شناسهٔ خبر: 24751 - سرویس دیگر رسانه ها

فایرابند با هر آنچه جهانشمول و مطلق باشد به مبارزه برمی‌خیزد

نویسنده کتاب «علم و عقلانیت نزد فایرابند» گفت: فایرابند هر آنچه جهانشمول و مطلق باشد به مبارزه برمی‌خیزد. این مبارزه در درجه نخست با دین قرون وسطایی صورت می‌گیرد. فایرابند دشمن علم نیست بلکه دشمن تلقی رایج و شبه دینی از علم است که علم را به جای خدا می‌نشاند. وی معتقد است انسان غربی در قرون هفدهم و هجدهم خدا را کنار گذاشت اما خداوند بار دیگر و این‌بار در چهره علم مدرن بازگشته است. درواقع، علم مدرن اسطوره و دین جدید است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ غلامحسین مقدم‌حیدری متولد 1347 و عضو هیأت علمی گروه فلسفه علم و فناوری پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. وی پس از اخد لیسانس ریاضی محض از دانشگاه تهران، مقطع فوق لیسانس را در دانشگاه صنعتی شریف، در رشته فلسفه علم گذراند و درجه دکتری را نیز در رشته فلسفه و تکنولوژی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی اخذ نموده است. تا پیش از انتشار کتاب «علم و عقلانیت نزد فایرابند» (1393) علاوه بر چاپ مقالات متعدد در زمینه فلسفه علم، دو کتاب «قیاس‌ناپذیری پارادایم‌های علمی» (1385) و «جامعه‌شناسی اثبات ریاضی» (1387) از ایشان به چاپ رسیده است. متن حاضر، گفتگویی است که به بهانه انتشار آخرین کتاب ایشان با عنوان «علم و عقلانیت نزد فایرابند» انجام شده است.

*اجازه بدهید بحث را با این پرسش آغاز کنیم که با توجه به اینکه شما پیش از این، کتاب‌های «قیاس‌ناپذیری پارادایم‌های علمی» و «جامعه‌شناسی اثبات ریاضی» را منتشر کرده‌اید، مسئله‌ای که در این کتاب درگیر آن بوده‌اید اساساً در پروژه فکری‌تان چه جایگاهی دارد؟ به عبارت دیگر، چرا موضوع «علم و عقلانیت نزد فایرابند» برای شما دغدغه شد؟

تألیف کتاب «قیاس‌ناپذیری پارادایم‌های علمی» به دلیل تعلق خاطر من به نظریه پارادیمی کوهن بود. یکی از مسائلی که بعد از انتشار این کتاب برای من وجود داشت این بود که آیا عوامل جامعه‌شناختی می‌تواند در ریاضیات به عنوان یکی از علوم دقیقه موثر باشد. این مسئله منجر به انتشار کتاب «جامعه‌شناسی اثبات ریاضی» شد. اما مسئله دیگر من این بود که اگرچه کوهن نظریه پارادایمی خویش را مطرح می‌کند اما به بیان تبعات نظریه خویش نمی‌پردازد. از جمله اینکه، در عین‌حالی‌که از واقعیتی مستقل از ما سخن می‌گوید، معتقد است که واقعیت در هر پارادایم معنای خاص خود را می‌یابد. البته با شکل‌گیری مجادلات و مناقشات درباره آرای کوهن، وی موضعی محافظه‌کارانه اتخاذ کرده و از پذیرفتن تبعات مواضعش سر باز زد. چنانکه در پی‌نوشت کتاب «ساختار انقلاب‌های علمی» این مطلب روشن است. اما فایرابند کسی است که تمام پیامدها و تبعات آرای کوهن را تا آخرین حد ممکن گسترش می‌دهد. از این منظر بود که آرا و اندیشه‌های فایرابند درباره علم و عقلانیت برای من مهم شد.

