شناسهٔ خبر: 14391 - سرویس مسائل علوم‌انسانی

گزارش نشست تاریخ و همکاری‎های میان‎رشته‎ای/ قسمت دوم؛

از نزاع بین تاریخ و فلسفه استقبال کنیم

مصباحیان جنگ و نزاع بین رشته‎ها به نظر من ضروری‎ترین چیزی است که می‎تواند وجود داشته باشد. ما همکاری نیاز نداریم، ما جنگ می‎خواهیم، جنگ بین رشته‎ها باید دربگیرد برای اینکه از تخدیش بین حوزه‎ها جلوگیری شود و تاریخ‎دان بداند تاریخ چیست، فلسفه‎دان بداند فلسفه چیست، حد و ثغور رشته‎های خود را بشناسند و در آن صورت است که همکاری می‎تواند صورت بگیرد.

 

فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: نشست حاضر رونمایی از کتاب «تاریخ و همکاری‎های میان‎رشته‎ای» بود که بعد از همایشی در پژوهشکده‎ی تاریخ اسلام با همین عنوان توسط مرکز فرهنگ و اندیشه‎ی جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران در در محل این دانشگاه برگزار شد. در قسمت اول مشروح سخنان داریوش رحمانیان با عنوان «مناقشه در هویت علم تاریخ» آورده شد. در ادامه مشروح گفتار حسین مصباحیان در این نشست از نظرتان می‌گذرد:

«حسین مصباحیان» دانش‌آموخته‌ی دکترا از دانشگاه تورنتو و محقق پست دکترا در همان دانشگاه است.  فلسفه‎ی دانشگاه، آرای کانت، آرای هایدگر، آرای گادامر، ورود فلسفه‎ی جدید به ایران و تحلیل و نقادی آن و نیز ترجمه‎ی کتاب «از هرمنوتیک متن کهن تا متن سیاست رهایی‎بخش» حوزه‌های مطالعاتی وی را در بر می‌گیرد. تخصص وی مطالعاتی است که مرتبط با بحث هابرماس، مکتب فرانکفورت و آن جریانی که بین هرمنوتیک و اندیشه‎ی انتقادی است و سعی می‎کند بین آن‎ها پلی بزند و تز دکترای وی نیز در این زمینه است. این استاد مدعو دانشگاه تهران در مقاله‎ی خود در کتاب «تاریخ و همکاری‎های میان‎رشته‎ای» زمینه‎ی شکل‎گیری میان‎رشته‎ای را مطرح کرده است و با تقریری فیلسوفانه می‌گوید که فلسفه اتفاقاً می‎تواند تهدید باشد برای دیگر رشته‎ها از جمله تاریخ و خوب است که تاریخ هویت خود را حفظ کند.

وی در ابتدای بحث خود بیان داشت: با تمام صحبت‎هایی که دکتر رحمانیان داشتند، همچنان مخالفت ما در این باره ادامه دارد. بخشی از مباحثی که در اینجا بیان خواهم کرد در همان مقالهای که در کتاب «تاریخ و همکاری‎های میان‎رشته‎ای» چاپ شده، آمده است و بخش‎هایی نیز مطالعات جدیدتری است؛ زیرا می‎خواستم بدانم این مطالعاتی که ما به آن می‎گوییم «بین‎رشته‎ای»، اساساً چیست؟ و سپس رابطه و نسبت با این رشته‎ای که مطالعات بین‎رشته‎ای نام گرفته، چگونه باید تنظیم شود و چه بحث‎هایی در این حوزه می‎توانیم داشته باشیم. بنابراین من بحث خود را این‎چنین پیش می‎برم، ابتدا یک تفکیک کوتاه می‎کنم از مطالعات چندرشته‎ای (MultidisciplinaryStudies) و مطالعات بین‎رشته‎ای (Interdisciplinary Studies) که لازم است، سپس اشاره می‎کنم به تاریخچه‎ی شکل‎گیری مطالعات بین‎رشته‎ای که از چه زمانی پدیدار شده است و الآن در چه وضعیتی قرار دارد، همچنین موضوعاتی که مطالعات بین‎رشته‎ای به آن می‎پردازد چه موضوعاتی است و بعد تلاش می‎کنم ساخت‎گشایی کنم از ۳ مؤلفه یا ۳ عنصر Interdisciplinary Studies .

