فرهنگ امروز/ نادر فتورهچی: آیا میتوان این مقاله را با ادعایی گزاف شروع کرد و تا انتها بر آن ادعا وفادار ماند؟ ادعا این است: «آکادمی وجود ندارد!» نوشتن این جمله میتواند سوءتفاهمهای زیادی در پی داشته باشد. ازقضا قصد من نیز ایجاد همین «سوءتفاهمها» است. اینکه منظور نویسنده از چنین ادعایی چه بوده در ادامه خواهد آمد؛ اما ممکن است همچنان به هیچ «تفاهمی» با مخاطب منجر نشود.
1- در ایران و البته در سنت روزنامهها که گمان میکنند بار «آموزش عمومی» را هم بر دوش میکشند –که میکشند- احیاناً نوشتن مقاله دربارهی آکادمی نباید چندان دشوار باشد. کافیست مثل همه چیز –بله همه چیز! - از پنیر گودا گرفته تا مفهوم دولتشهر یونانی و ... از «ریشهها» شروع کنیم؛ مثلاً برویم ببینیم اولین بار واژهی «آکادمی» در چه مقطع تاریخی و در چه جغرافیا و از سوی چه کسی بر زبان آمده و بعد مسیر «فراگیر» شدنش در «دیگر تمدنها» را پیبگیریم و در نهایت نیز زمان ورودش به ایران را بنویسیم و خلاص.
ازایندست متنهای آموزشی، سوپرمارکتی دربارهی آکادمی زیاد نوشته شده و احیاناً باز هم نوشته خواهد شد، اینکه «آکادمیا» باغی خوشآبوهوا در حومهی آتن باستان بوده و افلاطون که یک «فیلسوف بزرگ» است در آنجا به تعلیم شاگردان خود دربارهی «حکمت و فلسفه و اخترشناسی و اخلاق و هنر» میپرداخته و الی آخر.
حتی میتوان برای «پربارتر» کردن متن، اتیمولوژی واژهی آکادمی را هم به متن اضافه کرد و کلی دربارهی «آکادمیا» و «آکادموس» و اینکه چه شد در زبان لاتین این واژه به شکل امروزی در آمد، چیز نوشت. حتی میتوان گوی سبقت را از متنهای مشابه ربود و دربارهی «لوکاین» ارسطو هم یک وجب به پایانبندی اضافه کرد و خلاصه حق مطلب را دربارهی آکادمی و مدرسه و حوزه و مکتب و دانشگاه و ... ادا کرد.
2- نویسنده قصد نقد متنهای سوپرمارکتی اینچنینی را ندارد. بهتر است به مدعای مطرح شده در ابتدای مقاله بازگردیم: آکادمی وجود ندارد! اولین استدلال من در پافشاری بر این مدعا، برآمده از تجربهای بسیار ساده است. در زمان نگارش مقاله، کمی تردید داشتم که آیا «آکادمیا» بنا به مستندات موجود، یک باغ متعلق به افلاطون بوده یا فرد دیگری؟ ازهمینرو کلمهی «آکادمی» را ابتدا به زبان انگلیسی در موتور جستوجوی گوگل سرچ کردم و اولین لینکی که نمایان شد مربوط به یک مؤسسهی «توریستی، ورزشی» به نام «آکادمی دات کام» بود. لینک دوم «آکادمی اسکار»، لینک ششم مدخل ویکیپدیا دربارهی آکادمی و لینک دوازدهم در صفحهی دوم مدخل انسکلوپدیای آکسفورد بود و به میانجی آخری، تردیدم برطرف شد. اما آنچه که گوگل به من ارائه کرد، مرا کنجکاو کرد تا دربارهی «آکادمی» در صفحات فارسی نیز جستوجو کنم، اتفاقاً در جستوجوی فارسی اولین لینک، متعلق به «ویکیپدیا» بود و دربارهی «آکادمی» هم بود؛ اما «آکادمی موسیقی گوگوش»! بهعبارتدیگر، اگر شما کلمهی آکادمی را در زبان فارسی جستوجو کنید و همین چیزهای مقدماتی و سوپرمارکتی مثل «نخستین بار» و «ریشهشناسی لغت» و ... مربوط به آن را بخواهید، ابداً در صفحهی اول موتور جستوجوی «معتبر» گوگل چیزی دربارهی «آکادمی» پیدا نمیکنید.
