شناسهٔ خبر: 23544 - سرویس سیاست‌گذاری علم‌وفرهنگ

مقصود فراستخواه در گفت‎وگو با «فرهنگ امروز»/ بخش دوم؛

علوم انسانی در جامعۀ ما رو به زوال است

فراستخواه در جامعه‎ی ما علوم انسانی رفته‌رفته تهی و ناکارآمد شده است، به‎طوری‌که افراد بیشتر با رتبه‎های پایین و غالباً هم از سر ناچاری و برای گرفتن مدرکی به این رشته‎ها روی می‎آورند و پذیرفته می‎شوند که تعداد زیادی از آن ها بیکار هستند.

 

فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: شاخص توسعه انسانی (Human Development Index به صورت خلاصه HDI)، شاخصی ترکیبی است برای سنجیدن موفقیت در هر کشور، در سه معیار پایه «زندگی طولانی و سالم»، «دسترسی به دانش و معرفت» و «سطح زندگی مناسب». مفهوم توسعه انسانی به جای تمرکز بر ابزار به اهداف پیشرفت و توسعه تاکید دارد. هدف واقعی توسعه باید خلق محیطی برای افراد باشد که در آن بتوانند به حداکثر ظرفیت‎های درونی خود در زندگی دست بیابند. در این رابطه با مقصود فراستخواه عضو هیئت علمی موسسه‌ی پژوهش و برنامه‎ریزی آموزش عالی به گفت‎وگو نشستیم که پیش‏‎تر بخش نخست آن آمد و در ادامه بخش پایانی آن را می‎خوانیم.

 

شما اشاره کردید که باید یک بازار رقابتی به وجود بیاید و نیاز از بطن جامعه برخاسته باشد تا آموزش عالی را از آن حالت پدرسالارانهی دولتی و غیررقابتی بیرون بیاورد، درحالیکه شاهد فعالیت مؤسسات و دانشگاههای بسیاری در بخش دولتی و نیمهدولتی و آزاد هستیم. سؤال سوم را میخواهم با استفاده از صحبتهای خودتان بیان کنم؛ روند دولتی آموزش عالی ما این‌گونه بوده است که به سمت مدرکگرایی رفتیم، این تقاضای کاذبی است که از بطن جامعه، خانوادهها و افراد برمیخیزد. اگر ما بگوییم که نهادهای دولتی دیگر نباید وارد این مباحث شوند و تنها بستر را آماده سازند و اجرا با نهاد دیگری باشد، چگونه میتوان این را به بخش غیردولتی واگذار کرد و از طرفی مطمئن بود که این سیستم از مدرکگرایی به سمت تقویت مهارت در افراد برود؟

البته ما اینجا هم دچار تناقضنماهایی شدهایم، وقتی میگوییم دولت متصدی شده است، در واقع دولت مدیریت و مالکیت آموزش عالی را به چنگ گرفته است؛ یعنی به لحاظ بخشنامهای اداره کردن، تمرکزگرایی و ابلاغ همه‌ی قوانین و کنترل ایدئولوژیکی، امور را با اصرار به دست گرفته است که بنده اینگونه تعبیر میکنم که در مدیریت و مالکیت آموزش، دولت‌سالاری وجود دارد. اما تناقضنما اینجاست که وقتی بررسی میکنیم، بخش بزرگی از آموزشهایی که در جامعهی ما وجود دارد، پولی است. در حال حاضر دانشگاههای شبانه، پیام نور، دانشگاه آزاد، غیرانتفاعی و پردیسهای دانشگاهی در قبال آموزشی که ارائه میدهند پول میگیرند، اما آموزش به لحاظ مدیریتی هنوز دولتسالار است، فرصت ابتکار و تنوع وجود ندارد. در واقع به نوعی این خصوصیسازی بدون آزادسازی است. خصوصیسازی به معنای ابزاری کلمه، که در جامعه بیشترین پول گرفته شود اما آزادسازی صورت نگرفته باشد. چطور میشود که یک بوروکراسی علیل و ناکارآمد دولتی مدعی باشد که میخواهد جامعه را خوب نگه دارد ولی خود جامعه نتواند این کار را بکند؟ اتفاقاً جامعه میتواند خود را خیلی خوب اداره کند، مصالح خود را خوب بفهمد و از طریق رقابتها، متفکران اجتماعی و دانشمندان و مربیان و منتقدانی که در آن جامعه وجود دارد (افرادی که انتخاب عقلانی دارند و دنبال منافع خودشان نیستند) به نتایج بهتری دست یابد. آیا آن‎ها نمیتوانند مصالح خود را بفهمند؟

در نتیجه گرایش به مدرک در آموزش عالی از طریق همان آموزش عرضهگرا و بوروکراسی نفتی بوده است به‌نحوی‌که دولت خود تولید میکرد، خود نیز استخدام میکرد. این شیوه به روند مدرکگرایی دامن زده است و یک نوع تب کاذب و ولع کاذب را در جامعه و خانوارها به دلایل مختلف ایجاد کرده است.

