فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: نشست «جایگاه خانواده و جنسیت در نظام تربیت رسمی» به بهانهی کتاب برگزیدهی حوزه «محمدرضا زیبایینژاد» در دانشکدهی روانشناسی دانشگاه تهران برگزار شد. در این نشست «خسرو باقری» استاد دانشگاه تهران و «محمدرضا زیبایینژاد» نویسندهی کتاب و مسئول مرکز مطالعات و تحقیقات زنان حوزه علمیهی قم به ارائهی نظرات خود پرداختند. در ادامه مشروح سخنان خسرو باقری در این نشست میآید:
خسرو باقری استاد دانشگاه تهران در ابتدای سخنان خود اشاره به کتاب «جایگاه خانواده و جنسیت در نظام تربیت رسمی» زیبایینژاد کرد و گفت: من کتاب دکتر زیبایینژاد را کامل نخواندهام ولی سلسله مباحثی در این باره دارم که به آن خواهم پرداخت و نقدهایی به سخنان امروز ایشان دارم که آنها را نیز عنوان خواهم کرد. در ابتدا به صحبتهای امروز دکتر میپردازم. دیدگاه دکتر را میتوان در این خلاصه کرد که ما در برابر مدرنیسم هستیم، مدرنیسم امالفساد و رویکردی است که خلاف دین است و سپس منجر به مدرسه شده و مدرسهی آن نیز دارای مشکلات بیشماری است؛ زیرا در آن نه عشق است، نه فرد با مسئولیت میپروراند و نه اینکه تعبد ایجاد میکند و نکاتی دیگری که به آن اشاره شد.
مدرنیته آری یا نه؟
او در پاسخ به این موارد گفت: ما باید دربارهی این بحث به چند نکته دقت داشته باشیم: اگر ما رویکرد دینی داریم و مسلمان هستیم با مدرنیته تکلیفمان چیست، باید آن را نادیده بگیریم یا باید به آن اعتنا کنیم؟ اگر قبول کنیم که مدرنیته مشکلاتی دارد، آیا مدرنیته یعنی شری که باید از آن پرهیز کرد و راه دیگر باز کرد؟ آیا این امر شدنی است؟ در واقع باید دنبال چیزی باشیم که شدنی باشد. امروزه هیچکس نمیتواند مدرنیته را نادیده بگیرد اعم از اینکه مسلمان یا اروپایی باشد. حالا با این وضعیت، چگونه باید با مدرنیته رابطه برقرار کنیم؟ این مسئله بسیار مهم است؛ بنابراین اگر ما منظورمان این است که باید راهمان را از آن جدا کنیم، چگونه این اتفاق میافتد؟ آیا بدون توجه به اقتضائات مدرن و دنیای مدرن باید به سنت بازگشت داشته باشیم؟ درحالیکه الآن در فضای مدرن تنفس میکنیم، چطور میتوانیم از این هوای پرشده در ششهای جانمان پرهیز کنیم؟
این محقق در ادامه تأکید کرد: ازاینرو دیدگاه دینی باید نسبت خود را با مدرنیته مشخص کند و این نسبت قطعاً نمیتواند پشت کردن باشد. در واقع این موضوع یک امر ممتنعی است و شاید به همین دلیل است که علیرغم اینکه گروهی از متفکران مسلمان رو به سنت و پشت به مدرنیته کردند، دیگرانی کوشیدهاند که با مدرنیته کنار بیایند، البته نه خیلی منفعلانه بلکه بهنحوی فعالانه؛ در نتیجه به دیدگاههایی رسیدهاند که بتوانند در فضای مدرن، زندگی فرهنگی و دینی خود را داشته باشند. من فکر میکنم باید به راه دوم اندیشید چون راه اول بنبست است.
مدرنیزم چیست؟
وی ادامه داد: نکتهی دوم اینکه از نظر ما «مدرنیزم چیست؟» آیا ما مدرنیزم را مثل هابرماس یک طرح تمامشده یا طرحی ناتمام میدانیم؟ مدرنیزم حرکتی است که شروع شده و تمام نشده است، حتی به نظر برخی پستمدرنیزم هم جزئی از مدرنیزم است؛ یعنی مدرنیزم باید مشکلات خودش را شناسایی و بر آنها غلبه کند و در حال همین کار نیز است. مثلاً ریچارد دورتی زمانی میگفت پستمدرنیزم هستم، ولی بعد از مدتی گفت که پستمدرنیزم نیستم؛ زیرا چیزی جز مدرنیزیم در غرب وجود ندارد. تمام نهادهای اجتماعی در غرب مدرنیزم هستند، پس اینها نشان میدهد که ما نباید فکر کنیم که مدرنیزم آمد و تمام شد و چقدر هم نازیبا بود، بلکه مدرنیزم جریانی است که به وجود آمده و مشکلات خود را نیز حس کرده و با آنها درگیر است که حل کند. تمام مشکلاتی که نام برده شد، اگر خانواده تضعیف میشود، اگر فساد و بیاخلاقی گسترش پیدا میکند و اگرهای دیگر، تمام این معضلات روی دست مدرنیزم است و مدرنیزیم بسیار دقیق در حل این مشکلات میاندیشد.
