به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ کتاب «سفید، سیاه، خاکستری؛ «واقعیت»های سیاسی ساخته میشوند؟» نوشته محمدرضا تاجیک به بررسی واقعیت و تحلیلهای سیاسی میپردازد.
تحلیل؛ کشف فرایندهای ساخت معنا
در بخشی از کتاب درباره واژه تحلیل میخوانیم: «بزرگی میگوید: «مدای به من بده، بقیه عمرم را صرف تراشیدن آن خواهم کرد». یک تحلیلگر سیاسی به ما میگوید: «پدیده سیاسیای را به من بده، بقیه عمرم را صرف واقعنمایی آن میکنم». با این بیان میخواهم بگویم: تحلیل یعنی کشف این نکته که چگونه واقعیت را به گونهای خلق میکنیم که عینی و طبیعی به نظر میرسد، نه پردهبرداری از واقعیت عینی. به بیان لاکلاو و موف، به واسطه تولید گفتمانی معنا، واقعیتِ عینی ساخته میشود و هدف از تحلیل، کشف فرایندهای ساخت معناست. از این منظر، تحلیل همان اکسیری است که صورتبندی معنایی و واقعی پدیدههای سیاسی را ممکن میسازد. تحلیل به ما امکان و استعداد حل مسائل را از راه منحل کردن، یعنی از راه بازتوصیف آنها به زبانی متفاوت میدهد.»
نویسنده در بخش دیگری از کتاب به سراغ نقش تحلیلگر در تحلیل مسایل سیاسی میرود و مینویسد: «تحلیلگر مسائل سیاسی تلقی خویش از «واقعیت» را براساس اطلاعات به دست آمده از حواس، سامان میدهد، اما این آوران حسی از فرایندهای ذهنی پیچیده عبور میکند که تعیین مینماید به چه اطلاعاتی باید توجه کرد، چگونه آن را سازماندهی کرد و معنای مربوط به آن کدام است. آنچه افراد درک میکنند، سهولت درک و چگونگی پردازش این اطلاعات پس از دریافت، به طور قوی تحت تأثیر تجربه قبلی، آموزش، ارزشهای فرهنگی، مقتضیات شغلی و هنجارهای سازمانی است. همچنین جزئیات اطلاعات دریافتی نیز در این زمینه سهمی بسزا دارد.»
فوکو گفتمان و تاریخ را غیرمستمر میداند
تحت تاثیر قرار گرفتن در نظریههای سیاسی از یک اندیشمند خاص میتواند نوع تحلیل یک تحلیلگر را مشخص کند بر همین اساس در بخشی از کتاب با توجه به اینکه در تحلیل یک واقعیت تحت تاثیر میشل فوکو یا ریچارد رورتی باشیم آمده است: «اگر پیرو فوکو باشیم، گفتمان و تاریخ را غیرمستمر میدانیم؛ یعنی این دو با گسستهای تاریخی در فهم، نشانهگذاری میشوند. پس، جهان اجتماعی دیگر به یک روش، درک، توصیف، طبقهبندی و شناخته نمیشود. اپیستمههای مختلف، یا صورتبندی معرفت به کردارها و نظم اجتماعی دورانهای متفاوت را شکل میدهد. فوکو به جای حقیقت از رژیمهای حقیقت صحبت میکند.
در اینجا گزارهها ترکیب و منظم میشوند تا قلمرویی متمایز از معرفت اشیا را که حقیقی محسوب میشوند، شکل دهند و تعریف کنند. اگر پیرو رورتی باشیم، بر این نظر میشویم که معرفت نمیتواند آینه دنیای عینی مستقل باشد، بلکه خصلتا قوممدارانه است. منظور رورتی از قوم مدارانه این نیست که دانش به قوم یا نژاد خاصی وفادار است، بلکه منظورش این است که همه حقیقت وابسته به فرهنگ، زمان و مکان مشخصی است. پس قوممدارانه برای رورتی مثل آن چیزی است که نویسندگان مطالعاتِ فرهنگی با اشاره به موقعیتمندی همه دانش میخواهند بیان کنند؛ یعنی چه کسی، کجا، چه موقع و چرا صحبت میکند. امر داوری در زمان، فضا و قدرت اجتماعی استقرار دارد.»