شما در نظر بگیرید مسئله‌ی نظاموظیفه برای پسران مشکل بزرگی است، پسران را به آسایشگاههایی میبرند که باعث انواع و اقسام مشکلات در مدیریت و فضا و صرف زمانهای طولانی شده است. طبیعی است که بخش بزرگی از خانوارها برای فرار از خدمت نظاموظیفه و به تأخیر انداختن آن سعی میکنند که فرزندان خود را هرطور شده به دانشگاهی بفرستند، از اینجا مدرکگرایی ایجاد میشود. در این دیوانسالاری که ما داریم نیازی به دانش وجود ندارد، در نتیجه طبیعی است که توجه به این مسائل بیشتر باشد.

و از طرفی فقدان کیفیت در دانشگاهها (دانشگاهی که پویاییهای لازم را ندارد) و نیز نهادی که اعتبارسنجی کند و تضمینی برای کیفیت دانشگاهها باشد، وجود نداشته باشد، خروجیاش مسئله‌ی مدرکگرایی خواهد بود. در واقع دانشگاه به یک فروشگاه مدرک (Certification Shop) تبدیل میشود و مردم از این ایستگاههای توزیع مدرک، مدرکی تهیه میکنند که گاهی این مدرک بلیطی است که بتوانند وارد اجتماع شوند یا خدمتشان را به تعویق بیندازند، یا وارد کاری در بوروکراسی دولتی شوند بدون اینکه این بوروکراسی نیازمند دانش واقعی باشد. از سویی دیگر چون بخش غیردولتی به بازی گرفته نشده است و چون همیشه میدان برای ظهور استعدادهای غیردولتی محدود بوده است، در نتیجه بخش غیردولتی ما نیز نتوانسته رشد کند؛ این نکتهی پیچیدهای است که بخش غیردولتی هم توانایی بالفعل بخشهای مدنی و اجتماعات محلی را ندارد و ضعیف مانده است.

جوامع توسعهیافته را ببینید، آموزش در آغوش اجتماعات محلی رشد میکند. محله، مدرسه میسازد و آن را اداره میکند. اجتماع کارهای خود را تنظیم و نهادهای مورد نیاز خود را ایجاد میکند؛ زیرا کار کرده و یاد گرفته است؛ درحالی‌که برای جامعهی ما این شرایط وجود نداشته که افراد یاد بگیرند، فرصت کار کردن از آنها ربوده شده است و در نتیجه نتوانستهاند استعدادهای خود را کشف کنند. سیطرهی سیاست بر حرفهگری سبب شده است که نهادهای حرفهای و حرفهگرایی در جامعهی ما ضعیف باشند؛ زیرا همیشه بوروکراسی دولتی و سیاست بر حرفه غلبه داشته است، صنف در جامعهی ما همیشه ضعیف بوده است. در جوامع پویای پیشرفته، صنف توانسته ظهور پیدا کند، درحالی‌که در جامعهی ما داروغه بر اصناف مسلط بوده است و در نتیجه در جامعهای که قابلیتها و نهادهای صنفی و ان. جی. اوها و بخش خصوصی، مولدهای رقابتی فرصت ظهور و تمرینهای اجتماعی و آزمودن استعدادهای خود را نداشته باشند و قوانین و بسترهای لازم برای آنها فراهم نباشد ضعیف میمانند.

ما یک سوی قضیه را میبینیم که دولت ناکارآمد است، حال شما میگویید دانشگاه آزاد که دولتی نیست، مؤسسات آموزش عالی غیردولتی زیاد داریم، آنها چرا نمیتوانند آموزش کارآمدی داشته باشند؟ زیرا آنها گاهی شبهدولتی هستند و گاهی فقط در پول و سرمایهگذاری در جوار دستگاههای دولتی -از طریق رانت‎ها- غیردولتی هستند و نه غیردولتی متکی به خود و مستقل و مولد. شما ابتکارات مستقلی را در این مراکز نمیبینید، اساساً آنها توسط گروههای اجتماعی و حرفهای و نیز کنشگران راه نیفتاده است. مقررات و گزینشهای موجود و روابط بوروکراتیک اجازه نمیدهند که بتوانند مجوز یک مؤسسهی آموزش عالی را بگیرند و با ابتکاراتی که بر اساس ترازهای جهانی و هنجارهای بینالمللی و نیز الگو تجربههای موفق جهانی است، بخواهند الگوی کارآمدی را از دانشگاه و مؤسسات آموزش عالی داشته باشند. مقررات، سیاستها، تشکیلات و پیچ‌وخمهای دولتی این اجازه را به آنها نمیدهد، همان‌طور که به بخش غیردولتی در صنعت اجازه نمیدهد.