انصاف داشتن در نقد از مدرنیته
باقری در انتقاد در رویکرد نقادانه به غرب گفت: گاهی اوقات وقتی ما در مورد غرب میخواهیم به سخن بپردازیم آن را دو نیمه میکنیم و نیمهای که مربوط به منتقدان آنان است، کنار میگذاریم و بعضاً از نظرات آنها برای صحبت علیه غرب نیز استفاده میکنیم و بعد راجع به نیمهی دیگر غرب که گویی همان غرب واقعی است و نیمهی نازیبا به نقد مینشینیم، درحالیکه هر دو نیمه، کل غرب است؛ یعنی اگر لیوتار غربی است که از پستمدرنیزم صحبت میکند، ریچارد دورتی هم غربی است. باید توجه داشته باشیم این منتقدان نیز از خود غرب هستند، حتی بهترین منتقدانشان هم غربی هستند. منتقدان ما در شرق اکثراً در حال استفاده از دیدگاههای آنان هستند. شما یک منتقد غرب شرقی پیدا کنید که اصیل باشد، حداکثر به هایدگر متوسل میشوند. پس این نشان میدهد که غرب یک ظرفیت پویایی با خودش دارد و مرتب سعی میکند که مشکلات خود را شناسایی و آنها را برطرف کند.
این محقق تأکید کرد: این نیست که بگوییم مدرنیزم آمد و تمام شد و بد بود؛ فرض کنیم که غرب و مدرنیته باعث شد که لایهی اوزون سوراخ شود، آسمانی که از زمان حضرت آدم علیهالسلام سالم مانده بود. در مورد این مشکل هم باید فکر کرد و حل کرد. چه کسانی در مورد انرژیهای جدید فکر میکنند؟ خود غرب، غرب وقتی فهمید انرژیهای جدید در حال به وجود آوردن مشکلات جدید است، به این نتیجه رسید که باید از انرژی باد، خورشید و غیره استفاده کند و در حال استفاده کردن نیز هست؛ بنابراین ما فکر نکنیم که مدرنیزم یک جریان تمامشده است. مدرنیزم توانایی خود را در حل این مشکلات باید آشکار کند و سعی در این کار نیز دارد.
دین چیست؟
استاد دانشگاه تهران در ادامهی نقد منصفانه داشتن، اشاره کرد: نکتهی سوم این است که باید در مقام نقد منصف باشیم؛ یعنی ما اگر غرب تئوریک و غرب عملی را نقد میکنیم یا نقد تئوریک را بر اساس غرب عملی نقد میکنیم، اینکه در اندیشههای غربیها چیزهایی بهصورت تئوریک مثل لیبرالیزم و غیره بوده ولی الآن چه اتفاقی در حال رخ دادن است، اگر همین روش نقد را دربارهی خودمان داشته باشیم، فکر میکنید چه اتفاقی بیفتد؟ اندیشهی ما در تئوری اسلام است، وضعیت کشورهای اسلامی چگونه است؟ در خانوادههایی که در کشورهای اسلامی هستند چه میگذرد؟ اگر بخواهیم پاسخ دهیم فاجعه برپا میشود، البته با بیان اینکه خوشبختانه ما آمار خوبی نداریم.
