فرهنگ امروز/زهرا رستگار: نشست تخصصی گروه فلسفه با موضوع «تأملی بر نگرش مکانیکی به عالم» با حضور غلامحسین مقدم حیدری، علیرضا منصوری، علیرضا منجمی، مهدی معینزاده و عبدالرسول عمادی در 15 بهمن در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. سخنرانی دکتر مقدم حیدری، مقایسهی نگرش مکانیکی و اسطورهای به عالم از منظر کاسیرر بود (این نوع نگاه به موضوع بستگی داشت به آنکه انقلاب کپرنیکی تغییر در اندیشیدن بشر به وجود آورده بود). مقولهی دوم مروری بر تأثیر نگرش مکانیکی بر فیزیک قرن 19 توسط دکتر علیرضا منصوری، نگرش مکانیکی به بدن؛ مناقشهی دکارت و هاروی دربارهی گردش خون توسط دکتر علیرضا منجمی؛ نقد هایدگر بر جهانشناسی دکارتی توسط دکتر مهدی معینزاده؛ خوانشی از ابنسینا در نقد تلقی مکانیکی از جهان توسط عبدالرسول عمادی بود. وی از ابنسینا و فلسفهی او استفاده میکند تا به مناقشاتی به تلقی مکانیکی با عالم بپردازد.
دکتر مقدم حیدری در باب نگاه کاسیرر سخنرانی کردند و اشاره داشتند که کاسیرر نگاهی متفاوت به عالم دارد و هرگز اینگونه تصور نمیکند که نگاههای متفاوت، بیخود و بیمعنی هستند، بلکه این نگاهها همه در مقولههای متفاوت قرار میگیرند و باید گفت هر گروهی شناخت و درک خود را از عالم دارد. او نگاه اسطورهای را از نگاه علمی جدا کرده است. مطالعهی بیشتر در باب نگاه کاسیرر به عالم میتواند برای جامعهی ما جهت برطرف کردن مشکلات خود -به دلیل آنکه جامعهای سنتی هستیم- راهگشا باشد. در گزارش زیر مشروح صحبتهای مقدم حیدری را میخوانیم.
انقلاب کپرنیکی؛ تغییر نگاه به عالم از اسطورهای به مکانیکی
دکتر غلامحسین مقدم حیدری، عضو هیئت علمی گروه علم و دین در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ابتدا در رابطه با مرکززدایی صحبت کرد و توضیح داد: مرکززدایی اول توسط کپرنیک بود که مرکز عالم را از زمین تا خورشید میدانست، برای عالم مرکزی قرار نداد، بلکه تنها منظومهی شمسی را در نظر گرفته بود. عالم مرکز خاصی ندارد، بلکه مجموعهای از ستارگان است که در یک فضای لایتناهی رها شدهاند. دوم توسط داروین ارائه شد و انسان از اشرف مخلوقات به پایین کشیده شد و موجودی در ادامهی تکامل موجودات دیگر کرهی زمین قرار داد. مرکززدایی سوم توسط مارکس انجام شد که نقش محوری تفکر را بهعنوان تنها علم تعیینکننده به عوامل اقتصادی تحلیل کرد.
شاید مهمترین این 3 مورد که تأثیر فوقالعادهای بر این موارد داشت، کاری بود که کپرنیک انجام داد. در انقلاب کپرنیکی که در بین قرن 16 و 17 در غرب رخ داد، انواع و اقسام بررسیها در انقلاب کپرنیک پیشبینی شده است. برخی افراد انقلاب کپرنیکی را بهعنوان تغییر نگاه بشر از یک نگاه ارسطویی به یک نگاه مکانیکی به عالم در نظر میگیرند. برخیها آن را ادامهی تحولاتی در نظر میگیرند که در قرون وسطی و در آن دوران انجام شده بود، این تحولات با پیشرفتهایی که داشت به نگاه مکانیکی دکارت و سپس به کانت رسید که از منظر مختلف بررسی میشود، هم از منظر فلسفی و هم از منظر جامعهشناسی به آن نگاه میشود. بهطور مثال از منظر مطالعات جامعهشناسی شما میتوانید به کتاب و رساله معروف مرتون نگاه کنید؛ چراکه بررسی نهادهای اجتماعی در شکلگیری انقلاب کپرنیکی را نشان میدهد.
