فرهنگ امروز/زهرا رستگار: مراسم بزرگداشت سالگرد درگذشت دکتر محمدحسین تمدن جهرمی، چهرهی ماندگار علم اقتصاد در دفتر مؤسسهی دین و اقتصاد برگزار شد. این مراسم با حضور دکتر فرشاد مؤمنی استاد دانشگاه علامه طباطبایی، استاد علی رضاقلی پژوهشگر ایرانی حوزهی جامعهشناسی و علوم سیاسی و استاد مصطفی ملکیان در باب روششناسی علوم انسانی صورت گرفت.
مصطفی ملکیان استاد و پژوهشگر حوزهی فلسفه در سخنرانی خود به نحوهی آموزش علم و مباحث اصلی آن به دانشجویان و همچنین انواع تفکر و بهخصوص تفکر نقدی اشاره میکند. وی در این باره اظهار میکند که دانشآموزان در دوران مدرسه تسلیم بودن را فرا میگیرند و این امر آنان را از تفکر نقادی دور میکند. همچنین وی دربارهی فرایندها و فراوردهها و دادوستدهای هر علمی با دیگر علمها پرداخته و تأکید میکند که فلسفهی هر علمی یعنی شناخت و بهکارگیری 3 منظر: وجودشناسی، معرفتشناسی و روششناسی که برای پیشرفت در علوم انسانی باید تمام این موارد را بهطور کامل به دانشجویان آموزش دهیم. در ذیل خلاصهای از این نشست را با هم میخوانیم.
تفکر نقادی یا Critical Thinking
ملکیان با توجه به بحثهای قبلی خود این بار به انواع تفکر پرداخت و توضیح داد: بحث سومی که دانشجویان ما باید بدانند آن چیزی است که به آن تفکر نقادی میگوییم. مراد از نظریهی نقدی نظریهی انتقادی نیست که قائل به مکتب فرانکفورت مارکسیست و نئومارکسیستها هستند و از اواسط قرن بیستم آن را راهاندازی کردند یعنی مکتب آدرنو و بنیامین و مارکوزه و فروم و ... منظور من نیست، بلکه آن نظریهی انتقادی بحث دیگری در علوم اجتماعی است و خود یک مکتب است و مکتب چیزی غیر از شاخه است. آن چیزی که از آن بهcritical thinking فهم میکنیم تفکر نقدی است و یک روش تفکر است.
شما در هیچ علمی فارغ از اینکه چه علمی باشد از انواع تفکر خالی نیستید؛ یعنی هر محقق علمی و هر مطالعهگر علمی انواعی از تفکر را باید در فرایند علمورزی خود داشته باشد. ممکن است در فراوردهای که عرضه میکند ما اثر آن انواع تفکر را نبینیم؛ اما در فرایند علمورزی و عرضهی فراورده و product باید در آن فرایند انواعی از تفکر را انجام دهیم. همیشه یک نوع تفکر در هر علمی وجود دارد که نادرترین نوع تفکر است و آن تفکر، تفکر خلاقانه است. یک تفکر دومی داریم و آن تفکر تحقیقی است. تفکر سوم تفکر نقدی است و تفکر چهارم فکر مدافعهنگارانه یعنی تفکر دفاعی است. تفکر پنجم تفکر مذاکرهای است و تفکر ششم تفکر همکارانه است. مشتغلان به هر علمی با همکاران خود همیشه در حال این 6 نوع تفکر علمی هستند. هریک از این تفکرها یک قواعدی دارد و در هریک باید یک سلسله روشهایی طی شود که مجاز به طی کردن آن هستید و یکسری روشهایی نیز وجود دارد که نباید در آن تفکر طی شود که ممنوع است.