وی در ادامه گفت: به نکتهی چهارم اشاره کنم و سپس وارد بحث اصلی یعنی نقد کتاب شوم. تعریف ما از «دین» چیست؟ ما که میگوییم باید دینی باشیم و نباید مدرن باشیم، دین را چه چیزی میدانیم؟ من فکر میکنم که تصور آقای زیبایینژاد از دین، یک تصور کاملاً سنتی است، البته نمیخواهم بگویم بد است یا خوب. مثلاً اشاره کردند به تعبد و اینکه در مدرسه متعبد تربیت نمیشود، بلکه برعکس، کسی که وارد دانشگاه میشود، میپرسد به چه دلیل؟ سؤالی که کسانی را که باید پاسخگو باشند به چالش کشیده است؛ سؤالاتی که میگوید چرا و چرا و چرا؟ آیا بهتر نبود آنها تعبد داشته باشند؛ یعنی بگویند خدا را قبول دارم و به تبع بقیهی چیزها نیز باید پذیرفته شود؟
باقری روی کلام خود را به زیبایینژاد کرد و گفت: تعبیر شما از اینکه گفتید یک نوع خودمحوری است که ما بگوییم «من باید بفهمم»، به نظر من و حتی با منطق دینی قابل دفاع نیست و دلیل آن حضرت ابراهیم است. داستان معروف او که به خداوند گفت، تو چگونه میخواهی مرده را زنده کنی؟ خدا از او پرسید، مگر به قدرت من ایمان نداری؟ ابراهیم پاسخ داد چرا، ولی یقین ندارم، میخواهم یقین پیدا کنم. وقتی او میگوید، میخواهم مطمئن شوم معنی آن خودمداری نیست، اتفاقاً معنی آن، این است که دین باید وجه عقلانی داشته باشد، نه اینکه بگوییم عقل تا نزدیک دین میتواند بیاید -تخفیفی که برخی دادهاند- ولی زمانی که وارد آن شدید دیگر نباید چیزی بپرسید و تنها باید بپذیرید. آیا این نوع تعبد، مفهوم اساسی تعبد است.
عقلانیت و دین، دو روی یک سکه
باقری در ادامهی سخنان خود تأکید کرد: من تعبد را روی دیگر سکهی عقلانیت میدانم و بدون آن، این سکهای نیست که بتوان آن را خرید و فروش کرد. ما نباید بین تعبد و عقلانیت تقابل ایجاد کنیم و نباید اگر از منطق دین پرسش کردیم، بگوییم خودمداری یا عقلانیت افراطی است. البته عقلانیت شکل مناسب و متعادل خودش را باید داشته باشد، ولی اینطور نیست که بگوییم پرسشگری نوعی خودمداری است که مدرسهها افراد را به این شیوه پرورش میدهند. اگر مدرسهها افراد را پرسشگر پرورش میدهند، چه چیزی بهتر از این خواهد بود و اگر دین در چنتهاش نکته دارد، چرا پاسخ نمیدهد.
سپس وی به پویایی در دین اشاره کرد و گفت: پس بهاینترتیب ما باید بین این تصور از دین و تصوری که بتواند در این روزگار دوام بیاورد پلی بزنیم. دین باید پویا باشد و فهم دینی نیز باید پویا باشد، اگر بخواهد در گذشته بماند، نمیتواند زنده باشد.
مشکلات روششناختی در بازخوانی متون دینی
باقری در ادامه وارد بحث دوم خود شد و به نقد کتاب «جایگاه خانواده و جنسیت در نظام تربیت رسمی» پرداخت و عنوان داشت: آقای زیبایینژاد در کتابهای خود سعی میکند یک رویکرد را از طریق تحلیلهای دینی به اثبات برساند و آن رویکرد این است که تفاوت زن و مرد یک تفاوت تکوینی، واقعی و طبیعی است؛ بنابراین ما نباید بکوشیم که آن را حذف کنیم و اگر مدرسه و تعلیم و تربیت سعی میکند که حذف کند، در واقع در حال پا گذاشتن روی یک امر تکوینی است.
او خاطرنشان کرد: در این رابطه من یکسری مشکلات روششناختی دارم. فکر میکنم یک باور سنتی از دین در ذهن نویسنده وجود دارد و سعی میکند از آن دفاع کند و برداشتها را طوری پیش میبرد که آن در جای خود بماند؛ ولی ما با تعیین مشکلات روششناختی آن میتوانیم نشان بدهیم که این نوع برداشت باید مسیر درستتری را طی کند.
باقری در ادامه به چند نمونه از این ایرادها اشاره کرد و عنوان داشت: ما اگر متون دینی را فارغ از زمینه بخوانیم و text را در context نبینیم، دچار اشتباه میشویم و فکر میکنیم که یک برداشت دینی کردیم و سپس آن برداشت را در مقابل مدرنیست قرار میدهیم و از آن مرتباً دفاع میکنیم، درصورتیکه مشکل در جای دیگر است، مشکل در اینجاست که ما باید برداشت خود را از متون دینی با context همراه کنیم وگرنه ممکن است برداشت ما غلط باشد؛ بهطور مثال در قسمتی از کتاب (صفحه 126) اشاره شده است که «در متون دینی آمده است که به پسرها شنا و تیراندازی بیاموزید و به دختران خانهداری بیاموزید». آیا این نشان نمیدهد که در متون دینی از حیث تعلیم و تربیت، جنسیت با هم متفاوت است؟ یا در جایی دیگر از کتاب (صفحه 124) آمده است «حضرت فاطمه پیش پیامبر رفت و در مورد نوع کار از پیامبر پرسش کردند و پیامبر پاسخ دادند، کارهای داخل منزل با حضرت فاطمه است و کارهای بیرون منزل با حضرت علی است». این حدیثی است که نقل شده است، حالا سؤال من این است که اگر حضرت فاطمه و حضرت علی امروز اینجا زندگی میکردند و در این باره از پیامبر سؤال میکردند، پاسخ پیامبر چه بود؟ باز هم پاسخ همین بود؟ یعنی حضرت فاطمه باید در خانه بنشیند؟ یا خیر حضرت فاطمه میتواند در جامعه حضور فعال داشته باشند و کارهای بیرون از خانه انجام دهند. منظور این است که باید context آن متن را در نظر گرفت؛ یعنی احتمالاً در آن زمینه میشود اینطور گفت، ولی نه در همهی زمینهها. مگر برای امروز، دختر ما نباید شنا بیاموزد یا تیراندازی یاد بگیرد؟ الآن ما دختران کماندویی داریم. این منطق context است.
