به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسنا؛ او میگوید: نوشتههای صادق هدایت با اینکه محتوا دارد اما پر از غلط هستند. چگونه میتوان پذیرفت کسی هم بگوید «چراغی در دستم، چراغی در برابرم، من به جنگ سیاهی میروم» و هم «گنج قارون» و فیلمنامه «اول هیکل» بنویسد.
به گفته بقایی ماکان، کل جریان روشنفکری ما که اکثرشان نویسنده و شاعر هستند، دچار نوعی از هم پاشیدگی اندیشه و ساختار هستند. از این رو، دانشگاه در مقابل ولنگاریهایی که در ادبیات فارسی شده است باید به خودش حق بدهد که آنها را نادیده بگیرد.
این نویسنده و پژوهشگر ادبیات و فلسفه درباره علت اینکه دانشکدههای ادبیات به سمت پرداختن به ادبیات معاصر ایرانی نمیروند، گفت: دانشکده ادبیات از زمان تأسیس الگوهایی را براساس قواعد و ضوابط تاریخ ادبیات فارسی مراعات کرده است که در واقع راهنمای همه سالهای فعالیت این دانشکده بوده و بعدها هم که دانشکدههای دیگری به فعالیت در این زمینه پرداختهاند، همین الگو را دنبال کردهاند.
بقایی ماکان افزود: الگویی که بزرگان ادب فارسی مانند محمدتقی بهار، بدیعالزمان فروزانفر، محمد معین، جلالالدین همایی و استادان برجستهای مانند اینان پایه ریختند با آنچه بعدها تحت عنوان ادبیات نوین در جامعه شکل گرفت همخوانی دقیق ندارد. چون با تأمل در آثاری که در زمینههای ادبی اعم از نثر و شعر بهوجود آمد اشتباههایی چنان فاحش به لحاظ ادبی دیده شد که سبب شده گرایش به آنها از سوی محافل رسمی ادب فارسی سست شود. برای مثال در آثار شاعران معروف به شعر نو غلطها و اشتباههای بسیار چشمگیری دیده میشود؛ تا جایی که حتی افعال لازم به جای متعدی به کار برده میشود و همینطور بسیاری از اصطلاحات و واژگان به کار رفته در آثارشان به معنایی نیست که در فرهنگهای فارسی ثبت شده باشد.
او ادامه داد: همین ایرادها در آثار منثور ادب معاصر نیز دیده میشود. آنچنان که گاهی به جرأت میتوان گفت، در هر صفحه از آنچه عنوان نثر معاصر از سوی برخی از نویسندگان چاپ میشود، بدون اشکال نیست. چنین روندی طبیعتا با ضوابط رسمی ادب فارسی که نه تنها در دانشکدههای ادبیات کشور، بلکه در تمامی جهان دنبال میشود، بهطور طبیعی سازگاری ندارد.
این پژوهشگر اظهار کرد: گذشته از اینها آنچه که به نام شعر نو معروف شده است، به واقع از مسیری که بنیانگذار آن منظور داشت چنان پرت افتاده که نه تنها موجب اعتراض خود او شده است، بلکه بعدها چهرههای نامداری در این طریق مانند اخوان ثالث از اینکه شعر فارسی با چنین رویکردی از آن منزلت پیشین فرو افتاده، تأسف خورد. کتاب بدایع و بدعتهای اخوان شاهدی بر این مدعاست.
بقایی ماکان افزود: همین پریشیدگی و نبود انسجام را در نثر معاصر نیز شاهدیم. جملات از هم گسیخته جلال آل احمد بدعتی در نثر فارسی پیش آورد و موجب آشفتگی بسیاری در کار نگارش زبان فارسی شد. امروز شاهد بارز این آشفتگی را چه در رسانههای مکتوب و چه شنیداری شاهدیم و میبینیم که نوشتهها دارای نظم و سیاق منظمی نیست.
