به گزارش «فرهنگ امروز» به نقل از مهر؛ گزارش سخنرانی دکتر شجاعی به شرح زیر است: در باب ویلهلم دیلتای (1833-1911) و سهم او در فلسفه علوم انسانی به زبانهای اروپایی آثار متعددی نگاشته شده است. در زبان فارسی اما تاکنون چهار اثر از دیلتای منتشر شده است؛ مقدمه بر علوم انسانی، تشکل جهان تاریخی در علوم انسانی، هرمنوتیک و مطالعۀ تاریخ که هر سه توسط دکتر منوچهر صانعی دره بیدی ترجمه شده و کتاب ذات فلسفه که حسن رحمانی ترجمه کرده است.
در لابه لای متون ترجمه ای فارسی هم به تناسب بحث از هرمنوتیک و فلسفه علوم انسانی ، فصل یا مقاله ای به دیلتای اختصاص داده شده است . ذکر این نکته هم خالی از فایده نیست که نخستین توجه به اندیشه و آثار دیلتای ، عمدتا به جهت سهم وی در سنت هرمنوتیکی و ارتباط معنادار آن با مباحث فلسفه دین، کلام جدید و هرمنوتیک دینی در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد شمسی در فضای فکری فرهنگی ایرانِ معاصر بوده است. در کنار این دغدغه کلامی و حتی به یک معنا سیاسی- فرهنگی، با توسعه رشته فلسفه غرب و فلسفه های مضاف یا انضمامی همچون فلسفه علم ، فلسفه دین، فلسفه تاریخ و ... اساتید و پژوهشگران فلسفه، با درک ضرورت مراجعه به متون اساسی فلسفه غرب ، به ترجمه آثاری از فلاسفه غرب به ویژه فلسفه جدید و معاصر غربی پرداختند که شاید یکی از مهم ترین و دقیق ترین گزینش ها، انتخاب و ترجمه مجموعه آثار دیلتای به زبان فارسی است. (کتابشناسي فارسي ديلتاي در پايان اين چکيده آمده است ). مجموعه آثار دیلتای که شامل یازده مجلد حجیم ( اعم از آثار منتشره قبلی و یادداشت های منتشر نشده ) می شد، در دهه نخست قرن بیستم منتشر شد. در دهه 1930 و اوایل 1940 به جهت غلبه و حتی جاذبه فلسفه هایدگر و بی اعتنایی ناسیونال سوسیالیسم به فیلسوفی با نگرش لیبرال ،علاقه به آثار دیلتای تضعیف شد. این پس از جنگ بود که علاقه به آثار دیلتای دوباره قوت گرفت و فلسفه دیلتای که آمیزه ای از انسان گرایی معتدل و رویکرد غیر جزمی و تجربی به انسان ، جامعه و تاریخ بود ، جایگزین مناسبی برای اگزیستانسیالیسم تلقی شد.(ریکمن/174)
مقدمه
از زمان مواجهۀ دنیای اسلام با مدرنیته غربی، نوعی توجه به سنت فکری – فرهنگی ما آغاز شده و تقریبا از همان ابتدا اندیشمندان ما متوجه اهمیت فلسفۀ غرب به مثابه بنیاد یا یکی از عوامل تعیین کننده در شکل گیری آدم و عالم جدید ( یا همان وضع مدرن غربی) شده بودند . البته چنانکه برخی از معاصران[1] تذکار داده اند ، غرب شناسی ما عمدتا فلسفی بوده و کمتر نگاه های جامعه شناختی و تاریخی به مسئله داشته و غلبه نگاه فلسفی ما را از فهم ابعاد و زوایای دیگر مسئله محروم کرده و ای بسا به تحلیل ها و تطبیق های شتابزده و ساده سازی ها در صورتبندی اصل مسئله سوق داده است.