در میان این انواع تفکر یک تفکر که از همه مهمتر است و اتفاقاً در جامعهی ما نیز از همه کمیابتر است آن تفکر نقادانه است؛ یعنی تفکری که با آن تفکر فراوردههای علم و دانش را نقد میکنم، نقاط قوت و ضعف آن را روشن میکنم، موضع خود را در مقابل هریک از این آرا و نظرات روشن میکنم. بارها از این مثال استفاده کردهام و بار دیگر هم به نظرم میآید که استفاده کنم. جاحظ بزرگترین ادیب 4 قرن اول جهان عرب بوده است. او یکی از بزرگترین متکلمان معتزلی مذهب جهان اسلام هم بود. کتابهای خود را در اتاق کوچک خود روی هم گذاشته بود بهطوریکه ارتفاع آن تا سقف رفته بود و این دیوارها پر از کتاب بوده است، یکی را بیرون میکشد و کتابها به روی سرش آوار میشود و میمیرد. میگویند به معنای حقیقیاش جاحظ اینگونه مرده است؛ اما من میگویم او مجازی مرد و ما داریم به معنای حقیقیاش میمیریم. به دلیل اینکه من از شما میپرسم مثلاً نظر شما دربارهی زمان در فلسفه چیست؟ میگوید 17 نظریه وجود دارد. بعد من میپرسم نظر شما کدام است؟ میگویید 17 نظریه وجود دارد. نظر شما چیست؟ شما چه نقدی بر آن 17 نظریه دارید؟ نقاط قوت و ضعف هرکدام را چه میدانید؟
وی اشاره کرد: چرا نمیتوانید پاسخ دهید چون شما هیچ زمانی نتوانستهاید جنگل اندیشههای خود را هرس کنید. هرس کردن جنگل اندیشهها به این است که من قوهی نقادی داشته باشم، بتوانم هر اندیشهای که هرکسی گفته است و بزرگترین فیلسوف و جامعهشناس و اقتصاددان و هرکس دیگری که گفته است، بتوانم نقادی کنم. نقاط قوت آن را بفهمم و به جا بیاورم و ادا کنم و نقاط ضعف آن را نیز بفهمم و تشخیص بدهم. تا این کار را نکنیم همیشه زیر آوار نظریات علم خود دست و پا میزنید و نفس هم نمیتوانید بکشید و دائماً حرص و طمع دارید که کتاب جدید بخوانید. نقد، یک هنر، یک فن و یک علم است، باید به ما نقد کردن را آموزش دهند. در جوامع غربی به جای درسهایی که ما داریم مانند معارف اسلامی و ... که بسیار هم ضرورت دارد، آنها به دانشجویان خود تفکر نقادانه آموزش میدهند تا هنگامی که فرد با آرا و نظرات علم خود مواجه میشود، بتواند تعیین و تکلیف خود را انجام دهد.
بزرگان مکتب ما نیز اینگونه نبودند که ما تصور میکنیم که فقط میشنیدند. آن چیزی که با آن جنگل اندیشهها را هرس میکنیم، قوهی نقادی ما است. علیرغم دِین عظیمی که مارکس بر گردن ما در جامعهشناسی یا اقتصاد دارد یا وبر و دورکیم در جامعهشناسی دارند، ما باید نقاط ضعف و قدرت آن را از هم جدا کنیم. بحث این است که ما تفکر نمیکنیم؛ چراکه ما را با تفکر آشنا نکردهاند و بارها و بارها گفتم آموزش و پرورشی که از مهدکودک مبتنی بر حافظه و تسلیم است این دو مانع وجود دارد. این جامعه هیچ زمانی دکترهای با فهم و نقد ندارند. فهم و نقد نقیض حافظه و تسلیم هستند، ما از دوران مهدکودک در حال آموزش دادن حافظه و تسلیم هستیم.
فرض کنید شما به فرزندتان میگوید که مرکز فرانسه پاریس است؛ اما فرزندتان میگوید که نه معلم گفته است که پایتخت فرانسه پاریس است. فردی که آموزش او بر اساس حافظه باشد، نمیتواند بفهمد که مرکز و پایتخت علیرغم تفاوت ظاهری لفظی که دارند، وحدت باطنیِ معنایی دارند. هرقدر هم که شما به او بگوید که این دو فرقی با یکدیگر ندارند او نمیفهمد، چرا؟ حق را به معلم میدهد.