 در واقع این ۳ مؤلفه به‌صورت تصادفی در کنار هم قرار نگرفته‎اند، بلکه یک ارتباط منطقی بین آن‎ها وجود دارد. هدفی در پشت آن قرار داشته و به همین دلیل شکل گرفته و ماندگار شده است و سپس به تفاوت‎های بین مطالعات بین‎رشته‎ای و علوم انسانی که دیلتای به آن پرداخته است و تمایز مهمی که او بین علوم انسانی و آن چیزی که خودش علوم طبیعی و فیزیکی می‎گوید. ولی ما به تفاوتی که مطالعات میان‎رشته‎ای و علوم که ۳ دسته هستند علوم طبیعی، علوم اجتماعی و علوم انسانی می‎پردازیم، اینکه این علوم چه تفاوتی با هم دارند و در پایان هم پیشنهاداتی می‎دهم برای نحوه‎ی مواجهه‎ی علوم انسانی با مطالعات میان‎رشته‎ای با تأکید بر نزاع به معنی کانتی کلمه. لازم است که نزاع یا جنگ بین رشته‎ها، درون علوم انسانی از یک سو و همچنین در مجموع علوم انسانی و مطالعات بین‎رشته‎ای از سویی دیگر صورت بگیرد و توضیح می‎دهم که چرا نزاع یا جنگ بین رشته‎ها ضرورت دارد.نشست تاریخ

استاد مدعو دانشگاه تهران گفت: وقتی ما می‎گوییم مطالعات چند‎رشته‎ای (Multidisciplinary Studies) یعنی چند رشته‎ی مشخص مثل تاریخ، فلسفه و علوم اجتماعی با حفظ مفروضات معرفتی، روش و تمام تعاریفی که آن رشته را شکل می‎دهد، سعی می‎کنیم بر یک موضوع مشخصی پرتویی برافکنیم؛ یعنی هیچ‌یک از این رشته‎ها تقلیل پیدا نمی‎کنند به نفع رشته‎های دیگر یا در مسیر توسعه‎ی خود به حدود رشته‎ی دیگری تجاوز نمی‎کنند. بنابراین مطالعات بین‎رشته‎ای، موضوعی که دکتر رحمانیان به‌طور مثال به آن اشاره کردند یعنی جهانی شدن، وقتی جهانی شدن را می‎خواهیم بررسی کنیم تاریخ دیدگاه خودش را دارد، فلسفه دیدگاه خودش را دارد و سایر علوم هم دیدگاه خودشان را دارند و تمام این دیدگاه‎ها می‎تواند در چنین کتابی جمع شود و یک دیدگاه همه‌جانبه‌تری به موضوعی مثل جهانی شدن فراهم کند.

او ادامه داد: ولی در مطالعات بین‎رشته‎ای مرزهای سنتی بین رشته‌ها به‌طورکلی فرو می‎ریزد و آن‎ها درهم‌تنیده و ادغام می‎شوند و این رشته‎های مختلف خودشان را در یک غالب سنتز و یک رشته‎ی جدید نشان می‎دهند و تفاوت‎های خودشان را یا این‌نه‌همانی‎های خود را با رشته‎های دیگر نشان می‎دهند و بر آن پافشاری می‎کنند و بر آن تأکید دارند؛ یعنی مطالعات بین‎رشته‎ای خود تبدیل به رشته‎ای می‎شود در مقابل سایر رشته‎هایی که ما می‎شناسیم که در مطالعات بین‎رشته‎ای به آن‎ها مطالعات سنتی می‎گویند، رشته‎ی تاریخ، فلسفه، هنرها و غیره از دیدگاه مطالعات بین‎رشته‎ای به آن‎ها رشته‎های سنتی گفته می‎شود.