از همان نخستین مواجهه های فکریِ فرهنگ اسلامی با غرب ( مواجهه با فلسفه یونانی ) تا دوره معاصر که این مواجهه جدی تر و گسترده تر شده ، متعاطیان فلسفه اسلامی به طرح مباحث مقایسه ای با فلسفه غرب پرداخته اند. شاید بتوان میان سنت فلسفه اسلامی و فلسفه یونان و قرون وسطی مشابهت هایی قابل ملاحظه یافت ( از جمله وجودشناسانه بودن و جهت گیری متافیزیکی – الهیاتی آن در مبادی ، روش و مسائل ) اما بیشترین واگرایی فلسفه غربی از این سنت از دوره جدیدِ پس از رنسانس است. تحولاتی از جنس آنچه از اواخر قرون وسطی تا روزگار معاصر رخ داده ( از رنسانس و اصلاح دینی گرفته تا انقلاب علمی قرن هفدهم، روشنگری، رومانتیسم، انقلاب فرانسه ، انقلاب صنعتی، کشف قاره آمریکا ...تا وضع پست مدرن ) بدیل و نظیری در فرهنگ اسلامی متاخر نداشته است و همین امر به تفاوت هایی جدی در ماهیت ، جهت گیری، روش و مسائل این دو سنت فلسفی انجامیده است. با نظر دِقّی باید گفت که فلسفه تطبیقی ارتباط تنگاتنگ با پدید آمدن وضع پست مدرن دارد، زیرا در این وضعیت است که دیگر مدرنیته ، عقل و فلسفه مدرن، مطلق نیست و دیدگاههای بدیل، مجال طرح پیدا می کنند.[2] گروهی دیگر اما با اتخاذ این مبنا که هر نظام فلسفی، گفتمان ، عالم مقال، پارادایم و تاریخ خاص خود را دارد عملاً به قیاس ناپذیری[3] فلسفه ها قائل اند و بر این اساس، هر گونه مقایسۀ فلسفی و فلسفۀ مقایسه ای را ناممکن می دانند. این دیدگاه هم عمدتاً بر جریان های اخیرِ پُست پوزیتیویستی در فلسفه علم بویژه نظریۀ قیاس ناپذیری پارادیم های توماس کوهن تکیه می زند.
سنّت فلسفه صدرایی به روایت علامه طباطبایی « ره » دست کم دو تفاوت جدی با فلسفه دیلتای دارد ؛ نخست تفاوت در متافلسفه و نوع تلقی در باب عینیّت و نتیجتا بحث سوبژکتیویسم و دوم بحث تاریخیّت . ما ضمن اینکه قیاس ناپذیری فلسفه ها را نمی پذیریم ، امکان طرح پرسش های معاصر – از جمله پرسش از شرایط امکانی بنیادگذاری نوعی علم ناظر به انسان ( علوم انسانی ) – از سنّت فلسفی صدرایی متاخر و تلاش برای پاسخ به آن با اتکاء به امکانات فلسفی این سنّت را امکانی معقول و تاحدودی محقّق می دانیم . مضافا بر اینکه اگر سنّت فلسفه اسلامی در شرایط غفلت یا بی توجهی به مسائل فلسفه معاصر ارائه شود ، در بهترین حالت ، بازار حلقات درس و بحث فلسفی در دانشگاه را به صورت چرخه مدام تربیت معلم و دانشجوی فلسفه، گرم نگاه خواهد داشت.
دیلتای در مقدمه بر علوم انسانی، صراحتا و با همین تعبیر ، طرح فکری خود را مطرح می کند و تلقی او این است که کسی در این باب پیشگام وی نبوده است – ریشه های کانتی این طرح به ویژه در بحث کلیدی «اُبژکتیویته» از طریق بازخوانی نزاع کانت و ابرهارد بر سر بِداعت فلسفه انتقادی نشان داده شود.
