فرهنگ امروز/زهرا رستگار: اولین نشست از سلسله نشستهای فلسفی با عنوان «اسلامیت فلسفهی اسلامی به چیست»، توسط کارگروه فلسفه و منطق خانهی اندیشمندان علوم انسانی در سهشنبه ۲۶ فروردینماه ۹۳ برگزار شد. عنوان بحث پیرامون فلسفهی اسلامی یا فلسفهی فیلسوفان مسلمان، آیا فلسفهی اسلامی امری ممکن است؟ اسلام و عقلانیت، هماهنگی یا تعارض، فلسفهی اسلامی یا فلسفههای اسلامی بود. سخنرانان این نشست نیز دکتر محسن میری، دکتر محمد فنایی اشکوری، دکتر عبدالرزاق حسامیفر و دکتر فیروز جایی بودند. در ادامه قسمت نخست این جلسه میآید:
دکتر محسن میری در صحبتهای خود به تعریف فلسفه و اسلام میپردازد و فلسفه را مبتنی بر عقل و بدیهیات میشمارد. تأکید اصلی او این است فلسفهی اسلامی صرفاً به دلیل مسلمان بودن افراد یا مسلمانانی که فلسفه میورزیدن به وجود نیامده است، بلکه افراد از اسلام نیز در فلسفیدن خود بهره بردهاند به گونهای که در این فلسفیدن اشارههایی در آیات و روایات وجود داشته است. دکتر محمد فنایی اشکوری نیز تأکید زیادی به روی این امر داشتند که ذات فلسفه بر مقدس بودن یا مقدس نبودن امری تأکیدی ندارد، بلکه آنچه مهم است آن است که باید روش عقلی برهانی را برای فلسفه ورزیدن به کار برد. وی معتقد بود که فلسفه پایبند به روش عقلی و استدلالی است؛ چراکه ما در فلسفه با دو مورد مفاهیم و گزارهها سروکار داریم.
اندیشهورزی در مشرق اسلامی
دکتر محسن میری اولین سخنران این نشست بود که در ابتدای سخنان خود با اشاره به موضوع بحث و تعریف فلسفه اذعان کرد: در مورد این موضوع شاید اینطور استنباط شود که گویی چیزی به نام فلسفهی اسلامی داریم و عنوانی با این هویت موجود است و ما میخواهیم در مورد وجه یا وجوه اسلامیت آن صحبت کنیم، درحالیکه احتمال دیگری نیز میتوان از این عنوان داشت. اگر قرار باشد یک فلسفهای داشته باشیم که آن فلسفه از وصف اسلامیت برخوردار باشد، این فلسفه اسلامیتش چگونه خواهد بود؟
ابتدا لازم است که بدانیم فلسفهی اسلامی چیست؟ مراد از فلسفهی اسلامی این است که ما در بستر فرهنگ اسلامی یک اندیشهورزی و تفکری را میتوانیم ردیابی کنیم که پس از ورود اسلام توسط اندیشمندانی مانند فارابی، کندی، ابنسینا، شیخ اشراق، خواجه طوسی و ... ادامه پیدا میکند، از فلاسفهی شیراز صدرالمتألهین، مکتب اصفهان این جریان ادامه پیدا میکند تا روزگار ما که نمایندههای فکری را به خود اختصاص داده است. در مشرق اسلامی این موارد شکل گرفته است. در مغرب اسلامی نیز ابنرشد و... چون شارحین فلسفهی ارسطو بودند یک فلسفهی اسلامی داشتند -البته من دربارهی ابنرشد با احتیاط بیشتری صحبت میکنم-. این فلسفهورزی تحقق پیدا کرده و آثاری تولید شده و شاگردانی تربیت شدند تا نسل به نسل به ما رسیده است؛ بنابراین در آثاری که از آنها به جا مانده است هستیشناسی عام در خصوص الهیات، خداشناسی (ذات و صفات و افعال خدا) در حوزهی نفسشناسی و در حوزهی جهانشناسی به معنای عام و در مقام دفاع از برخی از مدعیات دینی دیده شده است. فلسفهورزی در آثاری مانند اسرار ملاصدرا، شفا، اشارات و غیره و کتابهای شیخ اشراق که میتوانیم از آنها یاد کنیم، شکل گرفته است و در اختیار ما قرار دارد، منظور ما از فلسفهی اسلامی این است. بنابراین در جایی اگر میبینیم که به موضوعات دیگری در مورد فلسفهی اسلامی اشاره میشود که متفاوت از این موضوع است محل بحث ما نیست؛ فرضاً مجموعه مقالات جهان عرب به موضوعاتی عنوان فلسفهی اسلامی دادهاند که محل بحث ما نیست.
