به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ درباره کتابخانه شخصیاش گفت: از زمانی که در دوران نوجوانی مطالعه میکردم، کتاب میخریدم و معمولاً آنها را نگه میداشتم. داستانهای معاصر و آثار چهرههای فعال ادبی آن زمان مثل محمود دولت آبادی، بزرگ علوی، جلال آل احمد، صادق چوبک و امثال این نویسندگان اولین کتابهای کتابخانه شخصی مرا شکل دادند؛ اما در مراحل بعدی و با ورود به حوزه نقد و پژوهش، کتابهای بیشتری مورداحتیاج من شد و طبیعتاً کتابخانهام پربارتر شد.
کتابخانه شخصی با شانزده هزار جلد کتاب
کتابخانه شخصی من حدوداً شانزده هزار جلد کتاب دارد که عمدتاً در حوزه علوم انسانی و بخش کمی از آن، حدود سه هزار جلد به کتابهای داستان اختصاص دارد. معمولاً کتابهای داستان را نگه نمیدارم و اغلب بعد از خواندن، آنها را هدیه میکنم، تنها در مواردی که بخواهم در مورد داستانی کار تحقیقی و پژوهشی انجام دهم آن را نگه میدارم.
سرشار درباره چگونگی نگهداری این حجم انبوه از کتابهایش گفت: در حال حاضر در خانهای در دو طبقه زندگی میکنیم؛ در طبقه پایین، فضایی وجود دارد که از گذشته قفسهبندی شده بود و بخش دیگری از آن را هم خودم قفسهبندی کردم و همه کتابهایم را با بخشبندیهای متفاوت در آنجا قراردادم.
وی بیشترین کتابهایش را در حوزه پژوهش و نقد ادبی عنوان کرد و ادامه داد: در زمینه تاریخ اسلام و زندگینامه پیامبران، در زمینه تاریخ ادبیات معاصر و ادبیات کودک و نوجوان تمام کتابهای مرجع و مادر را دارم. همچنین علاقه بسیاری هم به ادبیات دفاع مقدس و به ویژه خاطره نگاریهای آن دارم. تعدادی هم کتاب کودک و نوجوان به زبانهای دیگر نگهداری می کنم که قصد داشتم آنها را ترجمه کنم که همینطور نیمهکاره مانده است.
وی افزود: خیلی سعی کردم تاکمی از بار این انبوه کتابها کم کنم و آن را سبکتر کنم، اما هر بار که به کتابها نگاه میکنم واقعاً دلم نمیآید هیچکدام از آنها را از کتابخانهام خارج کنم.
وقتی مباحث تکراری است؛ کتاب نمیخرم
سرشار درباره یکی از راههایی که برای مقابله با انبوه کتاب در پیشگرفته، گفت: من تقریباً شش یا هفت سال است کتاب نمیخرم، مگر استثناهایی که ممکن است من آن کتاب را نداشته باشم یا در آن کتاب مباحث جدیدی مطرحشده باشد. به ویژه در حوزه پژوهش و نقد ادبی که بیشترین کتابهای کتابخانهام را به خود اختصاص دادهاند.
وی درباره دلیل خرید نکردن کتاب در این سال گفت: چون همه کتابهای مهم موردعلاقهام را در سالهای گذشته خریدهام و کتابهای جدید را که نگاه میکنم، میبینم که عمدتاً همان مباحث گذشته را با اندک تغییری تکرار کردهاند. بهخصوص از وقتی فروشگاه انجمن قلم ایران تأسیسشده- که منابع کتابهایش را خودم انتخاب کردهام - دیگر نیازی به خرید کتاب برای مطالعاتم ندارم، چون تقریباً تمام کتابهای مهم ادبی را در آنجا جمع کردهایم.
حذف کتابهای تکراری از کتابخانه
سرشار همچنین حذف کتابهای مشابه را روش دیگری برای سبکتر کردن کتابخانهاش عنوان کرد و ادامه داد: بااینکه در کتابخانهام جایگاه کتابها را در حوزههای مختلف جدا کردهام، اما پیش میآید کتابی را که دارم، دوباره خریدهام، همچنین کتابهایی به من اهدا میشود که هرچند وقت یکبار به سراغ آنها میروم و آنهایی را که تکراری هستند و امضاء و حاشیهنویسی ندارند جمع میکنم و به کتابخانههای مناطق محروم اهدا میکنم.