*شما در مقدمه کتاب اشاره کرده‌اید که یکی از اهداف شما در این اثر، بازسازی آرای فایرابند برای جلوگیری از برخی سوء‌فهم‌ها راجع به اندیشه‌های او بوده است. این سوء‌فهم‌ها چیست و ریشه آنها را در چه می‌بینید؟

بگذارید ماجرا را از طرح مباحث فلسفه علم در کشور خودمان آغاز کنیم. خوب! در ایران فلسفه علم ابتدا با نگاه‌های پوزیتیویستی و نگتیویستی مورد مطالعه قرار گرفت. اساساً ورود علم به ایران با نگاه پوزیتیویستی اتفاق افتاد و توسعه پیدا کرد. اما نگاه نگتیویستی شاید نزدیک به دو دهه باشد که در کشورمان رایج شده است. همان‌طور که اشاره کردم، اگرچه کوهن در برابر این دو نگاه طرح سوال می‌کند ولی به پیامدها و تبعات آن نمی‌پردازد اما فایرابند این تلقی رایج از علم و عقلانیت را مورد مناقشه شدید قرار می‌دهد. لذا دیدگاه‌های وی در جامعه ما چندان مورد اقبال نیست.

در جامعه علمی ما اغلب تصور می‌کنند که اگر قرار است علم باقی‌ بماند باید آن را ستایش کرد. در جامعه فلسفی ما نیز، اغلب گمان می‌شود که باید عقلانیتی وجود داشته باشد که مبانی باورهای مان را با توسل به آن توجیه کنیم. بنابراین کسی که هردوی این‌ها -یعنی علم و عقلانیت- را مورد سوال و چالش قرار می‌دهد در جامعه  مورد غفلت و بی‌توجهی قرار می‌گیرد. معمولاً آرای فایرابند در هیچ‌کدام از دپارتمان‌های فلسفه علم در ایران تدریس نمی‌شود. اگر هم یادی از وی بشود، عموماً با تعابیری مانند: شومن فلسفه، آنارشیست معرفتی، غوغاگرا یا به نحو محترمانه‌تری فلیسوف پُست‌مدرن علم خطاب می‌گردد.

علاوه بر این، باید اضافه کنم که بازسازی آرای فایرابند کار بسیار دشواری است زیرا وی اندیشه‌هایش را به‌طور سیستماتیک و ساختارمند بیان نمی‌کند و از آنجایی‌که در موضع نقد قرار دارد اصلاً توجهی به نظام‌سازی ندارد. تلاش من این بود که نشان بدهم فایرابند از چه منظری علم مدرن را مورد نقادی قرار می‌دهد و اینکه آیا او به‌واقع دشمن علم و عقلانیت است یا باید تصویر دیگری از اندیشه‌هایش ارائه شود. جالب اینجاست که حتی نام یکی از کتاب‌های غربی راجع به فایرابند «دشمن بزرگ علم» بوده و البته همین تلقی نیز در ایران رایج  است.

به نظر من، دغدغه اصلی فایرابند آزادی بشر به معنای واقعیِ فردگرایانه انسانی است. به همین دلیل است که او با هر آنجه جهانشمول و مطلق باشد به مبارزه برمی‌خیزد. این مبارزه در درجه نخست با دین قرون وسطایی صورت می‌گیرد. فایرابند دشمن علم نیست بلکه دشمن تلقی رایج و شبه دینی از علم است که علم را به جای خدا می‌نشاند. وی معتقد است اینکه انسان غربی در قرون هفدهم و هجدهم خدا را کنار گذاشت، کار بسیار خوب و درستی بود. اما خداوند بار دیگر و این‌بار در چهره علم مدرن بازگشته است. درواقع، علم مدرن اسطوره و دین جدید است.

*اتفاقاً به نکته جالبی اشاره کردید. در آغاز کتاب یک جمله فوق‌العاده مهم از فایرابند نقل کرده‌اید و آن اینکه «اسطوره‌ها علم دیروزند و علم اسطوره امروز». به نظر شما و با توجه به آرای فایرابند آیا می‌توان برای بشر حیاتی بدون اسطوره‌ها تصور کرد؟ حالا این اسطوره‌ها علم یا هر چیز دیگری باشد. آیا اساساً جهان بدون اسطوره ممکن است؟!