روش برهانی، عقلی در فلسفه
میری در ادامه توضیح داد: هنگامی که فلسفهی اسلامی مورد نظر ما است بهتر است که در مورد فلسفهی مورد نظر خود و معنای اسلام بگوییم. فلسفه آنگونه که در آثار مدونی که عرض کردم، چند ویژگی دارد که ذکر میکنم. 1- این فلسفه از روش عقلی استفاده میکند، روش برهانی، عقلی عمدهترین روشی است که در این فلسفه بهعنوان متٌدِ اثبات صدق عموم یا توجیه عموم مورد استفاده قرار میگیرد. 2- گزارههایی که در این فلسفه مورد استفاده قرار میگیرد یا گزارههایی هستند که بدیهیاند یا مبتنی بر بدیهی و استدلالیاند و با روش برهانی و عقلی به اثبات میرسند. 3- اساس این فلسفه بر همان بدیهیات است و همه چیز باید به بدیهیات ختم شود. 4- موضوع این فلسفه همان چند موضوعی است که عرض کردم، بحث هستیشناسی عام، نفسشناسی، معادشناسی و خداشناسی است، این موارد ویژگیهای فلسفه است.
دربارهی اسلام ممکن است به عنایتهای مختلف، معانی متفاوتی از اسلام به وجود آید؛ اما آنچه که در اینجا مورد نظر است عبارت است از کتاب قرآن کریم و سنت معتبر و فهم مستند و درستی که ما از اسلام پیدا میکنیم. اگر چیزی قرار است اسلامی باشد باید شکلی معتبر و قابل قبول با کتاب یا سنت معصومین (علیهم السلام) داشته باشد، این نیز معنای اسلام است. با توصیفی که ما از این دو واژه بیان کردیم، سؤال این است که فلسفهی اسلامی موجود محققی که در بستر فرهنگ اسلامی رشد کرده و در اختیار ما قرار گرفته است با تمام تفاوتهایی که این فلسفهها دارند (تأکید بنده بیشتر به روی فلسفهی مشرق اسلامی است) این اسلامیت را چگونه میتوانیم بیان کنیم؟ آیا این واژهی اسلامی بودن برای فلسفه واژهای است که صرفاً از باب توسعه در معنا و تسامح بر آن اطلاق میکنیم یا نسبتی با اسلام به این معنایی که عرض شد، دارد؟
پاسخ بنده این است که فلسفهی اسلامی موجود را میتوان از جهاتی واقعاً اسلامی دانست. یکی از جهاتی که ما میتوانیم به سبب آن فلسفهی موجود را اسلامی بدانیم این است که فلسفه خود را به لحاظ اولویتها و جهتگیریها با اسلام هماهنگ کرده است؛ یعنی اسلام مکتبی توحیدمحور است و ذات واجبالوجود بهعنوان یک اصل اساسی و معاد و نفس را بهعنوان یک امر بسیار مهم مورد توجه قرار داده است. این فلسفه پس از اینکه اسلام ظهور کرد خود را از جهت الویتگذاری موضوعات، منطبق با اسلام کرده است. اگر در قبل از اسلام به فلسفهی یونان مراجعه کنیم، میبینیم در مورد خداشناسی بحث جدیای نشده است و فرضاً اگر ارسطو صحبت کرده است، در متافیزیک خود نهایتاً محرک بین متحرک مثلاً مجردی را مطرح میکند و خیلی وارد موضوع نمیشود. وقتی آن فلسفه از طریق یونان به اسکندریه میرسد و سپس به جامعهی تازهمسلمان ما میرسد، فیلسوفان ما بحث خداشناسی که بخش لاغری در گذشته بوده است را توسعه میدهند، شما متوجه میشوید که در کتاب فخر رازی 3 جلد در باب این موضوعات است و در کتابهای ملاصدرا و ابنسینا و غیره نیز وجود دارد، شما میبینید که توحید گسترش پیدا کرده و روش، روش استدلالی و برهانی است؛ اما جهتگیری به آن سمت رفته است که به این موضوعات بیشتر پرداخته شود. این جهتگیری باعث شده که فلسفه شکل و هندسهی دیگری پیدا کند.
به این جهت میتوانیم بگوییم که اسلام توانسته در این فلسفه اثر بگذارد و یک هیئت کاملاً جدید و متفاوتی از گذشته را ارائه دهد. این امر سبب میشود که فلسفه را بهدرستی اسلامی بدانیم، البته با توجه به اینکه اسلامی بودن آن از جهت اولویتگذاریها میباشد. مورد دوم که میتوانیم به آن اشاره کنیم این است، هنگامی که اسلام آمد در درگیر شدن با برخی از فرهنگهای دیگر، چالشهای جدید در فرهنگهای دیگر نیز در جریان فکری اسلامی مطرح شد. اساساً خود اسلام نکات جدید و تازهای را مطرح کرد، در نهجالبلاغهی حضرت امیر، نمونههایی از آن را مشاهده میکنید. فلسفهی اسلامی و کتاب و سنت تأثیر جدی در شکل و روند فلسفه گذاشته است.