وی افزود: بهاینترتیب یکی از مشکلات روششناختی ما در برداشت دینی این است که بیاییم و جملات دین را فارغ از زمینهاش بخوانیم، بهخصوص اگر احادیث باشند و این به نظر من اشتباه است و به همین دلیل آشکار و مبرهن که دختران باید شنا یاد بگیرند، اگر در آب احتیاج به کمک داشتند چه کسی باید به آنها کمک کند؟
نگاه کلگرایی در برداشتها
نکتهی دوم اینکه نگاه کلگرا باید داشت. یکی دیگر از اصولی که در برداشت درست از متون دینی و هر متنی باید انجام شود، Holistic بودن متن است. ما نمیتوانیم یک جنبهای را در نظر بگیریم و باقی را رها کنیم و نادیده بگیریم. آقای زیبایینژاد در قسمتی از کتاب خودشان اشاره میکنند، «همهی این حرفها برای این است که آن تفکیک جنسیتی که فقها گفتهاند که قضاوت و رهبری برای زنان مجاز نیست، این نشان میدهد که بله ریشههایی در تکوین آنها وجود دارد»؛ یعنی زن به لحاظ تکوینی به گونهای آفریده شده است که قضاوت مناسب او نیست؛ چون آن تسلط عقلی که باید وجود داشته باشد در آنها وجود ندارد، موجوداتی احساساتی هستند که نتیجتاً نباید قضاوت کنند. بله، این سخن را برخی از فقها عنوان داشتند، ولی آیا هرآنچه ما در متون دینی داریم همین است، مخالف آن را هم داریم، آنها را هم باید در نظر بگیریم و با بقیه جمع کنیم، از جمله اینکه برخی از فقها عنوان داشتهاند که زن میتواند قضاوت کند و یا حتی برخی از آنها گفتهاند دلیلی ندارد که زنان نمیتوانند قضاوت کنند. بیشتر اجماعی است که در بین فقها پدید آمده است -محقق اردبیلی از جمله این افراد است-، آنها معتقدند دلیل روشنی در متون دینی وجود ندارد، جایی در دین صریحاً نیامده است که زن نباید قضاوت کند یا زن نباید رهبر شود، بلکه برعکس، برخی داستان ملکهی صبا در قرآن که متذکر نمیشود و تصریح نمیکند را یک تجویز و تأیید ضمنی میدانند که زن میتواند ملکه باشد.
سپس وی تأکید کرد: من نمیخواهم بگویم کدام درست است و کدام غلط، بلکه تنها در حال بحث روششناختی در این باره هستم. به لحاظ روششناختی همانطور که باید متن را در زمینه دید، همانطور نیز باید کلنگری داشت و تمام متون دینی را در کنار هم بگذاریم و به نتیجه برسیم.
عدم انسجام در برداشتها
مسئلهی سوم عدم انسجام در برداشتها است یا بهتر بگویم در این کتاب بعضی گفتهها با هم در تعارض هستند؛ بهطور مثال در بخشی از کتاب (صفحه 110) آقای زیبایینژاد گفتهاند که «اگر در قرآن آمده است که زنان نباید زینتهای خود را آشکار کنند و نباید با صدای لطیف صحبت کنند، به این دلیل است که مردان تحریک میشوند». از اینجا میتوان نتیجه گرفت که تحریکپذیری جنسی در مردان بالا است، به این معنی که زنان اینگونه نیستند و مردها اینگونه هستند؛ زیرا توصیهها بیانگر این موضوع هستند. در نقطهی مقابل این مطلب در بخشی دیگر از این کتاب (صفحه 105) به حدیث دیگری استناد شده است که «قدرت جنسی زنان مقابل 12 مرد است». اگر واقعاً این حدیث درست باشد به تعبیری که آقای زیبایینژاد در کتاب دارند، صبر زنان مثال زدنی است. خب، اینجا دوباره تناقض است، اگر جنسیت در مرد آنقدر قوی است که با صدای لطیف تحریک میشوند پس در مورد زنان چه اتفاقی میافتد؟ حتی این مسئله با شواهد علمی که آقای زیبایینژاد نیز در کتاب (صفحه 197) عنوان کردهاند در تناقض است؛ زیرا اشاره میکنند تستوسترون که منشأ قدرت جنسی است در مردان 20 تا 40 برابر زنان است. این نیز یکی دیگر از تعارضات است.