در آثار فایرابند، دست کم من، سخنی ندیدم که نشان از تخریب همه اسطوره‌ها باشد و توصیه به ترک تفکر اسطوره‌ای بکند. اما فایرابند به‌طور مسلم با همه اسطوره‌ها مُشکل دارد زیرا همانطور که در کتاب هم اشاره کرده ام، یکی از کارکردهای اسطوره‌ها برای حاکمیت خود، مُریدپروری است و فایرابند با هر چیزی که انسان‌ها را تحت انقیاد خویش درآورد مخالفت می‌کند. وی با این موضوع که هر فرهنگی برای خودش زندگی کند مُشکلی ندارد، بلکه مُشکل آن‌جاست که یکی از این فرهنگ‌ها تلاش کند تا بر فرهنگ‌های دیگر سیطره پیدا کند.

با این‌حال فایرابند یک اتوپیا دارد و آن «جامعه آزاد» است. یعنی جامعه‌ای که هر فرد و فرهنگی بتواند آزادانه در آن زندگی کند. اما اینکه عملاً چنین اتوپیایی قابل اجراست یا نه، بحث دیگری است. فایرابند تنها به بیان ویژگی‌های چنین جامعه‌ای اکتفا می‌کند. اما از بیان این ویژگی‌ها فلسفه خاصی برای اجرا درنمی‌آید.

*آیا فایرابند به قیاس‌ناپذیری کوهنی باور دارد؟ به عبارت دیگر، آیا اساساً گفتگو میان فرهنگ‌های متفاوت را در اتوپیای جامعه آزاد خویش ممکن می‌داند؟

قیاس‌ناپذیری کوهنی با فایرابند متفاوت است. زیرا فایرابند، قیاس‌ناپذیری کوهنی را به معنای گسست ارتباطی نمی‌پذیرد. وی معنقد است که فرهنگ‌ها عملاً در حال گفتگو با یکدیگر هستند. او به این ماجرا عملی نگاه می‌کند تا فلسفی. باید اضافه کنم که به نظر من، آرای همه مکاتب فلسفه علم و فیلسوفان علم را باید در بستر شرایط تاریخی‌اجتماعی زمانه‌شان فهم کرد. مثلاً پوزیتیویست‌ها را باید در وضعیت فرهنگی وایمار میان دهه جنگ جهانی اول و دوم قرار داد.

درواقع، دوری پوزیتیویست‌ها از متافیزیک کاملاً در فرهنگ تقدیرگرا و عرفانی وایمار در آن دوره ریشه دارد. به همین صورت، اتوپیای جامعه آزاد فایرابند را نیز باید در شرایط بعد از جنگ جهانی دوم درک کرد. فایرابند تحصیلات خود را با تئاتر آغاز می‌کند و سپس به فیزیک روی می‌آورد. پس از شروع جنگ جهانی دوم در خط مقدم جبهه حاضر و مجروح می‌شود. به همین خاطر نیز چند سالی روی ویلچر می‌نشیند. خودش اشاره می‌کند که چقدر از صحنه‌های خشونت‌آمیز جنگ ناراحت بوده است. بنابراین، در این شرایط است که باید نفرت فایرابند از انقیاد انسان‌ها توسط علم و تکنولوژی-که در جنگ ظهور و بروز کرده است- را درک کرد.