در اینجا به نکتهی دوم میرسیم و آن تسلیم است. هنگامی که وارد مدرسه میشویم باید تسلیم معلم باشیم. حافظه غیر از فهم است، فهم با مفهوم سروکار دارد، حافظه با لفظ کار دارد و تسلیم غیر از نقد است. تسلیم موضع انفعال داشتن نسبت به اکابر و بزرگان یک علم است؛ اما نقد نقش فعالانه به دوش گرفتن است که من نیز قوهی تمیزی دارم و قوهی تشخیص و عقل و فهم و تفکر دارم و با استدلال از این منابع من هم میخواهم تردید کنم در سخنان دریافت کردهی قبلی دیگران. من نیز میخواهم اصلاح کنم، بگویم خب، من نیز انسان هستم و هر انسانی حق دارد عقلانیت خود را به کار بگیرد. با فرهنگی که از دوران مهدکودک به او آموزش میدهند که باید تسلیم شود. تسلیم معلم باش، تنها الفاظ را فرا بگیر و آن را طوطیوار معنا کن. مثلاً کلاس کنکور را به دانشآموزان که میگوییم، آنها میگویند من فهم درسها را میدانم؛ اما باید تست زدن یاد بگیرم؛ یعنی تستها به گونهای طراحی شده است که با فهم هیچگونه سروکاری ندارد. این است که باآنکه میدانم باید کلاس کنکور بروم تا یاد بگیرم تست بزنم -یعنی آموزش ببینم- که از شگردهای زبانی استفاده کنم. از آن طرف میگوییم چرا موفق نشدید؟ میگوید من مفهومی خوانده بودم و دختر همسایه حفظی خوانده بود، آدم اگر حفظی بخواند در کنکور قبول میشود. در این مملکت این یک ننگ است؛ اما برای ما عادی شده است. متوجه نیستیم اگر کنکور در کشوری در هر مقطعی مبتنی بر لفظ و حافظه باشد، آنهایی که مفهوماً و به عمق داستان متوجه هستند، در این داستان موفق نیستند، باید خللی در این نظام تربیتی و آموزشی وجود داشته باشد. تمام این موارد موجبات این امر میشود که ما تفکر نمیکنیم. هنگامی که تفکر نمیکنیم هیچکدام از انواع تفکر که نام بردم را انجام نمیدهیم، از جمله تفکر نقادانه را انجام نمیدهیم. تفکر یعنی نقش فعال به عهده گرفتن در عالم نظر.
این استاد و محقق برجسته فلسفه در ادامهی توضیحات خود بر تفکر نقادانه تأکید میکند و میگوید: اگر فردی قصد داشته باشد در عالم نظر همچنانکه برخی از افراد در عالم عمل، نقش فعال بر عهده میگیرند و برخیها تنبلی و کاستی و سستی میکنند و کاهلانه زندگی میکنند، به همین ترتیب هم در مقام نظر اگر کسی بخواهد نقش فعال در نظر بگیرد باید فعال باشد. تفکر، حفظ کردن 1000 کتاب در ذهن نیست؛ یعنی بتوانم این اندیشههایی که به من هجوم میآوردند را هرس کنم. همچنین بتوانم با هرس کردن آهسته آهسته دو کار انجام دهم، یکی آن علم را رشد دهم و دیگری سهمی از انسانیت و عقلانیت خود را به همنوعان خود هدیه کنم. تا من تفکر شخصی نداشته باشم سهمی به همنوعان خود هدیه نمیکنم. اگر بخواهم سهمی از عقلانیت به شما هدیه کنم باید فکر شخصی برای آن داشته باشم، خود به تنهایی باید اثبات و موضعگیری داشته باشم و هر موضعی که من میگیرم نیز ممکن است مانند هر پژوهشگر دیگری خطا داشته باشد؛ اما با این موضعگیریها و خطای موضعگیریها را معلوم کردن، علم رشد میکند و درعینحال من به لحاظ انسانی دِین خود را به همنوعان خود یا بشریت ادا کردهام.
تفکر نقادانه در میان ما نیست ما باید به دانشجو یاد دهیم که اگر درس 2 واحدی و 4 واحدی هم نداریم از ابتدا معلم باید آموزش دهد که شما باید هر چیزی را نقد کنید. باید روشهای نقد اندیشهها در آموزش عالی به دانشجویان آموزش دهیم.
