق نیستند که مثال بزنیم. این زبان، زبان طنز و شوخ طبعی است. به همین دلیل، بزرگ‌ترین صنعت شعری ما صنعت ایهام است. سعدی دراین بیت می‌گوید: «تن آدمی شریف است به جان آدمیت/ نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت». می‌توان این شعر را با رویکرد استفهامی و تعجب جوری دیگر خواند: «تن آدمی شریف است به جان آدمیت؟/ نه، همین لباس زبیاست نشان آدمیت». فردوسی هم بیتی دارد که می‌گوید: «زن و اژدها هر دو درخاک به/ جهان پاک از این هر دو ناپاک به». من در منظومه‌ای که در جوابش ساخته‌ام، این بیت فردوسی را با رویکرد استفهامی و تعجب اینگونه تلفظ کرده‌ام: «الا رستم هفت خوان سخن/ نه مردی ست دشنام گفتن به زن - زن و اژدها هردو درخاک به؟!/ جهان پاک ازاین هردو ناپاک به!؟» تلفظ و وضع بیانی من نشان‌دهنده این است که این حرف، حرف بی‌ربط و زشتی است و در شأن فردوسی نیست. دربیت بعدی می‌گویم: «نه، این بیت سخته از آن تو نیست/ نه، این زخم تیغ زبان تو نیست». این درحالی است که می‌دانم بیت از فردوسی است اما برای انتقاد از آن با رویکردی استفهام انکاری آن را بیان می‌کنم. شادی‌گرایی هم یکی از مسائل نهفته در فرهنگ ما است. داریوش در کتیبه بیستون می‌گوید: «بگ وزرک اهوره ‌مزدا/ هی ایم‌ام بُومیم ادا/ هی اوم اسمانم ادا/ هی مرتی یم ادا/ هی شیاتی‌ام ادا/ مرت ئی هیا». برگردان این سرود بنیادین جهان‌بینی داریوشیان به ‌فارسی این است: «بغ بزرگ است اهوره‌مزدا/ همین که بزرگ‌ترین خدا نام دارد/ همین که این زمین ما را داد/ همین که آن آسمان ما را داد/ همین که مردمان ما را داد/ همین که شادی ما را داد/ و برای مردم همان را [شادی را] داد. در دو بند آخر می‌گوید: آهورامزدا کسی است که شادی را برای انسان آفریده است. گرایش به شادی اینقدر در فرهنگ ما زیاد است که در زبان ما هم منتقل شده و ما می‌توانیم طرف مقابل را با زبان‌مان برقصانیم و وادار به پایکوبی کنیم. حافظ راست می‌گوید: «چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش/ که دست‌افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم». زبان ما متعلق به فرهنگی است که در آن بزرگ‌ترین آدم‌ها با همان زبان سماع می‌کرده، می‌رقصیده‌ و چرخ می‌زده‌اند. فقط هم چرخ عاشقانه و عارفانه نزده‌اند بلکه چرخ‌های حماسی هم زده‌اند. در زورخانه هم وقتی که مرشد برای شان با ضرب و زنگ شعرحماسی می‌خوانند، عکس العمل نشان می‌دهند. این ویژگی شادی گرایی و تبدیل کردن آدم‌ها به آدم‌های حسی کامل، خاصه و و یژگی زبان فارسی است. نکته‌ای دیگر که باید در نظر بگیریم، نظام امثال زبان فارسی است. مثل مأخوذ ازشباهت است و تمام شعر و ادبیات، اگر تشبیه و استعاره نباشد، بخش عظیمی از آن شامل ایماژها، تصاویر، تشبیهات و تمثیلات است. ما به کمک زبان فارسی، یکی از نظام‌های تمثیلی جهان را داریم. وقتی کتاب عظیم امثال و حکم مرحوم دهخدا را می‌خوانیم، می‌فهمیم که چه قدرت تمثیلی دراین زبان هست. یا وقتی کار مرحوم انجوی شیرازی یا جمال‌زاده بزرگوار، که عمرش در خارج گذشت و دیگر کارهایی که روی امثال فارسی شده را ملاحظه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که این قابلیت نشان دادن، نقاشی کردن و به حیطه دیدارآوردن به کمک زبان چه مقوله بزرگی است که ما آن را در زبان مادری مان داریم. فقرات گوناگونی در زبان فارسی هست که اکنون فرصت برشمردن آنها دراینجا نیست اما این نکته حکمت آمیز را بدانید که زبان فارسی با اینکه حکومت‌های ایرانی چندان قدرت تسلط بر کشورهای دیگر را نداشته‌اند، جهانگیرشده است. هنوز زبان فارسی، یکی از زبان‌های شایع درهندوستان است و فارسی زبان‌های اروپا انجمن‌های بسیاری درخصوص زبان فارسی، به خصوص دراروپای شرقی، دارند. یکی از دلایل این قضیه، الاستیسیته زبان فارسی است. نرمش این زبان است که به آدم راه می‌دهد. به عنوان مثال، درقدیم تذکیر و تأنیث‌هایی، هم در اوستایی و هم در فارسی باستان، داشتیم اما ملت ایران، این موارد را زود دور ریختند. این درحالی است که اعراب، آلمانی‌ها، روس‌ها و برخی دیگراز ملت‌های مترقی دنیای امروز هنوز گرفتاراین مذکر و مونث‌ها چون ختنی و کمون هستند. زبان ما از رودکی تا روزگار ما، دیگردر فکراینکه این زن است که حرف می‌زند یا مرد نیست و این وسعت دید و مشرب غنی زبان فارسی، باعث اقتدار بی‌مانند آن در میان دیگر زبان‌های دنیا شده است.