دین مبتنی بر عقل در آیات و روایات
میری به نکات دیگری در ادامه اشاره کرد و گفت: نکتهی دیگر این است که گاهی در کتاب و سنت این استدلالها را میبینیم، گاهی هم نکاتی در آیات و روایات مطرح شده است که اگرچه خود آن استدلال نیست، اما شرایطی به وجود میآورد که در ذهن مخاطب خودش استدلال جدیدی را فراهم میکند؛ مثلاً برهان صدیقین نمونهی برجستهای است که ما در فلسفهی اسلامی میبینیم، ضمن آنکه این امر با تطوری که در دورهی آغاز، از ابنسینا شروع میشود تا به میرداماد و صدرالمتألهین و علامه طباطبایی برسد. برهان صدیقین مبتنی بر یکی از آیات قرآن کریم است. برخی از روایات به روشنی این ایده را به فیلسوف القا میکنند. ابداع استدلال و ایجاد زمینههای استدلالآفرین و گاهی استدلال اینها بر غنای فلسفی پیش از اسلام میافزاید و میتوانیم ادعا کنیم که این فلسفه ازاینجهت نیز اسلامی است.
نکتهی بعدی در مورد تأثیرگذاری اسلام در باب فلسفه این است که یک دیالوگ جدی بین اسلام و جریان فلسفی اتفاق میافتد. گاهی اوقات ما در آیات و روایات، مطالب و آموزههایی داریم که غیرقابل تأویل هستند و هیچ شکی در آن وجود ندارد؛ فرضاً در مورد معاد جسمانی، نفی تناسخ و ... اینگونه است. اینکه از طرف دین بیان شود به این معناست که فیلسوفی که تا پیش از این ممکن بود تلقی دیگری داشته باشد، فرضاً تصور کند معاد جسمانی ممکن نیست، از طریق استدلال راه به جایی نمیبرد و ابطال کردن تناسخ سخت است. این فیلسوف که تقید دینی دارد در صدد برمیآید که به سراغ آن استدلالهای فلسفی برود و متوجه شود که نکند یکسری مغالطههای صوری یا مادی در استدلالها اتفاق افتاده باشد و همین سبب شده باشد که از نظر تفکر عقلی به یک راهی رسیده باشد که در تعارض با دین است. بهاینترتیب، این وجوه تأثیرگذاری است. در قرآن کریم موردهای کمی نداریم که به عقلورزی تشویق شده است، متن دینیای وجود ندارد که در این حد افراد را به عقل تشویق کند، این امر میتواند مؤثر باشد. حتی دین اسلام راه را بر آنکه دلیل تعبدیات را بدانیم، باز گذاشته است. بههرحال این امر نوعی تأثیرگذاری است، زمانی که عقلورزی را گستردهتر کرده است. حتی در مورد تعبدیات به ما اجازه میدهند وجه عقلی آن تعبدیات را دنبال کنیم، این امر نشان میدهد که راه را نبسته است، در برخی از آیات و روایات دین را مبتنی بر عقل میکند.
تعامل بین عقل و نقل و کشف
میری به عقل و وحی پرداخت و در این باره توضیح داد: بین نقل، عقل و کشف یک تعامل جدی وجود دارد. این موارد آینههایی هستند که سعی میکنند در حد وجود خود حقیقت را کشف کنند. این امر نشان میدهد که عقل تا جایی که کشش دارد و بتواند به کشف واقع نایل شود، کمک زیادی به وحی کرده است. وحی نیز هر کجا که حضور پیدا کند، کمک به رشد عقل کرده است. این موارد در مقابل هم نیستند و همداستان هستند، انسجام و تأثیرگذاری بین این دو امر، دوجانبه است.
نکتهی آخر این است که آیندهی بهتری برای این تفکر موجود است، این آینده به طرف بهتر شدن کشیده میشود؛ لذا فکر هم میتواند رشد کند. تأکید دین بر آنکه میگوید به جلو حرکت و کشف کنید و افقهای جدید را به دست بیاورید، خود نیز افقهای جدید را نشان میدهد. اینها نمونههایی است که میتواند در این موضوع مؤثر باشد. اسلام از نظر روانی ما را به شدت حمایت میکند و انگیزه میدهد که به دنبال حقیقت برویم. مکاتبی هم هستند که اصل حقیقت را انکار میکنند، مانند ساختارشکنها و پستمدرنهایی که عقلانیت را به نوعی انکار میکنند. این افراد راهی به حقیقت ندارند و خیلی به آینده امیدوار نیستند، راهی برای فلسفیدن آینده برای انسان باقی نمیگذارند؛ اما دین اسلام این مجال را به ما میدهد.