اما از نظر تاریخی باز هم همان‌طوری که دکتر رحمانیان اشاره کردند، گرچه از نظر مضمون تاریخ مطالعات بین‎رشته‎ای به یونان قدیم برمی‎گردد، به دلیل اینکه جهان در آن است و آنچه که در آن نیست، موضوع مطالعه‎ی فلسفی بوده است؛ ولی اگر بخواهیم مفهوم دقیق کلمه را پیگیری کنیم به سال ۱۹۴۴، دانشگاه میشیگان برمی‎گردد که در دپارتمانی به نام کالج هنرها و علوم، شامل دپارتمان‎های علوم اجتماعی و هنرها، ادبیات و علوم تطبیقی بوده است. در آنجا بخشی ایجاد می‎شود به نام «رشته‎ی تقسیمی یا بخشی علم اجتماعی» (socialscience the vision mission). وظیفه‎ای که در سال ۱۹۴۴ برای آن تعریف شده، بخش‎هایی از مسائل مربوط به علوم اجتماعی که نمی‎تواند در چارچوب علوم اجتماعی قرار بگیرد، است. به دلیل اینکه آن‎ها بزرگ‎تر از حوزه، دامنه و وسعت علوم اجتماعی بوده‌اند؛ ازهمین‌رو باید به آن بخش ویژه سپرده ‎شود و مورد بررسی قرار گیرد. طبیعتاً از نظر تاریخی، وقایع مربوط به جنگ جهانی در همان سال‎های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۴ در شکل‎گیری این رشته بی‎ربط نبوده است. جنگ، مسائلی را پیش می‎آورد که فراتر از مرزهای سنتی آن رشته‎ها است.

مصباحیان در ادامه‎ی بحث گفت: به مرور در دهه‎ی ۷۰ و ۸۰ این بخش یا بخش تقسیمی علوم اجتماعی، اسم آن در ابتدا به‌عنوان مطالعات چندرشته‎ای (Multidisciplinary Studies ) و سپس به Interdisciplinary Studies تبدیل می‎شود و در حال حاضر در ۸۱۸ دانشگاه از دوره‌ی لیسانس تا دوره‌ی دکترا دانشجو و فارغ‎التحصیل دارد. بنابراین، همان‎طور که دکتر رحمانیان بیان داشتند مطالعات بین‎رشته‎ای الآن که با هم در حال صحبت در مورد آن هستیم، خودش رشته‎ای است مثل سایر رشته‎ها که دانشجو از دوره‎ی لیسانس تا دوره‎ی دکترا می‎پذیرد و از طرفی ادعاهایی دارد و هم مفروضاتی، به همین دلیل نمی‎توان واقعیت چنین رشته‎ای را مورد تردید قرار داد.

این استاد فلسفه در ادامه‎ی بحث خود به موضوع مطالعات بین‎رشته‎ای پرداخت و گفت: موضوعات مطالعات بین‎رشته‎ای در کلیت آن مسائلی است که در چارچوب یک رشته‎ی تخصصی خاص نمی‎تواند مورد بررسی قرار گیرد، اشاره شد مثل جهانی شدن، هویت، گرمایش زمین و ... و حتی در واقعه‎ی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ جرم هم به مطالعات بین‎رشته‎ای سپرده شده است؛ یعنی از رشته‎ی حقوق گرفته و به مطالعات بین‎رشته‎ای سپرده شد. گفته شد با توجه به اینکه جرم یک مسئله‌ی فرهنگی، اقتصادی و نژادی است باید به مطالعات بین‎رشته‎ای سپرده شود و این تغییر جهت به‌طور طبیعی صورت گرفته است. بنابراین مطالعات بین‎رشته‎ای تقریباً می‎توانم ادعا کنم که تمام موضوعات را در حال دربر‎گیری است؛ بنابراین یک تعرضی به قلمرو سایر علوم به لحاظ موضوعی دارد.

