شناسهٔ خبر: 65783 - سرویس دیگر رسانه ها

ماجرای فروپاشی حکومتی که رئیس آن خودکشی کرد/ خاطرات لینگه، منبعی دست اول درباره هیتلر

آدولف هیتلر که نمی‌خواست به دست دشمنانش اسیر شود، پیش از سقوط و اشغال برلین خودکشی کرد. پیشکار او، که تا آخرین دقایق کنارش بود، در خاطراتش از هیتلر و خودکشی‌ او می‌نویسد.

فرهنگ امروز: نامش هاینتس لینگه بود. حدود یک دهه از نزدیک‌ترین مردان هیتلر بود و در این دوره 10 ساله، تقریباً همیشه و همه‌جا کنار او دیده می‌شد. به نوشته راجر مورهاوس «لینگه مسئول تمام کارهای داخل خانه هیتلر بود، از مدیریت مسائل روزمره نظیر لباس‌ها و رژیم غذایی گرفته تا کارهای پیش‌پاافتاده‌تری مانند نگهداری عینک مطالعه، مدادها و حتی پول‌های هیتلر. وظیفه لینگه بود که هر روز صبح هیتلر را بیدار و در ساعت‌های اولیه شب او را برای رفتن به تختخواب یاری کند.»
 
لینگه، همکاری با حکومت نازی را از خدمت در سازمان اس‌اس شروع کرد، بعد به جمع محافظان هیتلر پیوست و اوایل جنگ دوم جهانی، پیشکار شخصی او شد. از جنگ و از شکست و از اشغال آلمان و بعد هم از اسارت در یکی از اردوگاه‌های روس‌ها جان سالم به در برد و اواسط دهه 1950 به کشورش برگشت. زنده ماند و از آنچه در دوران نازی‌ها و از خود هیتلر دیده و شنیده بود نوشت. کتاب خاطراتش به فارسی هم ترجمه شده و چاپ چهارم آن با عنوان «تا به آخر با هیتلر» در بازار کتاب کشور ما موجود است، با ترجمه حمید هاشمی، نشر میلکان.
 
تصویر هیتلر، از فاصله نزدیک
خاطرات لینگه یکی از منابع دست اول درباره هیتلر است و در آن به ریزه‌کاری‌ها و بسیاری از نقاط سیاه و سفید شخصیت مردی که چند سال بر اروپا و جهان سایه انداخته بود، اشاره می‌شود. البته لینگه به این حقیقت اعتراف می‌کند که «شناخت هیتلر کار سختی بود.» می‌نویسد: «او از طرفی حتی به بی‌اهمیت‌ترین چیزها هم توجه بسیاری می‌کرد و از طرفی دیگر آدمی افراطی و بی‌احساس بود. وقتی پای یکی از منشی‌ها به جایی می‌خورد، هیتلر پدرانه نگرانش می‌شد، ولی به‌راحتی حکم اعدام هزاران انسان را صادر می‌کرد.» یا می‌نویسد هیتلر بسیاری از خطاهای نزدیکانش را نادیده می‌گرفت، اما گاهی در مسائل خصوصی و شخصی آنان دخالت می‌کرد.
 
لینگه می‌نویسد: «این امتیاز که هیتلر به کسی توجه کند و اهمیت بدهد، لزوماً چیز خوشایندی نبود. با اینکه نسبت به من گذشت بسیاری نشان می‌داد، ولی درباره چیزهایی که می‌خوردم و می‌نوشیدم سخت‌گیر بود. بارها سعی کرد من را متقاعد کند که سیگارکشیدن چقدر مضر است. عقیده داشت که سیگار کشیدن با سرطان در ارتباط است و دائماً درباره عوارض منفی غیرقابل اجتناب آن به من هشدار می‌داد. من چون پیشکار او بودم چاره‌ای نداشتم جز اینکه به توصیه‌هایش که شامل تغذیه هم می‌شد، گوش بدهم.»
 
