فرهنگ امروز/ زهرا رستگار: پرسشهایی در باب انسانشناسی و مسایل آن در ایران اعم از ظرفیتهای نهفته در این رشته برای پاسخ به برخی معضلات و مشکلات جامعه و همینطور موانع بسط و شکوفایی این رشته در دانشگاههای ایران سبب شد تا به سراغ یکی از بزرگان انسانشناسی در ایران یعنی ناصر فکوهی برویم. گفتوگو با ایشان بنا بر عادت مالوف به شکل مکتوب رخ داد و ایشان در کمال حوصله به پرسشهای مکتوب فرهنگ امروز درباره انسانشناسی و مسایل آن در ایران پاسخ مکتوب دادند. در ذیل متن این مصاحبه را میبینید:
انسانشناسی برای پاسخ به چه مسائلی در ایران تأسیس شد؟ چه موضوعاتی در ذیل انسانشناسی مورد مطالعه قرار میگیرد؟ در راستای این امر شما فکر میکنید با توجه به کلیت انسانشناسی، آیا بهتر است نام این رشته انسانشناسی باشد و یک گروه انسانشناسی و سپس زیرگروههای مردمشناسی داشته باشیم؟ نظر خود را تبیین کنید.
انسانشناسی در ابتدا یعنی تقریباً در دههی 1310 در چارچوب وزارت فرهنگ آن زمان تأسیس شد و تقلیدی بود از رشتههای مشابه در غرب، منظورم رشتهی anthropology است. البته در آن سالها به دلیل تأثیر شدید و آمرانهی باستانگرایی رضاشاهی، فرهنگستان ابتدا برای این کلمه واژهی «مردمشناسی» را ساخت، دلیلش هم این بود که میخواستند سرهنویسی کنند و واژهی «انسانِ» عربی را به کار نبرند و به جای آن واژهی «مردم» را به کار بردند که در قدیم در زبان فارسی به معنی «انسان» بوده است.
دلایلی که به این رشته در ایران دامن زدند همانهایی بودند که در سایر نقاط جهان وجود داشتند؛ یعنی نیازهای استعماری به شناخت مردمان کشورهای پیرامونی از لحاظ فرهنگی برای ایجاد قابلیت سلطهی بهتر. این البته بدین معنا نیست که اگر قدرت حاکم که به شدت وابسته به اروپا بود چنین خواستی داشته است، کسانی هم که در این زمینه شروع به کار کردند با چنین خواستی وارد میدان شده باشند. این را دربارهی سایر انسانشناسان در سایر نقاط جهان نیز میتوان گفت. انگیزهی کنشگران این رشته، چه انسانشناسان خارجی که به ایران آمدند و چه خود ایرانیان، بیشتر در چارچوب شناخت علمی و فرهنگی تعریف میشد، هرچند گروه نخست یعنی اروپاییها انسانشناسی ایران را بخشی از پروژهی گستردهی فرهنگهای پیرامونی با همان روشها و نظریهها در نظر میگرفتند، درحالیکه گروه دوم بیشتر به قضیه بهعنوان سنگ بنایی برای ایجاد یک هویت ملی و میراثی فرهنگی نگاه میکردند که در پروژهی ایجاد دولت ملی از آن استفاده کنند. بدین ترتیب بود که 2 رشتهی باستانشناسی و انسانشناسی موظف شدند یکی گذشتههای تاریخی و دیگری میراث فرهنگی کنونی را کشف و بازسازی کند. از دل اینها از یک طرف موزهی ایران باستان و از طرف دیگر موزهی مردمشناسی و ادارهی فرهنگ عامهی ایران در آمد.
تاریخ انسانشناسی ایران از آن زمان تا امروز را باید در 3 شاخه یا سنت موازی دنبال کرد که اگر بخواهیم بسیار با تقلیلگرایی و موجز صحبت کنیم، این سه گروه را شامل میشود. اولین و قدیمیترین سنت مربوط میشود به مطالعات و گردآوریهای قدیمی غیرعلمی و غیرحرفهای که یا بهوسیلهی مردم عادی انجام شده است یا بهوسیلهی نویسندگانی که متخصص علمی این رشته نبودند. از این جمله میتوان به کتابهایی قدیمی نظیر «عقاید النساء» و «فارسنامه ناصری» اشاره کرد و یا گردآوریهای زبانزدها (ضربالمثلها) و افسانههای محلی که از قدیمیترین ایام در مناطق محلی ما رایج بوده است. همین سنت به نوعی تا سالهای دههی 1330 هم ادامه مییابد و نویسندگانی چون هدایت، آلاحمد، ساعدی و غیره نیز بهصورتی غیرحرفهای یعنی غیردانشگاهی کارهای مردمنگارانه انجام میدهند که اغلب توصیفی هستند؛ اما تأثیر زیادی در شکل دادن به این رشته در سالهای بعد دارند. در شکل محلی این سنت تا امروز هم در برخی از نواحی و شهرستانهای ما ادامه دارد.