نگاه متمایز کاسیرر به عالم
وی در ادامه به کاسیرر و افکار او میپردازد و میگوید: کاسیرر در 1945-1874 زندگی کرده است و به لحاظ فلسفی، فیلسوف نئوکانتی است. از شاگردان زیمل و کوهن بوده است و استاد افرادی مانند لویی اشتراوس و هانری کوربن به شمار میآید. کاسیرر به نوعی، نگاه متمایزی با دیگر نگاهها دارد. در باب نگرش علمی به عالم، به همان نگرش مکانیکی پس از کپرنیک میپردازد که این نوع نگاه را با نگاههای قبلی مقایسه میکند و برای اندیشهی بشر دو مقوله در نظر میگیرد، یکی افرادی که بهصورت میستیک به عالم نگاه میکنند، (البته به عرفانی ترجمه نمیکنم) تصور میکنم اگر بخواهیم به فارسی بگذاریم، اسطورهای بهتر است، البته به معنی قصه و افسانه نگیرید. او ادیان قبایل بدوی را در نگاه میستیک قرار میدهد و میگوید نوع نگاه جدید در حیطهی جدیدی به وجود میآید که در قرن 16 و 17 است، آن نیز الگوی نگاه جدیدی است که علم جدید به علم دارد، ما در این بخش به آن نگاه مکانیکی به عالم میگوییم.
با اینکه کاسیرر نئوکانتی است ولی سعی دارد این دو را بهعنوان دو شیوهی شناخت عالم نشان دهد. در جایی در کتاب پساصورتهای سمبلیک در آخر فصل (در بخش فضا و زمان) اذعان میکند که: «حتی من نمیدانم که آیا پای خود را به روی فیزیک جدید گذاشتهام و در حال تحلیل نگاه اسطورهای هستم یا خیر؟» یعنی مطابق با همان نگاه اسطورهای قادر به بیان آن بودند، البته او تأکید دارد که هریک از این الگوها را جدای الگوهای یکدیگر بداند. اگر بخواهیم مقدمات افکار کاسیرر را بیان کنیم، شاید بتوانیم به چند مورد اشاره کنیم.
ویژگی اول شناخت علمی الگوی عام برای شناخت ما نیست، برعکس شناخت ما شکلهای گوناگون ما برای درک جهان را شامل میشود. کاسیرر در این باره مینویسد فلسفهی صورتهای سمبلیک (نام کتاب خود را میگوید) با آن نوع شناخت هنگامی که منجر به درک دقیق جهان میشود، سروکار ندارد و حتی این نوع نگاه برایش در اولویت نیست، بلکه با تمام صورتهای شناخت بشر از جهان سروکار دارد. بحثهای صورتهای سمبلیک میکوشد تنوع و کلیت و تمارض درونی بیانهای متفاوت این صورتها را درک کند. برای فهم کتابهای کاسیرر شاید خواندن این مقدمه بسیار مهم باشد و آن این است که نوع نگاه غربی که ما در آن نگاه درس خوانده و آموزش دیدهایم تنها نگاه به عالم نیست و منحصر نمیباشد. این نوع نگاهی که ما در آن قرار داریم فضا و زمان و جاذبه دارد، در بسیاری از موارد بدیهیات ذهن خود میدانیم درحالیکه بدیهیات ذهن ما نیست و بشر در زمانهایی این الگوی شناختی را نداشته و از آن مفاهیم استفاده نمیکرده است، در حدود 400 سال است که از این مفاهیم استفاده میکند.
ویژگی دوم شیوههای مختلف فهم ما از جهان از طریق صورتهای سمبلیک مختلف تحقق میپذیرد که هریک از این صورتهای شناخت، اصول ساختاری خود را دارد و اصول ساختاری هر صورت با اصول ساختاری دیگر صورتها فروکاستنی نیست. بسیاری هنگامی که الگوهای شناختی دیگر بشر را بررسی میکنند، آن را به نوع شناختی که در حال حاضر از عالم داریم، تحویل میکنند. کاسیرر سعی میکند از این امر اجتناب کند.
