فرهنگ امروز/ ناصر فکوهی: چندی پیش دکتر روحانی، در دانشگاه اعلام کردند، دانشگاهیان سکوتشان را بشکنند، از آنجا که من خود هیچ گاه از کسانی نبودم که سکوت کرده باشم، معتقدم رسالت یک جامعهشناس، رسالتی انتقادی است. این را هم تاریخ و هم وضعیت امروز علوم اجتماعی نشان میدهد.
تاریخ قرن بیستم به نوعی بیانگر کاربردی شدن علوم اجتماعی است، کاربردی شدن به معنای به کار گرفته شدن علم اجتماعی متناسب با سیستم اجتماعی بویژه سیستمهای هژمونیک و منفی نبوده، بلکه به عنوان کمکی به سیستمهای سیاسی جهت درک درست سیستم اجتماعی تعریف میشود. معمولاً سیستم سیاسی به واسطه ضعفهای درونی و مکانیسم خاص شکلگیری قدرت، نخستین قربانی قدرت است، زیرا قدرت، امکان شناخت عینی نسبت به جامعه را از سیستم سیاسی سلب میکند و اینجاست که علوم اجتماعی نه صرفاً برای منافع شخصی، حکومتی، ایدئولوژیک و... بلکه برای یک خیر جمعی و نفعی عمومی وارد عمل میشوند. بنابراین با روشن شدن انتقادی بودن علوم اجتماعی، شاید بتوان مزاحمتهای اعمال شده بر آن را به دیگران یا خودهایی نسبت داد که انتقادی عمل کردن را به حرکت بر مبنای چند مکتب انتقادی تقلیل دادهاند. چرا که رویکرد انتقادی داشتن نسبت به مسائل اجتماع جزو ذات علوم اجتماعی است.
حال اگر این دیدگاه انتقادی را در چارچوب بحث نظام دانشگاهی ایران قرار دهیم، دو نکته را باید در نظر بگیریم، نخست اینکه نظام دانشگاهی ایران در نیمههای دهه ۳۰ یا به عبارتی در ۵۰ سال اخیر به صورت برون زا فعالیت کرده یعنی پدیدهای است که از بیرون وارد شده مثل سایر پدیدههای مدرنیته، که از سوی بیرونیها و اکثراً غربیها بهطور خاص کشورهایی مثل فرانسه و انگلستان برآمدهاست.
خاستگاه غربی داشتن دانشگاه، در تاریخ نظام دانشگاهی ما به صورت مکتوب وجود دارد، کما این که رشته باستان شناسی و مردم شناسی، هم از این قاعده مستثنا نیست.
دوم؛ تغذیه نشدن دانشگاه، از درون سیستم است. آن زمان که سیستم دانشگاهی مان را با دانشگاه مدرن در اروپا، که به دنبال دانشگاه دینی میآید، مقایسه میکنیم، در مییابیم، هم زمان که دولت ملی، دانشگاه را از کلیسا میگیرد، تأمین اعتبار دانشگاه را بلافاصله به سیستم صنعتی میسپارد، یعنی از آنجا که انقلاب صنعتی به نیروی کار و افراد متخصص نیاز داشت، دانشگاهها به مکانی برای ساخت نیروهای مورد نیاز دنیای مدرن تبدیل شد.
در ایران هیچ گاه سیستم دانشگاهی به سیستم صنعتی وصل نبود و این یک اسطوره است که ما ابتدا با سیستم بازار در ارتباط بودهایم و بعد از آن جدا شدیم. از آغاز، سیستم دانشگاهی ما به درآمدهای دولتی و بهطور دقیق درآمدهای نفتی متصل بود. این در حالی است که این رشد کاملاً بدون ارتباط با نیازهای اجتماعی جامعه ایران شکل میگرفت.
نخستین بحران سیستم دانشگاهی، خود را در جریان انقلاب نشان داد. این شوک به دلیل رشد نظام دانشگاهی، طبقه متوسط و همچنین رشد سرمایههای فرهنگی و اقتصادی ایجاد شد، که بنا بر تئوری معروف انقلابها با رشد این مؤلفهها انتظارات هم بالا رفت.
سیستم دانشگاهی بعد از انقلاب به دلایل مختلفی که برخی از آنها هم دلایل ایدئولوژیک است، به رشد خود ادامه میدهد. در حقیقت اگر از ۱۰ سال اول انقلاب که کاملاً هم طبیعی است و آن را معمولاً به عنوان نقطه شوک در جامعهشناسی انقلاب به حساب نمیآورند، بگذریم، باید آنچه بین سالهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۶۶ اتفاق میافتد را با رویکردی خاص نگریست. بر اساس دو محور برونزا بودن سیستم دانشگاهی از لحاظ منابع فکری و برون زا بودن تأمین اعتبار، تغییر اتفاق میافتد.