*همان‌طور که در کتاب اشاره کرده‌اید، مواضع علم‌شناختی فایرابند حاوی سه پارادوکس روش، عقلانیت و نسبی‌گرایی است. به نظر شما آیا فایرابند و متأثران از او در پاسخ به این پارادوکس‌ها موفق بوده‌اند؟

منظور من از طرح این پارادوکس‌ها تنها این بوده است که نشان بدهم می‌توان در مورد آرای فایرابند چنین پارادوکس‌هایی را مطرح کرد. اما وارد این داستان نشده‌ام که آیا وی برای آنها پاسخی دارد یا ندارد. با‌ این‌حال شخصاً معتقد نیستم که این پارادوکس‌ها به آرای فایرابند وارد بوده و خللی در آن ایجاد می‌کند. تنها خواستم به کسانی‌که از مواضع او پریشان و آزرده‌خاطر هستند، نشان بدهم که چنین پارادوکس‌هایی نیز مطرح است و کمی از آلام آنها بکاهم!

* بازسازی‌ای که شما در این کتاب از آرای فایرابند انجام داده‌اید با نمونه‌های خارجی آن چه تفاوت عمده‌ای دارد؟ آیا شما نوآوری خاصی در این زمینه داشته‌اید؟

 از آنجایی که موضوع کتاب دغدغه شخصی من بود، در زمان نگارش کتاب، مباحث آن‌را بارها و بارها با دانشجویانم در میان گذاشته و مورد بازنگری قرار دادم. درواقع، این کتاب با توجه به دغدغه‌های دانشجویانی نوشته شده که آشنایی‌شان با علم جدید بواسطه تلقی رایج در کتاب‌های درسی از دوران ابتدایی تا دانشگاه بوده است. بنابراین، بر اساس تجربه تدریس به پارادوکس‌هایی اشاره کرده‌ام که عموماً در کلاس‌ها مورد سوال و ابهام قرار می‌گیرد. از این منظر کتاب بگونه ای به دغدغه های افرادی می پردازد که در جامعه ما زندگی می کنند و از این رو نسبت به کتاب های خارجی دارای مزیت است.

*پیش‌تر، اندکی به شرایط تاریخی و اجتماعی دوره زندگی فایرابند اشاره کردید. آیا او به‌غیر از تأثیراتی که از اندیشه‌های پوپر و ویتگنشتاین گرفته، از دیگر متفکران هم‌عصر خود نیز متأثر بوده است؟ برای مثال، در همین دوران ما با کسی مانند میشل فوکو روبرو هستیم که مانند فایرابند به جنگ جهانشمول‌ها می‌رود.

در برخی از آثار فایرابند رد و نشانی از فوکو دیده می‌شود. حتی در جایی معتقد است که او و فوکو دارای دغدغه مشترکی یعنی آزادی انسان‌ها هستند. اما فایرابند در آثارش به برخی از مردم‌شناسان برجسته مانند: ایوانز پریچارد(E.Evans-Pritchard)، لوی برول(Lévy-Bruh) و لوی اشتروس(Lévi-Strauss) ارجاع می‌دهد که نشان از تأثیر عمیقی است که بر اندیشه‌های وی گذاشته‌اند. همچنین، فایرابند علاقه زیادی نیز به برتولت برشت(Berthold Brecht) دارد، و حتی از اینکه به دنبال حرفه نمایش‌نامه‌نویسی و بازیگری نرفته احساس ندامت و افسوس می‌کند.

*پیامدها و تبعات توجه فایرابند به مردم‌شناسی چیست؟

همان‌طور که می‌دانید مردم‌شناسی حاصل نگاه استعماری جوامع غربی به شرقی‌هاست. درواقع، غربی‌ها می‌خواستند با حضور در میان شرقی‌ها آنها را از وحشی‌بودن به‌سوی متمدن بودن هدایت کنند. فایرابند تصور می‌کرد که غرب نسبت به تمام دنیا چنین احساسی دارد. او ضمن مخالفت با چنین نگاهی معتقد است که باید به تمام فرهنگ‌های متفاوت با فرهنگ غربی نیز احترام گذاشت. به نظر می‌رسد تأکید فایرابند به تکثر فرهنگی و مخالفت او با جهانشمول‌ها با مطالعات مردم‌شناختی وی مرتبط است.