الگوی متفاوت گروههای انسانی از شناخت عالم در منظر کاسیرر
مقدم حیدی در ادامه به توضیح نگاه کاسیرر پرداخت و اذعان داشت: علت اینکه کاسیرر صورتهای سمبلیک میگوید بیشتر به دلیل آن است که آن نگاههای میستیک و آن نگاههایی که در قبایل بدوی هست را در داخل آن میگذارد. کاسیرر برای دورانی است که کل آنتروپولوژی انجام گرفته است؛ یعنی قرن 19 وی شاید قرنی باشد که کل آنتروپولوژیستها و مردمشناسیها به روی قبایل مختلف ایجاد شده است. ما این وضعیت را در حال حاضر نداریم؛ چون فرهنگ غربی به دلیل تکنولوژی رسانهای که دارد همهی عالم را فرا گرفته است و کمتر جایی را میتوان پیدا کرد که مطابق فرهنگ غربی فکر نکند؛ اما در قرن 19 خیلی اینگونه نیست؛ چراکه استعمار کشورهای مختلف را گرفته است و آنان هنگامی که با قبایل مختلفی مواجه شدند، دیدند که آنان نیز طور دیگری فکر میکردند.
فلسفههای اسطورهای در اواخر قرن 19 داریم، این نوع نگاهها و آنتروپولوژیستهای معروف هم معمولاً در این حوزهها هستند و کسانی که برای اولین بار این کار را انجام میدهند میسیونرهای مذهبی بودند و با این نگاه جلو میرفتند که این افراد آدم نیستند یا افراد بدوی هستند و به لحاظ تکامل فکری در درجهی پایینی هستند و باید به آنها مسیحیت و موارد غرب مدرن را یاد دهیم، گزارش هم مینوشتند. کاسیرر از این امر اجتناب میکند و از این نوع نگاه به انسانها و از این نوع الگوهای شناخت حذر میکند و میگوید آنان نیز الگوهای شناخت خود را از عالم دارند، همه را در یک دسته قرار میدهد و سپس قصد دارد تمایزات این افراد را با شناخت علمی بیان کند. نمیخواهد پا به روی شناخت علمی بگذارد و بگوید آنها چه مقدار پیشرفته یا پسرفته هستند. البته کاسیرر در شناخت علمی زندگی میکند و طوری کتابهای خود را نوشته است که شما مقایسهی بین شناخت علمی پس از قرن 17 و نگاه سمبلیک را میبینید؛ اما مرتب از این اجتناب میکند که از منظر جهانبینی علمی جدید آنها را مورد بررسی و نقادی قرار دهد، فقط کاری که انجام میدهد، مقایسهی آنها به دلیل اینکه تمایزهایشان مشخص شود. کاسیرر مینویسد هریک از این صورتهای سمبلیک را نمیتوان به دیگر صورتها فروکاست یا آن را از دیگر صورتها به دست آورد. هر صورت سمبلیک شیوهی خاص خود را در فهم جهان دارد، بشر از طریق آن جنبهی خاصی از واقعیت را درک میکند که از طریق آن صورت سمبلیک ارائه میدهد.
کثرت در درک جهان؛ بیان و وجود انسان
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در باب ویژگی سوم بیان داشت: در این شیوههای درک مختلف از جهان باید بر وجه احساسی و عاطفی وجود بشر تأکید شود. کاسیرر مینویسد تمامی اندیشه و تمامی شهود حسی و ادارک ما بر احساس اولیه متکی است. خصلت اصلی فلسفهی کاسیرر کثرتگروی است و نه فقط کثرت در شیوههای درک جهان، همچنین کثرت در شکلهای بیان ما و وجود ما است. هدف علم جدید (همان علم نیوتنی) خصوصاً فیزیک این است که نخست امور واقع را بیابد، سپس بکوشد که این امور واقع یا امور جزئی را تابع قانون کلی کند. در مرحلهی نهایی علم تلاش میورزد تا دستهای از قوانین را تحت یک اصل قرار دهد، علم پدیدارهایی را که ظاهراً از دیدگاه تأثرات حسی هیچ ارتباطی به هم ندارند را به هم مرتبط میکند؛ مثلاً نیوتن پدیدارهایی را به یکدیگر مرتبط ساخت که از لحاظ مشاهدات حسی کاملاً با یکدیگر بیارتباط بودند، مانند سقوط آزاد اجسام، حرکت سیال و مدارهایهای بیضیشکل دور خورشید، تناوب جزر و مد. اولین بخش از مطلبی که من میگویم تفاوت نوع شناخت آنهاست و در نهایت تفاوت تصور آنها در مورد فضا و زمان را خواهم گفت. اول بگویم که این دو چگونه عالم را میشناسند.