دومین سنت که قدمتش به تشکیل موزهی مردمشناسی و بنگاه مردمشناسی در 1316 میرسد و سپس در رادیو تا سالهای دههی 1340 ادامه مییابد و پس از انقلاب از وزارت فرهنگ به سازمان میراث فرهنگی منتقل میشود، سنتی است که بیشتر بر اساس رویکردهای شرقشناسانهی نسل اول انسانشناسی شکل میگیرد و اغلب تأکیدش بر مردمنگاری یا تکنگاریهای توصیفی و گردآوری رسوم و سنتهای مردمان روستایی و عشایری است. این سنت تا امروز در سازمان میراث فرهنگی ادامه دارد و هنوز ترجیح میدهد به جای واژهی آنتروپولوژی از ترجمهی قدیمی مردمشناسی استفاده کند و ظاهراً دلیلشان این است که این واژه هم «فارسی» است (درحالیکه هیچ فارسیزبانی امروز از واژهی «مردم»، معنی مفرد یا «انسان» را نمیفهمد) و دیگر اینکه رابطهی خود را با سنت مردمشناسی ادارهی فرهنگ پیش از انقلاب حفظ کنند و به نوعی خود را میراثدار این علم در سطح کشور بدانند و این کاری است که عملاً کردهاند و برای اغلب مردم در ایران، مردمشناسی چیزی است که صرفاً باید در رابطه با روستا و عشایر تعریفش کرد و کارش هم یک کار موزهای است که اینجا و آنجا این یا آن بنا را به موزهای تبدیل کند و مقداری لوازم و اشیا و لباسهای ازکارافتاده را درون آن قرار دهد و نامش را بگذارد موزهی مردمشناسی.
سومین سنت، سنت دانشگاهی است که با مؤسسهی مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران ابتدا زیر نظارت مرحوم دکتر صدیقی و سپس مرحوم دکتر نراقی کار خود را در دهههای 1330 و 1340 آغاز کرد و در آن دکتر نادر افشار نادری نقش مؤثری داشت. این مؤسسه هم کار روستایی و عشایری میکرد و هم کار شهری و بعدها بدل به دانشکدهی علوم اجتماعی شد که اول در بهارستان بود و چند سال پیش از انقلاب به محل کنونی آن منتقل شد. امروز این دانشکده 1 رشته (علوم اجتماعی) و 5 گرایش دارد که یکی از آنها انسانشناسی است. البته در دورهی دولت نهم و دهم فشارهای زیادی ایجاد شد که موفق هم بودند و بار دیگر نام قدیمی و استعماری مردمشناسی را احیا کردند و فعلاً در دانشگاه تهران نوعی درهمآمیختگی بیمعنا میان این دو واژه وجود دارد؛ مثلاً در برخی از اسناد رسمی همچون فیش حقوقی اساتید یا برنامهی رسمی مصوب گروه، نام گرایش و نام گروه، «انسانشناسی» آمده و در برخی دیگر از اسناد یا بر اساس تصمیمهای درون دانشکده تلاش میشود از نام «مردمشناسی» استفاده شود و مثلاً تمام درسهایی که رسماً نامشان «انسانشناسی» تصویب شده است و به همین عنوان نیز ابلاغ شدهاند، بهصورت دلبخواه تبدیل و با نام «مردمشناسی» نامیده میشوند. این امر البته به نظر من بازماندهای از تصمیمهایی بود که بهصورت رایج در دولتهای نهم و دهم گرفته میشد و به عناوین و اسناد بالاسری هیچ توجه و عنایتی نداشت و این کار چنان رایج شده بود که حتی امروز هم کسی از خودش نمیپرسد کدام مصوبه، مصوبات پیشین را عوض کرده است؟
در این اواخر گرایشهای ملیگرایانهی تندی در این دولتها وجود داشت و از جمله تلاش کردند که به نام مصوبهی دوران پهلوی اول یعنی «مردمشناسی» برگردند که در فرهنگستان در سالهای دههی 1340 تصحیح شده بود و در اسناد و کتابهای دانشگاهی نیز دیگر کمتر به کار میرفت؛ زیرا هم جنبهی استعماری داشت و هم از لحاظ علمی غلط است؛ زیرا اگر به جای ریشهی «آنتروپو» یعنی واژهی یونانی به معنی انسان، بگذاریم «مردم»، باید تکلیف صدها واژهای را که در این علم در طول 30 سال اخیر ساخته شدهاند را روشن کنیم؛ مثلاً واژهی anthropozoomorphism یعنی «انسانجانور شکلانگاری» یا واژهیanthropometry یعنی «انسانسنجی» را که واژههای تخصصی هستند را باید بنویسیم «مردمجانور شکلانگاری» یا مردمسنجی که بههیچوجه معنایی ندارد و بسیاری از واژگان دیگر.
