فرهنگ امروز/امیر کیانپور:با سرریز مواجههی نظامی و سیاسی صفویان با غرب در مسئلهی هویت و پرسش کیستی خویش و با شدت گرفتن و عمیق شدن برخوردها در جنگهای ایران و روس رفتهرفته عرصهای برای بازاندیشی گشوده شد که صرفاً محدود به مسائل تمدنی و فرهنگی نبود و مازادی از جنس تفکر را نیز در خود داشت. مواجهه با مسئلهی هویت «خویش» بهطور ضمنی پرسش از معنا و امکانهای بازاندیشی و تفکر را ضروری نمود. در سطح اجتماعی نیز پروبلماتیک شدن نسبت ما و «خارج» بهسرعت موتور اصلاحات را روشن کرد. در دوران اصلاحات ناصری (زیر چتر استبداد قبلهی عالم) دارالفنون و دارالترجمهی اعتمادالسلطنه دو نهادی بودند که هر دو به منظور به درون آوردن «خارج» تأسیس شدند و البته وضعیت و سرنوشت مشابه داشتند. نه دارالفنون بهعنوان کارگاه تربیت طبیب و تکنسین نسبت روشنی با اندیشه داشت و نه دارالترجمه بهعنوان آشپزخانهی تهیه و تدارک کتابهای سرگرمکننده باب طبع پادشاه بود، هیچیک نیز تداوم نیافتند. بااینحال، بعدتر میرزا علیخان امینالدوله ملتزم رکاب شاه در سفرهای فرنگ، در مقام بازماندهی اصلاحات امیرکبیر با حمایت از میرزا حسن رشدیه در تأسیس مدارس جدید منشأ اثر شد. تجربهی دارالترجمه نیز به میانجی چهرهای چون ذکاءالملک و پسرش محمدعلی فروغی و از مسیر گره خوردن تدریس و ترجمه در «مدرسهی علوم سیاسی» به کار آمد و به بار نشست.
بااینحال، فضای تفکر و بازاندیشی در دوران ناصری و پس از آن، اما نه در دارالترجمه و نه در دارالفنون که بیرون از این نهادهای حکومتی و در تبعید و البته به میانجی ترجمه گشوده شد. میرزا فتحعلی آخوندزاده در تفلیس، طالبوف در قفقاز، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا حبیب اصفهانی در استانبول با ترجمه در حوزههای تاریخ و تئاتر و ادبیات کسانی بودند که سرمشقهای اولیه را در این خصوص به دست دادند. با تأسیس دانشگاه تهران در دوران اصلاحات پهلوی اول (زیر چکمهی استبداد رضاشاه) آکادمی نهادینه شد. لیکن عرصهی نقد و حقیقت نه در دانشگاه که بیرون از آن و در زیرزمینی بود که مجلهی دنیا در آن منتشر شد. درحالیکه دانشگاه مشغول احیای تاریخ باستان بود، ارانی و همراهانش با تأکید بر ترجمهی متون یک سنت فکری مشخص، افقی برای فعالیت فکری در سالهای آتی گشودند.
پس از انقلاب و با بازگشایی دانشگاهها نیز تا آنجا که به تفکر مربوط میشود، آکادمی همچنان مقهور بیرون خود ماند. اگر احیای تاریخ باستان بهعنوان سرچشمهی هویت ایرانیان یکی از دستورکارهای اصلی آکادمی علوم انسانی در دوران پهلوی بود، تأکید بر دانش بومی، اسلامی جریان اصلی فضای دانشگاه پس از انقلاب را رقم زد. این تأکید بر بومیسازی در حوزهی علوم انسانی بهسرعت همزاد دیالکتیکی خود را در قالب گرایش به آمار و پوزیتیویسم برساخت. در تسخیر معنویت و پوزیتیویسم، آکادمی رفتهرفته عرصه را به نفع فضاهای روشنفکری و فکری بیرون دانشگاه خالی کرد و شکی نیست که تا امروز فعالیتهای فکری بیرون از دانشگاه در مقایسه با آنچه درون دانشگاه گذشته کفهی سنگینتری داشتهاند. این عدم توازن میان آکادمی و فضای بیرون آن بیش از هر چیز محصول رابطهی صادقانهتری است که این جریانات غیرآکادمیک از طریق ترجمه با غرب برقرار کردهاند. غرب نه صرفاً بهعنوان یک حوزهی فرهنگی، تمدنی که بهمثابه جغرافیایی که امکانهای تفکر، نقد و بیان حقیقت را بیش از هرجای دیگری درونی کرده است.