وی درباره اهدای بخشی از کتابهایش به نکته جالبی اشاره کرد و گفت: اما جالب اینکه چندی پیش که تعداد زیادی از کتابهای تخصصی حوزه دین را کنار گذاشته بودیم تا همسرم به یکی از حوزههای علمیه در تهران اهدا کند، در کمال تعجب این کتابها را از ما قبول نکردند و گفتند، جانداریم! انگار مشکل کمبود جا در تهران، خود را به کتاب هم تحمیل کرده است.
جابهجایی کتابها سختترین قسمت اسبابکشی است
اگر ما در آن زمان کتابخانههای متعدد و بهروز و با امکان دسترسی آسان و راحت داشتیم، قطعاً منجر به این نمیشد که هرکس در خانهاش انبوهی یا انباری از کتاب داشته باشد و به دنبال خودش بکشد. بستهبندی و حمل کردن کتابها(کتاب کشی) برای ما که درگذشته به خاطر ثابت نبودن منزل، هرز گاهی جابهجا میشدیم، مصیبتی بزرگ بود. بهطوریکه جابهجایی همه وسایل منزل یک طرف و جابهجایی کتابها طرف دیگر.
پدیدهای به نام کتاب زدگی
سرشار درباره دردسرهای نگهداری کتاب در زندگی شخصی، گفت: بیشتر افرادی که به کتاب علاقه زیادی دارند، همسران آنها ابتدا این وضع را تحمل میکنند، ولی بعد از گذشت مدتی این موضوع برایشان سخت میشود که همسرشان را همواره با کتاب، در حال خواندن کتاب، در حال خرید کتاب، در حال دستهبندی کتاب و خلاصه همیشه با کتاب ببینند. بهطوری که در برخی موارد شاهد بودم که موجب بیزاری خانواده از کتاب شده و همسر و فرزندان این افراد دچار کتاب زدگی شدهاند.
وی درباره میانه همسرش با کتاب ادامه داد: اما در خانه ما با توجه به اینکه دیگر سن و سالی از ما گذشته، زندگی با کتاب با همه خوبیها و دردسرهایش عادی شده و حتی میتوانم بگویم الآن حجم کتابها و مطالبی که همسرم مطالعه میکند از حجم مطالعه من بیشتر است.
چشمانتظاری برای بازگشت کتابها
سرشار در پاسخ به پرسشی مبنی بر اینکه «آیا از کتابخانه شخصی خود امانت میدهید؟» گفت: اگر افرادی را ببینم که برای پژوهشهایشان به دنبال کتابی بودهاند و پیدا نکردهاند و همچنین برخی افراد مطمئن که آنها را میشناسم، به آنها کتاب امانت میدهم؛ البته بسیاری از همین دوستان بودند که کتابها را بردند و دیگر پس نیاوردند. اما بااینحال هر بار که فردی کتابی را از من امانت میخواهد فکر میکنم که دیگر این فرد متفاوت است و حتماً کتاب را پس خواهد آورد، اما بازهم همان حکایت تکرار میشود.
وی افزود: جالب است حتی بودند افرادی که کتابهای مرجع را از من امانت گرفتند و چون در همان برهه خط فکری و سیاسیشان از ما جدا شد، دیگر آنها را پس ندادند.
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری
وی درباره تصمیم خود برای آینده کتابخانه شخصیاش گفت: فکر میکنم که کتابخانهام را برای پسرم بگذارم. من بر بسیاری از کتابهایم، حاشیهها و نقدهایی نوشتهام که ارزش این کتابها را برای من صدچندان کرده است و فکر میکنم پسر بزرگم (محمد) بیش از هر کس دیگری ارزش این کتابها را درک میکند و شایستگی نگهداری و استفاده از این منابع ارزشمند را دارد.