در نتیجه کسانی که سرمایههایی در دست دارند، مهاجرت میکنند. بزرگترین سرمایههای پولی ما یا در داخل سرگردان هستند یا در خارج مورد استفاده قرار میگیرند. متأسفانه به دلیل ناپایداری و بیثباتی، سیاستهای ناکارآمد و شایستهسالار نبودن سیستمها، سرمایهها وارد کشور نمیشوند. در نتیجه ما یک بورژوازی ضعیف و یک سرمایهداری نامولد داریم که بیشتر به دلالی و واسطهگری و سرمایهداری مالی در حاشیهی دولت سوق پیدا میکند؛ چون دولت بر حرفهایگری و صنف سیطره داشته است، در نتیجه آنها هم فرصت رشد و خلاقیت و ظهور استعداد را نداشتهاند.

اگر بخواهم با یک دیدگاه نونهادگرایی به مسئله نگاه کنم و پاسخ بدهم، ما نیازمند حکمرانی خوب (Good Governance) هستیم؛ یعنی جامعه را خوب اداره کردن. توسعهی ملل UNDP شاخصی را مطرح کرده است به نام حکمرانی خوب؛ حکمرانی خوب ۸ مؤلفه دارد، یکی از آنها «مشارکت» است. حکمرانی خوب بسترها، فرصتها و امکانهای نهادینهی کارآمدی از مشارکت بیشترین گروههای اجتماعی و بیشترین ابتکارات اجتماعی را فراهم میکند. دومین مؤلفه «حاکمیت قانون» است. سومین مؤلفه «شفافیت» است و به همین ترتیب «مسئولیتپذیری نهادها»، «اجماعسازی»، اینکه بتواند برای سیاستهایی که میگذارد اجماع ملی ایجاد کند، تعارض‌ها را حل کند و فرصتی برای گفتوگو ایجاد کند که بر سر آنچه نهایی میشود به اجماع برسند. ششمین مؤلفه «انصاف و عدالت» است که بهطور برابر بخت را برای بیشترین گروههای اجتماعی فراهم میکند. هفتم، «کارآیی و اثربخشی» و هشتم، «پاسخ‌گویی» است؛ یعنی برای منتقدان و پرسشهای اجتماعی پاسخگو باشد. اگر این وضعیت به وجود آید ما چیزی داریم که UNDP تحت عنوان Good Governance بیان میکند.

بانک جهانی هم شاخصههای حکمرانی خوب را محاسبه میکند که ما متأسفانه در این شاخصها نیز عقب هستیم. در بانک جهانی شاخصها به این صورت است: ۱. حق اظهارنظر و پاسخگویی تحت عنوانVoice and Accountability  است؛ حکومت خوب حکومتی است که در آن صداهای متنوع و چندصدایی وجود داشته باشد، صدای انسانهایی که متفاوت فکر میکنند و منتقد حرفهای هستند و دولت به این منتقدان پاسخگو است. ۲. ثبات سیاسی؛ تغییرات سیاسی بدون خشونت دنبال شود. ۳. اثربخشی دولت؛ قوانین دولت اثربخش باشد، مردم فکر کنند که سیاستهای دولت مشکلی از مشکلات آنها را حل میکند. ۴. کیفیت مقررات؛ ۵. حاکمیت قانون؛ ۶. کنترل فساد.

ما برای حل مسائلی که به آنها اشاره شد نیاز به الگویی از حکمرانی خوب، اصلاح نهادها، اصلاحات اجتماعی در سطح نهادها و ساختارها داریم و این جز از طریق فرصت گفتوگوی ملی و فرصت توسعهی حوزهی عمومی امکانپذیر نیست؛ مثلاً «فرهنگ امروزی» باید باشد که فضای عمومی ایجاد کند که در آن فضای عمومی دیدگاههای متنوعی مطرح شوند و از طریق این دیدگاههای متنوع مشکلات و مسائل اجتماعی نمایان شود و کسانی برای آن راه‌حلهایی ارائه دهند و از طریق این حوزهی عمومی پررونق هم مسائل و هم راه‌حلها فهمیده شود. این راهی است که از جمله در آموزش وجود دارد.

