به گزارش «فرهنگ امروز» به نقل از تسنیم؛ حجتالاسلام رهدار معتقد است که عالَم غرب، عالَم هژمونیک است و ما معمولا واژهها را از قِبَل درک غربیها میفهمیم و میپذیریم. به عبارت دیگر از پشت عینک آنها به مسائل و موضوعات نگاه میکنیم و اصلا به داشتههای معرفتی خودمان توجهی نداریم و به فکر تبیین آنها نیستیم.
او در گفتوگو با تسنیم گفت ما بدون اینکه در ارض و بوم خودمان و در تراث فرهنگی خودمان ریشه داشته باشیم، نمیتوانیم نیازهای انسانی و اسلامی خودمان را تشخیص دهیم. یعنی با قطع نظر از تراث فرهنگی خودمان تشخیص نیازهایمان غیر ممکن است. آسیب جدی ما در مواجهه فرهنگی با غرب این است که ما شناختی، ولو اجمالی از تراث فرهنگ خودمان نداریم و لذا کلا حوزه تعارف را به غرب واگذار کردیم.
این پژوهشگر حوزههای فرهنگ و سیاست ادامه داد: به نظر من برای اینکه بتوانیم یک تعامل فرهنگی با غرب داشته باشیم و از دل این تعامل بتوانیم مرزهای فرهنگی خودمان را شفاف کنیم و تفسیر مناسبتری از فرهنگ خودمان لااقل در قلب و ذهن خومان داشته باشیم، یکی از روشهایش این است که ما در مقام مواجهه با مفاهیم غرب در خصوص فرهنگ، در گام اول به طور کلی اعتبار و حجیتی برای واژهها، تعارف، تفاسیر، روشها و اصول فرهنگی غرب قائل نشویم. این به معنای انکار نیست، بلکه به این معنا است که از زاویه فرهنگی خومان و از پشت عینک فرهنگی خودمان به آن مولفهها نگاه کنیم، چه بسا در همین غرب هژمون هم مولفههای انسانیای وجود داشته باشد، اما مهم این است که وجوه و آموزههای اسلامی و انسانی و بومی مورد نیاز خودمان را، از پشت عینک اصیل خودمان ببینیم. اگر ما به این موضوع توجه کنیم و آنها را وارد تعاریفمان کنیم، آنوقت متوجه میشویم که اساسا نظام ارزشی و تربیتی ما از اساس عوض میشود.
مدیر مؤسسه مطالعات و تحقیقات اسلامی فتوح اندیشه با تاکید بر اینکه ما حوزه تعاریف را در بحثهای فرهنگی و علوم انسانی رها کردهایم و این حوزه در دست نظریهپردازان غربی است، مثالی از دوران دانشجوییاش در مقطع کارشناسی ارشد زد:
خاطرهای دارم که برای خودم جالب است و فکر میکنم درسهایی در آن نهفته است. ما در مقطع کارشناسی ارشد رشته علوم سیاسی، استادی داشتیم که ایرانی تبار بود ولی تابعیت آمریکا داشت. و از لحاظ فرهنگی هم خیلی تحت تاثیر فرهنگ غرب و آمریکا بود.
حجتالاسلام رهدار به عنوان مقدمه توضیح داد:
در رشته علوم سیاسی یکی از شاخصههای توسعه، کنترل مرگ و میر است. مثلا در بحث تولد میگویند از هر هزار کودکی که در آفریقا به دنیا میآد صد نفر میمیرند و نهصد نفر زنده میمانند. اما از هر هزار کودکی که در آمریکا به دنیا میآید نهصد و نود و نه نفر زنده میمانند و تنها یک نفر میمیرد، پس آمریکا نسبت به آفریقا توسعه یافتهتر است. همچنین درباره مرگ و میر در دوران کهنسالی هم همینطور است و میگویند در آمریکا میانگین سن مردم ۶۵ سال است، ولی در آفریقا مثلا ۵۵ سال است، پس آمریکا توسعه یافتهتر از آفریقا است. به این ترتیب کنترل مرگ و میر همواره یکی از شاخصههای توسعهیافتگی در جهان امروز لحاظ میشود.
وی سپس گفت:
من در دوره دوره دانشجوییام برای استادمان که ذکرش رفت، یک کار پژوهشی انجام دادم با عنوان «مدرنیته و افسانه کنترل مرگ و میر»! ایم موضع را که به ایشان ارائه کردم برایشان خیلی جالب بود که من چنین عنوانی را برگزیدم. چون برای آنها که در حوزه جامعهشناسی سیاسی علوم سیاسی درس خواندهاند، با شاخصههایی که از پیش میپذیرند، خیلی واضح است که مدرنیته در کنترل مرگ و میر نسبت به دوران قبل مدرن موفق بوده است و اصلا تردیدی در این امر ندارند!