این محقق در ادامه نیز گفت: مثال دیگر از عدم انسجام مطالب این کتاب بزنم؛ در قسمتی دیگر از کتاب میگویند که «در خطبهی 80 نهجالبلاغه اشاره شده است که عقل زنان ناقص است، ایمان و بهرهشان نیز ناقص است» و آقای زیبایینژاد برخلاف کسانی که معتقدند سند این مطالب اشکال دارد یا اگر سند آن درست است نازل بر فرد دیگری در جنگ جمل بوده است و نباید آن را تعمیم داد، میگویند اتفاقاً باید کلی گرفت و در مورد زنان است. عقل زنان ناقص است؛ زیرا احاطه بر احساسات خود ندارند. در جای دیگر از کتاب (صفحه 109) از قول آقای جوادی آملی اشاره میکنند، زنان چون احساسات دارند و احساسات آنان قوی است؛ بنابراین میتوانند در عرصهی معنویت، عرفان و ایمان، پیشتاز از مردان شوند. چون جنس احساساتشان لطیف است، میتوانند در ایمان و عرفان به جاهایی پر بکشند که مردان در آنجا پر میسوزانند. در اینجا دوباره منِ خواننده با تناقض روبهرو هستم که بالاخره ایمان زنان ناقص است یا همینکه زن هستند و احساسات لطیفی دارند، میتوانند به عرصههای فراتری دسترسی پیدا کنند، البته در نقص ایمان زنان هم به همان شرایط خاص فیزیولوژیکی اشاره دارند.
خسرو باقری در ادامه به تناقضات دیگر کتاب اشاره کرد و گفت: یک پارادوکس دیگر از لحاظ عملی این است که زنان ما امروزه رأی میدهند و یک رأی دارند. اگر زنان عقلشان ناقص است، نمیتوانند در مسائل پیچیدهی اجتماعی رأی تام داشته باشند، همچنانکه در شهادت دادن –که مورد تأیید آقای زیبایینژاد نیز است، بااینکه برخی از فقها فتوا دادهاند یک مسئلهی زمانی است و امروزه به خاطر اینکه زنان نسبت به گذشته باسواد و باشعور شدهاند، رأی برابر دارند و شهادتشان به اندازهی یک مرد ارزش دارد، ولی آقای زیبایینژاد آن برداشت سنتی را قبول دارند- این سؤال برای خواننده پیش میآید که اگر زنان واقعاً در شهادت دادن رأیشان نیمه است، چطور میتوانند در جریان انتخابات رهبر و غیره رأی تام داشته باشند؛ قاعدتاً رأیشان در این موارد هم باید نیمه و نصفه باشد؛ مثلاً رأی دو زن، یک رأی بهحساب آید، ولی امروزه در جامعهی دینی ما زنان و مردان با هم رأی میدهند و هریک رأی خود را دارند- البته هنوز جاهایی هست که زنان رأی نمیدهند، به بیان اینکه برداشت اسلامیشان ایجاب میکند که زن نباید رأی بدهد و زن رأی ندارد -، حال وقتی عقل زن نقص دارد چگونه میتواند تشخیص بدهد که چه کسی رئیسجمهور جامعه شود، مسئلهای به این دشواری که قرار است زمام امور یک جامعه را به دست یک فرد بدهیم، چه کسی باید او را تعیین کند؟ اگر در جایی جمعیت زنان زیادتر از مردان شد به چه صورت خواهد بود؟ زیرا در جایی که بیش از نیمی از جامعه را زنان تشکیل میدهند قاعدتاً زنان تعیینکننده خواهند بود، آیا این مشکلاتی را ایجاد نمیکند؟ عملاً ما در جامعهی اسلامی خودمان رأی یگانهای برای زنان در نظر میگیریم. این موارد پارادوکسهایی است که در پیرامون این نوع برداشت میتواند موج بزند.