در میان روشنفکران بیرون دانشگاه بدون شک بیش از همه مراد فرهادپور نسبت به ترجمه و تفکر حساس بوده و از آن نوشته است. او در مقدمهی «عقل افسرده» (1378) مینویسد: «در دورهی معاصر که تقریباً با انقلاب مشروطه شروع میشود و احتمالاً در آیندهای نهچندان نزدیک پایان خواهد یافت، ترجمه به وسیعترین معنای کلمه، یگانه شکل حقیقی تفکر برای ماست.» آنچه در بدو امر دعوتی ساده برای ترجمه در برابر ادعاهای عجیب و غریب به تألیف به نظر میرسد، بعدتر بر مبنایی هرمنوتیکی صورتبندیای فلسفی پیدا میکند و سپس در چند مرحله توسط خود فرهادپور مورد نقد و بازنگری قرار میگیرد. فرهادپور در فرم مقالهای که بعدتر ایدهی ترجمه، تفکر را توضیح میدهد شرح همین بازنگریها است. در نخستین مرحله او ترجمه را دستمایهی حمله به خودشیفتگی و آرامش انتزاعی تفکر خودیای قرار میدهد که موتور بازتولید آن غربستیزی و نفی جهان مدرن است. واکنش آن است که پرخاش به جهان مدرن که به ناچار با استفاده و با ارجاع به مفاهیم مدرن صورت میپذیرد، خود شکلی دفرمه و ناقص از تجربهی جهان مدرن است و ازاینجهت، تأکید بر ترجمه چیزی جز تلاش برای برقراری رابطهای صادقانهتر با جهان غرب و تجربهی عمیقتر از زیست و تفکر مدرن نیست، رابطهای که آکادمی (هم بهعنوان نهاد تفکر و هم بهعنوان یک نهاد فرهنگی) هرگز نتوانسته آن را شکل دهد و ایجاد کند.
زمینهی تاریخیای که تز ترجمه، تفکر در بدو امر در آن مطرح شد به فهم آن و نسبت آن با مسئلهی آکادمی کمک میکند. اوایل دههی 70 فضای فکری و دانشگاه به نوعی میان طرفداران هایدگری شاعرانه و عرفانی وجود داشت، بدون جنبههای پدیدارشناختی و ماتریالیستی اندیشهی هایدگر و در سوی دیگر، پوپری برای نقد ایدئولوژیهای غیرعلمیای همچون مارکسیسم که البته لیبرالیسم سیاسی آن عامدانه نادیده گرفته شده بود. دعوت به ترجمه در برابر هایدگر بومی و پوپر بومی (یا در واقع معنویت و پوزیتیویسم که دستآخر هر دو کارکردی جز تولید نفی و نفرت از غرب نداشتند) دعوت به هایدگر و پوپری اصیلتر بود. اگر تفکر کاذب خویشتن خویش، اصالت خود را برجسته میکند، انتخاب ترجمه بهمنزلهی بازگشت به اصالت و احیای سنتهای فکری (بهعنوان عرصهی انتقال و تداوم تجربیات اندیشه) و درعینحال گرفتن اصالت از خویشتن و دادن آن به تفکر (بهعنوان فضای گشوده نقد بحران دائم) است، فضای گشودهای که دستآخر هر سنتی را دو پاره میکند. بنا بر آنچه فرهادپور مینویسد، اگر هرآنچه به نام تألیف و تفکر خودی عرضه میشود نوعی ترجمهی ناقص و نیمهکاره است، آنچه وجود خواهد داشت به ناچار یا ترجمهای ناآگاهانه خواهد بود یا ترجمهای آگاه. فرهادپور با بازنویسی ایدهی ترجمه/تفکر در قالب ترجمهی آگاه/ترجمه ناآگاه، تألیفات ترجمهای همچون «ساختار و تأویل متن» بابک احمدی را نیز نشانه میگیرد که برای بخشی از همنسلان من به هنگام انتشار تا اواخر دههی 70 در حکم «کتاب مقدس» بود و البته به اندازهی یک کتاب مقدس اثرگذار.