کاسیرر معتقد است در علم جدید نیوتنی بین اموری که ظاهراً هیچ ارتباطی بین آنها نیست ارتباطهایی را پیدا میکنید. معمولاً این موارد را به یکسری از اجزا تحلیل میکنیم و شباهت این موارد را در نظر میگیریم و قواعد کلی از آن یا یکسری اصول کلی را در نظر میگیریم، سپس آنها را تدوین میکنیم. نیوتن به این پدیدارها وحدت ساختاری بخشید و آنها تحت قانون جاذبه قرار داد.
جهان علم؛ جهان قوانین در اسطوره
حیدری نظر کاسیرر در باب تفاوت اسطوره را بیان کرده و اذعان داشت: کاسیرر سپس در مورد نگاههای اسطورهای بحث میکند و میگوید اسطوره با چنین روشی بیگانه است و امور واقعه را منفعل و بیگانه با یکدیگر میداند. سقوط این سنگ در لحظه و در اینجا با سقوط آن سنگ در آنجا و مثلاً دیروز هیچ ارتباطی ندارد، علت سقوط سنگ در اینجا و در این لحظه مشیت الهی و ارادهی شیطان است. در نگاه میستیک هر پدیدهای برای خود منفرد است، این موارد را کنار نمیگذاریم که این مشترکات را از آن بیرون بگذاریم، هرکدام به طور منفرد و منفرد رخ میدهد.
جهان علم، جهان قوانین است و در فیزیک بهصورت توابع ریاضی بیان میشود. در شناخت علمی برای استمرار سلسله قوانین و سلسلهمراتب سیستماتیک از علتها و معلولها تلاش میورزند؛ اما اسطوره برای استقرار سلسلهمراتب، نیروهای جادویی و خدایان و شیاطین را به کار میگیرد. اسطوره جهان را فقط از طریق اعمال خدایان و شیاطین درک میکند. در شناخت علمی رابطهی عینی با ابژه و مشخص کردن آن به شکل اساسی که خود به حکم ترکیبی مربوط میگردد، همینکه در امور آشفته شهود حسی وحدت ترکیبی حاصل شد، میگوییم آن شیء را میشناسیم.
در امور آشفته شهود حسی را از تجارب مختلفی که داریم، هرگاه وحدت ترکیبی یا اصلی بتوانیم از آن استخراج کنیم، آن زمان شیء را میشناسیم. چه زمانی میگوییم یک پدیده را میفهمیم؟ ابتدا باید تئوری داشته باشیم؛ یعنی یکسری قواعد کلی داشته باشیم و پدیدهی ما در ذیل آنها قرار بگیرد تا بگوییم که پدیده را فهمیدهایم. الگوی فهم مناسب ما این است؛ چراکه میگوییم الگوی فهم تئوریک داریم؛ یعنی یکسری تئوری داریم. هنگامی که با یک پدیده مواجه میشویم، هنگامی که تئوری برای آن نداشته باشیم همیشه دچار یک سردرگمی در آن هستیم، مخصوصاً در نگاهها و پدیدههای دینی که برای ما بیشتر ملموس هستند اگر قواعد کلی و نظریههای کلی برای آن پیدا نکنیم، همیشه با آن مشکل داریم و احساس میکنیم با آن مشکل داریم.