«طبیعی بودن» و «تکوینی بودن»
باقری در مسئلهی چهارم، به مسئلهی ابهام در مفهوم «طبیعی بودن» و «تکوینی بودن» اشارهشده در کتاب پرداخت و گفت: ما میگوییم این در زنان طبیعی است و این در مردان طبیعی است و ارجاع به تکوین میکنیم، ولی آیا کلمهی «طبیعی» معنای روشنی است؟ از کجا میتوانیم بفهمیم چه چیزی طبیعی است و چه چیزی مصنوعی است که ما در حال تحمیل کردن به طبیعت زن یا مرد هستیم. در بخشی دیگر از کتاب (صفحه 108) به برخی احادیث اشاره شده است که «غیرت مرد طبیعی است یعنی غریزی است، اما غیرت زنانه را میگویند حسادت، موقعیتی است یعنی طبیعی و غریزی نیست». چرا و با کدام دلیل این سخن را بیان میکنید؟ اگر پاسخ بدهید احادیث گفته است، میگویم چرا گفته است؟ بالاخره حدیث نیز باید دلیلی برای مخاطب خود داشته باشد. به قول طلبهها «ب» شما جَر میدهد ولی «ب» ما جَر نمیدهد، حسادت مرد نسبت به همسرش یک طبیعت و غریزه و تکوین است و احکام با نظر به آن وضع شدهاند، ولی در مورد زن میگوییم این غیرت یک حسادت است. واقعاً چگونه باید تشخیص داد کدام طبیعت است و کدام نیست و سپس عنوان میشود اگر زن غیرت معکوس داشت، طبیعی است یا غیرطبیعی؟
در ادامهی مطلب در کتاب جملهای نیز از قول علامه طباطبایی نقل شده است، «یکی از قراینی که نشان میدهد این مسئله در زنان طبیعی نیست، این است که زنان با مردان دارای همسر ازدواج میکنند، حتی اگر مجبور نیز نباشند»، در واقع زنان این کار را میپذیرند. این موضوع واقعاً قرینه است (ضمن اینکه من برای علامه طباطبایی احترام زیادی قائل هستم) ولی این سخن دلیل محکمی ندارد، در ایران برعکس میبینیم و هیچ زنی به همسر خودش اجازه نمیدهد که همسر دیگری بگیرد.
در نتیجه مسئلهی طبیعت یعنی اینکه چه چیزی در انسان طبیعی است و ما بر اساس آن بگوییم آنها طبیعیات هستند و در تربیت نیز باید رعایت شود، معیارش مشخص نیست. مثال دیگر که از یک حدیث الهام گرفته شده است و در کتاب آمده، در مقایسهی زنان و مردان این است که «چرا مردان محاسن دارند و زنان ندارند. به خاطر اینکه این در مردان هیبت ایجاد میکند و گویا طبیعت آنها را به چیزی مسلح کرده است که قدرت و هیبت آنها را به این شکل نشان دهد». آیا واقعاً اینطور است؟ برخی نژاد مردان در برخی از مناطق دنیا به این شکل هستند که در صورتشان مویی نیست، تکلیف آنها چه میشود؟ منظور این است که ما مفهوم طبیعت را آنقدر ساده و لغزان در نظر میگیریم که تناقضها را با این کار دامن میزنیم. کلماتی که در توجیه و دلیل احکام دینی میآوریم آنقدر لغزان هستند که به سادگی زیر سؤال میروند. گفته میشود صورت زنان بدون مو است که مردان لذت ببرند. آیا لذت برای زنان حرام است؟ به چه دلیل میتوان گفت این طبیعی است و دیگری غیرطبیعی؟
استدلالهای فلسفی، «هست» و «بایدها»
این محقق در ادامهی نقد خود از کتاب «جایگاه خانواده و جنسیت در نظام تربیت رسمی» به نکتهی دیگری اشاره کرد و گفت: یکسری استدلالهای فلسفی در کتاب مطرح شده است که به نظر من ضعیف است و من به دو مورد آن اشاره میکنم. اولی مسئلهی «هست» و «باید» است که به همان امور تکوینی و طبیعی برمیگردد و میگوید اگر طبیعت موجودی اینطور است پس باید تربیت آن نیز اینگونه باشد؛ یعنی تجویزها بر اساس طبیعت انجام میشود. آقای زیبایینژاد در اینجا به بحث دیوید هیوم اشاره کردهاند که از «هست» نمیتوان به «باید» رفت. اگر این طبیعی است دلیل بر این نمیشود که ما بتوانیم بر اساس آن تجویزی را انجام دهیم. در کتاب دوباره به سخن علامه طباطبایی اشاره شده است که بله، برعکس آن را بگوییم، یعنی بگوییم تجویزهای حقوقی مثل اعتباراتی هستند (به تعبیر علامه) این اعتبارات باید ناظر بر اقتضائات طبیعی باشد؛ اما برعکس آن را به کار نبریم که اگر یک چیزی طبیعی بود ما از آن استنتاج کنیم که ما باید حالا چه کار کنیم.