استدلالی که البته برای این امر مطرح شد این بود که انسانشناسی واژهای الهیاتی است و نباید در رشتههای علوم اجتماعی به کار برود؛ اما واقعیت بیشتر تمایل به باستانگرایی بود. به این دلیل ساده که در همه جای دنیا انسانشناسی یا آنتروپولوژی 3 حوزه را دربرمیگیرد که درست شبیه وضعیت ما است: یکی حوزهای قدیمیتر را که همان انسانشناسی الهیاتی است (که در مسیحیت هم وجود دارد)، یکی حوزهی انسانشناسی فلسفی (که نقطهی مهم آن کانت است) و سرانجام حوزهی انسانشناسی مدرن را که خود دارای 4 شاخهی باستانشناسی و زیستشناسی و زبانشناسی و فرهنگی است. نقطهی اوج این خلط مبحث زمانی بود که رئیسجمهور پیشین در تلویزیون اعلام کردند: «جامعهشناسی بد است و مردمشناسی خوب است» که البته همچون بسیاری دیگر از سخنان ایشان اسباب نشاط برای دانشگاهیان شد؛ اما گویای اطلاعات نادرستی بود که به ایشان دربارهی این علوم داده شده بود.
امروز نظر ما این است که انسانشناسی رشتهای است که بیشترین انطباق را با موقعیت کشور ما (هویتهای چندگانه و متکثر و فرهنگ علمی چند هزار ساله و تکثر زبانی و غیره) و جهانی (تکثر و رشد علوم بینرشتهای) دارد، ازاینرو فکر میکنم باید از این رشته با همین نام دفاع کرد. اتفاقاً در زمانی که حدود 3 سال پیش به بنده پیشنهاد شد مجلهی علمی، پژوهشی دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران در حوزهی انسانشناسی را سردبیری کنم (سمتی که هنوز هم دارم)، از وزارت علوم نامهای آمد مبنی بر اینکه نام مجله به «پژوهشهای مردمشناسی ایران» تغییر کند؛ یعنی به جای انسانشناسی بگذاریم «مردمشناسی» که بنده هم دلایل مخالفتم را گفتم و پذیرفته شد. مهمترین این دلایل عبارت بودند از اینکه نه تنها این اسم اشتباه است، بلکه اجماعی هم ندارد درست برعکس.
تنها انجمن علمی که در حال حاضر در این رشته فعالیت دارد نامش «انسانشناسی» است، مجلهی این انجمن که بنده خود از بنیادگذاران آن بوده و 4 شمارهی اول آن را از صفر آمادهسازی و تدوین و سردبیری کردم، به همین نام است. نام تنها گروه دولتی این گرایش نیز رسماً انسانشناسی است و حتی این را نیز گفتم که ادبیات این رشته که در 15 سال اخیر منتشرشده تقریباً همگی (به جز کتابهای سازمان میراث فرهنگی) از واژهی انسانشناسی استفاده میکنند، از جمله اعضای خود گروه انسانشناسی دانشکدهی علوم اجتماعی و حتی افرادی قدیمی که از پیشکسوتان این رشته در ایران هستند، چون آقای دکتر علی بلوکباشی در کتابهای اخیرش و آقای مرتضی فرهادی استاد این رشته در دانشگاه علامه و سردبیر مجلهی علمی، پژوهشی مطالعات اجتماعی ایران. بنابراین، امروز فکر میکنم خود اینکه چنین رشتهای هنوز توافق بر سر نام خود ندارد، گویای یک اغتشاش فکری است که تا آن را حل نکند، نمیتواند بداند به دنبال چه چیزی است.
نقطهنظر استعمار و سیستمهای پسااستعماری روشن است، آنها هنوز میخواهند ما را فقط در قالب یک دیگریِ دورافتاده و «غیرشهری»، «روستایی» و «عشایری» تعریف کنند و بنابراین اصرار دارند که از واژهی مردمشناسی حتی در مدرنترین متون استفاده کنند (نگاه کنید به دایرهالمعارف ایرانیکا که آنتروپولوژی را مردمشناسی ترجمه کرده است). اما آیا ما با نرخ شهرنشینی 80 درصد و با روستاییان و عشایری که امروز تقریباً از تمام خدمات و امکانات شهری برخوردار هستند و فرزندانشان اغلب حتی به دانشگاه میروند، قصد داریم چنین رویکردی را بپذیریم؟ عنوان کردن نام «مردمشناسی» بهعنوان یک سنت بومی امری کاملاً بیپایه است؛ زیرا این واژه در ایران منشأ سلطنتی و باستانگرایی در پهلوی اول دارد و در جهان منشأ استعماری و پسااستعماری. بنابراین، بهتر است که سخن خود را روشنتر بگوییم و تلاش نکنیم از مباحث قدیمی مثل تقابل انسانشناسی الهیاتی با انسانشناسی علمی که وجود ندارد و تخیلی است، نه در اینجا و نه در جهان آکادمیک غرب استفاده کنیم. در ایران برخلاف عالم مسیحیت، اسلام هرگز وارد مناقصهی سخت با نظریههای انسانشناسی مثلاً در حوزهی تطورگرایی نشد و مسائل علم را با مسائل بنیادین دینی یکی نگرفت؛ زیرا مشخص است که در دین ما از مسائل پایهای و اساسی و مطلق صحبت میکنیم، درحالیکه در علم از مسائل مقطعی و غیرقاطعی که هر آن ممکن است عوض شوند.