فلسفهی علوم انسانی؛ فرایند و فراورده
این استاد دانشگاه در بخش دیگر سخنرانی خود به فلسفهی علوم انسانی میپردازد و میگوید: فلسفهی علوم انسانی یعنی نگاهی که از منظر فلسفی به فرایندهای علم، فراوردهها و دادوستدی که آن علم با سایر علوم دارد، میگویند. فلسفهی هر علمی به نظر بنده در این 3 مبحث قابل تلخیص است؛ یعنی فیلسوفان یک علم، مانند فیلسوفان فیزیک و شیمی و ... 3 کار را انجام میدهند، معمولاً شیمیدانان طراز اولی هم نیستند؛ اما دربارهی شیمی 3 بحث فلسفی میکنند، یکی دربارهی فرایندهایی که عالمان علم شیمی در بین لابراتوارها و تحقیقات خود با این فرایندها سروکار دارند و به این فرایندها نظر فلسفی میکنند یا به فراوردههای عالمان توجه میکنند؛ یعنی به آنچه که به تعمیمهای تجربی که عالمان شیمی در اختیار ما میگذارند بهعنوان نظریه در اختیار ما میگذارند، بهعنوان فرضیههای کارآمد، بهعنوان پیشنهادهای تجربی در اختیار ما میگذارند. سوم به دادوستدی که شیمی با سایر علوم دارد نیز توجه میکنند. ما در حقیقت فلسفهی علوم را در کشور با اینکه برخی از رشتههای فلسفهی علوم دپارتمان پیدا کرده است، فلسفهی علمی جدی نیست.
فلسفهی هر علمی در واقع 3 منظر به آن علم دارد. همانطور که گفتم یکی فرایندهای آن علم، فراوردهها و دیگری دادوستدهای آن علم با سایر علوم است. حال به این 3 بخش یک علم از 3 منظر نگاه میکنند، یکی از منظر وجودشناختی یعنی آنتولوژیک، یکی از منظر معرفتشناختی یعنی اپیستمولوژیک، دیگری از منظر روششناختی یعنی متدولوژیک است. بنابراین، روششناسی علوم در واقع یکی از 3 شاخهی مهم فلسفهی علوم است. در جامعهشناسی، فلسفهی علوم اجتماعی بهطورکلی و فلسفهی جامعهشناسی بهطور خاص داریم؛ اما کارهایی که فیلسوفان جامعهشناسی دربارهی جامعهشناسی دارند برخی جنبهی آنتولوژیک دارد؛ یعنی میگویند در جامعهی بشری چه پدیدههایی وجود دارد، این بحث، بحثی آنتولوژیک است، مگر نمیتوان تشخیص داد که به زبان سادهتر یا با فهم ابتداییتری، چه پدیدههایی وجود دارند؟ خیر، نمیتوان تشخیص داد. بسیاری از اوقات فهم عرفی در تشخیص پدیدههای اجتماعی خطا میکند؛ یعنی چیزی که واقعیت اجتماعی نیست، واقعیت اجتماعی میانگارد یا چیزی که واقعیت اجتماعی است این را واقعیت اجتماعی نمیانگارد و تصور میکند که این چیز فاقد تحقق اجتماعی است. کار سادهای نیست که ما بگوییم که پدیدههای اجتماعی را میشماریم. اگر در حال حاضر کسی به شما بگوید (مگر آنکه بکگراند جامعهشناختی و علوم اجتماعی استواری داشته باشد) تعداد پدیدههایی که در جامعهی ایران وجود دارند چند عدد است، هیچکدام از ما دو فهرست مانند هم فراهم نمیکنیم.