اما از سوی دیگر در بخشی از کتاب (صفحه 120) سخنی از قول جوادی آملی نقل میشود که با سخن قبلی منافات پیدا میکند. اولاً گفته میشود که هنجارهای اخلاقی و شرعی تنها حکم شرع است و مبنای عقلی قطعی ندارد؛ یعنی خدا گفته است و ما نمیتوانیم بفهمیم چرا. حالا اینکه حکم عقلی قطعی ندارد آیا منظور عقل کنونی ما است یا اصولاً عقل بالقوهی ما است؟ مثلاً امروز نمیفهمیم، اما فردا ممکن است بفهمیم یا اصلاً نباید در این وادیها به سخن پرداخت که البته این مبهم است. برخی معتقدند عقل الآن نمیتواند حکم قطعی بکند زیرا ضعیف است و باید بفهمد تا مسائل را درک کند و در آینده رمز و راز امور را میتواند بفهمد. بعضی نیز معتقدند که عقل نباید به این وادیها ورود داشته باشد، حکم خدا صادر شده است. حال این سؤال پیش میآید، آیا خداوند بر اساس random یک حکمی را صادر میکند یا خیر، یک حکمتی در ورای رأی خداوند وجود دارد؟ حال اگر حکمی است، درککنندهی آن حکمت چه چیزی غیر از عقل خواهد بود؟ حالا اگر عقل انسان ضعیف است، بههرحال عقل تامتر شدهی آن و بالفعلتر آن در آینده خواهد بود.
استاد دانشگاه تهران در ادامه به مسئلهی دوم خود در نقد استدلالهای فلسفی کتاب اشاره کرد و گفت: اما سرانجام از قول آقای جوادی آملی اشاره میکنند که «باید و نبایدها» در حقیقت بیان «هستها» است و عبارات «هنجاری» به عبارات «توصیفی» قابل کاهش است. اگر واقعاً عباراتهای تجویزی را بتوانیم به عباراتهای توصیفی کاهش دهیم، این دوباره همان حرف هیوم میشود. اگر علامه طباطبایی صحبت اعتباریات را میکند به این خاطر است که ایشان میان اعتبارات و فکتها جدایی میافکند و در اعتبارات عنصر نیازهای ما را وارد میکند و در نتیجه من نیز باید آن را خوب بیابم؛ یعنی ارضا شوم تا بگویم خوب است. پس دیگر خوبی در خود چیزها نیست، خوبی در هنگامی که آن چیزها با نیازهای من ملاقات کنند اتفاق میافتد. اینجا تجویزها قابل کاهش به اصلها و هستها نیست، درصورتیکه ما اگر صحبتهای آقای جوادی آملی را قبول کنیم، مسئله را به هیوم نزدیک میسازیم.
او افزود: نمونهی آخری از استدلالهای فلسفی که ضعف دارد ذکر کنم، اینکه در جایی از کتاب (صفحه 165) آقای زیبایینژاد اشاره میکند، با اتکا به نظر تامس کوهن که «پارادایم در علم وجود دارد و نظریهها و دانشهایی که انسانها درست میکنند با ارزشهای آنها در ارتباط است»، بله تا اینجا درست است و سپس از این نتیجه میگیرد که «پس دو دسته دانش وجود دارد؛ دانشهایی که مادی هستند و به دین توجهی ندارند، دانشهای دیگری که آنها ترویج دین را در دیدگاههای خود قبول میکنند». من دو سؤال دارم، اینکه شما چرا رأی تامس کوهن را بهعنوان یک غربی مدرن قبول میکنید و میخواهید بر اساس دیدگاه او استنتاجهایی داشته باشید که ما از آن استفاده کنیم؟ نظر او اگر میخواهد مؤید ما باشد که ما علم دینی داشته باشیم، لازمهاش این است که نظرات او را بپذیریم و اگر بپذیریم باید یک مناسبت دیگری با غرب و مدرنیست برقرار کنیم که برمیگردد به نکتهی اولی که از آن صحبت شد. از این گذشته تامس کوهن درعینحالی که پوزیتیویست را در هم میشکند و علم را به معنای factual رد میکند و ردپای ارزشها را وارد میکند، اما آن به این معنا نیست که او ما را رها کند و بگوید هرکس یک علم برای خود درست کند؛ مثلاً ما که مسلمان هستیم علم اسلامی درست کنیم و دیگری نیز بر اساس ارزشهای خودش علم دیگری درست کند. باید گفت، آیا به نظر او اینجا یک داور بیرونی وجود دارد یا خیر؟ بله از نگاه کوهن وجود دارد، او معتقد است که یک داور بیرونی است، آنکه مسئله باید مرتفع و حل شود. بهطور مثال ما بیماری داریم که باید درمان شود، طب غربی میآید یک نوع دارو تجویز میکند، طب شرقی میآید و با طب سنتی به درمان میپردازد، فرد دیگری هم میگوید با چند ورد میتوانم درمان کنم، ما در اینجا چند تئوری علمی داریم، صحبت این است که بالاخره شما باید بتوانید این بیمار را درمان کنید و این یک داوری حداقلی است که تامس کوهن مطرح میکند.