البته اینها نظر من هستند و به دیدگاه تمام دوستان دیگر در این زمینه احترام میگذارم و فکر میکنم اگر از این واژه دفاع میکنند حتماً دلیل و استدلالی قویتر از سرهگرایی یا باستانگرایی داشته باشند.
حضرتعالی از پیشگامان تألیف و ترجمه در عرصهی مباحث مربوط به انسانشناسی در ایران هستید، بهطوریکه انسانشناسی در عرصهی مکتوب با نام ناصر فکوهی عجین شده است. از حیث به روز بودن مطالب، آنچه که امروز تحت عنوان انسانشناسی در دانشگاههای ما تدریس میشود اولاً، بیشتر تحت تأثیر نظریات کدامیک از مطالب انسانشناسی است و ثانیاً فاصلهی ما در بحثهای نظری به لحاظ فوت نظریات و به روز بودن مباحث با جهان چقدر است؟
فکر میکنم در این زمینه اغراق میکنید. من در واقع به نسل دوم انسانشناسان ایران تعلق دارم. اگر ما کاری میکنیم به دلیل تلاشهای سخت اساتید و بزرگواران پیش از ما که امروز در میان ما نیستند برای جا انداختن این گرایش بوده است، مثل مرحوم روحالامینی، مرحوم طبیبی، مرحوم افشار نادری و ... همچنین اساتیدی که امیدواریم سایهشان همیشه بر سر ما باشد نظیر دکتر بلوکباشی، استاد صفینژاد، دکتر ثریا، دکتر ثلاثی، دکتر عسگری و بسیاری دیگر که اساتید ما نیز بودهاند. در نسل ما شاید من یکی از قدیمیترینها باشم؛ اما دوستان دیگری همچون دکتر نرسیسیانس، دکتر مقصودی، دکتر فیاض، دکتر فاضلی، دکتر نجمآبادی و ... نیز قرار دارند و همینطور نسلی پس از ما آمدهاند که اغلب شاگردانمان بودهاند همچون دکتر ایزدی، دکتر نادری، دکتر رحمانی، دکتر کریمی، دکتر حسنزاده و ... که همگی را میتوان بهعنوان افراد شاخص مطرح کرد. از این گروه، فکر میکنم تنها دوست و همکار عزیز ما آقای دکتر فیاض باشد که بسیار بر واژهی مردمشناسی تأکید دارند که ایشان هم دلایل علمی خودشان را دارند و باید به این دلایل و رویکرد ایشان احترام گذاشت و اغلب نیز ما با یکدیگر در این زمینه بحث میکنیم، ولی متأسفانه هیچیک نتوانستهایم دیگری را قانع کنیم؛ اما این بحثی است که بالاخره باید به نتیجه برسد.
اما در مورد وضعیت این گرایش در دانشگاههای ما، من این وضعیت را از سایر علوم اجتماعی جدا نمیکنم و فکر میکنم فاصلهی بزرگی با جهان داریم که بخشی از آن اجتنابناپذیر است. ما پس از انقلاب است که صاحب یک علوم اجتماعی نسبتاً مستقل شدهایم که هنوز هم تا حد 90 درصد وابسته به نظریات تولیدشده در چند کشور معدود غربی هستند. شکی نیست که باید ما به سوی یک انسانشناسی و جامعهشناسی بومی برویم؛ اما من این بومی بودن را در برابر جهانی بودن نمیبینم. بومی بودن یعنی اینکه ما در یک زبان یا در یک کشور، سنتی واقعی و خلاق در رشتهای داشته باشیم، کما اینکه میتوانیم بگوییم انسانشناسی فرانسه و انسانشناسی بریتانیا. این دو لزوماً از لحاظ علمی از هم جدا نیستند؛ اما هریک ویژگیهای خود را دارند که من به آنها میگویم ویژگیهای بومی. امروز آمریکای لاتین در این زمینه بسیار پیش رفته و توانسته نوعی علوم اجتماعی بومی بسازد. ما وقتی میتوانیم ادعا کنیم که علوم اجتماعیمان بومی شدهاند که دستکم بیش از نیمی از آثار در این زمینه در سطح جهان را لااقل دربارهی کشور خودمان، خود تهیه کرده باشیم، امروز متأسفانه اینطور نیست. برای این کار باید با جهان نزدیک شد؛ بدون آنکه تحت تأثیر گفتمانهای استعماری و پسااستعماری قرار گرفت، بدون آنکه گرفتار عوامزدگی و گفتمانهای انحرافی مثل همان مردمشناسی شد.