نکته‎ای که دکتر رحمانیان به‌درستی اشاره کردند، این است که خود این تخصصی و شاخه شاخه شدن علوم، منطقی داشته است و الآن نحوه‎ای که مطالعات نوشتاری در حال بررسی است همان نحوه‎ی مطالعه‎ای بوده است که قبلاً در یونان قدیم انجام می‎شده است. به یک تعبیر همان اصطلاحی که از قول دکتر پاریزی باستانی به کار بردند، اقیانوس‌العلمایی بودند. بنابراین، این تفکیک یا تجزیه منطقی داشته است، ولی این دوباره در آن چیزی که در مطالعات بین‎رشته‎ای به آن ادغام می‎گویند منطقی دیگر دارد که با منطق آغازین آن متفاوت است و ما باید به آن توجه کنیم.

وی سپس به ساخت‎گشایی ۳ عنصر و مؤلفه‌ی  Studies Interdisciplinary (مطالعات میان‎رشته‎ای) پرداخت و توضیح داد: مؤلفه‌ی اول مربوط به Inter است. این واژه این‌طوری که اخیراً ما کار کردیم، از خودِ آثاری که در مورد Interdisciplinary نوشته شده است، سه نوع ارجاع ازInter  بیرون می‎آید.

 اولین ارجاع، ارجاع به آن چیزی که محل و موضوع نزاع است؛ مثلاً موضوعی را تصور کنید که در آن واحد هم مسئله‌ی اقتصادی است و هم مسئله‌ی تاریخی است و هم مسئله‌ی جامعه‎شناسی است، Interdisciplinary در اینجا می‎آید و موضوع را از این رشته‎ها می‎گیرد و می‎گوید در صلاحیت و تخصص شما نیست و باید یک مطالعه‎ی همه‎جانبه صورت بگیرد. با فرو ریختن و درهم ریختن مرزهای سنتی رشته‎ها که اشاره شد، اولین عنصر معنا پیدا می‎کند؛ بنابراین اولین معنای ارجاع این است که تمام تمرکز خود را روی موضوع منازعه می‎گذارد؛ یعنی اصلاً با علومی که درگیر هستند کاری ندارد و مورد علاقه‎ی آن نیز نیست. به‌طور مثال اگر شما مفهوم هویت را در نظر بگیرید، هویت هم یک مفهوم جامعه‎شناسانه است و هم یک مفهوم تاریخی است و حتی روان‎شناسانه نیز هست، این با این رشته‎ها کاری ندارد که تاریخ چه می‎گوید یا حتی خود علم تاریخ چه می‎گوید. ممکن است از دستاوردهای آن‎ها استفاده کند، ولی معتقد است این موضوع به دلیل گستردگی و وسعتی که دارد فقط می‎تواند در چارچوب مطالعات میان‎رشته‎ای مورد بحث قرار بگیرد.

 ارجاع دوم که خیلی مطالعات میان‎رشته‎ای به آن می‎نازد، این اقدام بصیرت‎ها است؛ یعنی هر علمی مثل تاریخ و جامعه‎شناسی یک بصیرتی دارد مثل بصیرت جامعه‎شناسانه یا بصیرت تاریخی یا بصیرت اقتصادی. از طریق مطالعات میان‎رشته‎ای که صورت می‎گیرد یک ادغام بصیرت‎‌هایی صورت می‎گیرد که حاصل آن یک بصیرت جدیدی است که کاملاً متمایز، نو و مطلقاً متفاوت از سایر بصیرت‎ها است. این ادعای است که در مطالعات بین‎رشته‎ای و از Inter استخراج می‎شود.

 موضوع سوم که باز ارجاع داده است به خود Inter، نتیجه‎ای است که از این interaction می‎آید، نتیجهای که گرفته می‎شود یک معرفت‎شناختی یا شناخت را توسعه می‎بخشد که در پرتو افکندن به موضوع مورد مطالعه در اختیار هیچ دانشی نمی‎تواند قرار گیرد. بنابراین قسمت اول این واژه یعنی Inter آن، ۳ مؤلفه دارد که یکی «محل یا مکان دعوا»، دوم «ادغام بصیرت‎ها» و سوم نیز آن چیزی است که ما به آن «پیشرفت دانش یا شناخت می‎گوییم یا درک قابل فهم‎تری از دانش یا موضوع».