3- در واقع ادعای وجود نداشتن آکادمی، ناظر به نبودن دمودستگاهها و تشکیلات و ساختمانها و میزها و صندلیها و کمپوسها و البته جوانان «شاد» و «بانشاط» و «فرز» و ... که به شکل کلیشهای در دستههای دوتایی و پنجتایی روی چمنها ولو شدهاند و یا گل میگویند و میشنوند یا سر از کتاب برنمیدارند، نیست. اتفاقاً همهی این مواد اولیهی لازم برای «آکادمی» وجود دارد و خوبشان هم وجود دارد، آنچه که وجود ندارد آکادمی در معنای مدرن و البته معنای «سیاسی» آن است. اگر همان منطق جستوجو در گوگل را ادامه دهیم، ما با چه چیزی به نام «آکادمی» روبهرو هستیم؟ با یک شوی تلویزیونی و یک مؤسسهی توریستی، ورزشی. ما حتی با همان نهادی که در دههی 60 در غرب بهعنوان «زائدهی سرمایهداری صنعتی» وظیفهی «ایدهپردازی» برای تولید کالاهای مصرفی و استراتژیهای دوام کالا و به روز کردن جنگافزارهای کشتار جمعی و شیوههای «مدیریت منابع انسانی» و ... را بر عهده داشت مواجه نیستیم، همان دانشگاهی که در بیانیهی اعتراضی پورت هارون، مانیفست اتحادیهی دانشجویان دموکراتیک آمریکا، چنین توصیف شده بود:
دانشگاههای امریکا به خط تولید «شهروندان بیآزار و تکبعدی» تبدیل شدهاند... تخصصی شدن اینچنینی حوزههای علم صرفاً محملی برای تولید بمب اتم و اتاقهای گاز و توجیه فلسفی آنهاست... مثالها در این باره فراوان است؛ مثلاً استفاده از منابع آکادمیک علوم اجتماعی برای مشاوره به شرکتهای تولیدکنندهی کالاهای مصرفی. این شرکتها از یک سو میتوانند با کمک «نخبگان» دانشگاهی و آموزههای آکادمیک، استراتژیهای مصرف را به نفع خود دستکاری کنند و هم میتوانند کاری بکنند که هر روز محدودیتهای جدیدی برای کارگران به وجود آید. آموزههای آکادمیک موجود تنها به درد کمپانیهایی میخورد که میخواهند با کمترین دستمزد بیشترین بهرهوری را از کارگران و کارمندانشان داشته باشند... نتایج پژوهشهای علمی به این کمپانی توصیه میکند که میزان مصرفگرایی را افزایش دهند. بمب اتم بسازند و...
اما همین دانشگاه نسلی را به بار آورد که در برابر موج فزایندهی سرمایهداری نئولیبرالیستی، سرتاسر دههی 60 و 70 و البته کل جغرافیای جهانی را به رعشه درآورد و در نهایت نیز «دولتهای رفاه» را وادار کرد که به زور توپ و تانک و باج دادن به سندیکاهای کارگری، خیابانها را از دانشجویان معترض پس بگیرند.
دانشجویان و استادان آن نسل شاید آخرین نسلی از معترضان ضد سرمایهداری بودند که توانستند دانشگاه را از کارکرد «اردوگاه تولید ایده برای مصرف بیشتر» به کانونی برای تغییر «وضع موجود» تبدیل کنند.
موج دموکراسی لیبرال اما قویتر از آن بود که این جنبش بتواند آبروی دانشگاه را حفظ کند و از تبدیل شدنش به آپاراتوسی برای دولتهای لیبرال یا چیزی شبیه به یک شرکت توریستی جلوگیری کند. شکست مِیِ 68، هم شکست جنبشی اعتراضی بر علیه نئولیبرالیسم تازهنفس بود و هم شکستی برای موجودیت نهادی به نام آکادمی. کارخانهها به آسیای مشتاقِ «پیشرفت» منتقل شدند و اتاقهای مدیریتشان بین آمریکای شمالی و اروپا تقسیم شد.