مسلم است که ما دارای سنتی چند هزار ساله هستیم و همهی زیستگاههای بشری را هم در تاریخ خود و هم در حال حاضر داریم. 50 زبان، دهها قومیت و صدها گویش داریم و هزاران سنت فرهنگی و محلی، همهی اینها را باید مطالعه کرد؛ اما اگر بخواهیم حرفی برای گفتن داشته باشیم باید در اوج مدرنیته باشیم و نه در صف آخر آن. صحبت کردن از مردمشناسی امروز مثل آن است که ما بخواهیم در شهرداری در رأس پیشرفتهترین کشورها باشیم، ولی هنوز معتقد باشیم باید به جای شهرداری گفت «بلدیه». من اعتقاد دارم که سنت ایرانی و اسلامی به ما امکانات بیشماری میدهد که بتوانیم علوم اجتماعی خود را درون یک نوزایی نظری و عملی ببریم؛ اما برای این کار باید نسل سوم انسانشناسان و جامعهشناسان ایران به کار گرفته شوند و نقطهی ثقل مطالعات ایرانشناسی از خارج به داخل ایران بیاید که در جهان علم این کار را نمیشود آمرانه انجام داد، بلکه باید برای آن هم هزینه کرد هم فضای آکادمیک بازتری ایجاد کرد و هم روابط را با دایاسپورای ایرانی خارج از ایران افزایش داد.
موقعیت اساتید که در سالهای نیمهی دههی 1370 تا حدی بهبود پیدا کرده بود امروز بار دیگر سقوط کرده است و از استادی که امروز بنا بر آمار و خطی که خود دولتها تعیین کردهاند اغلب زیر خط فقر است، انتظار اینکه بتواند نظریهپردازی خلاق بکند، اشتباه است. فضا باید از وضعیت امنیتی خارج شود و یا به عبارت دیگر باید همه تفهیم شوند که فضای باز موجب امنیت بیشتر است نه فضای بسته که دوام ما را با خطر و مشکلات روبهرو میکند و امروز سبب شده است گروهی ادعا کنند در داخل کشور نمیشود تحقیقات اجتماعی کرد و این کار را به مؤسسات صرفاً غربی سپردهاند. به نظر من این کار با اندکی تدبیر امکانپذیر است درعینحال که آن مؤسسات را نیز میتوان ترغیب به پشتیبانی از همکاریهای بینرشتهای و به سود ایران کرد و نه به سود آکادمیهای خارجی. به روز بودن در یک رشتهی علمی به معنی تبعیت کامل از نظریات آن رشته نیست؛ اما برای اینکه بتوانیم به مرحلهی نظریهپردازی برسیم ابتدا باید بر این نظریات اشراف کامل داشته باشیم و این نیاز به یک برنامهی دقیق و پیشرفته برای جلو بردن علم بهطور عام و علوم انسانی و اجتماعی بهطور خاص و بهبود وضعیت مادی و آرامش فکری استاید این رشتهها دارد، از جمله با ایجاد و افزایش امکانات شغلی در این زمینه که کشور ما به شدت به آن نیاز دارد، مهمترین مسئله در توسعهی فرهنگ است و تا زمانی که این امرِ به ظاهر ساده را درک نکنیم دائماً باید در کوچهای بتازیم که بنبست است.
برخی از اساتید و دانشآموختگان انسانشناسی پیشرفت این رشته را در ایران منوط به رفع برخی از موانع پیش روی این رشته میدانند (که البته ظاهراً کم هم نیستند)، موانع پیش روی توسعهی این رشته از چه جنسی است؟
موانع این رشته به نظر من لزوماً با موانع رشد سایر رشتهها در علوم انسانی و اجتماعی که من تا حدی سیستم را میشناسم، نیستند. مهمترین مانع به نظر من ساختار دانشگاهی و چگونگی برنامهریزی آموزشی ما است که متعلق به اوایل قرن بیستم است. دانشگاههای بزرگ که همهی رشتهها را دربرمیگیرند و همهی اساتید بهصورت سلسلهمراتبهای بلند مدیریتی و با یک بوروکراسی شدید سازمان یافتهاند، از طرف دیگر قطع رابطه میان آموزش دانشگاهی و نیازهای کشور برای رشد و توسعه و سیاسی کردن دانشگاهها در معنای بد کلمه؛ یعنی اینکه تصور کنیم اگر افرادی دستچینشده از لحاظ فکری را در دانشگاه قرار دهیم، در نهایت دانشگاههایی مطلوب خواهیم داشت. اگر نگاهی به وضعیت همین امروز دانشگاهها در علوم اجتماعی و انسانی بیندازیم، میبینیم که در همهی این زمینهها ما مشکل و مانع داریم؛ اما اغلب از طرف چنان افراد دستچینشدهای بر مبنای مؤلفههای غیرعلمی.