شیوه مطالعه درازکش در زاویه ۳۰ درجه
وی در تشریح شکل و شیوه مطالعه کردن خود گفت: من مطالعه را هم به همان شکل سنتیاش، یعنی روی زمین به حالت نشسته یا درازکش دوست دارم و معمولاً ترجیح میدهم بالشی بگذارم و به حالت درازکش با زاویه ۳۰ درجه، مطالعه کنم. و کمتر روی صندلی و پشت میز مطالعه میکنم؛ البته اگر مبل راحتی مناسبی برای مطالعه پیدا شود، از آن نمیگذرم.
وی افزود: اما هنگام نوشتن به دلیل فعالیت ذهنی، مرتب گرسنهام میشود و مدام حس میکنم که قند خونم پایین میآید؛ سابقاً هنگام مطالعه برای مقابله با خوابآلودگی چای و قهوه میخوردم که این اواخر به دلیل ناراحتی معده از خوردن چای و قهوه منع شدهام، و گاهی به شکستن تخمه رو میآورم. البته گاهی هم میشود که رژیم غذایی را نادیده میگیرم و گریزی به قوری چای میزنم.
کتابخانههای سیاسی آن زمان
وی اولین عضویت رسمی خود در یک کتابخانه بزرگ را به سال ۱۳۶۰ عنوان کرد و گفت: زمانی که در رادیو کار میکردم، عضو کتابخانه ملی شدم؛ در آن زمان محل کار ما در رادیو در میدان ۱۵ خرداد بود و اگرچه ساختمان رادیو کتابخانهای هم داشت، اما منابع آن بسیار محدود و قدیمی بود. بنابراین به کتابخانه ملی که ساختمان قدیمی آن در خیابان سی تیر و نزدیک محل کارم بود، میرفتم.
سرشار ادامه داد: در آن زمان دانشجو بودم و یکی از شرایط عضویت در کتابخانه ملی داشتن مدرک لیسانس به بالابود، اما کسانی که دارای کتاب منتشرشده بودند از این قانون معاف میشدند. من هم به همین دلیل توانستم عضو کتابخانه ملی شوم.
سرشار قوانین حاکم بر کتابخانههای آن دوران را بسیار سختگیرانه توصیف کرد و ادامه داد: یکی از قانونهایی که آن زمان در کتابخانه ملی وجود داشت این بود که بههیچوجه کتاب را برای بیرون بردن از کتابخانه، امانت نمیدادند و همه موظف و مجبور بودیم تا در همان فضای خشک اداری مطالعه کنیم. همچنین به دلیل اینکه آن روزها اوایل انقلاب بود، بسیاری از کتابهای مربوط به رژیم گذشته را جمعآوری کرده بودند و تا مدتها در اختیار کسی قرار نمیدادند.
وی در ادامه به نگاههای سیاسی کارکنان برخی کتابخانهها اشاره کرد و گفت: در آن زمان افراد تودهای در سیستم کتابداری کتابخانهها فراوان بودند که ممکن است بقایای آنها هنوز هم در این کتابخانهها وجود داشته باشند. این افراد تمام منابع کتابخانهها را در اختیار داشتند و باوجود مراجعه مکرر ما برای دریافت و مطالعه برخی منابع خاص برای تحقیق و پژوهش، از دادن این منابع به ما امتناع میکردند، اما در همان زمان میدیدیم که این منابع را در اختیار همفکران تودهای خود قرار میدادند.
کتابخانه ملی؛ وسیله نقلیه یا همت عالیه!
وی در تشریح فضای حاکم بر کتابخانههای کشور در دهه ۶۰ گفت: در آن دوران فضای کتابخانه ملی بسیار غمانگیز و کهنه بود و کتابخانه مجلس هم از آن غمانگیزتر؛ جالب اینکه در این کتابخانهها فقط انسانهای کهنسال رفتوآمد داشتند و ما با ورود به کتابخانهها واقعاً احساس افسردگی میکردیم و میگفتیم که اگر عاقبت کتاب و کتابخوانی این است، ما هیچوقت نمیخواهیم کتابخوان شویم و بعد از مدتی دیگر به آنجا مراجعه نکردم.