دیلتای بارها تصریح کرده است که به دنبال تمنّای کسانی چون درویزن که به دنبال « کانتِ علوم انسانی » بوده اند ، کوشیده تا به طرح پرسش کانتی در باب شرایط امکانی علوم انسانی بپردازد و در واقع اوست که کانت علوم انسانی است . انقلاب کپرنیکی و تطوّر در معنای اُبژکتیویته شرط لازم تحولات بعدی از جمله بنیادگذاری علوم انسانی است با این توضیح که دیلتای ضمن پذیرش مبادی و لوازم انقلاب کپرنیکی ، از آن عبور می کند و به آن رنگ تاریخیّت می زند . بدون توجه به تطور معنای «عینیت» و «تجربه» از فلسفه های پیشاانتقادی (ما - قبلِ انقلاب کپرنیکی) نمی توان به تفاوت تلقی قدما و متاخرین از علوم تجربی (اعم از انسانی و طبیعی) و بنیادهای فلسفی این علوم پی برد.
در میان تفاسیر موجود از دیلتای ، برخی بر گسست مرحله اول و دوم فکری او و برخی بر استمرار خط فکری او تاکید داشته اند که ما با تفسیری که از « تجربه زیسته » و زمانمندی آن ارائه داده ایم به دیدگاه دوم نزدیک شده ایم . به لحاظ تاثیر پذیری فکری دیلتای در بنیادگذاری علوم انسانی ، برخی مفسران ، کانت ، برخی هگل ، برخی شلایر ماخر و کسانی هم مارکس را تعیین کننده دانسته اند که با توجه به اهمیت کانت و طرح اُبژکتیویته و طرح نقد عقل تاریخی ، ما این نقش مهم را در میراث فکری دیلتای برجسته کرده ایم .
6- با انقلاب کپرنیکی در نقد عقل محض است که پرسش از امکان و اعتبار احکام نظری در سوژه زمینی (# خداوند = آسمان ) قرار داده می شود. جدایی کانت از لایب نیتز و البته از کلِّ سنّت مابعدالطبیعه قدیم ، درست آنجایی آغاز می شود که ما شاهد حرکت از یک معرفت شناسی و بلکه وجودشناسی خدا محور[4] به یک معرفت شناسی و بلکه انسان محور[5] هستیم.
با اینکه دیلتای کانت را در نقد عقل پیشگام خود دانسته و طرح ابتکاری خود را به تبع کانت ، «نقد عقل تاریخی»[6] نامیده است معهذا او را در عقلانی سازیِ سوژۀ انسانی ناکام می داند. وی نه فقط بر بُعد شناختی سوژه ، بلکه بر بُعد ارادی و احساسی آن هم تاکید می کند. در حالی که کانت، لایب نیتز را متهم به عقلانی کردن پدیدارها می کند ، گویی دیلتای هم کانت را به عقلانی کردنِ سوژه[7] متّهم می کند . از سوی دیگر نقد وی برخلاف کانت به علوم طبیعی محدود نشده و شامل علوم انسانی هم می گردد.
از نخستین سال های تلاش فکری دیلتای در بنیاد گذاری علوم انسانی، جست و جوی نوعی روان شناسی به مثابه بنیاد علوم انسانی، وجهه همت او بوده است. ديلتاي معتقد است بنیاد علوم انسانی در روان شناسي است و از آن به عنوان «اولین و بنیادی ترین»[8] علوم انسانی یاد می کند ، چرا که آنچه در این علم تحلیل می شود واقعیتِ کلِ تجربۀ انسان است[9]و این علم ، علمِ تجربه دروني است. بنابراين «علم برتر »[10] و براي همة علوم انساني علم بنيادي است. نقش فلسفه حیات و دلالات مهم آن در طرح فکری دیلتای از مباحث مهم این فصل است که ضمن محوریت بخشیدن به مفهوم «تجربۀ زیسته»، زمینه را برای گشت دیلتای از روان شناسی به هرمنوتیک فراهم می کند.