پدیده و پدیدهنما در علم
مصطفی ملکیان در باب پدیده و پدیدهنما گفت: تشخیص پدیده از پدیدهنما بسیار بحث مهمی در هر علمی است. آیا یک پدیده، پدیده است یا پدیدهنما است. مثالی میزنم، هنوز فیلسوفان روانشناسی بحث میکنند که آیا هوش یک پدیدهی مستقل است یا جمع چند پدیده دیگر را ما رویهمرفته را هوش مینامیم. هنوز این بحث در فلسفهی روانشناسی به نتیجه نرسیده است. فیلسوفان روانشناسی از هوش بحث میکنند و سپس تست هوش تنظیم میکنند و بر اساس تست هوش هم سطح ما را تعیین میکنند. اما این بحث فلسفی که هوش یک پدیدهی مستقل است یا هوش را از کنار هم نهادن چند ویژگی ذهنی تعبیر به هوش میکنیم، گیلبرت رایل مثالی زد که فردی را آورده بودیم که دانشگاه آکسفورد را ببیند و او را بردیم که کلاس و آزمایشگاه و قرائتخانه و راهرو و سالن غذاخوری و میدان بازی و همه جای دانشگاه آکسفورد را به او نشان دادیم، بعد گفت این افراد آمده بودند که دانشگاه آکسفورد را ببینند. نمیدانست که دانشگاه آکسفورد چیز دیگری نیست، نمیدانست به این چند مورد دانشگاه آکسفورد میگویند. خیلی وقتها در علوم انسانی نیز ما اینگونهایم، تصور میکنیم پدیدهای واقعاً وجود دارد درحالیکه نمیدانیم جمع چند پدیده را پدیده میگویند.
برای آنکه مثال خیلی عملی به شما نشان دهم این نکته را خدمت شما میگویم که در فلسفهی روانشناسی، فیلسوفان روانشناسی میگویند: هوش یک مورد اضافهای نیست که برخی کمتر و برخی بیشتر آن را داشته باشند، فعل و انفعال چند قوای ذهنی را هوش میگویند؛ یعنی یک واقعیت مستقل ندارد. در همهی علوم نیز این داستان وجود دارد که فکتهای آن علم از فکتنماها یا واقعههای آن علم باید از هم تشخیص داده شود؛ چون اگر شما واقعه را با واقعهنما خلط کردید آن هنگام بر سر واقعنما درنگ میکنید و سپس به جای آنکه به مسائل آن علم بپردازید به مسئلهی نماها دچار میشوید. مسئلهنما یعنی سؤالی که دربارهی یک واقعنما انجام گرفته است. واقعیتی به این صورت وجود ندارد، این امر مورد مهمی است و کم نیست.
اولین کاری که فیلسوفان یک علم در باب علم انجام میدهند این است که در حوزهی موضوع آن علم واقعهها را از واقعنماها جدا میکنند. تا زمانی که عالمان آن علم مشغول به مسئلهنماها نشوند، به مسئلهها مشغول میشوند. اگر شما واقعنمایی را واقع انگاشتی و بر سر آن سؤال طرح کردید و بر سر جوابهای آن سؤالها بحث کردید و بر سر آن بحثها با هم اختلافنظر یا اتفاقنظر پیدا کردید آن هنگام میگویید ما شما را مشتغل به مسئلهنماها میبینیم. بنابراین در فلسفهی علم آنتولوژی، یعنی بخش وجودشناسی و آن این است که در حوزهی علم چه واقعیتهایی وجود دارد و چه واقعیتهایی وجود ندارد و گمان میشود که هست و ظن ما این است؛ اما فیالواقع با واقعهی فلسفی مشخص میشود که وجود ندارد.
روششناسی در علوم انسانی
ملکیان در انتهای صحبتهای خود گفت: بحث دوم فلسفهی هر علم معرفتشناسی است، پس از هستیشناسی و وجودشناسی به معرفتشناسی علم میرسیم؛ مثلاً معرفتشناسی فیزیک میگوید حال که ماده وجود دارد و یک فکت فیزیکی است، انرژی هم وجود دارد و یک فکت فیزیکی است. معرفتشناسی فیزیک میگوید این واقعیتها چه مقدار شناختنی هستند و چه مقدار ناشناختنی هستند. آنانی که شناختنی هستند روشهای شناختشان چیست؟ ماده را با استفاده از چه روشهایی میتوان شناخت؟ انرژی را با استفاده از چه روشهایی میتوان شناخت؟ بنابراین آنتولوژیست فیزیک میگوید ماده وجود دارد یا ماده وجود ندارد؟ آیا انرژی وجود دارد یا ندارد؟ سپس معرفتشناس فیزیک میگوید ماده وجود دارد. انرژی، زمان، مکان، علیت وجود دارد، این 5 مورد را در فیزیک باید معتقد باشیم که وجود دارد. حال باید دید علیتهای فیزیکی را از چه راهی پیمیبریم. مکان، زمان، ماده و انرژی را از چه راهی به آن پیمیبریم؛ یعنی راههای معرفت پیدا کردن به فکتهای فیزیک چیست این امر را در هر علم دیگری نیز میتوان به آن پرداخت.
