شناسهٔ خبر: 24700 - سرویس دیگر رسانه ها

نگاهی به انسان و نسبت او با هستی از دیدگاه هایدگر

رضا سلیمان حشمت می‌گوید: انسان بر حسب تجربۀ متعارف ما، تنها موجودی است که پرسش از وجود می­‌کند و به سؤال «وجود چیست؟» پاسخ می­‌دهد. پس انسان گشوده به روی وجود و حق و متفکر است؛ یعنی کسی که پرسنده از وجود است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تسنیم؛ متن پیش رو بخشی از جزوۀ «هستی و زمان» است. این جزوه براساس در‌‌‌س‌گفتارى از «رضا سلیمان حشمت» در باب اندیشه‌های مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی تهیه شده است:

هایدگر می­‌گوید اگر بخواهیم انسان را بفهمیم، باید طور دیگری انسان را معنا کنیم. انسان سوژه و حیوان ناطق نیست. سوبژکتیویته به این جهت به وجود آمد که در بستر مابعدالطبیعه یا متافیزیک بوده است. متافیزیک یعنی نسبتی که انسان در یونان با وجود برقرار کرد. هایدگر می‌­گوید این نسبت، نسبت درستی نیست و انسان را به «subjectivity» رسانده است.

هایدگر برای تعریف انسان، تعبیر دازاین «Dasein» را به کار می‌­برد و می­‌گوید انسان، دازاین است. زاین به آلمانی یا به انگلیسی «being» یعنی وجود و هستی. بین زاین و موجود یعنی بین وجود و موجود «da sein» هست. انسان، دازاین است. دا در آلمانی یعنی آن‌جا و این‌جا.

انسان بر حسب تجربۀ متعارف ما، تنها موجودی است که پرسش از وجود می­‌کند و به سؤال «وجود چیست؟» پاسخ می­‌دهد. پس انسان گشوده به روی وجود و حق است. انسان متفکر است یعنی کسی که پرسنده از وجود است و متفکر به این معنا نیست که سوژه است و اشیا اُبژه هستند. این موجود یا به تعبیر آلمانی زاینده، می­‌تواند مجرد باشد یا جسمانی، اما وجود یا همان زاین نه مجرد است و نه جسمانی.

انسان موجودی است که هم جسمانی است و هم مجرد، اما در عین حال هیچ‌کدام از این‌ها حقیقت انسان نیست. حقیقت انسان گشودگی به روی وجود است؛ یعنی به صورت بی‌واسطه با وجود نسبت پیدا می­‌کند.

همۀ اشیا با وجود نسبت دارند، اما نسبت‌شان با واسطه است در حالی که نسبت انسان با وجود، بی­‌واسطه است. این نسبت بی­‌واسطه با وجود، زمانی است که انسان از وجود سؤال می­‌کند و تفکر حضوری نام دارد.

تفکر حضوری تفکری است که پرسش از وجود می­‌کند. این نسبتی که در آن بین وجود و موجود خلط می‌شود، باید برداشته شود و نسبت دیگری برقرار شود که در آن نسبت، انسان، دازاین است؛ یعنی هم این‌جایی است هم آن‌جایی؛ به این معنا که از مبدأ ملک و ملکوت می­‌تواند پرسش کند. هایدگر از وجود بحث می­‌کند و نمی­‌خواهد وارد بحث از خدا بشود و وجود را به لحاظ مبدأ در نظر بگیرد. وی صرف‌نظر از الوهیت، از وجود بحث می­‌کند.