در نتیجه اگر ما بگوییم بر اساس اندیشههای دینی خود پایهی علمی را بنا کنیم، این علم نباید تنها ظاهری زیبا داشته باشد و در دانشگاهها عنوان کنیم مثلاً روانشناسی اسلامی، باید دید نتیجهی آن چیست، باید این روانشناسی را به کلینیک برد، در مدرسه و در روانشناسی تربیتی نشان داد که کار میکند، باید نشان دهد که بیماریهای روانی را درمان میکند و این خود حاکی از این است که باید روی آن یک داوری انجام شود. در نتیجه آن تصوری که برخی در جامعهی ما دارند که علم اسلامی و دینی میتوانیم داشته باشیم و ارزشهای خود را داشته باشیم، خلاصه علم بومی اسلامی به این سادگی نیست، باید این علم پاسخگو باشد؛ یعنی اگر شما معتقد هستید دموکراسی خوب نیست –از نگاه تامس کوهن میگویم چون دیگران حرفهای بیشتری زدهاند- و معتقدید یک حاکمیت سلسلهمراتبی از نظر اسلام مناسب است، چنین دیدگاهی را پیاده کنیم و نتیجه را ارزیابی کنیم، ببینیم میشود یا خیر، اگر این مسئله توانست فقر را در جامعه مهار کند، اعتیاد، طلاق، مشکلاتی که جامعه به سختی درگیر آن است را حل کند، بله میپذیریم؛ زیرا جامعهی ما جامعهای است که به شدت در همهی زوایا در حال تخریب است، باید دید آن مدل پاسخ به نتیجه هست یا خیر. علم این را از ما میخواهد نه اینکه تنها در مقام سخن چیزی را عنوان کنیم.
دموکراسی و حاکمیت سلسلهمراتبی
خسرو باقری در انتها گفت: بحثی که به گیدنز اشاره کردند، اینکه دموکراسی در واقع باید در خانه باشد و تشخیصشان این بود که این منافات دارد با اسلام، چون ما در اسلام بر سلسلهمراتب تأکید میکنیم، پس لابد مضمون این سخن این است که دموکراسی بر سلسلهمراتب توجهی ندارد. آیا واقعاً اینطور است؟ خیر، مگر در دموکراسی حکومت وجود ندارد؟ مگر در جوامع دموکراتیک یک رئیسجمهور انتخاب نمیشود؟ رئیسجمهور در جامعه برای خودش حاکمیت دارد، درست است که حاکمیت او قدسی و مطلق نیست و اتفاقاً به همین خاطر است که دموکراسی آن را پذیرفته است، اما سرانجام کسی که رئیسجمهور شد، رئیس جمهور است و میتواند فرمان صادر کند و اختیارات دارد، مثل یک فرد عادی در جامعه نیست. اینطور نیست که دموکراسی نافی سلسلهمراتب باشد، بلکه سلسلهمراتبی میخواهد که قدسی نباشد (قدسی به معنای ادعای گزاف، اینکه اگر مسیح در انگلستان ظهور کند، نمیدانم آنها چه خواهند کرد، چون کسانی که علیه مسیحیت ناسزا میگویند مسیح را بسیار احترام میکنند، آنها بیشتر با آن نظام دینی مشکل دارند تا دین و با سلسلهمراتبی که استبداد ایجاد میکند، مشکل دارد). حالا در خانواده، دموکراتیک یعنی چه؟ اینطور نیست که هرکس برای خودش کاری را انجام دهد، دموکراسی به معنای واقعی کلمه یعنی مشارکت داشتن افراد در سرنوشت جمعی خودشان، البته مشارکت هرکس به اندازهی خودش. من اگر رئیسجمهور شدم اختیارات بیشتری دارم، میتوانم بهطور مثال دستور جنگ صادر کنم، افراد عادی نمیتوانند، این سلسلهمراتب است؛ بنابراین اگر سلسلهمراتبی که ما میشناسیم، میخواهد آن منطق فهم و مشارکتی را که دموکراسی بر آن تأکید دارد، کنار بگذارد، باید دید واقعاً خانوادهی ما چقدر میتواند در مشکلات ما حضور داشته باشد.