بههرحال در بازنگری بعدی، فرهادپور با نقد ارزش جوهری، برتری و مرکزیت انتزاعیای که ترجمهی آگاه در برابر ترجمهی ناآگاه به خود میگیرد، خود ترجمه را همچون فضایی شکافخورده و بیمرکز برجسته میکند. ترجمه استعارهای میشود برای آگاهی تفکر نسبت به وضعیت خویش و یکی شدن آن با این وضعیت که خود چیزی جز زیست تفکر در فضای مخاطره، در دل تنشها و تناقضات و گرداب امر منفی نیست. در سایهی همین استعاره و تأکید آن بر یکی شدن تفکر با وضعیت آشوبناکش است که میتوان ماهیت ناتمام پروژههایی همچون «امتناع تفکر» را درک کرد. تفکری که خطر نمیکند و آگاهی نسبت به وضعیت تفکر را مقدم بر خود تفکر میداند و میان آگاهی تفکر به وضعیتش و خود تفکر (که چیزی جز پرتاب مخاطرهآمیز تاس در دل ابهامات و تناقضات وضعیت نیست) فاصلهای معرفتی و شناختی قائل میشود بدون شک سویههایی ایدئالیستی خواهد داشت. در پروژههایی مثل پروژهی جواد طباطبایی، به میزانی که «امتناع» بهمثابهی فاصلهای میان آگاهی به وضعیت تفکر و خود تفکر (حتی با دقیقترین و جامعترین محتواهای تاریخی) پررنگ شود، ستونهای ایدئالیستی پروژه مستحکمتر خواهند شد.
ترجمه/تفکر در معنای خاص قمار در دل بحرانها و تنشها تلاشی است برای اجتناب از همین سویههای ایدئالیستی و درست به همین خاطر در مقام کنیش، تفکری که تن به هیچ مبدأ و منبع اقتداری نمیدهد و هر چیز سخت، مقدس، جوهری و هویتی را شایستهی نقد و بحران میداند، مازادی سیاسی پیدا میکند. در همین جا باید اشاره کرد ترجمه برای آنکه به تفکر حقیقی راه یابد چارهای ندارد جز آنکه عرصهی نقد و بحران را به حقیقت یا بهعبارتدیگر، امر کلی گره بزند و رابطهی تفکر و حقیقت به اندازهی رابطهی ترجمه با تفکر حیاتی است. ترجمه با ایجاد خلأ و اتصال این خلأ به امر کلی است که میتواند تعین سیاسی پیدا کند.
اگرچه فرهادپور توضیح نمیدهد که صورتبندیاش از ترجمه/تفکر و ماجراهای فکری خودش در فضای اندیشه در دههی 70 و 80 چه نسبت دقیقی با فراز و نشیبهای گسترهی تاریخی وسیعتری از مشروطه تا امروز دارد، با این وجود در پرتوی نسبتی که او میان ترجمه با تفکر یا بهطور دقیقتر با سنتهای فکری، با نقد و با حقیقت ایجاد میکند، رنجوری و بیماری فضای آکادمیک بهخوبی قابل مشاهده است. بهطورکلی:
-در برابر تفکر خودی مدعی تألیف، ترجمه امکانی برای برقراری رابطهای صادقانهتر و اصیلتر با سنتهای فکری در غرب است. در شرایطی که در دههی گذشته دانشگاهیان در نبود برنامههای پژوهشی درگیر بازی نوشتن مقالات علمی ISI بودهاند، بخشی از فضاهای فکری بیرون دانشگاه تلاش کردهاند چنین امکانی را با کشف دیگربودگی برسازنده در خود جدی بگیرند. باید توجه داشت در چنین چارچوبی که هر نوشتهای شکلی از ترجمه است تنها نوشتهای ارزش دارد که خود قابل ترجمه و ارائه در زبان دیگر باشد.
-ترجمه سوژهی خویش را نه تنها با فقدان ذات و هویتی اصیل در خود، بلکه با نقصانها و ناتمامیها در دیگری و دستآخر با کاذب بودن چنین گسستی میان خود و دیگری روبهرو میکند. ترجمه استعارهای است برای تهی شدن از تمام این محتواهای هویتی، چیزی که هرگز آکادمی زیر سایهی سنگین اسطورهی دانش بومی نتوانسته آن را تجربه کند.
-آنچه به کنش تفکر، ترجمه تعین میبخشد ایجاد اتصال و پیوند میان فضای تهیای که استعارهی ترجمه به آن اشاره دارد با حقیقت و امر کلی است. تفکر با تراش حقیقت از معنا و معرفت است که معنادار خواهد بود. اصرار بر دانش آکادمیک و گفتار علمی به ظاهر غیرایدئولوژیک، چیزی جز تلاش و همکاری ایدئولوژیک میان دانشگاهیان و قدرت برای خنثی کردن تفکر و انسداد فوران آن در حقیقت نیست.
معالوصف، اگر بپذیریم ترجمه در نسبت با سنت، نقد و حقیقت تنها مسیر گشوده پیش روی حیات فکری ماست، تجربیات جریانات فکری بیرون دانشگاه علیرغم سویههای پاتالوژیکشان سرمشقی مناسب برای آکادمیهای علوم انسانی هستند، برای آکادمیای که بخواهد نخبهگرایی ذاتی فلسفه را به توان فکری همگان در فهم و خنثایی معرفت را به بُرّایی نقد و حقیقت گره بزند.
منبع:تزیازدهم