دیلتای رفته رفته متوجه این معنا شده بود که روان شناسي ، از تبيين يکي از يافتههاي بنيادي مکتب تاريخي - یعنی اينکه « سوژه» ، محصولِ جايگاهش در جامعه و تاريخ است - عاجز می باشد. از سوی دیگر وی با این مسئله جدّی مواجه بود که اگر روانشناسي در قلمرو تجربه دروني باقي بماند و صرفاً به توصيف و تحليل آن بپردازد ، چگونه ميتوان از اين قلمرو دروني عبور و هستي انساني را با جامعه و تاريخ مرتبط کرد؟ طرح و نقادی آموزه های فلسفی مکتب تاریخی به ویژه آراء رانکه و درویزن و تلاش فلسفی دیلتای برای بنیادگذاری فلسفی مکتب تاریخی از اَهَمِّ گام هاي ديلتاي در اين جهت است . اهمیّت مکتب تاریخی برای دیلتای به حدّی است که او ظهور علوم تاريخي را به عنوان يک انقلاب علمي نوين در قیاس با انقلاب علمی قرن هفدهم می داند . دیلتای صراحتا وظیفه خود را بنیادگذاری فلسفی برای مکتب تاریخی می داند : « در پرتو این وضعیت علوم انسانی من تعهد کرده ام برای اصل مکتب تاریخی و آن قسم تحقیقات اجتماعی که اکنون زیر نفوذ این مکتب است بنیادی فلسفی فراهم کنم....به این ترتیب در وجود من هم نیازی و هم طرحی برای بنیاد علوم انسانی به وجود آمد » [11]
این بنیادگذاری اما در متن منازعۀ پوزیتیویسم و هیستوریسم قرن نوزدهم ، صورتبندی دقیق خود را می یابد ؛ مشکلی که در این منازعه حضور جدی دارد آن است که چگونه می توان میان واقعیت تاریخمندی انسانی از سویی و جست و جو برای اعتبار جهان شمول از سوی دیگر توافقی برقرار کرد؟ چگونه می توان معرفت علمی ناظر به جهان انسانی را به همان میزان از علمیّتی[12] که در علوم طبیعی سراغ داریم طرح کرد؟ اين فکر دیلتایی که با علوم انساني بايد به همان شيوه علوم طبيعي به نحو متدیک مواجه شد نگاه پوزيتويستی است. حتي وي ، نقدِ عقلِ تاريخي خود را به عنوان «علمِ تجربيِ ذهن»[13] طرح ميکند که اين تعبير هم نشان از مشابهت وي با پوزيتیويسم دارد . از سوي دیگر، ديلتاي در مقابل هجمۀ پوزيتیويسم ، از مکتب تاريخي و حتي به طور خاصتر از اصل تاريخمندي دفاع ميکند.
9-با انتشار جستار دیلتای با عنوانِ « ظهور هرمنوتيک»[14] در 1990، مسئله عینیت علوم انسانی و دفاع از اعتبار جهانشمول دعاویِ علوم انسانی جای دغدغه های روانشناختی را می گیرد . اين جستار به عنوان نقطه عطف در چرخش فکري او از روان شناسي به سمت هرمنوتيک به عنوان بنياد علوم انساني است، گرچه برخی مفسران از استمرار خط فکري ديلتاي سخن گفته و معتقدند که ديلتاي روان شناسي خودش را رها نکرده بلکه صورتبندي جديدی از آن ارائه داد .[15] رسالت نظريۀ هرمنوتيکي از نظر ديلتاي «حفظ اعتبارِ کليِ تفسيرِ تاريخي در مقابل تاخت و تازِ بلهوسي هاي رمانتيک و فاعليت ( ذهنيت ) شکّاکانه از سويي و به دست دادن توجيهي براي اين اعتبار - که تمام قطعيّت شناخت تاريخي بر آن بنا شده است - از سوي ديگر » مي باشد .[16].دیلتای بارها به وامداری خود به هگل تصریح کرده است و چنان که مفسران او گفته اند خوانش وی از هگل، انتقادی بوده و دلالت های متافیزیکی تلقی هگل در بحث روح عینی را نپذیرفته و به آن جنبه های تجربی تر و تاریخی تری می دهد. این جنبه انتقادی در نقدی که او بر فلسفه تاریخ دارد اوج می گیرد تا جایی که آن را در کنار پوزیتیویسم در جهت فهم صحيح جهان تاريخي ناکام مي داند.