عنصر دوم، خود کلمه‎ی disciplinary با خود کلمه‌ی disciplin متفاوت است و کلمه‎ی آزادی است؛ یعنی disciplinary یک نوع ارتباط به یک disciplin را نشان می‎دهد، ولی گفته نشده است کدام disciplin منظور است، در آن حد و مرزی وجود ندارد که از چه دیسیپلینی باید استفاده شود و این موضوع مورد مطالعه است که تعیینکنندهی این است که من از چه دیسیپلین‎هایی استفاده کنم. اگر موضوع، موضوع اقتصادی است، طبیعتاً موضوع علوم مرتبط با اقتصاد یا نزدیک به اقتصاد است. اگر موضوع سیاسی است، ولی فراتر از حدود علوم سیاسی است، به‌تبع آن رشته‎هایی که به استخدام گرفته می‎شود رشته‎ای متفاوتی است.

عنصر آخر کلمه‎ی Studies است که این نیز تصادفی نیامده و آگاهانه آمده است و خودش تاریخی نسبتاً دراز دارد که باز هم به سال‎های پس از جنگ برمی‎گردد. در واقع اولین مطالعاتی که شروع میشود مطالعات شوروی‌شناسی بوده است که ضرورت داشته شرق را یا شوروی را بشناسند. یا بعد از آن مطالعات رنسانس ایجاد می‎شود که رنسانس نیز همان‌طور که دکتر رحمانیان اشاره داشتند، از نظر مطالعات بین‎رشته‎ای فراتر از حوزه‎ی تاریخ است؛ بنابراین مطالعاتی باید راجع به آن صورت بگیرد که فراتر از رشته‎ی تاریخ باشد. بعدها این تغییر جهت به سمت گروه‎های فرهنگی می‎دهد. گروههای فرهنگی مثل زنان، افریقایی یا همین الآن در اکثر دانشگاه‎های دنیا بخشی است به نام مطالعات خاورمیانه‎ای یا مطالعات اسلامی. بنابراین اصطلاح مطالعات را در بین‎رشته‎ای گفته می‎شود که نمی‎توان به علوم سنتی اطلاق کرد. من تأکید می‎کنم بر این علوم سنتی، به خاطر اینکه باز هم می‎بینیم که خود سنت یا مدرنیته یا حتی مدرن، مفاهیم نسبی هستند. دکتر رحمانیان به‌درستی اشاره کردند که تمام رشته‎های علوم انسانی رشته‎های مدرن هستند، ولی برای Interdisciplinary Studies رشته‎های سنتی محسوب می‎شوند. به دلیل اینکه خودشان را در مقایسه با رشته‎هایی چون تاریخ و جامعه‎شناسی مدرن می‌دانند، ازاین‌رو آن‎ها را رشتههایی سنتی محسوب می‎کنند و آنچه که مدرن می‎دانند رشته‎ی مطالعات میان‎رشته‎ای است. بنابراین معتقدند که این مطالعات را نمی‎توان به رشته‎های سنتی اطلاق کرد؛ چراکه این علوم خصلت جهانی دارند.

وی در ادامه به دو خصلت در واژه‎ی Studies (مطالعات) پرداخت و گفت: وقتی ما از تاریخ یا علوم اجتماعی صحبت می‎کنیم علی‎رغم اختلافات محلی که ممکن است وجود داشته باشد -بنا بر تعریف در حوزه‌ی فلسفه- در غرب دارای دو خصلت است: یکی «عام بودن» و دیگری «ضروری بودن». عام بودن یا جهان‌شمول بودن یعنی خصلت جهانی داشته باشد و در همه جا معتبر باشد. ضروری بودن نیز یعنی اگر ما آن خصلت را از آن بگیریم از ضرورت بیفتد؛ یعنی تعریفش به آن عنصری باشد که ما ارائه می‎دهیم. به همین دلیل می‎گویند چیزی به نام History studies یا Biology studies نداریم؛ زیرا آن‎ها خودشان رشته هستند، بنابراین نمی‎توان studies را به آن چسباند.