این نویسنده ادامه داد: طبیعی است که مجموع این مسائل سبب شده تا ادبیات منضبط و رسمی در قبال چنین ولنگاریهایی واکنش نشان دهند و با تردید به چنین جریانی نگاه کند. با همه این احوال نباید از نظر دور داشت که ادبیات معاصر اعم از شعر و نثر دارای محتوایی است که آن محتوا به لحاظ اجتماعی و موضوعات نوین در خور تأمل و توجه است. اما اینکه محافل ادبی که اساس کار آنها در ضوابط زبان فارسی است، چگونه میتوانند محتوا را از ساختار جدا کنند؟ البته کار بسیار دشواری است. اگر ادبیات معاصر بهجز افراد معدودی که به آن بهایی دادهاند بخواهد مورد توجه دانشکدههای ادبیات و استادان ادبیات فارسی قرار گیرد، به خانهای میماند که هر چند در آن اشیاء ذیقیمتی وجود دارد ولی به هر حال در و دیوار بههم ریختهاش سبب شده که نتوان به ارزشهای آن دست یافت.
او در پاسخ به این پرسش که بالاخره در طول حدود 100 سالی که از ورود ادبیات مدرن به ایران و تبعیت برخی از نویسندگان و شاعران به آن میگذرد عدهای آثار شاخصی خلق کردهاند که سرسلسله ادبیات معاصر شدهاند، اظهار کرد: اتفاقا صادق هدایت بهترین شاهد برای آن چیزی است که به آن اشاره کردم. نوشتههای او دارای محتواست اما پُر از غلط است. اکثر قریب به اتفاق جملات او دارای غلط های فاحش نگارشی است و همین موضوع باعث شده که با وجود داشتن محتوا نتوانند به محافل رسمی ادبی راه پیدا کنند. استادان دانشگاه محتوای این گونه آثار را میپسندند اما ساختار آنها را نه.
او توضیح داد: زمانی که دانشجو بودم یک بار نظر مرحوم جلال همایی را درباره شعر معروف به نو پرسیدم. تأملی کرد و گفت اگر جامعه بپسندد، حرفی نداریم. امروز هم میبینیم که جامعه شعری چنین تصوری را دارد اما مگر میشود با چنین تصوری شعر یداله رویایی را به دانشکدههای ادبیات آورد؟ شعرهایی که در حد خزعبلات هستند و از این دست شعر هم کم نداریم. البته آثار خوب هم داریم ولی باید غربال شوند.
این پژوهشگر اظهار کرد: به هر حال در حال حاضر در دانشکدههای ادبیات واحدهایی هم برای آشنایی دانشجویان به ادبیات معاصر وجود دارد اما در همین کلاسها هم اقبال دانشجوها به ادبیات معاصر آن میزان نیست که به ادبیات جا افتاده.
بقایی ماکان در ادامه با خواندن شعری از نیما به ایرادات نگارشی و دستوری این شعر اشاره کرد و گفت: در هشت کتاب سهراب سپهری واقعا حتی به قدر یک کتاب هم نمیتوانیم شعر پیدا کنیم. درواقع کتابهای او نثر هستند که بهعنوان شعر معروف شدهاند. تعجب هم اینجاست که این افراد نمیگویند ما یک نثر لیریک ارایه کردهایم. علت این موضوع هم اینکه در جامعه ما از آغاز پیدایش تا امروز مردم برای شاعران همچون پزشکان ارزش زیادی قایل بودند و به همین خاطر هر کس که به شکل نثر لیریک متنی را ارایه میکند، گمان میکند شعر است.
این پژوهشگر درباره جذب مخاطب شاعران و نویسندگان معاصر و الگوبرداری نویسندگان و شاعران بعدی از رویکرد آنان به ادبیات اظهار کرد: اگر بخواهیم در ذوقیات بنا را به آنچه که توده مردم میپسندند بگذاریم، یعنی حق مسلمی را از متخصصان گرفتهایم. مثلا بهخاطر اینکه در کشور ما همه فکر میکنند گلگاوزبان سرماخوردگی را درمان میکند، نتیجه این نیست که پس گلگاوزبان بهتر از آسپرین است. منظورم این است که اگر بخواهیم ذوق عامه را مورد قضاوت قرار دهیم، پس نقش متخصصان چه میشود؟
او درباره تکلیف رفتن به سمت مدرنیسم در عرصه ادبیات نیز گفت: باید به الگوهای اصلی توجه داشت و الگوهای اصیل در واقع سنتهای ما هستند. مدرنیسم هم اگر چنانچه با سنت سروکار نداشته باشد و از آن تغذیه نکند، پا در هواست. یعنی چیزی که ناگهان خلق شده نمیتواند ارزش ماندگاری داشته باشد. شعر نو هم همینگونه است. زمانی میتواند در محافل رسمی ادبی راه پیدا کند که از ریشهها تغذیه کرده باشد.