در طبقهبندي علوم از زمان ارسطو و بعدها سنّت اسلامی تا اوايل قرن بيستم، علوم انساني به عنوان مجموعه علوم مرتبط با هم، در عرض رياضيات و علوم تجربي و... ديده نشده و حداکثر آن بود که جامعه شناسي و روان شناسي از مصاديق علوم انساني در آخرين تقسيم بنديها وارد طبقه بندي علم شده است. با اين نگاه بايد گفت که، رشتة معرفتی ای به نام علوم انساني، پديده يي بديع، نوظهور و قرن بيستمي است و در پي منازعات ديگري در علم و به تبع پرسشهاي جديدتري جابازمي کند. با توجه به حضور ریشه ها و رگه هایی از مباحث مرتبط با علوم انسانی در حکمت عملی قدما ، تحلیل و آسیب شناسی وضعیت حکمت عملی در تمدن اسلامی و نسبت سنجی نظریه ادراکات اعتباری علامه طباطبایی (ره) به مثابۀ امکانی برای بنیادگذاری علوم انسانی گام مهمي است که بايد برداشته شود . مفسّرانی که به نظريه ادراکات اعتباري پرداختهاند، از نگاه به آن از زاويۀ فلسفی و نسبت سنجی آن با مبانی صدرایی علامه طباطبایی همچون اصالت وجود ، حرکت جوهری و تشکیک وجود غفلت نموده و این نظريه را بيشتر حاشیه ای بر فلسفه ایشان و عمدتا متاثر از مباحث محقق اصفهانی (ره) در اصول فقه دانسته و آن را بیشتر از زاويه دغدغههاي اصولی ، کلامي و يا فلسفه اخلاق مورد توجه قرار دادهاند. از سوی دیگر به دلیل غلبه ذهنیت معرفت شناسانۀ ناشی از حضور پررنگ گفتمان فلسفه تحلیلی در ایران معاصر ، کمتر قرائتی وجودشناسانه از این نظریه ارائه شده است.
آثار اصلی دیلتای؛
دیلتای، ویلهلم ، تشکّل جهان تاریخی در علوم انسانی ، ترجمه منوچهرصانعی دره بیدی، نشرققنوس ،1389
همان، مقدمه بر علوم انسانی، ترجمه منوچهرصانعی دره بیدی، نشرققنوس ،1388
همان، دانش هرمنوتيک و تاریخ، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی ، انتشارات ققنوس ، 1391.
همان، ذات فلسفه، ترجمه حسن رحمانی،انتشارات دانشگاه مفیدقم،1383.
آراتو، اندرو، تفکر نوکانتي: حلقه مفقوده نظريه انتقادي از ديلتاي تا زيمل ، ترجمه اميد مهرگان ، گام نو ، 1388.
احمدی، بابک، ساختار و تأویل متن، تهران، نشر مرکز، 1372.
بوخنسکی،ا.ام ، فلسفه معاصر اروپایی، ترجمه شرف الدین خراسانی،شرکت انتشارات علمی فرهنگی،1379.
پالمر، ریچارد، علم هرمنوتیک، ترجمة محمد سعید حنایی کاشانی، هرمس، تهران، 1377.
پین ، مایکل، فرهنگ اندیشه انتقادی از روشنگری تا پسامدرنیته،ترجمه پیام یزدانجو، نشرمرکز،1383.
حسنی، سیدحمیدرضا، درآمدی بر هرمنوتیک ویلهم دیلتای، مجله معارف اسلامی ،ش1،زمستان 1383.