*با توجه به اینکه نیمه دوم قرن‌بیستم متفکرین متعددی مانند: فوکو، ویتگنشتاین و ... هم‌صدا و هم‌سو با فایرابند مناقشات عمده‌ای را در حوزه‌های مختلف و از جمله فلسفه علم، بحث عقلانیت و جهانشمولیت آن مطرح کرده‌اند، به نظر شما ویژگی متمایز و خاص فایرابند نسبت به دیگران چیست؟

ممکن است نتیجه چنین مباحثی را بسیاری از فیلسوفان دیگر-مثلاً فیلسوفان پُست مدرن- حتی عمیق‌تر از فایرابند مطرح کرده باشند. اما ویژگی فایرابند این است که برخلاف دیگران از نقد به علم مدرن(Science) و تلقی رایج از آن شروع می‌کند. تصور نمی‌کنم کسی مانند او از این نقطه آغاز کرده باشد. وی ابتدا سراغ فیزیک بعد فلسفه علم و نهایتاً فلسفه، جامعه‌شناسی و علوم سیاسی می‌رود. به همین دلیل است که مباحث فایرابند نسبت به دیگر متفکرین برای یک سیانتیست(Scientist) بیشتر قابل درک و لمس است.

*با این نظر موافقید که به هر حال فایرابند ضمن طرد و نفی همه ایدئولوژی‌ها، نهایتاً ایدئولوژی خاصی-یعنی تکثرگرایی و فراهم کردن امکان انتخاب‌های متعدد- را جایگزین می‌کند؟

بله موافقم. اما به نظر من مشکل خاصی در این ارتباط وجود ندارد. زیرا چاره دیگری جُز این وجود ندارد. بالاخره همه برای نقادی باید بر جایی بایستیم و منظری را اتخاذ کنیم. فارغ از این نقطه اتکا هیچ نقدی ممکن نیست.

*اما گویا این نقطه اتکا برای فایرابند موضع خاص و ویژه‌ای است؟

*بله موافقم. موضع کسی است که ضمن کنار زدن و نفی ایدئولوژی‌های مختلف، ایدئولوژی خودش را مطرح می‌کند. درواقع، ایدئولوژی فایرابند مبتنی بر فردگرایی جان استوارت میل است. فایرابند آرزو دارد به جایی برسد که دیگر هیچ ایدئولوژی ای وجود نداشته باشد. این موضع درواقع، ترویج و اشاعه گونه‌ای نسبی‌گرایی است. اما جالب اینجاست که در اواخر عُمرش حتی از «ایسم شدنِ» چنین نسبی‌گرایی ای نیز بیزاری می‌جوید.

*به نظر می‌رسد متفکرینی همچون فایرابند از یک‌سو فرزند نهضت روشنفکری(Enlightenment) هستند، اما از سوی دیگر منتقد جدی آن نیز محسوب می‌شوند؛ و این موضعی دوگانه را برای کسانی مانند او ایجاد می‌کند.

*بله. انتقاد آنها بدین دلیل است که معتقدند نهضت روشنفکری به آرمان‌های خود نرسیده است. زیرا خدای مسیحیت که پیش از این کنار گذاشته شده بود، بار دیگر در قامت علم جدید ظهور کرده است. لذا باید دوباره به اصل نهضت روشنفکری بازگشت و این خدا را بیرون کرد. در گفتگوی که مدت‌ها پیش با گای رابینسون(Guy Robinson) از فیلسوفان علم معاصر داشتم دقیقاً به همین نکته اشاره کرد که ما نتوانستیم به‌طور کامل خدا را کنار بگذاریم و اتفاقاً دوباره خدا را در لباس علم جدید وارد کرده‌ایم.

*با توجه به اینکه شما قصد رفع سوء‌تفاهم‌ها راجع به آرای فایرابند را داشته‌اید، آیا می‌توان کتاب شما را در دفاع از وی تلقی کرد؟

اگرچه من با فایرابند هم‌دل هستم اما در این کتاب قصد دفاع از او را نداشته‌ام. بلکه تنها خواسته‌ام با شرح آرای فایرابند، از نسبت‌های اضافه و ناروایی که به وی داده می‌شود جلوگیری کنم.