اما وحدت ترکیبی اساساً وحدت سیستماتیک است و فراوردهی آن در هیچ کجا توقف نمیکند، بلکه همواره به کل تجربه دست پیدا میکند و آن را در قالب منطقی و یک پارچهای میریزد؛ یعنی آن را به شکل مجموعهای از علتها و معلولها بیرون میآورد. در سلسلهمراتب این علتها و معلولها به هر پدیدار خاص و به هر موجود یا واقعهای، موقعیتی ویژه داده میشود که از طریق آن از دیگران متمایز میگردد و درعینحال بدانها مرتبط میشود و این روند به روشنترین وجه در گویش ریاضی در جهان تجلی یافته است. خاص بودن یک شیء یا یک عمل هنگامی مشخص و معلوم میشود که بهصورت مقادیر عددی و کمی بیان گردد؛ اما همهی مقادیر و تعابیر ریاضی با یکدیگر مرتبط میشوند.
سه بعد فضا و یک بعد زمان
این استاد دانشگاه به نگاه نیوتنی پرداخت و پس از در نظر گرفتن فضای چهاربعدی برای پدیدهها، متذکر شد: در نوع نگاه نیوتنی به عالم، وحدتی که بین پدیدهها وجود دارد را با ریاضیات به دست میآوریم، سپس آنها را در ساختارهای ریاضی میگذاریم و وحدتی ساختاری ریاضی از آن به دست میآوریم، آنوقت پدیدههای خاص بهعنوان حالتهای خاص ساختار ریاضی برای ما مشخص خواهند شد. به این ترتیب این مقادیر، مجموعهای را تشکیل میدهند که تحت یک قانون و شبکهی ثابتی از تعینگرهای کمی قرار میگیرند، مانند فیزیک مدرن که تمام کنشهای فیزیکی را به همین معنا درک میکند و بدین ترتیب هر کنش و عمل خاصی را با مختصات چهاربعدی فضا و زمان بیان میکند (سه بعد فضا و یک بعد زمان). این مثال نشان میدهد که برای تفکر علمی ترکیب و تحلیل عملیات متفاوت و متقابل یکدیگر نیستند، بلکه از طریق فراگردی یکسان اموری خاص و جزئی، دقیقاً مشخص و متمایز و متعینشده از طریق وحدت سیستماتیک کل درک میشوند.
پدیدهها را ابتدا تحلیل میکنیم و برای فضا سه بعد مکانی و یک بعد زمانی میگیریم و به هر پدیده چهار بعد نسبت میدهیم،x,y,z و سپس یک بعد t سپس این پدیده مشخص میشود. با این پدیدههایی که نسبتاً مشخص کردیم یک نمودار میسازیم و از آن نمودارها، خط سیر نمودار را طبق یک قانون ریاضی و فیزیکی مرتب میکنیم. بنابراین شما یک کل و وحدت دارید، وحدتی که از آن پدیدهها به وجود آمدند. سپس پدیدههای دیگر را دوباره با همان پیشبینی میکنیم و جزئیات آن را بررسی میکنیم؛ یعنی ترکیب این موارد بهصورت ساختاری و وحدتی به دست میآید، سپس دوباره این موارد هنگامی که به جزئیات میروند یک فرایند است که به این صورت انجام میشود.
دلیل این موضوع را باید در سرشت خود آن حکم ترکیبی جست؛ زیرا آنچه حکم ترکیبی را از حکم تحلیلی متمایز میکند این است که حکم ترکیبی وحدتی که ایجاد میکند وحدت مفهومی امور این همان نیست، بلکه وحدت امور متفاوت است. هر عنصری که در این وحدت وضع گردد به این طریق مشخص میشود. این عنصر صرفاً در خود نیست و از لحاظ منطقی در خود نیز باقی نمیماند، بلکه با عنصر دیگری همبسته است. این رابطهی همبستگی را چنین میتوان تعریف کرد. منظور این است که پدیدهی A این طرف قرار دارد و پدیدهی B طرف دیگر قرار دارد. شما نمیتوانید این مورد را منحصر خود کنید. در ریاضی این موارد را در یک پرانتز میگذاریم و به آن زوج مرتب A,B میگوییم. اگر رابطهای بین این زوجهای مرتب را بتوانیم به دست بیاوریم، مینویسیم مجموعهی A و مجموعهی B با رابطهی R به یکدیگر مرتبط هستند.