 

برای اینکه آموزش در حوزهی علوم انسانی بتواند پشتیبان توسعه باشد چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟

متأسفانه علوم انسانی هم مشمول همین قاعده است و وضعیت بسیار بغرنجی در جامعهی ما پیدا کرده است. از یک سو حکومت در علوم انسانی بیشترین ادعا را دارد، شاید در علوم فنی و مهندسی و پزشکی قبول میکند که تخصصی وجود دارد و استقلال حرفهای آنها را تا حدی به رسمیت میشناسد؛ زیرا چیزی مادی است و کمتر با حق و حقوق و خیر و اخلاق و ارزشها درگیر است، اما وقتی نوبت به فلسفه و ارتباطات و جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی و علوم انسانی و اجتماعی میرسد، میخواهند بخشی از آن را حذف و انواع دست‌کاری‎ها به نام بومی ساختن و اسلامی ساختن و انواع کلمات غلط‎انداز را وارد کنند؛ چون علوم انسانی و اجتماعی با ارزشهای انسانی و حق و خیر و قدرت سروکار دارد؛ یعنی چیزهایی که محل منازعه است و قدرتهای مستقر سیاسی و ایدئولوژیک برای خود حقی قائل هستند که به همهی آنها ورود پیدا کنند و در نتیجه علوم انسانی و اجتماعی بیشترین لطمه را از این پدرخواندگی دولت و حکومتسالاری میبیند.

علوم انسانی میخواهد از حقیقت، قدرت، توزیع قدرت، خیر و فضیلت، ارزش و زیبایی صحبت کند، در نتیجه قدرت (authority) وارد علوم انسانی میشود و میخواهد که بیشترین دخالت را در محتویات آن داشته باشد. علوم انسانی در حکومتهای ایدئولوژیک از ابتدا متهم ردیف اول و مورد سوءظن قرار میگیرند، در نتیجه دولت برای خود بیشترین تصدیگری و بیشترین تولیت را در برنامههای درسی، محتویات برنامهها و رشتهها قائل شده است و در نتیجه نظام آموزشی علوم انسانی بیش از اندازه ناکارآمد شده است و همین باعث شده که علوم انسانی به‌تدریج به انحای مختلف ضعیف شود.

کسانی که هوش و تواناییهای بیشتری داشتهاند وقتی با همین ناکارآمدیها مواجه شدند از انتخاب این رشته‎ها که محل منازعه‎اند، می‎گریزند. طبیعی است که وقتی متقاضیان این حوزه نخواستند وارد رشتههای علوم انسانی شوند، در نتیجه سطح متوسط‎ها ضعیف شدند؛ در نتیجه استادان علوم انسانی نمی‎توانند تدریس خلاق داشته باشند و کیفیت فروکش کرده است. ازآن‌سو، در علوم انسانی مشکل تقاضا هم وجود دارد، کدام متقاضی جرات دارد یافته‎های مثلاً جامعهشناسی را در آسیب‎ها و مسائل کنونی جامعه ایران منتشر و پیگیری کند؟ بهطور مثال متقاضی مستقلی نداشتهایم، مثلاً کارشناس ارشد علوم ارتباطاتی که بخواهد بحثهای علمی آزاد مستقل حرفهای ارتباطات را ارائه و راه‌حلی را نشان دهد. کسی متقاضی، با این شرایط نیست. در نتیجه عملاً علوم اجتماعی و انسانی بیشترین لطمه را از این ناکارآمدی به خود دیده است.

علتهای تدریس ناکارآمد این است که استاد در کلاس نمیتواند مثالهای ملموسی بزند و نمیتواند مسائل ملموس اجتماعی را انتخاب کند. شما اگر مهندسی باشید و استادتان بخواهد درس مقاومت مصالح درس بدهد، حداقل میتواند از مسئلههای مشخص و علمی معدن، رفتار جاده و کوه برای شما صحبت کند. اما آیا شما بهعنوان یک معلم علوم اجتماعی میتوانید از مسایل اجتماعی به‌صورت خیلی راحت صحبت کنید و تحلیل کنید؟ طبیعی است که انواع و اقسام مدعیان و موانع وجود دارد و سبب شده که به‌تدریج برنامههای آموزشی، روشهای یاددهی و یادگیری، فضاهای آموزشی، فوق‌برنامهها، شیوههای گزینش و انتخاب دانشجو، شیوههای انتخاب هیئت علمی همه فروکش کند و در نتیجه یک نوع علوم انسانی داشته باشیم که غالباً با نظریههای وارداتی و ترجمهای سروکار داریم. این‎ها در جای خود نظریههای مهمی هستند، اما چون برخاسته از جامعهی دیگری هستند برای ما کفایت نمیکنند، هرچند که جنبهی جهانی هم داشته باشند.