*اگر بخواهیم ناظر به وضعیت امروز علم در جامعه خودمان سخن بگوییم، به نظر شما آراء و اندیشه‌های فایرابند تا چه میزان در مباحثات و مناقشات امروزی ما درباره علم جدید در ایران و طرح مباحثی مانند علم بومی، علم دینی و ... بصیرت‌بخش و راهگشاست؟

این ماجرا هم وجوه مثبت دارد و هم وجوه منفی. درواقع، شمشیر دو دَم است. وجه مثبت آن این است که فضایی را برای طرح و تنفس رویکردهای گوناگون باز می‌کند. یعنی به شما اجازه می‌دهد تا خارج از سیطره رویکردهای حاکم از مفاهیمی مانند: علم بومی یا علم دینی سخن بگویید. اما از آنجایی‌که ما در فرهنگ فکری خودمان به امور و حقایق جهانشمول و مطلق قائل هستیم، باید حواس‌مان باشد که روی دیگر سکه نیز زیر سوال رفتن چنین امور و حقایقی است.

*بدین ترتیب آیا راه بهتر، دوری از طرح نگرش‌های کسانی مانند فایرابند در فضای فکری ما نیست؟

ببینید ما آلوده به ویروس‌هایی شدیم که خودمان آنتی‌ویروس آنها را نداریم. اتفاقاً من اصلاً اعتقادی به تدریس کوهن، فایرابند یا هر متفکر دیگری از این دست را ندارم. اما وقتی نگرش‌های پوزیتیویستی و نگتیویستی آن‌هم با شدت و حدت تمام تدریس می‌شود، چرا در کنار آنها نگرش‌های کوهن و فایرابند را مطرح نکنیم؟ وگرنه شاید تدریس بسیاری از رشته‌ها و حوزه‌های معرفتی در جامعه ما اساساً بی‌وجه باشد.

*چرا؟

چون هیچ‌کدام از این رشته‌ها و حوزه‌ها متعلق به فرهنگ ما نیست. یعنی نه مسئله و نه پاسخ آن به ما تعلق ندارد.

*به نظر می‌رسد تفلسف درباره علم در ایران تنها به کاوش‌های نظری محدود می‌شود و اهالی فلسفه علم کمتر به تبیین مسائل انضمامی ورود می کنند.

بله موافقم. متأسفانه در ایران کمتر افرادی هستند که مانند برونو لاتور(Bruno Latour)-فیلسوف و جامعه‌شناس علم فرانسوی- و مایکل فیشر( Fischer Michael)-انسان‌شناس علم آمریکایی- به مطالعات تجربی از جنس مطالعات مردم‌شناسانه علم همت کنند.

*فعالیت‌های مطالعاتی و پژوهشی تان در آینده متمرکز بر چه موضوع و زمینه‌ای خواهد بود؟

دقیقاً مشخص نیست. اما اکنون روی آثار میشل فوکو متمرکز شده‌ام. واقعیت این است که شما در آثار فایرابند، طعم و مزه خاصی را می‌چشید که بیان آن بسیار دشوار است. اما شاید بتوان آن‌را نوعی احساس همدلی با افراد و گروه‌های حاشیه‌ای و رانده شده از جامعه دانست. افراد و گروه‌هایی که تحت سیطره و انقیاد قرار گرفته‌اند. این احساس در آثار فوکو-مثلاً در کتاب تاریخ جنون- چندین برابر قوی‌تر حس می‌شود. جالب اینجاست که فوکو هیچ‌گاه مستقیماً این احساس همدلی را به زبان نمی‌آورد، بلکه مخاطب در پایان مطالعه آثارش ناخودآگاه این احساس به او منتقل می‌شود. برخلاف فوکو، فایرابند بارها و بارها در جای‌جای آثار خود این احساس همدلی را به زبان می‌آورد.