نگاه مهندسی در معنای بد کلمه سبب شده است که پیشرفت علمی را کمّی ببینیم و همه چیز را منوط کنیم به انتشار مقاله آی اس آی و این قبیل شاخصهای علمی کمّی و از همین جا راه را برای انواع تقلبها بگشاییم. توسعهی واقعی را -به قول دکتر داوری رئیس فرهنگستان علوم در سخنانی که همین چند روز پیش داشتند- فدای توسعه و رشد تعداد مقالاتی کنیم که مثلاً داریم در زبان انگلیسی تولید میکنیم. باید اضافه کنم کسانی که به ضریب نفوذ مقالات بهعنوان یک شاخص کیفی استناد میکنند یا چیز چندانی از سیستمهای علمی جهان نمیدانند یا تعمداً خود را به ندانستن میزنند. این ضریبها مثل هر ضریب دیگری قابل دستکاری است، آنچه اهمیت دارد سهم واقعی یک کشور در علم و توسعه است که پیش از هر چیز از وضعیت واقعی خودش در جهان واقعی مشخص میشود نه از روی شاخصهای این یا آن سازمان جهانی و منطقهای که البته آنها هم جایگاه خود را دارند؛ اما ما از آنها سوءاستفاده میکنیم تا خودمان را گول بزنیم. این در حالی است که نظامهای آموزشی پیشرفته امروز در جهان، استادمحور و غیرمتمرکز هستند؛ بدین معنا که اشکالی ندارد ما دانشگاهی بزرگ و چندرشتهای داشته باشیم؛ اما باید لزوماً آن را به واحدهای کوچکی بر اساس نیازهای کشور از یک سو و اساتیدی که داریم از سوی دیگر تقسیم کنیم. از تصدیگری برای همهی رشتهها و همهی دانشگاه و اساتید و غیره بهصورت یک جمع کامل دست برداریم، کار را به خود این واحدها واگذار کنیم و البته آنها را زیر نظارت علمی داشته و از آنها پاسخ بخواهیم و پیشرفتهایشان را بسنجیم. در علوم دقیقه این کار انجام شده و گاه نتایج خوبی هم گرفته شده است. برای آنکه صرفاً یک مثال بزنم، میتوانم به مرکز تحقیقات پیشرفته در فیزیک در زنجان اشاره کنم که بر این اساس شکل گرفت و امروز یکی از بهترین موقعیتهای جهانی را در کشور دارد.
ما در علوم اجتماعی بهطور عام و در انسانشناسی بهطور خاص باید به این سو حرکت کنیم؛ مثلاً باید بتوانیم انسانشناسی را در شاخههای متفاوتی مثل انسانشناسی شهری و معاصر، انسانشناسی روستایی، انسانشناسی عشایری، انسانشناسی باستانشناختی و غیره تقسیم کرده و مؤسسات متفاوتی را ایجاد کنیم که بر اساس یک یا چند استاد شکل بگیرند و بتوانند آزادی عمل بیشتری داشته باشند و بتوانند کاراتر باشند. در ایران در این حوزه برخی از مؤسسات دولتی و شهرداریها و پژوهشکدهها موفقتر از دانشگاهها بودهاند. مثال روشنی در این زمینه پژوهشکدهی تاریخ اسلام است که با امکانات محدود در حال حاضر جدیدترین نظرات را در حوزهی تاریخ ارائه میدهد. دقیقاً به همین دلیل که با کوچک شدن خود زمینههای سلطهی بوروکراسی و کاغذبازی و کار غیرعلمی را بر کارهای علمی خود از میان بردهاند. راه درست این است وگرنه من گمان نمیکنم مشکلات بسیار زیادی در این زمینه وجود داشته باشد.