همه چیز در آکادمی به «نرمافزار» تغییر ماهیت داد. نسل دانشجویانی که در مِیِ 68 برای آلتوسر نامهی «خفه شو» مینوشتند یا مارکوزه را روی شانهها میگرفتند تا سخنرانی کند، نسلی که شعار میدادند «رفورم=کلروفورم»، نسلی که آمده بودند «انسان تراز نوین» را در برابر دیدگان حیرتزدهی «خلقهای دربند» تحقق ببخشد، اکنون جای خود را به نسلی میداد که بزرگترین تخطیاش از قانون، هک کردن ایمیلها با هدف اخاذی از کمپانیها یا دیوارنوشتههای بامزهای بود که در آن با کلی احتیاط، بوش و بلر را دست میاندازد. او دیگر به دنبال «تغییر جهان» نیست، به دنبال «فرصت شغلی» در اپل و ای. بی. ام است. اسطورهها نیز عوض شدند: از «رودی دوچکه» به «استیو جابز»، از «آکادمی» به «شرکت توریستی».
4- وضعیت ما با «غرب» فرق میکند. در اینجا آکادمی حقیقتاً یک شوخی است، یک وقتکُشی، فرصتی برای تخطی از سلطهی خانوادهی سنتی هستهای، راهی به رهایی از شر ازدواج زودهنگام، گشایشی در روابط و دوستیها، خریدن زمان برای خوشگذرانی با معیارهای اینجایی، فرار از سربازی اجباری، فرصتی برای «اپلای» به دانشگاههای خارج و دهها کارکرد مشابه دیگر.
آکادمی در ایران حتی همان شکل اختهی غیرسیاسی در غرب معاصر را هم ندارد، حتی «اتاقفکر» خط تولید هم نیست، تولید هم نیست؛ چون اصلاً تولیدی وجود ندارد؛ یعنی اساساً صنعتی وجود ندارد که برای بهرهکشی از نیروی کارش یا برای تدوین استراتژیهای مصرف، نیاز به دانشگاه باشد. اگر قبلاً رشتههای مهندسی و پزشکی، منزلت اجتماعی دانشجویان این رشتهها را بالا میبرند و در بین طبقات متوسط موازنه در چانهزنیهای دوران خواستگاری را به نفع آنها تغییر میداد، اکنون با فروپاشی شتابندهی مناسبات تولیدی و خدماتی و سلطهی اقتصاد رانتی، حتی همین کارکرد سخیف را هم از دست داده است. برای همین است که مثلاً رقم متقاضیان برای رشتههایی چون «تبلیغات» و «بازاریابی» و «ام. بی. ای» و «مدیریت بازرگانی» و ... در مقایسه با دیگر رشتهها قابل قیاس نیست. تقاضا آنقدر بالاست که دانشگاهها ترجیح میدهند علاوه بر تأسیس رشتههای اینچنینی که در آنها امکان پرورش نوع خاصی از «انسانهای پوستکلفت و دریده» برای «بیزنس» فراهم میشود، دو شیفت و سه شیفت «مؤسسهی عالی» تأسیس کنند. رشتههای هنری نیز به لطف عنایت جهانی به «هنر بومی» کشورهایی که از نگاه آنها «تروریست بالقوه» هستند، بیشترین متقاضی را پس از «بیزنس» دارند. کافیست فارغالتحصیلان هنری بتوانند راه و چاه ورود به «بازار» پررونق «آثار هنری» در دبی و شارجه را فرا بگیرند، بماند که در عرصهی هنر، فارغالتحصیلان با نوعی بیواسطگی بین هویت «هنرمند» و «دانشآموختهی هنر» مواجه هستند.