فلسفهی اسلامی خالص و بیاشکال نیست
دکتر میری در انتها از بحث خود نتیجه گرفت و ادامه داد: از این مطالبی که عرض شد مشخص میشود که اگر ما در جایی میبینیم که میگویند فلسفه را فلسفهی اسلامی به کار نبریم، بلکه فلسفهی مسلمانان به کار ببریم، باید بدانیم منظور این باشد که فلسفهی مسلمانان، یعنی مسلمانانی که به اسلام معتقد بودند و باورهای اعتقادی داشتند و این باورهای اعتقادی بر روی فلسفه اثر گذاشته است. گاهی اوقات میگویند مسلمانانی بودند، فلسفهای ورزیدن و محصولی داشتند و خیلی رنگ اسلامی و باورهای اسلامی آن قوی نباشد، این تعبیر فلسفهی مسلمانان طبعاً پذیرفتهشدنی نیست. خصوصاً دربارهی این تجربه چند قرنی که از آن بهعنوان فلسفهی اسلامی یاد میکنیم، بیشتر از فلسفهی مسلمانان است و فلسفهای است که از خود اسلام تأثیر پذیرفته است. نکتهی دومی که به نظر میرسد مناسب باشد این است که اگر این فلسفه را فلسفهی اسلامی یاد میکنیم به این معنا نیست که این فلسفه از عناصر دیگر متأثر نشده است، بسیاری از عناصر دیگر در آنجا حضور پیدا کردند؛ اما آنکه وجه غالب است و تأثیرگذاری بیشتر را روی موضوع گذاشته است، اسلامی است.
نکتهی بعدی این است که فلسفهی اسلامی که از آن بهعنوان اسلام یاد میکنیم وجه اسلامیت آن نباید باعث شود که فکر کنیم این فلسفه دیگر بیخطا و بیاشکال است، خیر، اینگونه نیست. این مجموعهی فلسفی را با همهی خطاهایی که در آن وجود دارد در نظر میگیریم، بهعنوان یک فلسفهورزی خالص و بیاشکال در نظر نمیگیریم. با این وصف، این فلسفه از جنبههای اسلامی بهطور جدی برخوردار است. البته ممکن است برخیها نیز بگویند این فلسفهای که شما تعریف کردید و سپس بهعنوان فلسفهی اسلامی یاد میکنید، در این فلسفه راه آزاداندیشی را از ما میگیرید، ممکن است بگویند فلسفهی شما نیز اسلامی نیست و یک نوع کلام است. پاسخ این است که ما در بحث تعریف فلسفه ویژگیهایی را برای فلسفه برشمردهایم. فلسفهای که بر روش عقلی استوار است و مبتنی بر بدیهیات باشد فلسفه است. حال این سؤال که از کجا آمده است و متعبد هست یا نیست؟ از کدام سرزمین آمده یا نیامده است؟ این موارد دیگر جزء معنای فلسفه نیست. هر فلسفهای -مانند فلسفهی یهودی یا مسیحی و یا الحادی باشد فرقی ندارد- ممکن است غلط یا درست باشد؛ اما اگر مبتنی بر این دو گزینه باشد، فلسفه است. چیزی اگر خادم چیز دیگری باشد آن را از فلسفیت نمیاندازد، فلسفه از فلسفیت هنگامی تنزل پیدا میکند که استدلال عقلی نداشته باشد.
شاید نتوانیم یا کم بتوانیم افرادی را پیدا کنیم که تقید یا تعبدی به یک موضوعی نداشته باشند؛ فرضاً کسی مسلمان، یهودی، مسیحی یا فردی به دنبال جریان فکری که انسانمحوری را باب کند که این موارد خود به تنهایی ایدئولوژی است. کم فردی را میتوانیم پیدا کنیم که پیشفرضها و باورهایی را برای خود فرض نکرده باشد. اگر قرار باشد فلسفه مرادی با پیشفرضها و باورهای اعتقادی فرد داشته باشد باید فلسفه را در عالم غیر از انسانها دانست و دید.
سؤال دیگر این است که آیا این فلسفه، فلسفهی مطلوب است؟ پاسخ این است که خیر این فلسفه بههیچوجه فلسفهی مطلوبی نیست و ما باید حتماً آسیبشناسی جدی نسبت به این امر انجام دهیم و راهحلهایی را برای این فلسفه انجام دهیم که فلسفهی کاملتری برای آینده باشد.