من مقالهام را نوشتم و خدمت استاد آوردم. مثل هر پژوهش دیگری در ابتدای این نوشته، واژگان کلیدی پژوهشام را تعریف کردم و توضیح دادم. یکی از این واژگان کلیدی واژه «مرگ» بود. گفتم اول بیاییم ببینم مرگ چیست! تا بعدا پی ببریم که آیا مدرنیته این را کنترل کرده است یا نه! وقتی میخواستم مرگ را تعریف کنم، تعمدا آمدم آن را از زبان و نگاه امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع) تعریف کردم و گفتم این دو بزرگوار میفرمایند که «مرگ آن است که زنده بمانی و ذلیل باشی و حیات آن است که بمیری ولی عزیز باشی».
- من خوب میدانستم که دارم چه میکنم و در این نوع تعریف تعمد داشتم؛ میخواستم واژگان و مفاهمیم خودم را در یک تحقیق ارائه کنم و هم عکسالعمل ایشان را ببینم و هم روی تعریفی انگشت گذاشته باشم که از نظر علمی ایشان را به چالش میکشاند -
باید در نظر داشت که اگر دریافتمان از مرگ «زنده بودن ذلیلانه» باشد، این نقطه تازه، اول همه دعواها است. چون باید بررسی کرد که آیا در مدرنیته این ذلت بیشتر شده یا کمتر؟ مثلا مافیای مواد مخدر و سلاح و باندبازیهای سیاسی و ... را در نظر بگیرید! دزددیها و قتلها و بیعفتیها را در نظر بگیرید! آیا اینها در مدرنیه کم شده یا زیاد شده است؟ اگر بپذیریم که اینها زیاد شده بر مبنای مدل امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع) باید بگوییم «مدرنیته به کنترل مرگ و میر نینجامیده است»!
من وقتی این تحقیق را به استادم دادم، همین که استاد مقدمه را نگاه کرد و تعارف من را خواند، نوشتهام را با عصبانیت پرت کرد و گفت «آقا تو با مرگ برخورد ایدئولوژیک کردی!»، «چرا مرگ را اینطور معنا کردی؟!»
من در جواب خیلی آرام به ایشان گفتم: استاد در اینجا شما دارید ایدئولوژیک رفتار میکنید یا من؟ چرا شما میخواهید به زور تحمیل کنید که تعریف مرگ همان است که فلان اندیشمند غربی مطرح کرده است؟ و چرا اجازه نمیدهید من آن مدلی که علی ابن ابیطالب مطرح میفرمایند را بپذیرم؟ شما تعریف مرگ را از یک دانشمند غربی میپذیرید، ولی به عنوان یک مسلمان نمیخواهید تعریف امام علی(ع) را بپذیرید؟ چرامیخواهید آن تعریف را به من تحمیل کنید؟ آن یک تعریف است، این هم یک تعریف دیگر است و من چون مسلمان هستم میخواهم این تعریف را که امام من ارائه فرموده قبول کنم چرا شما عصبانی میشوید؟
حجتالاسلام رهدار در ادامه افزود:
استاد ما اگر چه فرهنگ آمریکایی داشت، ولی مسلمان بود. اما میدانید چرا این استاد نمی توانست تعربف من را بپذیرد؟ چون احساس کرد اگر همین یک مولفه را در تعریف مرگ وارد کنیم، به اندازه یک دنیا نتایج و مولفهها و آموزههای علمی آنها به هم میخورد و اساسا شما باید دادهها و تاکیدات جدیدی را وارد بحث کنید. تازه این فقط یک تعریف کوچک است، شما تصور کنید در همه حوزهها تعاریف خودمان را داشته باشیم!
این پژوهشگر و استاد دانشگاه خاطرنشان کرد:
مثلا شما در نظر بگیرید که در قرآن، «علم» یک تابع متغیری از «تقوا» است و قرآن مکررا به این اشاره میکند. اما الان وضع ما چگونه است؟ اولا تقوا را در سطح آموزهای رها کردهایم و شاخصهای برنامهای و کاربردی برای آن ارائه ندادهایم، ثانیا به همین خاطر در گام دوم «علم» را هم نمیتوانیم در قبال تقوا تعریف و وارد کار کنیم. به این ترتیب تعریف غربی و رایج علم را پذیرفتهایم و بر مبنای آن همه مفاهیم دیگرمان را شکل دادهایم و این نتایج منفی بسیاری برای ما داشته است.
وی در پایان گفت:
اگر ما به این مولفهها و موضوعات توجه کنیم و آنها را وارد تعارفمان کنیم، آنوقت متوجه میشویم که اساسا نظام ارزشی و تربیتی ما از اساس عوض میشود و ما میتوانیم در برابر نظام ارزشی و علمی و اعتقادی رایج، نظام ارزشی بومی خودمان را داشته باشیم.