بهعبارتدیگر، یک فارغالتحصیل رشتهی کشاورزی بیواسطه کشاورز نمیشود؛ اما مثلاً فارغالتحصیل رشتهی نقاشی از بدو فراغت از تحصیل، «نقاش» بهحساب میآید. ازهمینروست که بعضاً اعلام بیان فارغالتحصیلان در رشتههای هنری مخاطب را شوکه میکند؛ مثلاً میگویند از سال فلان تا فلان در ایران 10 هزار فارغالتحصیل نقاشی (یا همان نقاش) به بازار کار عرضه شده است، وضع رشتههای علوم انسانی هم که معلوم است. در چنین وضعیتی است که چند مطرب لسآنجلسی به خود اجازه میدهند نام یک شوی سخیف تلویزیونی را «آکادمی موسیقی» بگذراند، بهعبارتدیگر، آنها بهترین نمونه برای توصیف وضعیت «آکادمی واقعاً موجود» هستند: مخلوطی از سیاستگریزی و خوشباشیِ آمیخته با لودگی و خودنمایی و سرگرمی و پولسازی و فرصتطلبی و جور کردن اقامت در غرب و ...
این تعریف جدید و البته «واقعی» آکادمی در وضع موجود -یا همان آکادمی گوگوشی آن- ازقضا تصویری از سنت آکادمی در غرب را نیز بازنمایی میکند: سنت آکادمی در غرب بیهیچ تعارفی در امتداد همان منطق «مطالعات پسااستعماری» و بر اساس یک «آپارتاید تحصیلی» عمل میکند به جز مواردی معدود (مثل دانشجویان رشتههای فنی از قبیل برق و کامپیوتر و طراحی صنعتی و ... که در خدمت همان ماجرای اپراتوری اتاقفکرِ خط تولید قرار میگیرند)، تلاش آکادمیهای غربی برای جذب «نخبگان» کشورهای پیرامونی چیزی نیست جز ایجاد فرصت «شناخت» بهتر همان جایی که این نخبگان از آن میآیند. صرفنظر از «نخبگان»، سیل متقاضیان کشورهای پیرامونیِ متقاضی تحصیل در غرب، نهاد آکادمی را به یک «ایدهی اقتصادی» رسانده است: جذب توریست، دانشجو.
تمامی دانشگاههای «معتبر» غربی، مؤسسات اقماریای را تأسیس کردهاند که این «فرصت طلایی» درآمدزایی را از دست ندهند؛ مثلاً آکسفورد دهها مؤسسهی مطالعاتی و کالج انتفاعی را خارج از دیسیپلینهای اصلی دانشگاه واقعی آکسفورد اما به همان نام (احتمالاً با یک پیشوند حقوقی) تأسیس کرده تا مشتاقان ایرانی و پاکستانی و یمنی و آنگولایی و نیجریهای و ... زندگی و تحصیل در انگلستان را پس از اخذ شهریههای کلان در مؤسساتی با نامهایی شبیه به هم مثل «مطالعات آفریقا و خاورمیانه»، «شرقشناسی»، «دینپژوهی»، «عرفانپژوهی»، «مطالعات فرهنگهای بومی»، «ادبیات تطبیقی» و ... بهعنوان یک توریست، دانشجو جذب میکند. حتی اگر این توریست، دانشجوها متقاضی تحصیل در رشتههای هنری و علوم سیاسی و فلسفه و تاریخ و ... هم باشند -که تعدادشان هم کم نیست- باز همین بساط است، یا دانشجوی «طراحی لباس» و «دکوراسیون داخلی» میشوند یا دانشآموختهی دورههای «رقص معاصر» و «تئاتر شرقی» یا این قبیل رشتهها (که معمولاً هم دورههای یکساله یا دوسالهاند). اگر در خوشبینانهترین حالت به آکادمی اصلی راه یابند، ناچارند موضوع پایاننامهی خود را دربارهی کشور مبدأ انتخاب کنند؛ مثلاً از ایران میآیند و در دانشکدهی موسیقی پذیرش میشوند، نمیتوانند پایاننامهی خود را دربارهی «موسیقی آتونال شوئنبرگ» یا فلان سونات باخ و ... انتخاب کنند، بلکه باید بر روی «موسیقی بومی بوشهر» یا «موسیقی نواحی» و یا دست بالا بر روی «موسیقی تلفیقی برامس و حاج قربان» کار کنند. در فلسفه و تاریخ و دیگر رشتههای غیرمهندسی نیز وضع به همین ترتیب است.
منبع: تز یازدهم