بحث سوم، روششناسی آن علم است؛ یعنی فلسفهی علم در قسمت اول خود وجودشناسی میکند، در قسمت دوم معرفتشناسی میکند و در قسمت سوم روششناسی میکند. در قسمت روششناسی گفته میشود که از چه منابع شناختی میشود برای امری استفاده کرد. حال به این منابع شناخت چگونه توسل پیدا کنیم؟ چراکه به هر منبع شناختی با راههای مختلفی میتوان توسل پیدا کرد، به برخی اشاره میکنم: در همهی علوم ما 6 منبع شناخت داریم. هیچ علمی، علم ریاضی، تجربی، انسانی، علم فلسفی، تاریخی و ادبی و هنری و مذهبی نیست مگر آنکه از این 6 منبع استفاده کند. یکی ادراک حسی، دروننگری، حافظه، شهادت یا گواهی دیگران، شهود، استدلال است. استدلال هم به 3 قسمت استدلال قیاسی، استقرایی، استنتاج بهترین تبیین تقسیم میشود.
پس 6 منبع شناختی داریم، هر علمی از علوم از این 6 منابع شناخت استفاده میکند. این را اپیستمولوژی به ما میگوید که در فیزیک از کدامیک از این منابع میتوانیم استفاده کنیم، از کدامیک از این منابع نمیتوانیم استفاده کنیم؛ اما در روششناسی میگویند هرکدام از این منابع ششگانه که از آن استفاده میکنیم، راههایی برای استفاده کردن از آنان وجود دارد. هیچکدام به این صورت نیستند که بگویند یک منبع شناخت و یک راه استفاده از این منبع شناخت داریم. یک راه استفاده از هرکدام از این منابع شناخت وجود دارد. روششناسی به ما میگوید که در اقتصاد از چه روشهایی میتوان استفاده کرد و از چه روشهایی نمیتوان استفاده کرد. روشهای مجاز و روشهای معمول چه هستند. این 3 دانش که از آنها به فلسفهی علم تعبیر میکنیم؛ مثلاً دربارهی علوم انسانی میگوییم فلسفهی علوم انسانی و این موارد در میان ما شناخته شده نیستند. این است که دانشجوی فوق لیسانس یا کارشناسی سالهای آخر دورهی فوق لیسانس خود از یک روش استدلالی هم با خبر میشود.
این 3 مورد یعنی وجودشناسی علم، معرفتشناسی، روششناسی یک علم رویهمرفته به این 3 مورد فلسفهی علم میگوییم، این 3 مورد هم در کشور ما به فراموشی سپرده شده است. ما غیر از آن 10 عاملی که عرض کردم که علوم انسانی در کشور ما باعث عقب رفتن آن شده و غیر از عواملی که عرض نکردم و نتیجهی آن 10 عامل است. ایماژ دانشجویان علوم انسانی یعنی انگاره و تصوری که از خود دارند نتیجهی آن 10 عامل است. ما ایماژمان در علوم انسانی با ایماژ ما در مهندسان متفاوت است. دانشجوی مهندسی و پزشکی تصوری از خود دارند که خیلی با تصور ما در علوم انسانی متفاوت است. ایماژی که ما به علوم انسانی داریم ایماژی اعتمادبرانگیز نیست، اعتمادبهنفس را در ما کم کرده است. این نتیجهی همان 10 عاملی است که میگفتم در کشور ما وجود دارد. هیچ زمان یک دانشجوی علوم انسانی ایماژی که دانشجوی مهندسی و پزشکی از خود دارد را ندارد؛ اما اگر این امر را در روانشناختی اجتماعی بررسی کنیم علت آن مشخص میشود. تا این 4 مبحث در میان ما احیا نشود من فکر میکنم علوم انسانی در کشور ما به جایی نمیرسند و از این نظر نیاز به فلسفه و ابراز نیاز به فلسفه، شما را از حوزهی خود بیرون نمیبرد، بلکه در حوزهی خود استوارتر میشوید و مواضع جدید و مواضع قابل دفاعتری فرامیگیرید.