حنايي کاشاني ، محمدسعيد ، زرتشت نيچه کيست؟ و مقالات ديگر از هايدگر، گادامر، فوکو، ديلتاي و.... ، انتشارات هرمس ،1382.
ریکور،پل، رسالت هرمنوتیک، مراد فرهادپور ـ یوسف اباذری، 1368، مجله فرهنگ، کتاب چهارم و پنجم.1368.
ریکمن ، ه.پ ،ویلهلم دیلتای : زندگی وافکار، در «زرتشت نیچه کیست؟» ، ترجمه وتالیف محمدسعید حنایی کاشانی، نشرهرمس ،1385.
سام دليري ، کاظم ، تحول هرمنوتيک؛ بررسي مقايسه اي هرمنوتيک ديلتاي و ريکور ،دو فصلنامه علوم اجتماعي ، سال هفتم، شماره 2، پاييز و زمستان 1389 .
شجاعي جشوقاني ، مالک ، ديلتاي و بنيادهاي فلسفي علوم انساني ،کتاب ماه فلسفه، شماره 48، شهريور 1390 ص 88-96.
شرت،ایون، فلسفه علوم اجتماعی قاره ای ،ترجمه هادی جلیلی ، نشرنی،1387.
شعباني ورکي ، بختيار ، هرمنوتيک به مثابه بنيادي روش شناختي براي علوم انساني ، مجله نامه مفيد، شماره 59، ارديبهشت 1386 .
فروند، ژولین، آراء ونظریهها در علوم انسانی، ترجمه علیمحمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی. ، 1387.
کانرتون ، پل ، جامعهشناسي انتقادي ( متنهايي از هگل ، مارکس ، لوکاچ ، ديلتاي ، گادامر ، لورنتزز، تيلور ، ريکور ، هورکهايمر ، پولاک،آدورنو ، بنيامين ، مارکوزه ) ،ترجمه حسن چاوشيان ، انتشارات اختران ، 1384.
کریچلی ، سایمون، فلسفه قاره ای، ترجمه خشایار دیهیمی، نشرماهی،1387.
ماتیوز،اریک، فلسفه فرانسه در قرن بیستم ،ترجمه محسن حکیمی ، ققنوس،1378.
محمدزاده ، رضا ، بنيادهاي علوم انساني از ديدگاه ديلتاي و ملاصدرا ، فصلنامه معرفت فرهنگي اجتماعي، شماره 4، پاييز1389 .
نوري ، روح الله و محمدرضا ريخته گرايان ، نقش ويلهلم ديلتاي در پايه گذاري علوم انساني و دفاع از عينيت آن ، دو فصلنامه غرب شناسي بنيادي، سال سوم، شماره 1، بهار و تابستان 1391 صص 109-126 .
واعظی، احمد، درآمدی بر هرمنوتیک، پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی،1376.
واعظی، احمد، هرمنوتیک به مثابه بنیانی برای علوم فرهنگی و انسانی ، مجله معرفت،ش28،1378.
[1] - رک؛ خاتمی، محمود، زمینه تاریخی مدرنیته، نشرعلم، 1387.
[2] - داوری اردکانی، رضا، فلسفه تطبیقی، انتشارات ساقی، 1383 و مجموعه مقالات نشست تخصصی مطالعات تطبیقی، صص120-125
[3] - income ensurability
[4] -theocentric epistemology
[5] -anthropocentric
[6]- Critique of Historical Reason
[7]- intellectualized the subject
[8] - دیلتای ، مقدمه بر علوم انساني ، ص156
[9] -ibid,p9.
[10]- The master science
[11] - همان ،ص107
[12] - wissenschaftlich
[13] - empirical science of the mind
[14]- Die Entstehung der Hermeneutik
[15] - Heidegger, Dilthey and the Crisis of Historicism, pp127–85.
[16] -Hermeneutics and the Study of History,p250