به گزارش «فرهنگ امروز» به نقل از دانا؛ آن روزها ۲۵ سال بیشتر نداشتم. خیابانها شلوغ بود و هر روز و هر لحظه به تعداد مردمی که برای تظاهرات بیرون میآمدند افزوده میشد. من و عدهای از دوستانم مشغول تمرین نمایشی با عنوان سهراب و عصر سنجاقک بودیم. یکی دو روزی که گذشت شلوغی به قدری زیاد شد که ما هم تمرین و نمایش را رها کردیم و زدیم به دل خیابان تا مثل مردم دیگر در انقلاب سهم داشته باشیم. همان موقع بود که فریدون خشنود آهنگساز و تنظیم کننده سرود ایران ایران به من پیشنهاد داد تا این سرود را بخوانم.
سرسری از کنار پیشنهاد خشنود گذشتم و با خودم گفتم این روزها سرود به چه کار مردم میآید. اصلا گیرم که من سرود را خواندم، کسی آن را گوش نمیکند. بعد هم فکر میکردم من یک بازیگر تئاترم. من را چه به خوانندگی. اما خوشنود گوشش به این حرفها بدهکار نبود. آنقدر اصرار کرد که دست آخر راضی شدم سرود را بخوانم. به دعوت او به خانهاش رفتیم تا سرود را تمرین کنم. چند باری که آن را خواندم نظرش جلب شد. حالا باید یک استودیو پیدا میکردیم و کار را در آن ضبط میکردیم. تازه اول مشکل بود. حساسیت کار بالا بود و هیچ استودیویی حاضر نمیشد مسئولیت آن را بر عهده بگیرد تا اینکه استودیو صبا در خیابان کاخ به ما اجازه داد این سرود را در آنجا ضبط کنیم.
بعد از پیدا کردن استدیو یک مشکل دیگر هم وجود داشت و آن حکومت نظامی بود. برای همین هم ما ناچارا چند روزی را در استودیو ماندیم تا کار تمام شود بعد از آنجا بیرون آمدیم. روزی که از استودیو صبا بیرون میآمدم به خودم افتخار کردم که یک کار انقلابی پر خطر انجام دادهام اما هیچگاه فکر نمیکردم ایران ایران اینقدر ماندگار شود و همیشه یادآور انقلاب باشد.
از همه اینها بگذریم پدرم همیشه با بازیگری و خواننده شدن من مخالفت داشت. حتی میگفت نقاشی هم نکنم. چه میتوانستم بکنم. از آن شمیرانیهای مذهبی دو آتشه بود. این مخالفتها ادامه داشت تا اینکه ترانه ایران ایران را خواندم. بعد از شنیدن این ترانه دستی به شانهام زد و گفت سربلندم کردی پسر. این کار تو هنر است نه مطربی.(سیمرغ)