بسیاری چه در داخل چه در خارج مشکلات سیاسی را مطرح میکنند، درحالیکه امروز در دانشگاههای ما بسیاری از تابوها برداشته شده است و البته بسیاری از تابوها هم باقی مانده است؛ اما در نقاط دیگر جهان هم همینطور بوده است و باید در این راه با احتیاط و بدون رادیکالیسم و تندروی پیش رفت. سپردن کار به آدمهای رادیکال و تندرو در هر زمینهای، در هر زمانی، هر بار و در هر شرایطی که در تاریخ اتفاق افتاده، کار را به فاجعهای کشانده است که سپس تا سالهای سال آدمهای معتدل ناچار بودهاند خرابیها را -حتی برای خود آن آدمهای رادیکال- جبران کنند. تندروی زهر مهلکی است بهویژه برای علم و دانش که نیاز به آرامش و کار درازمدت دارند، هرچه زودتر این را بفهمیم جلوتر هستیم. البته شعارزدگی، خودشیفتگی بیهوده و درعینحال خودکمبینی و احساس حقارت نسبت به بیگانه نیز به همین میزان مهلک و خطرناک هستند.
با توجه به آنکه ایران کشوری چند قومیتی و دارای خردهفرهنگهای بسیاری است قطعاً نمیتوان بدون در نظر گرفتن پژوهشهای انسانشناختی آن را مورد بررسی قرار داد، تا به حال چه پژوهشهایی در این زمینه صورت گرفته است و آیا از حضور انسانشناسان برای بررسیها استفاده شده است؟
خوشبختانه مدت زیادی است شاید در حدود 10 سال که تابوهایی که در این زمینه وجود داشت از میان رفته یا کاهش زیادی یافتهاند و امروز در دانشگاههای ما و همچنین در محیطهای آکادمیک موازی و حتی در رسانهها اینگونه مسائل را میتوان بهراحتی مطرح و دربارهی آنها تحقیق و بررسی کرد. آنچه در این زمینه ما را تهدید میکند از یک طرف شووینیسم و نژادپرستیهای بهاصطلاح «فارسگرایانه» و ایران باستانی است که البته نه ربطی به «فارس» و زبان فارسی دارند و نه ربطی به ایران باستان و صرفاً از اندیشههایی برمیخیزند که نمیتوانند جهان مدرن را در پیچیدگیهایش درک کنند و تاریخ این کشور و جهان را نیز نمیشناسند و اطلاعاتشان دربارهی همان ایران باستان از همه جا کمتر است.
از طرف دیگر، روی دیگر همین سکه، شووینیسمهای ملی، قومی هستند که هنوز خود را در پایان جنگ جهانی دوم احساس میکنند و در فکر بر پا کردن پهنههای سیاسی، قومی در کشوری هستند که 100 سال است دارای پیشینهی دولت ملی و بیش از 3 هزار سال دارای پیشینهی دولت مرکزی است. این دو روی سکه که اغلب آنها را در عبارات و توهینهای آشکار به زبان و قومیت از سوی نخبگان این دو گروه میبینیم برای کشوری مثل ما بسیار خطرناک هستند و مثل کبریتی در یک انبار باروت هستند. ایران کشوری است که در طول چندین هزار سال توانسته است موقعیت پیچیدهی قومی و تکثر زبانی و محلی و سنتها و سبکهای زندگی بسیار متفاوت ملت خود را مدیریت کند بدون آنکه هرگز جز دفاع به سراغ جنگ با هیچ فرهنگ و تمدن دیگری برود. گروهی از جنگهایی را که این و آن پادشاه خودباخته به راه میانداختند و دیگر فرهنگها را غارت میکردند نباید بهحساب فرهنگ ایران گذاشت که از لحاظ پایههای خود بهصورتی بنیادین صلحجو بوده و هست.
بنابراین هرکس در این پهنه از جنگ و خشونت دفاع میکند باید بداند که از لحاظ فرهنگی، این عمل نوعی آب در هاون کوبیدن است. این پهنهی فرهنگی به دلایل بیشماری که اینجا فرصت بازگویی آن نیست، هرگز نخواسته جز برای دفاع از خود به یک حرکت تهاجمی و پرخاشجویانه دست بزند. به همین دلیل نیز هست که بهرغم همهی سختگیریهای جهان هرگز بهانهای برای یورش به ایران به دست کسی نیفتاده است و باز به همین دلیل است که دولتهای نهم و دهم مسئولیت خطیری دارند که کشور ما را در چنین موقعیتی از تحریم و فشار بینالمللی که هرگز سابقه نداشته است، قرار دادهاند.
امروز به نظر من دانشگاهها و علم بهطورکلی چه در شکل نخبهی آن و شکل ترویج آن باید مردم را هرچه بیشتر برای درک جهان پیچیده و موقعیتهایش آماده کنند. خوشبختانه سخنان اخیر مسئولان در سفر خوزستان بار دیگر تأکید داشت که سیاستهای شوینیستی از هیچ سویی مورد تأیید دولت نیست، ولی حق برخورداری از زبان و سنتها و باورهای محلی در چارچوب قوانین و فرهنگ ملی حق همهی مردم ایران با هر زبان و قومیت و سنتی است.
