به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ «از ترجمه و نگارش زیاد میخواندم و هر آنچه به دستم میرسید مطالعه میکردم. تاریخ ایران باستان مرحوم پیرنیا را تقریبا از بَر میدانستم. اما با این حال، وقتی به خواندههای آن روزگارانم بر میگردم، آرزو میکنم که کاش کتابها و چیزهای بهتری خوانده بودم و کاش آن همه عشق و انرژی را صرف آثار ارزندهتری کرده بودم.»
آنچه بازگو شد بخشی از سخنان استاد عزتالله فولادوند بود که در سومین جلسه از سلسله جلسههای گپوگفت با پیشکسوتان دانش سیاست نقل کرد. وی زندگی خود را اینگونه به تصویر میکشد که «حاصل عمرم سه سخن بیش نیست: خام بدم پخته شدم سوختم.»
وی از دوران نوجوانی خود هم خاطراتی را نقل کرد:
«پدر و مادرم هر دو به ادبیات فارسی علاقه وافری داشتند. پدرم نه تنها عاشق بلکه معتقد به شیخ بزرگوار، سعدی بود و معتقد بود، کسی که سعدی را خوب بخواند و بفهمد و به معانی آن پی ببرد، کمتر دچار اشتباه میشود و همین اعتقاد سبب میشد که کلیات سعدی، خیام، شاهنامه در بیشتر خانوادههای باسواد نه تنها در دسترس باشد، بلکه خوانده و از بَر شود و بچهها را تشویق و وادار به خواندن ابیات برجسته میکردند.
با سختگیری دبیر فارسیام، صدها بیت شعر آموختم
بخشی از تحصیلات متوسطه من در ایران و بخشی در انگلستان گذشت. برای تحصیلات عالیه به آمریکا و فرانسه رفتم. یادم میآید که در کلاس نهم دبیرستان بودم و دبیر فارسی به نام نظامزاده داشتیم. او انسانی جدی، سختگیر، عبوث و مسلط به زبان فارسی و عربی بود و تا فردي درس یاد نمیگرفت به او نمره نمیداد. وی در آن دوران واقعا زبان فارسی را به ما آموخت.
آقای نظامزاده در آن زمان، ایمان و اعتقاد کامل داشت که شاگرد دبیرستان در سنین ۱۵- ۱۶ سالگی اگر دستور زبان مادریاش را نداند، به درد لای جرز دیوار میخورد و به آن عمل میکرد. او منزل کسی نمیرفت که معلم سرخانه شود و شیوه تدریس نظامزاده این گونه بود که برای آموزش هر نکتهای، شاهبیتی از شعر فارسی را با آن همراه میکرد و وای به حال کسی که در حین درس دادن، آن ابیات را حفظ نمیکرد. به همین دلیل، ما در آن سال، نه تنها دستور زبان، بلکه صدها بیت شعر آموختیم.
به عنوان نمونه وقتی وی میخواست یاد دهد که کلمه «به» در فارسی، به دو معنا به کار میرود؛ یکی برای نشاندادن «زمان و مکان» و دیگری به عنوان «وسیله و آلت برای انجام فعلی» برای یادگیری آن، دو بیت از شاهنامه میآورد که شاهد این قضیه بود و ما باید آن را حفظ میکردیم و آن دو بیت این بود:
به روز نبرد آن یل ارجمند/به شمشیر و خنجر به گرز و کمند
یلان را سر و سینه و پا و دست /برید و درید و شکست و ببست
نخستین «به» در مصراع اول، به معنای در آن روز و دومین «به» برای نشان دادن وسیله و آلت است.
چنان که گفتم بنده تنها بخشی از تحصیلات متوسطه در ایران بودم و هرچند تجربهای که در ایران داشتم چندان دراز نبود اما عزیزترین خاطرات عمرم را در آن دوره کوتاه دارم و اگر از من بپرسند به کدام دوره گذشته میخواهی برگردی بدون کوچکترین تریدی، پاسخ خواهم داد همان دورانی که در آن زمان داشتم، در همان سالها و با همان دوستان دبیرستانی.
«چشمهایش»، کتابی بود که من را تحت تاثیر قرار داد
با دوستان کتاب میخواندیم، موسیقی کلاسیک گوش میدادیم. روی سیاست، شعر و رمان بحث میکردیم. به طوریکه در آن دوران، یکی از دوستان من در نتیجه خواندن کتاب صادق هدایت چنان از زندگی ناامید شد که دست به خودکشی زد. کتابی هم که در آن سالها به شدت من را تحت تاثیر قرار داد، کتاب «چشمهایش» نوشته بزرگ علوی بود.
از ترجمه و نگارش زیاد میخواندم و هر آنچه را به دستم میرسید مطالعه میکردم. تاریخ ایران باستان مرحوم پیرنیا را تقریبا از بَر میدانستم. اما با این حال، وقتی به خواندههای آن روزگارانم بر میگردم، آرزو میکنم که کاش کتابها و چیزهای بهتری خوانده بودم و کاش آن همه عشق و انرژی را صرف آثار ارزندهتری کرده بودم.»
انجمن علوم سیاسی ایران با همکاری کارگروه علوم سیاسی خانه اندیشمندان علوم انسانی، سومین جلسه از سلسله جلسات گپوگفت با پیشکسوتان دانش سیاست را با سخنان دکتر عزتالله فولادوند در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار کرد. محورهای این نشست «ذکر خاطرات»، «انتقال تجربیات علمی» و «پاسخ به سوالات مخاطبان» بود و فولادوند سخنان اولیه خود را به دو بخش «ذکر خاطرات» و «شرایط و مشکلات ترجمه در ایران» اختصاص داد.