فنایی اشکوری: فلسفه مجموعهی علوم است
دکتر محمد فنایی اشکوری دومین سخنران این نشست بود که در ابتدای سخنرانی خود به کاربرد فلسفه پرداخت و اظهار داشت: فلسفه به نظر من 3 کاربرد عمده دارد؛ یعنی 3 کاربرد آن رایجتر است. یک فلسفه به معنای وسیعی در گذشته به کار میرفته است؛ مثلاً از فلسفهی ارسطو و سپس به ابنسینا میرسد. شما در مقدمهی الهیات شفا دارید که ابنسینا فلسفه را به همان اقسام معروف خود تقسیم میکند -فلسفه در آن کاربرد به معنای همهی علوم حقیقی است-. فلسفه را به عملی و نظری تقسیم میکنند، فلسفهی نظری اولی یا الهیات، طبیعیات و ریاضیات است، فلسفهی عملی نیز اخلاق و سیاست و غیره است و تقریباً تمام علوم حقیقی را پوشش میدهد. علوم حقیقی در برابر علوم قراردادی محض است مانند: صرف و نحو، ادبیات گرامر و ... این موارد در تقسیمبندی جزء این موارد نیست؛ اما همهی علوم در آن کاربرد وسیع ارسطویی و ابنسینایی، فلسفه گفته میشود.
بنابراین فلسفه به این معنا یک علم نیست، بلکه مجموعهی علوم است، پس موضوع واحدی ندارد؛ چون علوم واحدی نیز نیست. به همین دلیل ابنسینا در مقدمهی شفا میگوید علوم فلسفی. علوم فلسفی مجموعهای از علوم است؛ اما در همان تقسیمبندی و در همان جمله یکی از این علوم را که زیرمجموعه فلسفه است، فلسفهی اولی مینامند. فلسفهی اولی همان الهیات است، یکی از اقسام فلسفه به معنای عام است، البته به آن متافیزیک نیز میگویند. این علم خاصی است، علم واحدی است، موضوع واحدی دارد و روش واحدی نیز دارد. تدریجاً در جهان اسلام فلسفه خلاصه یا متمرکز بر فلسفهی اولی شد که در نتیجهی آن ریاضیات و طبیعیات و غیره کنار گذاشته شد. بیشتر تمرکز علمای ما به روی فلسفهی اولی بود، بعدها فلسفه که گفته میشد مراد از آن فلسفهی اولی بود. هنگامی که حکمت متعالیه ملاصدرا میگوییم، الهیات و طبیعیات (حتی حکمت متعالیه کم است) نداریم، فلسفهی ملاصدرا فلسفهی اولی است و فلسفهی ابنسینا یعنی فلسفه به معنای ارسطویی و عام نیست.
بنابراین در دورهی ما کتابهای علامه طباطبایی بار دیگر این فلسفه به لحاظ گستره راحتتر میشود. فلسفه منحصر به بحث وجود و وجودشناسی میشود. فلسفهیهایی که امروزه بیشتر در حوزههای علمی رایج است نیز بیشتر اولی، متافیزیک و ماوراءالطبیعه است و یکی از مصادیق و اقسام فلسفه به آن معنای عام است. فلسفه در دنیای امروز یک معنای دیگری دارد که همان معنای اصلی متفاوت است، معنای خاص فلسفهی اولی تفاوت دارد؛ فرضاً دانشگاه امروزی، در دانشکدهی فلسفه چه میخوانند؟ در آنجا متافیزیک است و فلسفهی علم و فلسفهی سیاست و اخلاق و دین است و چیزهایی که ما به آن فلسفهی مضاف میگوییم، حال چه فلسفهی علوم باشد و چه فلسفهی علوم نباشد؛ مثلاً فلسفهی اخلاق و تاریخ و... است. فلسفه در این معنا نه آن معنای عام ارسطویی است -برای آنکه میگوید طبیعیات و ریاضیات و علوم انسانی نمیشود-، نه آن معنای خاصی که تدریجاً در جهان اسلام پیدا شد، فلسفهی اولی هم نیست، چیز دیگری است، چیزی بینابین این دو است، محدودتر از فلسفه به معنای ارسطویی و وسیعتر از همان فلسفهی رایجی که در بین ما و فلسفهی اولی است. این فلسفهی چه تعریفی دارد؟ این فلسفهی نیز یک علم نیست و نباید بگوییم دپارتمان فلسفه است؛ چون فلسفه در اینجا به یک علم واحدی اشاره ندارد. فلسفهی تاریخ فلسفه است و مابعدالطبیعه نیز فلسفه است، این موارد علوم مختلف و موضوعات مختلف هستند، موضوع مابعدالطبیعه وجود است، فلسفهی تاریخ نیز با وجود سروکار دارد. فلسفهی اقتصاد، علم تعلیم و تربیت و محیط زیست است، فلسفه هیچ محدودیتی به لحاظ موضوع ندارد. شما دربارهی هر چیزی در این عالم بخواهید تفکر کنید، تفکر عقلی فلسفه میشود، لازم نیست وجود یا موجود باشد.