 به‌هرحال، بیشترین توجه آنها به مسائل خاص بافتهای اجتماعی خود است که در آمریکا و اروپا بوده است. به همین خاطر وقتی نوبت به مسائل خاص اجتماعی میرسد، نیاز است که ما ضمن استفاده از دانش جهانی، خودمان مولد نظریه شویم، نظریههای اجتماعی تولید کنیم، مفهوم‎سازیهای اجتماعی برای مسائل خویش داشته باشیم. برای این خلاقیت هم نیازمند فضایی آزاد و متنوع هستیم که ابتکارات درونزا داشته باشیم، این به آزادی علمی (Academic Freedom) و نیز به استقلال دانشگاهی (Academic Autonomy) نیاز دارد، درحالی‌که اینجا انواع و اقسام موانع وجود دارد؛ در نتیجه نقشی که علوم انسانی و اجتماعی در جامعه برای توسعه به معنایی که شما دنبال میکنید، داشته باشد، فروکش میکند. آن آموزش دولتسالاری که صحبت کردیم رقم بزرگ آن مربوط به علوم انسانی است؛ یعنی چه در دانشگاههای دولتی و چه در دانشگاه آزاد، بخش بزرگی از رشتهها به علوم انسانی و اجتماعی اختصاص دارند که ناکارآمد هستند؛ در نتیجه حیثیت و مشروعیت و مطلوبیت اجتماعی علوم انسانی و اجتماعی روزبه‌روز رو به زوال است و این یک تهدید بزرگ است.

امروزه در دانشگاههای بزرگ دنیا علوم اجتماعی برای خود حیثیتی دارد. شما اگر به هاروارد و ام. آی. تی و استنفورد و کمبریج و آکسفورد بروید و بخواهید رشتهای دربارهی شرقشناسی یا فلسفه بخوانید، به شما نگاه خیلی متفاوتی دارند. دانشجو و استاد رشتههای فیزیک و ریاضی و عمران و مکانیک و متالوژی با یک نگاه بسیار پرابهتی به این رشتهها نگاه میکنند، ولی در جامعهی ما علوم انسانی رفته‌رفته تهی و ناکارآمد شده است، بهطوری‌که افراد بیشتر با رتبههای پایین و غالباً هم از سر ناچاری و برای گرفتن مدرکی به این رشتهها روی می‎آورند و پذیرفته میشوند که تعداد زیادی از آن ها بیکار هستند. البته این بدان معنا نیست که در علوم انسانی و اجتماعی افراد باهوشی نیست، در این رشته‎ها بهترین دانشجویان و کسانی باهوش و مستعد و در عین علاقه‎مندی به خود علم هم کم نیست، ولی بحث بنده در شاخص‎های میانگینی و مقایسه‎ای میان علوم انسانی و اجتماعی مثلاً با علوم فنی مهندسی است. طبیعی است که حیثیت اجتماعی این علوم اجتماعی مخدوش میشود وگرنه همان‌طور که شما بهطور ضمنی اشاره میکنید علوم انسانی و اجتماعی می‎تواند برای یک جامعه و نظام آموزشی نقش بسیار مؤثری داشته باشد.

 

معمولاً مدیریت علوم انسانی هم در دست مدیران تحصیلکردهی ریاضی و فنی است.

بله، همین‌طور است، به این دلیل است که در جامعهی ما شایستهگرایی نیست. مهندسیگرایی ناموجهی در جامعهی ما وجود دارد، مهندسی خوب است ولی همه‌ی امور زندگی که قابل مهندسی کردن نیست. امروز همه چیز حتی فرهنگ نیز مهندسی می‎شود و به قول شما حتی امر مدیریت که خود جزء علوم اجتماعی است و حتی مدیریت مراکز علوم انسانی و اجتماعی گاهی به مهندس‎ها (البته به مهندس‎های موردنظر نه همه‎ی آن‎ها) سپرده می‎شود و این را نیز به این توجیه میکنند که مهندسان نگاهی سیستمی دارند، درصورتی‌که نگاه سیستمی، بخشی از مباحث علوم اجتماعی و انسانی است و طبیعی است نگاهی که از بالا به علوم انسانی است همه ناشی از زمینههایی است که دولتسالاری آن را ایجاد کرده است.