البته در سالهای بعد از انقلاب گفتمان انقلابی این مسأله را مطرح میکند که هدفش استقلال از کشورهای بیرونی است، که تا حدی هم این امر محقق شد اما در کل منابعی که در سیستم دانشگاهی ما، امروز به کار میرود نه تنها مربوط به غرب، بلکه مربوط به دو کشور خاص است.
اگر فرانسه و انگلستان را از منابع بیرون بکشیم، تقریباً چیزی باقی نخواهد ماند؛ چه در علوم «دقیقه» و چه در «علوم انسانی». اتفاقاً نکته جالب این است که منابع ما در علوم انسانی بسیار بومیتر از علوم دقیقه است. این علوم انسانی است که کماکان سنتهای بومی راحفظ کرده است.
بنابراین این برونزا بودن و وابستگی به درآمد نفتی، جای خود باقی میماند. تنها چیزی که اضافه میشود، ایدئولوژی انقلابی است، که بشدت از تز غیر برونزا بودن برای رسیدن به استقلال بومی، دفاع میکند.
بحث بومیسازی و اسلامیسازی که از ابتدای انقلاب بهطور دائم تکرار شده، باعث میشود بخش زیادی از سرمایههای نفتی به سمت رشد سیستم دانشگاهی هدایت شود، بهطوری که این سیستم بعد از دفاع مقدس تا امروز رشد عجیب و غریبی را تجربه کرده است.
در آن دوره ما چیزی شاید کمتر از ۱۰۰ هزار دانشجو داشتیم این در حالی است که امروز ما بیش از ۵ میلیون دانشجو داریم و سالانه حدود یک میلیون دانشجو وارد دانشگاه و یک میلیون دانشجوفارغ التحصیل میشوند.دیگر براساس نیازمان دانشجو نمیگیریم، بلکه بر اساس میزان «صندلیهای خالی» در دانشگاهها و نیازهای مالی دستگاههای آموزشی، اقدام به اخذ دانشجو میکنیم. تقلیل یافتن دانشجو به صندلی یک آفت است. طبیعتاً در چنین شرایطی نمیتوان انتظار داشت که سطح نظام آموزشی در حد بالایی باقی بماند.
نظام دانشگاهی در ایران به اعتقاد من در حوزههای اجتماعی و علمی وجوهی مثبت و منفی را در کارنامه خود دارد. تأثیر مثبت و غیر قابل انکار در حوزه اجتماعی، بالا رفتن گسترده سیستم سرمایه اجتماعی است. امروز به واسطه توسعه دانشگاههای آزاد وپیام نور شاهد حجم بالایی از دانشجویان حتی در شهرهای دور افتاده هستیم، که این مسأله خود باعث بالا رفتن سرمایه فرهنگی، سطح انتظارات و رفتار مردم در یک شهر کوچک میشود. نمود این مسأله را میتوان در اجتماعیتر شدن زنان مشاهده کرد.
دانشگاه یکی از راههای اصلی اجتماعی شدن زنان در ایران است، چرا که نرخ اشتغال زنان امروز با نرخ اشتغالشان در اوایل انقلاب هیچ تفاوتی نکرده و تنها راه اجتماعی شدن شان همین است که به اعتقاد من یک امر بسیار مثبت است.
منتها این مسأله میتواند وجهی منفی هم به خود بگیرد، از آن جمله به وجود آمدن انتظاراتی است که جامعه توانایی پاسخ به آن را ندارد. ما از آنجا که برای زن تحصیلکرده دانشگاهی، کار و سیستم اجتماعی که بتواند در آن خود را به تحقق برساند، نداریم، لذا نمیتوانیم در مقابل نیازهای او پاسخگو باشیم.
در سیستم علمی هم وجه مثبت، تعداد زیاد دانشگاهها، جامعهشناسان، مجلات و... است، که اینها پایه و اساس کمی برای رشد هر علم محسوب میشوند، منتها تبعات منفی آن، فدا شدن کیفیت به نفع کمیت است. یعنی چون ما میخواستیم هزاران هزار استاد داشته باشیم و امکان تربیت هزاران استاد نبود، کیفیت را برای بالا بردن کمیت کاهش دادهایم.
بنابراین به اعتقاد من وضعیت سیستم دانشگاهی جامعه ایران را با توجه به دو بعد برونزایی که در زمینه «شکل گیری» و «تأمین اعتبار» دارد، میتوان به لحاظ سیستم اجتماعی در بالا رفتن انتظارات و بر اساس سیستم علمی، در پایین آمدن کیفیت به نفع کمیت نتیجهگیری کرد.
منبع: روزنامه ایران