تفکر عقلی روشمند و نظاممند
فنایی در ادامه تعریفی برای فلسفه ارائه کرد و توضیح داد: برای این فلسفه تعریف پیشنهادی دارم که جای دارد که کار بیشتری روی آن انجام شود. تعریف پیشنهادی من این است که فلسفه تفکر عقلی روشمند و نظاممند دربارهی هر موضوعی است، البته فلسفه به معنای جدید آن است. تفکر است که مؤلفهی عقلی است و با علوم تجربی تاریخی و دینی و تفسیری سروکار نداریم، تنها تجزیه و تحلیل عقلی است. این تفکر عقلی روشمند است و به این دلیل میگویم تفکر عقلی روشمند است که چون انسانی که عقل دارد، تفکر عقلی نیز دارد. اما انسان در این حد فیلسوف نیست، فیلسوف کسی است که در تفکر عقلی خود روش دارد. استدلالهای عقلی پراکنده را در هر کتابی ممکن است، ببینید، آن فرد مخالف با فلسفه نیز گاهی استدلال عقلی نیز دارد؛ اما ممکن است روشمند نباشد. مهمتر از روشمندی نظاممندی است؛ یعنی شما نظامی میسازید و فلسفه تنها تکگزاره نیست. در علم تفسیر و علم کلام، استدلال و قیاس و برهان داریم؛ اما یک نظام نداریم که پیشفرضها، مسائل و نتیجههای آن است.
یک دانش فلسفی ساخته میشود، برای شکل گرفتن یک دانش است که ما به آن فلسفه میگوییم، موضوع آن چیست؟ موضوع واحد ندارد؛ چون علم نیست بلکه دهها علم است. اما اگر با چنین رویکردی به سراغ چیزی میرویم در آن چیز از پرسشهای بنیادین، غایی و نهایی آن امر میپرسیم؛ فرضاً اگر سراغ علم میرویم، میگوییم علم چیست؟ چیستی علم را مورد تحقیق قرار میدهیم. بنابراین تفکر عقلی روشمند و نظاممند دربارهی معانی و بنیادها و غایت اشیا است، این بهعنوان یک تعریف موقت و گذار بود.
تلقی ما از فلسفهی امروزه به چه صورت است که محدود نمیشود؟ متافیزیک و فلسفهی اولی اگرچه به نظر من در بین این رشتههای فلسفی و شعب فلسفی که دو رشته است جنبهی بنیادی و مادیتری نسبت به دیگر شعب دارد، یکی متافیزیک و دیگری معرفتشناسی است. فرضاً اگر در یکی از شاخههای فلسفی وارد شوید مانند فلسفهی هنر یا ذهن، نیاز دارید که هستیشناسی و معرفتشناسی خود را بدانید و کامل کرده باشید. بنابراین معرفتشناسی و هستیشناسی در همهی علوم و شعب فلسفه تأثیرگذار هستند، مواضعی که علوم دیگر نیز آگاهانه یا ناآگاهانه بر روی هم تأثیر دارند.
مطالعهی عامترین و انتزاعیترین وجوه هستی
اشکوری در ادامهی بحث خود تعریفی از ملاصدرا و دیکشنری میآورد و فلسفه را تفکر عقلی روشمند مینامد و ادامه میدهد: تعریفی از فلسفهی ملاصدرا نقل میکنم که تصور میکنم این تعریف تا حدودی نزدیک به تعریفی است که من در اینجا عرض کردم. ملاصدرا: «فلسفه رسیدگی به نفس انسانی است بهواسطهی معرفت حقایق موجودات، همانگونه که هستند به مقدار توان بشر و تصدیق به وجود این حقایق با قرآن.» ما در تعریفی قصد داریم اشیا را بشناسیم؛ اما این شناختن با ظن و گمان و تقلید نیست -البته اگر بخواهید، میتوانید مناقشه کنید-، این امر ممکن است شامل شهود عرفانی نیز باشد، آن نیز شناخت حقایق موجودات است. این اشکال از این جهت ممکن است به ذهن بیاید که تأکید به روی روش عقلی را تصریح نکرده است. در بحثهای ملاصدرا نیز مفروض گرفتند که روش، روش عقلی است. برهان وسیعتر از برهان عقلی محض است؛ چراکه برهان مبنی بر اینکه مقدمات آن چه باشد متفاوت میشود.