در جایی شما معتقد بودید که غربیها صرف توجه به مواردی که علاقه داشتند، انسانشناسی و مردمشناسی برروی کیسهای مطالعاتی را در کشور انجام دادهاند، سپس افرادی مانند دکتر علی بلوکباشی توانستند انسانشناسی جدید را در ایران ممکن سازند. همچنین نادر افشار نادری و هوشنگ پورکریم و دیگر اساتید دانشکدهی علوم اجتماعی همچون استاد روحالامینی که این رشته را در ایران راهاندازی کردند، آیا در دورهی حاضر افرادی وجود دارند که فعالیتهای کارسازی انجام داده باشند یا اساساً کاری صورت گرفته است؟ چون در بخشی مطرح شد که ما نیاز به انسانشناسی داریم که از بیگانهگرایی خارج باشد و صرفاً بومی مردم ایران باشد!
درست است، این رویکرد استعماری به این علم بوده است که در رویکرد پسااستعماری هم ادامه مییابد و پیش از انقلاب اسلامی رویکرد غالب همین است؛ اما این بدان معنا نیست که همهی مردمشناسان غربی که پیش از انقلاب در ایران کار کردهاند چنین رویکردی را پذیرفته باشند. کسانی مثل دکتر کریستیان برومبرژه نقش مهمی در شناخت فرهنگ ایران (گیلان) داشتهاند، هنوز هم موزهی طبیعی گیلان میراثی است که در رشت از کارهای ایشان برای ما باقی مانده است. مردمشناسان دیگری مثل ریچارد تپر یا بازن، اسپونر و غیره نیز سهم عظیم داشتهاند. به نظر من باید رویکرد دولتها را از رویکرد افراد علمی جدا کنیم چه در ایران و چه در کشورهای دیگر. امروز نسل دوم و نسل سوم و کسانی که نام بردند همه در شرایط بسیار مشکل زندگی مادی به کار مشغولند و به نظر من این کار بهخودیخود ارزش دارد. اینکه ما خواسته باشیم فاصلهی حداقل 100 ساله با علوم اجتماعی را در زمینهی نظریهپردازی در یک دورهی 20-10 ساله جبران کنیم فکری است بیهوده و غیرقابل انجام و در نهایت آب به آسیاب همان دولتهای غربی میریزد که وقتی ناتوانی ما به اثبات رسید باز از موضع بالا برخورد خواهند کرد. اگر ما شرایط مناسب علمی، روحی و امنیتی از هر لحاظ را برای دانشمندان خود فراهم کنیم به نظر من در چشماندازی 20 یا 30 ساله به بخش بزرگی از اهدافمان که ایجاد زمینههای نظریهپردازی دستکم برای منطقهی خودمان باشد، میرسیم که البته این بدون تعامل گسترده با جهان علمی به دست نمیآید. تصور کنید امروز دانشمندان فیزیک یا شیمی یا مهندسی ما تمام روابطشان را با جهان آکادمیک غیرایرانی در این زمینهها قطع کنند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در کمتر از 20-10 سال ما تمام قابلیتهایی را که در طول این سالها در این زمینهها به دست آوردهایم، از دست خواهیم داد.
بنابراین، به نظر من نظریهپردازی و مطرح بودن در سیاستهای جهانی علم برای ما ممکن است بهشرط آنکه شرایط مادی و واقعی این کار را فراهم کنیم و دست از خودشیفتگی و همچنین خودکمبینی نسبت به دیگران و بهویژه آکادمیهای غربی برداریم و درعینحال که متوجه باشیم جهان فقط در غرب خلاصه نشده است و در کنار ما کشورهایی مثل هند قرار دارند که دارای بیشترین تجربیات و دستاوردها در زمینهی علمی در سالهای اخیر بودهاند؛ اما ما کمترین توجهی به آنها نداریم و دائماً میخواهیم خود را با کشورهای اروپایی غربی و امریکایی مقایسه کنیم و از آنها الگو بگیریم و این در شرایطی است که خود آنها دائماً دارند به سمت الگوهای غیراروپایی و پیرامونی میآیند تا از تجربیات آنها برای مسائل خود استفاده کنند؛ مثلاً مسئلهی بسیار پیچیدهای برای آنها -اما بسیار کهن برای ما- مثل تکثر قومی و محلی و زبانی و چگونگی مدیریت آن در سیستمهای پیشرفتهی شهری. حتی اگر به تاریخ اسلام هم رجوع کنیم، میبینیم که اوج شکوفایی اسلامی تا دورانی بود که با سایر فرهنگها در تعامل بود و از زمانی که این تعامل قطع شد فرهنگهای غیراسلامی توانستند بر پهنههای فرهنگی اسلام سلطه پیدا کنند.