این روابط با نسبتهای ایدئال شالودهی آنچه را شناخت علمی یا حقیقت پدیدارها مینامند تشکیل میدهند. همین که بتوانید رابطه بین پدیدارها را با یکدیگر مشخص کنید، متوجه شدید که حقیقت چیست. فهم ما از پدیدهها معمولاً اینگونه رخ میدهد، ضمن اینکه آنچه از این حقیقت مستفاد میشود، چیزی مگر کلیت خود این پدیدارها نیست، البته به این شرط که آنها را بهصورت وجود مادی و ملموسشان در نظر نگیریم، بلکه آنها را به رابطه و نسبت منطقی فروکاهیم. رابطه و نسبتی که به یکسان و با ضرورت برابر هم بر ترکیب منطقی و هم بر تحلیل منطقی استوار است این شناخت علمی میشود، حال باید دید اسطورهایها به چه صورت هستند.
تلاش اسطوره برای استقرار سلسلهمراتب
وی دربارهی اسطوره گفت: اسطوره نیز برای وحدت جهان تلاش میورزد، در این نقطه با شناخت علمی مشترک است که وحدتی برای جهان ارائه کند و در این راه از مجراهای خاصی که سرشت ذهنیاش تجویز میکند عبور مینماید. حتی در پایینترین ردههای تفکر اسطورهای که به نظر میرسد کاملاً تابع تأثر حسی بیواسطه و انگیزشهای حسی میباشند. حتی در جادو که جهان را در نیروهای متعدد و درهموبرهم اهریمنی متفرق میکند، نشانههایی میبینیم که حاکی از نوعی ردهبندی این نیروهاست که بعداً به سازماندهی آنها میانجامد. همچنانکه اسطوره دیوها را به خدایان تبدیل میکند که هرکدام فردیت و تاریخ خود را دارا میشوند، سرشت و تأثیر جادویی این نیروها را نیز بیش از پیش از یکدیگر به وضوح متمایز میکند. درست همانگونه که شناخت علمی برای استقرار سلسلهمراتبی از قوانین و سلسلهمراتب سیستماتیک از علتها و معلولها تلاش میورزد، اسطوره نیز برای استقرار سلسلهمراتب نیروهای جادویی و خدایان میکوشد؛ یعنی همانطور که در اینجا سلسلهمراتب داریم در آنجا نیز داریم.
از دیدگاه اسطوره هرقدر که بخشهای جهان را به حاکمیت خدایان مختلف درآوریم و قلمروهای خاصی از واقعیت مادی و فعالیت انسان را تحت محافظت ایزدان خاص قرار دهیم، جهانفهمپذیرتر میشود. گرچه جهان اسطورهای بهصورت کل درهمتنیده میشود؛ اما یک کل شهودی خصلت بسیار متفاوتی با خصلت کل مفهومی دارد که به کمک آن شناخت علمی برای فهم واقعیت تلاش میورزد. در اسطوره فرمهای ایدئال و روابط و نسبتهای منطقی و ریاضی (که جهان عینی را بهمنزلهی جهانی نمایش میدهند که کاملاً زیر سلطهی قانون قرار دارد) وجود ندارد.
شما در نگاههای اسطورهای نمیتوانید نگاه ریاضی را خیلی ببینید، برخی اصلاً ریاضی ندارند. قبایلی داریم که عدد انتزاعی ندارد، میتوانند شمارش کنند؛ یعنی شمارش با آن مفهومی که ما در نظریه مجموعهها شمارش میکنیم. در نظریهی مجموعهها شمارش را قبل از عدد قرار میدهیم و میگوییم شمارش با یک نگاشت یکبهیک و پویا انجام میشود. بین حد آن و صحبت از یک نگاه یکبهیک و پویا که برقرار کنید، میتوانید شمارش انجام دهید؛ اما عدد ندارید.
یکسری قبایل داریم که با بندهای بدنشان که هریک نامی دارند شمارش انجام میدهند؛ اما عدد ندارند؛ مثلاً عدد 2 ندارند، برای عدد 2 و 3 و 4 یک اسمی دارند. طوری نیست که اگر 10 تمام شد دوباره برگردند، برای هر کدام از شمارشها اسمی میگذارند.