او ادامه داد: به همین دلایل ذکر کردند که چرا کلمهی مطالعات را به کار گرفته‎اند، اول اینکه خود مطالعات در حالت جمع، ناظر بر یک نوع مطالعه بر موضوع نیست، ناظر بر مطالعات مختلفی بر یک موضوع است. بنابراین بر خود کلمه‎ی علوم یک نقد بنیادی و چالشی در مواجهه‎ی با سایر علوم دارد؛ یعنی مطالعه‎ی تاریخی که شما انجام می‎دهید یک مطالعه‎ی ناقص است، باید مطالعات انجام داد یا مطالعات جامعه‎شناسی که انجام می‎دهید یک مطالعه‎ی ناقص است باید مطالعات صورت بگیرد.

او گفت: با این توضیحاتی که ارائه شد، تفاوت بین علومی که از نظر Interdisciplinary Studies به آن علوم سنتی یا علوم نهادینه‌شده، گفته می‎شود با مطالعات میان‎رشته‎ای در چند محور قابل تلخیص است. یکی اینکه علوم ادعا دارند که واجد خصلت جهانی هستند و به دنبال یک کلیت و جهان‌شمولیتی هستند؛ بنابراین عام و جهانی بودن و نیز ضروری بودن خصلت علم است درحالی‌که مطالعات بین‎رشته‎ای به‌هیچ‌وجه چنین ادعایی ندارد؛ یعنی مطالعات بین‎رشته‎ای ادعای علم بودن را ندارد، موضوع خاصی را انتخاب می‎کند و مورد مطالعه قرار می‎دهد؛ مثلاً «جرم» بعد از سپتامبر ۲۰۰۱ و حاصل نتایج و دستاوردهای مطالعات را هم مربوط به همان دوره می‎داند؛ بنابراین نمی‎گوید فرضاً تعریف علمی جرم این است و غیر از این نیست، این ادعا را از خود سلب می‎کند.

دوم اینکه هر علمی روش یا روش‎های خاص خودش را دارد؛ ولی در مطالعات بین‎رشته‎ای یک روش خاصی وجود ندارد، آمیزه‎ای از روش‎ها است که این آمیزه‎ای از روش‎ها نیز بستگی دارد به موضوعی که انتخاب می‎شود، اگر فرضاً موضوع به روان‎شناسی نزدیک‎تر باشد روش‎های روان‎شناسانه بیشتر به کار گرفته می‎شود.

سوم اینکه علوم در پی تولید معرفت، مفاهیم و تئوری‎ها در داخل رشته‎ی خودشان هستند؛ ولی رشته‎ی مطالعات میان‎رشته‎ای معتقد است که در حال تولید معرفت جدید است؛ یعنی هر مطالعه‎ای که می‎کند منجر به دانش جدید، مفاهیم نو و توسعه‎ی شناخت می‎شود، به‌نحوی‌که از قبل به‌هیچ‌وجه سابقه‎ای نداشته است و یک طرح نویی در حال افکنده شدن است.

چهارمین تفاوت علوم با مطالعات بین‎رشتهای این است که علوم مستقل هستند؛ ولی مطالعات میان‎رشته‎ای وابسته هستند، وابسته به علوم؛ یعنی برای هر علمی که موضوعی را مورد مطالعه قرار می‎دهد به کار گرفته می‎شود.