وی در ادامه به انتقال کتابخانه ملی به مکان و فضایی متفاوت اشاره کرد و ادامه داد: البته کتابخانه ملی در حال حاضر به مکان دیگری منتقلشده که بهغیراز «ازمابهتران» کمتر کسی میتواند به آنجا مراجعه کند. تنها افرادی که وسیله نقلیه یا همت عالیه داشته باشند میتوانند این مسیر را طی کنند و از امکانات آن استفاده کنند؛ البته این کتابخانهها امکاناتی مثل کتابخانههای دیجیتالی هم دارند که دیگر نیازی به مراجعه حضوری نیست، اما بیشتر افراد در سن و سال من کمتر با این مسائل آشنایی دارند.
خاطره کتابی از دیدار با رهبری
سرشار در ادامه به خاطرهای از دیدار با رهبر معظم انقلاب اشاره کرد و گفت: سال ۱۳۶۳ بهتازگی در حوزه هنری مشغول به کارشده بودم؛ کتابخانه حوزه هنری مسئولی داشت به نام آقای «یوز باشی» امور کتاب و کتابخانه حوزه در دست او بود. در آن زمان هر ازگاهی برخی اعضا و هنرمندان حوزه هنری را به دیدار مقام معظم رهبری میبردند که دریکی از این بازدیدها به همراه جمعی از شاعران، نقاشان، مجسمهسازان و سایر هنرمندان به دیدار رهبری رفتیم.
وی ادامه داد: ازآنجاکه معمولاً رهبری مطالعه بسیاری دارند و آخرین کتابهای منتشرشده را میخوانند در این دیدارها کتابهایی را که نظرشان را جلب میکرد توصیه میکردند. رهبری شروع کردند به پرسیدن که آیا این کتاب را خواندهاید، و در بین ما همه به یکدیگر نگاه میکردند و هیچکس آن کتاب را نخوانده بود، رهبری کتاب دیگری را معرفی کردند، بازهم کسی نخوانده و همینطور کتابهای بعدی.در حالی که همه ما از خجالت سرخشده بودیم، کاظم چلیپا (نقاش) که در کنار من بود، بهآرامی و با لبخندی گفت، اگر میدانستیم اینگونه است، «یوز باشی» را با خودمان میآوردیم.
۱۰ کتابی که همه باید بخوانند به پیشنهاد محمدرضا سرشار
کتاب «جاده جنگ» نوشته منصور انوری، کتاب «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» از داستایوفسکی، «جنگ و صلح» اثر تولستوی، رمان «ربهکا» اثر دافنه دوموریه، «خوشههای خشم» اثر جان اشتاین بک، کتاب «فرمانروای مه» نوشته اقدس ارطایفه، کتاب «چشمی که بستم، چشمی که بگشود» نوشته مریم مقامی، مجموعه داستان «زنها همه شبیه هماند» نوشته محمد سرشار (پسر ارشد محمدرضا سرشار).
* در این باره بخوانید:
(۱) سعید بیابانکی: کتابخانه شخصیام ۳۰۰۰جلد کتاب دارد/ کتاب خواندن با چای، پولکی و تخمه جابانی! (اینجا)
(۲) اسماعیل آذر: علاقهام به کتاب جادهای دو طرفه است/ در خانه من با وحشت ملیح مواجه میشوید! (اینجا)
(۳) حمیدرضا صدر: مهم این است که کتاب ورق بخورد؛ خانه من و شما ندارد! / درازکش، مداد به دست کتاب میخوانم (اینجا)
(۴) زیباکلام: میزنهارخوری را در مرکز خانه به تصرف درآوردهام! / با نگهداری کتاب مشکل دارم (اینجا)
(۵) کزازی: گاهی به ناچار از راههای نابهره کتاب به خانه میآورم/ کتاب جانی دارد، که مبادا از من آزرده شود (اینجا)
(۶) عماد افروغ: آنهایی که مرا میشناسند میدانند که من کتاب را نمیخوانم، میخورم! / صندوق عقب ماشینم پر از کتاب است (اینجا)