تقابل میان اسطوره و علم
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات با اشاره به تقابل میان اسطوره و علم بیان داشت: اسطوره فرمهای ایدئال و روابط و نسبت آن برای فهم ریاضی (که جهان عینی را بهمنزلهی جهانی نمایش میدهد که کاملاً زیر سلطهی قانون قرار دارد) وجود ندارند، بلکه برعکس تمامی واقعیت در تصاویر متحدکنندهی ملموس میآیند. تقابل میان اسطوره و علم که نتیجهی آن چنین بارز و مشهود است، سرانجام به تقابل در اصل منتهی میشود. هر ترکیبی که اسطوره از امر جزئی یا امر خاص ارائه میدهد همان خصلتی را دارد که فقط در کل کاملاً مشهود است، درحالیکه شناخت علمی عناصر را پس از آنکه با عمل انتقادی از یکدیگر تفکیک و متمایز و متعین کرد، میتواند آنها را با یکدیگر ترکیب کند. اسطوره به نظر میرسد که همه چیز را روی هم میریزد.
در نگاه اسطورهای پدیدهها را طوری که یکسری موارد مشترک در آن وجود داشته باشد تحلیل نمیکنید، بلکه آنهایی که مشابهت دارند همگی مشابهتشان در همان سطح باقی است. مشابهتها را تحلیل نمیکنید؛ فرضاً مشابهت این مورد با آن مورد را تبدیل میکنیم به اتم و برمیگردانیم؛ اما در نگاه اسطورهای اگر قرار بر مشابهت هم باشد در روح قرار دارد؛ فرضاً فلان قبیله آفتاب زرد است و طلا هم زرد است، این موارد را در یک مقوله قرار میدهیم، تحلیل نمیکنیم. ما نمیتوانیم بین آفتاب و طلا مشابهتی قرار دهیم؛ مثلاً آهن و طلا را در یک مقوله قرار دهیم به معنای آنکه این دو فلز هستند؛ اما آنها در همان حد ظاهر هرچه را که با هم مشابهت داشته باشد در یک مقوله قرار میدهند و آن را پایینتر نمیآورند.
اسطوره به نظر میآید که همه چیز را روی هم میریزد و آنان را بیآنکه از یکدیگر تفکیک و متمایز کرده باشد با یکدیگر متحد و در هم ادغام میکند. روابطی که اسطوره میان عناصر وضع میکند به گونهای است که بین عناصر نه تنها رابطهای دو سویه برقرار میشود؛ بلکه به طور مثبت با یکدیگر همهویت میگردند و همه آنها یک چیز میشوند.
هنگامی که آهن و طلا را در مقوله فلز قرار میدهیم این موارد را یکی نمیدانیم؛ منظور کاسیرر یکی بودن نیست. این دو همذات معنا نمیدهد. اصطلاحی که کاسیرر به کار میبرد در دیکشنری نبود، این اصطلاح در دندانپزشکیها به کار میرود. وقتی که شما دو دندان دارید اما یک ریشه دارد، منظور است. کاسیرر همین منظور را دارد، معتقد است وقتی که این دو را در یک مقوله میگذارند به معنی این نیست که این دو یکی هستند، این دو یکی نیستند، بلکه همریشهاند، گویا از یک جنس هستند نه به معنای آنکه یکی هستند. در برخی از کتابها این اشتباهات وجود دارد؛ فرضاً مگر میشود یک قبیلهای تفاوت بین گوزن و گندم را نداند؟ به فرض میخواهیم گوزنها زیادتر شوند تا شکارها بیشتر شوند، به سمت آب دادن بیشتر به گندمها میروند. مگر این افراد تمایز را نمیدانند؟ درصورتیکه ترجمه اشتباه بوده است- بین این موارد تمایز قائل هستند؛ اما این موارد را از یک ریشه میدانند، گویا ارتباطی بین این موارد وجود دارد.
هنگامی که شما به این موارد میپردازید جوابگو خواهد بود، نمونه را در موارد دینی خود میبینیم، شما میگویید نماز بخوان برای آنکه باران بیاید. از نگاه علمی هیچ ارتباطی بین این دو وجود ندارد. ما در نگاه علمی به دنبال یک مکانیسمی میگردیم مانند A,B,C که بر روی هم مانند یک دومینو اثر بگذارند و دیگری حاصل شود؛ چون چنین چیزی نداریم که بین نماز خواندن و باران آمدن ارتباطی برقرار باشد. این موارد در نگاه میستیک قرار میگیرد. منظور کاسیرر این است که چون همه چیز با نگاه علیت مکانیکی ارتباط برقرار میکند وقتی آنها را بررسی میکنیم نگوییم آنها بیخود و بیمعنی هستند، بلکه آنها الگوی شناختی دیگری هستند. آنها را باید در همان شکل بررسی کرد و ما مقولهبندیهای خاص خود را داریم، آن مقولهبندیها با مقولهبندیهای ما متفاوت است حتی علیت آنها با علیت ما نیز متفاوت است.