لینگه می‌نویسد تا سال 1944 نسبت به آینده خوشبین بود. به پیروزی آلمان مطمئن نبود، اما فکرش را هم نمی‌کرد که کشورش به رهبری هیتلر شکستی چنان سنگین بخورد. می‌دانست پیروزی، به آن شکلی که حزب نازی تبلیغ می‌کرد ناممکن است، اما تا 1944 در بدبینانه‌ترین پیش‌بینی‌هایش، محاصره آلمان و سقوط برلین و اشغال کشور را نامحتمل می‌دید. اما در سال پایانی جنگ، شرایط مدام بدتر شد و آلمان بیشتر و بیشتر به تنگنا افتاد. نیروهای این کشور تقریباً در همه جبهه‌ها، یکی پس از دیگری شکست خوردند و از سرزمین‌هایی  که در شروع جنگ اشغال کرده بودند عقب نشستند. در اواخر جنگ، روزی نبود که خبر شکست در یکی از جبهه‌ها یا وخامت اوضاع در یکی از میدان‌های نبرد به برلین نرسد. شکست‌هایی که برخی کوچک و برخی بزرگ بودند و نشانه‌های نزدیک بودن شکست نهایی تفسیر می‌شدند.
 

ماجرای فروپاشی حکومتی که رئیس آن خودکشی کرد/ خاطرات لینگه، منبعی دست اول درباره هیتلر

 
پایان محتوم و اجساد در آتش
گویا خود هیتلر نیز این پایان را می‌دید. همه‌چیز آنقدر واضح بود که نمی‌شد انکارش کرد. البته تا مدتی روحیه و وقارش را حفظ کرد و به همه فرماندهانش نیز دستور داد تا آخرین نفر مقاومت کنند. شاید او، حتی در آن تنگنا، هنوز اندک امیدی به گریز از شکست داشت. چشم بسیاری از مردان حکومتش نیز به او دوخته شده بود.  اما حلقه محاصره متفقین دور آلمان تنگ‌تر شد، اندک امیدی هم اگر وجود داشت رنگ باخت. با نزدیک و قطعی شدن شکست، هیتلر مصمم به اجرای تصمیمی شد از که مدتی قبل به آن فکر کرده بود.
 
هیتلر روزی از روزهای پایانی، لینگه را به اتاق مطالعه‌اش فراخواند. گفت: «دستوری دارم که تو باید انجام بدی. کاری که من الان باید بکنم، همون کاریه که به فرماندارهای دیگه هم گفته‌م؛ مقاومت تا پای مرگ. این دستور امروز برای خودم هم الزام‌آوره، چون الان فرمانده برلینم. از اتاق خواب پتوهای پشمی بردار و بنزین کافی برا سوزوندن دو نفر آماده داشته باش. من می‌خوام خودم و اوا رو با تفنگ بکشم. بعد از مرگ، بدن ما رو توی پتوهای پشمی بپیچ و به باغ ببر و اونجا بسوزون.»
 
لینگه آن روزهای پایانی را با جزییات بیشتری ثبت کرد. از آخرین تولد هیتلر، در بیستم آوریل 1945 نوشت، و نیز از ازدواج هیتلر با اوا بروان، آن‌هم «در حالی که توپ‌های روسی زمین‌های چمن‌پوش اطراف مقر صدراعظم رایش را بمباران می‌کردند.» در فصل هفدهم کتاب، که «خودکشی هیتلر» نام داد نیز آخرین ساعات زندگی هیتلر و چگونگی خودکشی او – در عصر روز سی‌ام آوریل 1945 - را روایت می‌کند و به تفصیل از آنچه به سر جسد هیتلر آمد می‌گوید. می‌نویسد: «هیتلر به من گفته بود هر چیز دیگری را نیز که از او باقی مانده است بسوزانم. دیگر وقت نداشتم به اجساد فکر کنم. اجساد تا ساعت هفت‌ونیم هنوز می‌سوختند. فرش خونین هیتلر، لباس، داروها، اسناد و... همه را نابود کردم.»
 
پی‌نوشت: ناگفته نماند لینگه در خاطراتش، به حوادث پس از خودکشی هیتلر، چگونگی سقوط برلین و آنچه میان آخرین مردان حکومت نازی گذشت و سرانجام از اسارت خودش به دست روس‌ها (فصل هجدهم) نیز می‌پردازد و ماجرای فروپاشی حکومتی را که رئیس آن خودکشی کرده بود تا پایان پیش می‌برد.