این محقق فلسفه و مطالعات میان‎رشته‎ای افزود: با این گزارش بسیار مختصری که از تاریخچه‎ی بین‎رشته‎ای، موضوعات بین‎رشته‎ای، عناصر و مؤلفه‌های مطالعات بین‎رشته‎ای و تفاوتش با مطالعات چندرشته‎ای ارائه شد، تنها یک درآمد اولیه‎ای محسوب می‎شود؛ زیرا گستردگی دارد و با حوزه‎های وسیع در ۸۰۰ دانشگاه، این رشته در حال تدریس شدن است.

حالا پرسش اساسی که از این سربرمی‎آورد، این است که ما از چه چیزی در حال صحبت هستیم و قرار است رابطه‎ی خودمان را با چه چیزی حل کنیم؟ یک زمانی است که ما در حال صحبت از یک موضوع هستیم و می‎توانیم بفهمیم که این موضوع از دامنه و گستره‎ی رشتهی خودمان فراتر است؛ بنابراین نیاز داریم که از رشته‎های دیگر کمک بگیریم، این نیز سابقه داشته است؛ مثلاً در حوزه‎ی تاریخ می‎گوییم علوم کمکی تاریخ، یا حتی در مطالعات چندرشته‎ای بیشتر به نظر می‎آید که منطق داشته است تا مطالعات بین‎رشته‎ای. وقتی ما دانستیم که در حال صحبت از چه چیزی هستیم، رابطه و نسبت خودمان را می‎توانیم با آن مسئله‌ای که در حال صحبت هستیم بهتر توضیح دهیم.

حسین مصباحیان در ادامه‌ی نشست به بیان پیشنهادات خود پرداخت و عنوان داشت: اولین و ضروری‎ترین چیزی که در تعیین رابطه و نسبت علوم، علومی که به آن متعلق هستیم و به تعبیر هایدگر در مورد ما اهل‌فلسفه، علم فلسفه یا علم تاریخ و نیز هر علم دیگری با این مطالعات بین‎رشته‎ای، این است که مطالعات بین‎رشته‎ای را بشناسیم. وقتی ما به‌طور مثال راجع به رابطه و نسبت فلسفه و تاریخ صحبت می‎کنیم، بحث روشن‎تر است؛ ولی وقتی راجع به رابطه و نسبت رشته‎ی خودمان با مطالعات بین‎رشته‎ای صحبت می‎کنیم، موضوع هنوز تطبیق نشده است، ما یا از موضوع در حال صحبت هستیم یا از یک رشته‎ای مثل رشته‎ی تاریخ، این دو با یکدیگر کاملاً متفاوت است.

دومین نکته‎ای که به نظر من ضرورت دارد، پای فشردن بر شخصیت و هویت رشته‎ای است که به آن وابسته هستیم، به‌عبارت‌دیگر، ضرورت شناخت رشته‎ی خودمان. یکی از دانشجویان در مقطع دکتری اعتراض کرده بود که استاد وارد کلاس شده و از ما پرسیده است فلسفه چیست؟ و رنجیده بود که چرا استاد از ما دانشجویان دکتری پرسیده است که فلسفه چیست. من به او گفتم که این پرسش از فلسفه یا پرسش از چیستی هر معرفت اصولاً جدی‎ترین و مزاحم‎ترین پرسش هر رشتهای بوده که اتفاقاً بزرگان هر رشته را درگیر خود کرده است؛ بنابراین پرسش از فلسفه مهمترین پرسشی است که همواره برای فیلسوفان مطرح بوده و از طریق پرتو افکندن بر آن پرسش، افق‎های تازه گشوده شده است.

سومین پیشنهاد یا طرح بحثی که می‎خواهم داشته باشم این است که اصولاً یک تغییر جهتی لازم است؛ به‌طور مثال وقتی من از فلسفه و مطالعات بین‎رشته‎ای صحبت کنم مثل این است که من از فلسفه و تاریخ صحبت کنم؛ یعنی رابطه و نسبت بین دو معرفت؛ ولی اگر من از فلسفه و موضوعات مطالعات بین‎رشته‎ای صحبت کنم، بحث روشن‎تر می‎شود، این موضوعی که از اندازه‎ی فلسفه بزرگ‎تر است، فلسفه می‎خواهد با آن چه کار کند؟ می‎خواهد واگذار کند یا استخدام کند و پرتو علوم دیگر را از دست ندهد. بنابراین به نظر من یک تغییر جهت لازم است اتفاق بیفتد، مگر اینکه ما بخواهیم رابطه‎ی علم و تاریخ، علم و فلسفه، علم و جامعه‎شناسی را با هم بسنجیم که در آن صورت متفاوت خواهد بود.