وحدت جوهری در دیدگاه اسطورهای
حیدری در پایان سخنان خود با اشاره به آنکه فرصت ندارد فضا و زمان را نیز در این بخش توضیح دهد، گفت: روابطی که اسطوره میان عناصر وضع میکند به گونهای است که بین عناصر نه تنها رابطهی ایدئال و دوسویهای برقرار میشود، بلکه بهطور مثبت با یکدیگر همهویت میگردند و همهی آنها یک چیز میشوند. اشیایی که به معنای اسطورهای با یکدیگر تماس پیدا میکنند، خواه این تماس مجاورت فضایی یا توالی زمانی باشد، خواه مشابهتی دور باشد و خواه عضویت در یک طبقه باشد، آنها دیگر اشیای متعدد و متکثر نیستند، بلکه از دیدگاه اسطورهای، وحدتی جوهرین دارند. این نگرش حتی در پایینترین مراحل اسطورهای نیز مشهود است، هنگامی که شیء از لحاظ جادو مورد توجه قرار گرفته میشود دیگر شیای متمایز شناخته نمیشود، بلکه در بطن خود همیشه با دیگر اشیاء ارتباط دارد، بلکه با آنها همهویت دانسته میشود؛ بنابراین تفاوت برونی آن تنها نوعی حجاب یا صورتک است. در همین راستا اندیشهی اسطورهای نشان میدهد به معنای واقعی اندیشهی غیرانتزاعی و غیراستدلالی است و همهی آن چیزهایی که در دسترسش واقع میشود خصلتی مادی و ملموس مییابد و با هم رشد میکنند. درحالیکه شناخت علمی میکوشد عناصری را که کاملاً با هم متمایز و مشخص کرده است را با هم ترکیب کند.
دربارهی کاسیرر در ایران بیشتر به بخش نئوکانتی آن پرداخته شده است؛ اما این جنبه از نگاه کاسیرر به علم چیست یا شناخت علمی در منظر کاسیرر چیست، کار نشده است. امیدوارم که برخی از دانشجویان و محققین به سمت این مورد یعنی نگاه به علم از منظر کاسیرر بروند. در فلسفهی علمهای رایج این نگاه را به این صورت نداریم، نگاه علمی را به این شکل جدا نمیکنیم؛ اما کاسیرر این دو را از نگاههای دیگر جدا میکند و تمایزهای آنها را میگوید. اگر کاسیرر بیشتر مورد توجه قرار بگیرد برای حل برخی از مشکلاتی که در جامعهی خودمان داریم (چون جامعهی ما جامعهای به شدت سنتی و دینی است و در تعابیر دینی خود مرتب با نوع نگاه علمی مشکل پیدا میکند و ناسازگاری میبیند) شاید مطالعهی کاسیرر بتواند کمک کند؛ چون کاسیرر تمایزهای بین نگاه علمی بعد از قرن 17 و نگاههای میستیک را از هم جدا میکند، شاید بتواند راهگشا باشد.
البته باید توجه کرد که کاسیرر دین، جادو، قبایل و ... را در یک مقوله قرار میدهد، البته میتوان اینجا یک تبصره گذاشت که حداقل دین (ادیان ابراهیمی) در این مقولهها قرار نگیرند؛ اما کارهای کاسیرر برای اوایل قرن 20 است درحالیکه همین امر هم میتواند به ما ایده برای تمایزها بدهد. البته برخی میتوانند به روی این امر کار کنند که نگاه دینی با نگاه جادویی متفاوت است و این موارد را میتوان بعداً مورد توجه قرار داد؛ اما همین مرحله که کاسیرر انجام داده است باز هم آموزههای بسیاری را به ما ارائه میدهد.