تعریفی از دیکشنری آکسفورد میگویم که فلسفهی را به این صورت تعریف کرده است: «مطالعهی عامترین و انتزاعیترین وجوه هستی و مقولات که ما دربارهی آن فکر میکنیم مانند ذهن، ماده، عقل، استدلال و صدق و هر چیزی.» هنگامی که دربارهی وجوه عام و انتزاعی این امور میاندیشیم در حال فلسفهورزی هستیم، این معنی تا حدودی نزدیک به تعریف بنده میباشد، برای این میگویم که بتوانم آن فراگیریِ فلسفه و عامتر و وسیعتر بودن آن را نسبت به فلسفهی اولی که در حال حاضر در سنت خود تمرکز داریم را بیان کنم. ضمناً تأکید دارم که باید فلسفه را به وضعی وسیع نگاه کنیم و دیگر آنکه تنها بر هستیشناسی متمرکز نشویم، گرچه هستیشناسی نیز بسیار مهم است. این تمرکز و نادیده گرفتن شعب دیگر فلسفه باعث شده است که در آن شعب از فقر فلسفی رنج ببریم. تقریباً در این زمینهها مورد مدونی برای عرضه نداریم، گرچه مواد و عناصر بسیاری از این فلسفهها در فلسفهی ما وجود دارد؛ اما نظاممندشده و فراگیرشدهی آن وجود ندارد.
در این چند دههی اخیر است که ما اهل پژوهش شدیم و به فکر تفکر فلسفی در این حوزهها افتادهایم. فلسفههای ذهن و دین و ... که به نام فلسفههای مضاف هستند در حال شکلگیری است. البته بیشتر در این چند دهه به روی معرفتشناسی کار کردهاند؛ اما بهطور تاریخی و سنتی تقریباً مغفول واقع شده است. این مبنا و تفکر نظاممند و روشمند در باب اشیا و پرسشهای بنیادین فلسفه است، این اشیا میخواهد امور عینی و واقعی باشند یا امور اعتباری باشند مانند سیاست و هنر و ...
روشهای متفاوت حل مسائل در بین دین و فلسفه
فنایی در ادامهی سخنرانی خود بیان داشت: در این تعریف هیچ ارتباط و اتصالی با دین (هیچ دینی) نمیبینید، این تعریف نسبت به دین کاملاً بیطرف است. فلسفه به این معنا را اگر بخواهیم بگوییم اسلامی است یا غیراسلامی، هیچ ارتباطی با دین ندارد، بلکه بیطرف است؛ اما این تعریف است و تعریف در ذهن ما است. فلسفه هنگامی که متولد میشود در حرکت عینی با تعریف خود فاصله میگیرد؛ یعنی با واقعیات محیطی که در آن شکل گرفته است، ارتباط برقرار میکند و از آن واقعیات تأثیر میپذیرد. فلسفه از موارد بسیاری تأثیر میپذیرد، اگر به تاریخ فلسفه نگاه کنید متوجه میشوید که در یک دوره فلسفه از اسطورهها بسیار تأثیر گرفته است، در دورهای بسیار از دین متأثر بوده است، در دورهی جدید فلسفه بسیار متأثر از علم جدید است. این موارد، تأثیرات خود را بر فلسفه میگذارند، به فلسفه خط و جهت خاصی میدهند.
فلسفه در دادوستد با موارد مختلف است، فلسفه وارد جهان اسلام شد و هنگامی که وارد جهان اسلام شد با دین اسلام در دادوستد قرار گرفت و بدهبستانی بین فلسفه با دین اتفاق افتاد. فلسفهای که بهخصوص در جهان اسلام بیشتر شکل گرفت متافیزیک، هستیشناسی بود که با دین بسیار ارتباط دارد. مسائل مشترکی بین فلسفه و دین است و باورهای اعتقادی دینی بسیاری همان مسائل فلسفی دین هستند؛ مثلاً آیا هستی مساوی است با ماده یا فراتر از ماده نیز هستی وجود دارد؟ آیا وجود مطلقی یا واجبالوجودی هست یا خیر؟ این موارد پرسشهای مشترک دین و فلسفه است و بسیاری از مشکلات وجود دارد که هم برای دین و هم برای فلسفه مطرح هستند؛ چراکه این موارد علایق و دغدغههای مشترک دارند.
انتظار میرود که هنوز تأثیر و تأثر بین دین و فلسفه وجود داشته باشد و در تاریخ نیز وجود داشت؛ اما روش فلسفه با روش دین ممکن است در مواجهه با حل مسائل متفاوت باشد. فلسفهی پایبند به روش عقلی و استدلالی است؛ چراکه ما در فلسفه با دو مورد سروکار داریم، مفاهیم و گزارهها. مفاهیم را باید تعریف یا تفهیم کنیم، گزارهها را باید اثبات یا نفی کنیم -منطق نیز دو بخش دارد تعریف و برهان-، هر کجا که با روش عقلی مفهومی را تحلیل کردید و با روش عقلی گزارهای را اثبات یا نقد کردید در حال انجام دادن کار فلسفی هستید. آیا به این معنا فلسفهای که داشتیم فلسفه است؟ ادعای من این است که فلسفه است. فلاسفه مفاهیم را تعریف عقلی میکنند، تعریف آن را نمیگویند، تعاریف عقلی محض انجام میگیرد. در بخش اثبات کردن نیز اینگونه است یا در فلان آیه آمده است یا فلان فرد در تعریف خود آن را بحث کرده است.