بقایی ماکان بیان کرد: همین سهراب سپهری اصلا با ادبیات کلاسیک ما هیچ الفتی و حتی مطالعهای هم نداشته است. این از کاربرد کاملا غلط بعضی از واژگان از سوی او پیداست. قصدم هم از مثال زدن این است که در کار ادبیات باید خیلی دقت داشت تا چیزی را بر اریکه قبول و یا انتقاد قرار داد؛ وگرنه آثار مردمپسند که خیلی زیاد هستند. مثلا کتابهای خانمی که اخیرا از دنیا رفت، پرتیراژتر از کتاب «عقل سرخ» سهروردی است ولی این چیزی از ارزشهای سهروردی کم نمیکند. بنابراین ما نباید ملاک و ارجحیت را به تیراژ بدهیم. اگر دقت کنیم، میبینیم که مجلات محققانه و اندیشمندانه در تمام دنیا کمتیراژترین مجلات هستند اما روزنامههایی که از همه صنوف در آن تبلیغ میشود، در چند ده صفحه و در تیراژهای میلیونی منتشر میشود.
او گفت: معتقدم وقتی ادبیات معاصر در دانشگاه مورد توجه قرار نمیگیرد، ایرادی به این سو، یعنی دانشگاه نیست؛ بلکه ایراد از ادبیات معاصر است که باید آنچنان نمودی داشته باشد تا دانشگاه را جذب خود کند. درحالیکه حتی دانشجویانی که چیزی از ادبیات میدانند، جذب نمی شوند. این درحالی است که در گذشته وقتی در دانشکده ادبیات کلاسی برگزار میشد که قرار بود برای 15 دانشجوی ادبیات باشد، دانشجوهای دانشکدههای فنی و پزشکی نیز خود را به این کلاس ها میرساندند؛ تا جایی که تعداد فراد حاضر در کلاس گاه به 250 نفر میرسید. قصد من هم از این مثال این است که بگویم اشکال از این طرف است.
او اظهار کرد: الان هفتاد-هشتاد سال است که از عمر شعر و نثر معاصر در ایران میگذرد اما هنوز چهرهای که برای محافل بزرگ ادبی دنیا چشمگیر باشد نتوانسته حتی نامزد جایزهای بزرگ مثل جایزه نوبل باشد. این موضوع هم وجود دارد که جریانهای شعری و ادبی چه به لحاظ اندیشه و چه به لحاظ ساختاری یک از هم پاشیدگی دارند. در این مورد این سوالها مطرح است که چگونه کسی که میگوید «چراغی به دستم، چراغی در برابرم من به جنگ سیاهی میروم» چگونه میآید «گنج قارون» و فیلمنامه «اول هیکل» مینویسد و این است که باعث خنده میشود و باعث میشود دانشگاه در مقابل چنین ولنگاریهای واکنش نشان دهد. یا کسی که شعر آرش را نوشته میآید مدح یک زن خواننده پیش پا افتاده را میکند و وقتی هم ورق برمیگردد برای بزرگان انقلاب شعر میگوید. یا کسی که برای شاهنشاه آریامهر شعر سروده است بعد از سال 57 برای سردمداران نهضت قصاید مدحی پرطمطراق میسراید. اصلا کل جریان روشنفکری ما این است و به همین خاطر دانشکدههای ادبیات ما حق دارند آنها را نادیده بگیرند.
بقایی ماکان اظهار کرد: اینکه آثار این گونه افراد به محافل رسمی ادبی راه پیدا نمیکند، به دنبال یک آگاهی است؛ وگرنه بحث عناد و چشم و هم چشمی وجود ندارد. قطعا چیزی هست و آن فضایی است که به جریان روشنفکری ما که اکثرا شاعر و نویسنده هستند برمی گردد.