تنوع و تکثر در بازنمایی واقعیتهای سیاسی
نویسنده در بخش دیگری از کتاب به سراغ دو دیدگاه آموزههای مطالعاتِ فرهنگی و پسامدرنیست میرود و درباره بازنمایی واقعیتهای سیاسی مینویسد: «اگر بر آموزههای مطالعاتِ فرهنگی پای بفشاریم، پیوسته میتوانیم (به بیان استوارت هال) دیگران را آزرده، خشمگین و تحریک کنیم بیآنکه بر برخی فروبستگیهای نظری نهایی پافشاری کنیم و معضلاتِ سیاسی و نظری را در نوعی حلناپذیری همیشگی و تنش دائم نگاه داریم و اگر یک پسامدرنیست باشیم، معتقد میشویم که معرفتی تام وجود ندارد که قادر باشد مؤلفه «عینی» دنیا را درک کند، بلکه به دیدگاهها یا حقایق چند گانهای نیاز داریم تا به کمک آنها هستی ناهمگون و پیچیده انسانی را تفسیر کنیم.
چنین رویکردی، همچنین به ما میگوید: همچون سیزیفوس، افسانهای یونان باستان که باید بادافره یک گناه انسانی را میپرداخت و میبایست همه عمر میکوشید تا صخرهای را به بالای کوه برد، اما وقتی آن را نزدیک قله میرساند صخره باز به دامان کوه میغلتید و ناچار کار بیپایان و دوباره باید آغاز میشد، یک تحلیلگر سیاسی نیز، باید بکوشد بهآنچه در ورای امر سیاسی و پدیدههای اجتماعی ـ سیاسی نهفته است دست یابد و با هر افق و کرانه تازهای که علم، از یک سو، و تحولات سیاسی و اجتماعی، از سوی دیگر، پیش روی او میگشایند، خود را برای تلاشی دیگر مهیا کند. آنچه این تحلیگر در طی این سیر بیپایان (و شاید یأسآلود) خویش به دست میآورد، لامحاله دیدگاههای او را تنوع میبخشد و بازنماییها او را از واقعیت سیاسی متنوع و متکثر میکند.»
نظامهای حقیقت؛مرجع نحوه تفکر و رفتار
در قسمت دیگری از کتاب با تاکید بر خاستگاه معنایی واژههایی بازنمایی، گفتمان، انگارههای غالب میخوانیم: «در واقع، معنای هر چیز همواره از یک زمینه برمیآید و مشروط به عواملی دیگر و همچنین تابع مناسبات متحولشونده قدرت است. از منظر فوکویی، میتوان گفت بازنمایی همیشه در یک گفتمان صورت میپذیرد و گفتمان تعیین میکند که درباره یک متن خاص چه میتوان گفت و چه نمیتوان گفت. آن کسانی که به سبب برخورداری از قدرت میتوانند شیوههای خودشان برای شناخت جهان را به طرزی گفتمانی اشاعه دهند، انگارههای غالب برای شناخت جهان (یا معنادار ساختن آن) را ایجاد میکنند و همین انگارهها موجد «نظامهای حقیقت» میشوند. این نظامها سپس به مرجعی برای نحوه تفکر و رفتار ما تبدیل میگردند؛ به بیان دیگر، «جایگاههای فاعلیتِ ذهن» را برای ما به وجود میآورند تا از آن جایگاهها انواع معنا را برسازیم و رفتارهایمان را به اجرا درآوریم.»
کتاب «سفید، سیاه، خاکستری؛ «واقعیت»های سیاسی ساخته میشوند؟» اثر محمدرضا تاجیک در ۳۴۳ صفحه، شمارگان یکهزار و ۲۰۰ نسخه و بهای ۱۶ هزار تومان از سوی انتشارات تیسا منتشر شده است.