نبود مقدسات در ذات فلسفه
محمد فنایی اشکوری در انتهای صحبتهای خود اشاره کرد: کسانی هستند که نگرانیهایی دارند و میگویند شما اگر فلسفه را به دین مرتبط و متصل کنید یکسری آفتها و آسیبهایی دارد که به برخی از آنها دکتر میری اشاره فرمودند و آن موارد فلسفهی اسلامی نمیتواند باشد. من ابتدا تأکید میکنم و سپس میگویم فلسفه به چه معنا اسلامی نمیتواند باشد. فلسفه اگر نقلی باشد که فلسفه نیست؛ یعنی بگوییم ادعای ما این است و وجود اصالت دارد و دلیل شما چیست؟ این نمیتواند فلسفه باشد. در سنت فلسفی ما این کار را انجام ندادهاند، برخیها گفتند اتصال دین به فلسفه و فلسفه به دین قداست میبخشد و فلسفه را برای آنها نقل میکند؛ اما فیلسوفان ما نیز این کار را نکردهاند. این در ذات فلسفه نیست که مقدس باشد یا مقدس نباشد، شما اگر به روش برهانی پایبند باشید و معیار شما باشد، این مشکل وجود نخواهد داشت. اگر فلسفه به معنای این باشد که از متون دینی استنباط شده باشد، آن زمان میگوییم این فلسفه اسلامی است، مانند اینکه فقه را اسلامی میگوییم، احکام را فقیه از قرآن و سنت استخراج میکند، در استخراج نیز روش اجتهادی را پیش میگیرد و آن نقل و اجماع معتبر است که ما این مورد را در فلسفه نداریم. هیچ فیلسوفی نمیگوید این امر مدعای من است و در این مدعا از آیات و روایات استفاده کردم و پشتوانهام دلیل نقلی و اجماع است؛ اما فلسفهی میتواند از دین تأثیر بپذیرد بدون آنکه از فلسفه بودن خارج شود. فلسفه میتواند از این موضوعاتی که بیان شد الهام بگیرد.
دین یکسری مفاهیمی را طرح میکند؛ فرضاً از موجوداتی به نام ملائکه سخن میگوید، فیلسوف به این مورد فکر میکند که آیا ممکن و معقول است که موجودی داشته باشیم که مادی و جسمانی نباشد و خدا نیز نباشد؟ اینجا فیلسوف با روش عقلی به این نتیجه میرسد که ما یک دسته از موجودات داریم که به آنها موجودات مجرد میگوییم، مجردات تام و مثالی داریم، این موارد را اگر دین نمیگفت ممکن نبود هیچ زمانی به فکر فیلسوف خطور کند که ما غیر از موجودات مادی موجودات منحصربهفرد دیگری خواهیم داشت، از اینگونه مفاهیم زیاد است.
به نظر من هنگامی که فلسفهی یونانی وارد جهان اسلام شد 3 مفهوم اساسی در فلسفه آمد که این فلسفه را با فلسفهی یونان متفاوت میکرد، ضمن آنکه فلسفه بودن آن حفظ شد. ارتباط، دیالوگ و دادوستد آن با اسلام باعث شد که سیمای این فلسفه متفاوت باشد. البته یکی مسئلهی خلقت بود. در فلسفهی یونانی ارسطو به نتیجهی یک محرک اولی میرسد؛ اما روی خلقت تأکیدی نیست، خلقت یک مفهوم دینی است. این امر خود دستمایهی عظیمی در فلسفهی اسلامی شد که در باب خلقت و علیت و نحوهی ارتباط علت با معلول و ارتباط خلق با خدا و مباحث گستردهی فلسفی و عقلی مطرح شد. طرح این مباحث عقلی به برکت آن الهام دینی و آموزههای دینی خلقت بوده است.
مسئلهی دیگر مسئلهی بعثت و نبوت و وحی است، این موارد در فلسفهی یونانی جایی ندارد. فلاسفهی ما در باب وحی تفکر فلسفی کردند. همچنین مسئلهی حیات پس از مرگ نیز مهم است، توحید با خلقت و بعثت و معاد ارتباط دارد. 3 مفهوم محوری از دین وارد تفکر فلسفی شد و من معتقدم که این آغاز پیدایش یک جریان و سنت فلسفی جدید شد که متفاوت با فلسفهی یونان بود، در ادامهی فلسفهی یونانی است؛ اما وارد فاز و مرحلهی جدید شد که این مرحله جدید با دخالت اندیشهی دینی و تأثیرپذیری از دین بود.