چهارمین و مهم‎ترین بخش، درانداختن جنگ و نزاع بین رشته‎ها است. جنگ و نزاع بین رشته‎ها به نظر من ضروری‎ترین چیزی است که می‎تواند وجود داشته باشد. ما همکاری نیاز نداریم، ما جنگ می‎خواهیم، جنگ بین رشته‎ها باید دربگیرد برای اینکه از تخدیش بین حوزه‎ها جلوگیری شود و تاریخ‎دان بداند تاریخ چیست، فلسفه‎دان بداند فلسفه چیست، حد و ثغور رشته‎های خود را بشناسند و در آن صورت است که همکاری می‎تواند صورت بگیرد. بنابراین آنچه که به نظر من اهمیت دارد، خود جدال و نزاع رشته‎ای است، نزاع برای به رسمیت شناختن خود رشته است.

در آخرین کتاب کانت که کمتر هم به آن توجه شده است کلمه‎ی نزاع در آن به کار رفته است و نزاع هم می‎دانم در فلسفه‌ی اعتقادی کانت اهمیت بنیادی دارد. در فلسفه‌ی کانت بدون نزاع ذهن فرد نمی‎تواند فعالیت کند. استدلال کردن، زاده‎ی کشاکش‎ها و نزاع‎هایی است که در ذهن وجود دارد. خود استدلال هم نمی‎تواند ما را از تنازعات رها کند، بلکه آن‎ها را ریشه‎دارتر می‎کند و اغلب پاسخ‎های معناداری که ما به زندگی می‎دهیم که آیا مثلاً خدا وجود دارد یا ندارد، من بعد از مرگ چه می‎شوم و غیره، پرسش‎های عقلانی درستی دارند و این نزاع‎ها ادامه دارد. این نوع نزاع‎ها همچنان ادامه دارد، نزاع از این سطح که تمام شود نزاع‎های معرفتی را در بین قوه‎ی شناخت و قوه‎ی امیال داریم و این نسبت تألیفه‎ی بین آن‎ها است که شرایط داوری را فراهم می‎کند و از این هم بگذریم وارد قلمرو عملی می‎‎شود. پرسش‎هایی که در حوزه‎ی عمل مطرح می‎شود مثلاً من به‌نحوی رادیکالی آزاد هستم، ولی باز هم باید یک هنجارهای قانونی و اخلاقی را رعایت کنم.

 بنابراین، این نزاع‎ها همواره وجود دارد. چیزی که اهمیت بنیادین در نزاع کانتی دارد این است که نزاع قرار است به صلح بینجامد، نزاع قرار نیست که همواره به‌عنوان نزاع باقی بماند. به همین دلیل از زمانی که کتاب کانت نوشته میشود، کتابهای دیگری در همین راستا نوشته می‎شود که کتاب اخیری که در حوزه‌ی مکتب انتقادی فرانکفورت نسل سوم آن نوشته شده است که باز هم جدل است، جدل است برای به رسمیت شناخته شدن. من باید جدال کنم برای اینکه مرا دیگری به رسمیت بشناسد. این جدال یا نزاع برای رشته‎ها ضروری است و فقط برای رشته‎ها نیست در همه‎ی حوزه‎ها است. به قول نیچه برای دوستی کردن باید دشمنی ورزید، تعبیرش این است که دوست من چگونه حق دارد که چیزی غیر از ستاره‎ی من باشد، اگر ستاره‎ی من نباشد من با او نزاع می‎کنم تا وی تبدیل به ستاره‎ی من شود؛ بنابراین منطق نزاع، صلح است.