  شما پژوهش‌های زیادی درباره شاهنامه کرده‌اید که نمونه آن می‌توان به کتاب «از رنگ گل تا رنج خار» شما اشاره کرد. ماندگاری و نهادینه شدن این اثر در ذهن و زبان و ناخودآگاه جمعی مردم ایران، تا چه حد مرهون ویژگی‌های زبانی آن است؟

«جهان انسان شد و انسان جهانی/ ازاین پاکیزه‌تر نبود بیانی». بنا به اعتقادات عرفانی ما، انسان فشرده کل کیهان و صورت مجمل کل کائنات است و کل کائنات هم صورت تفصیلی انسان است. عالم کبر را هم می‌گویند انسان بزرگ‌تر. این قضیه حکایت‌گر آن است که ادب و عرفان و ادب عرفانی روی اقشار کم‌سواد این جامعه هم نفوذ کرده است. تاثیرگذاری شاهنامه فردوسی روی مردم نیز همین‌گونه است. دانشی به اسم اسطوره‌شناسی عصبی داریم که در آن تأثیر روانی این اسطوره‌های باستانی مثل «رستم وسهرا ب» و «رستم و اسفندیار» روی ذهن ما ایرانی‌ها نمایان است. اینکه ما چه شاهنامه خوانده باشیم یا نه، اسم بچه مان را می‌گذاریم سیاوش. اگر داستان سیاوش را بدانیم، شاید هم نگذاریم چون سیاوش از منظر زندگی این دنیایی، بدبخت است و تورانی‌ها عین گوسفند سرش را می‌برند. یا اسم بچه‌مان را می‌گذاریم «ایرج» درحالی که تور با صندلی به سر ایرج که بهترین فرزند از سه پسر فریدون است می‌زند و برادرش را می‌کشد. چه قدر اسم ایرانی مثل ایرج، بیژن، منیژه، گودرز، تهمینه، گردآفرید، منوچهر، شیرین و خسرو داریم که درسینه عصبی هر ایرانی و جزو ناخودآگاه قومی ملت ما هستند. ضمیرنا خودآگاه هم از دیدگاه یونگ شامل ناخودآگاه فردی و جمعی است. من اعتقاد دارم که میان این دو گونه، یک ناخودآگاه دیگر هم هست. ناخودآگاه جمعی شامل کل بشریت است و ناخودآگاه فردی هم ناخودآگاه هر آدمی است اما من اعتقاد دارم که هر قوم و ملتی هم ناخودآگاه ویژه خودش را دارد. ناخودآگاه ما ایرانی‌ها، ما را به کوروش، رستم، اسفندیار، بیژن و منیژه و... برمی‌گرداند. از این رو است که داشته‌های زبانی ما مثل شاهنامه فردوسی و مثنوی معنوی مولانا، جهان فکری مانتالیته بشری را تصرف کرده‌اند. اکنون، فردوسی یک شخصیت اول ذهن بشر است. حافظ و مولانا هم همین طور. خیام، چه قدر روی جهان معاصر اثر گذاشته است! سازمان‌های مسیحی به خاطرانجمن‌های خیام که در امریکا تشکیل می‌شد، عده‌ای را بازداشت می‌کردند چون می‌گفتند این انجمن‌ها دارند کسی را تبلیغ می‌کنند که اعتقاد شرعی ما را زیرسئوال می‌برد. می‌خواهم بگویم که این شخصیت‌های بزرگ، نمایندگان زبان مادری ما هستند و خودبه‌خود هر کدام روی روان ما تاثیر می‌گذارند. وقتی به یاد می‌آوریم که نظامی گنجوی می‌گوید: «در نا امیدی بسی امید است/ پایان شب سیه سپید است» یادمان می‌آید که جهان بی‌خود هرشب سیاهی را صبح نمی‌کند! یکی از دلایلش این است که آدم بداند که هیچ تاریکی‌یی مستدام نیست و ...

  شما علاوه بر شاهنامه، پژوهش های زیادی هم روی آثار مولانا از جمله مثنوی معنوی کرده‌اید. نقش مولانا در زبان فارسی و اعتلای آن چیست و چه تاثیری در این باره گذاشته است؟

 اثر مولانا روی روانشناسی ما خیلی ژرف است و حتی اعتقادات مذهبی ما کمی به این برمی‌گردد که مثنوی معنوی‌اش، تفسیر عجمی قرآن است. یعنی تأثیرگذاری این مرد روی این مردم به اندازه‌ای است که دیانت‌شان را هم تحت‌الشعاع قرارداده است. بسیاری ازشاگردانم را می‌شناسم که اعتقادات دینی‌شان را دراین روزگار وانفسا به این دلیل نگه داشته‌اند که شخصیت‌هایی مثل مولانا و حافظ، کتاب‌های دینی ما را قبول داشته‌اند. این جریان مبنای فکری دارد و تمام عرفان ایرانی، با اینکه ظاهرش اسلامی است، اما از لحاط باطنی ملهم ازآیین مهر است که ما داشته‌ایم. اینکه انسان هیچی نیست جز مهر و این ریشه اصلی‌اش در مکتب میتراییسم است. ایرانی‌ها قبل از زرتشت، یک دیانت دیگری به نام «زروانیسم» داشته‌اند. زروانیسم یعنی اصالت زمان. زمان در اندیشه ایرانی، یک نوع خدایی داشته است و امروز هم بحث ازلی و ابدی بودن زمان مطرح است. اینکه ممکن است بگویید که دنیا از بین می‌رود اما زمان که از بین نمی‌رود! ممکن است بگویید که دنیا در فلان هزاره قبل از میلاد هستی پذیرفته است اما زمان به هیچ مکانی محدود نیست و زمان موذل و موبداست. زمان عین خداست؛ یعنی وجودش را با تمام رگ و پوست و خون‎مان حس می‌کنیم اما کجاست؟! موجودیت‌اش عین خداست و صرمدی به معنای ازلی وابدی است. این یعنی همان‌الله الصمد قرآن. اینها از جمله اندیشه‌های والای ایرانی است. تضادی هم که درمذهب مانی است، هیچ جا مطرح نبوده است. همین اندیشه‌های چپی کمونیسم و سوسیالیسم که در اروپا رواج پیدا می‌کند، رگ و ریشه آن در مذهب مزدک است. مزدک است که اعلام می‌کند، تمام دعواها سر پول و خواسته و دارایی و زن است.چون در دوره ساسانی برخی مردها 4- 5 زن داشتند و برخی هم هیچ زنی نداشتند. تمام این فهم‌های بزرگ را پدران ما قبل از اینکه مسلمان شوند برای جهان آورده‌اند. پندارنیک، گفتارنیک و کردارنیک. این اصول سه گانه آیین زرتشتی است اما مسیحیت، آیین یهود، دین اسلام و حتی سیک‌های هند و دیگرمذاهب گوناگون هندی هم این سه گانه را قبول دارند. کردها، لرها، انگلیسی‌ها و... هم همین طور. هیچکسی نیست که این سه گانه را قبول نداشته باشد و در عمل کردن به آنها کوشش نکند. مولانا روی اخلاق ما ایرانی‌ها خیلی اثر گذاشته است و این مرد است که به ما خوی مداراگری را یاد می‌دهد. این آدم می‌گوید همه ادیان رهنمودهای درستی دارند و بخش‌هایی هم دارند که فقط خود صاحبان آن دین‌ها قبول دارند: «آن‌که گوید جمله حق‌اند ابلهی است/ وآن‌که گوید جمله باطل او شقی است». مقداری حق در همه هست... همین که حافظ می‌گوید را هم از مولانا یاد گرفته‌ایم: «جنگ هفتاد و سه ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». یا اینکه می‌گوید: «حدیث ازمطرب و می‌گو و راز دهر کمتر جو/ که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را». وظیفه ما این است که شاد باشیم. بهترین عبادت خدا هم شاد زیستن است. اگرخوش بودی، خدا را قبول داری و اگر همه‌ش عبوس بودی و ناراحتی خودت و همه را خواستی، معلوم است که خدا را هم قبول نداری. چون می‌خواهی این دنیایی را که خداوند برای شادی مردم آفریده‌ است، هر چه ظلمانی‌تر، تاریک‌تر و غمگنانه‌تر کنی».

  در پایان از کارهای اخیر خودتان بگویید؟

کتاب شعری با عنوان «مثنوی مینوی» دارم که ان‌شاءالله در فصل پاییز 1401 منتشر خواهد شد و امیدوارم کتاب اثرگذاری باشد. دو بیت آن را می‌خوانم: «آب گفت از صافی و از سادگی/ خاک خواند افسانه افتادگی - باد آزادانه راه خود گشود/ آتش از معراج شعری نو سرود». همه پدیده‌های این عالم به ما چیزهایی یاد می‌دهند. آب و باد و خاک و آتش که با هم مخالف‌اند هم به ما چیزهای گوناگونی یاد می‌دهند. معنی‌اش این نیست که ما بی‌دلیل اقتدا کنیم. شما سرکش باش اما جایی که جای سرکشی است! افتاده باش در جایی که جای افتادگی است. آزادگی کن، هرجا که جای آزاد زیستن است؛ و همین طور صاف و ساده باش اما همه جا، جای صافی و سادگی نیست.