فرهنگ امروز/سمیه زمانی: ارسطو سیاست را دیهیم علوم مینامید، ادعایی که «عبدالرحمن عالم» نیز در کتاب «بنیادهای علم سیاست» به شکل دیگری آن را طرح میکند؛ بدین مضمون که از زمانهای کهن علم سیاست را «ارباب علوم» نامیدهاند، هرچند «عالم» این سخن را در دوران معاصر گزاف دانسته، اما دور از حقیقت نمیخواند. وی بر این باور است که در جامعه امروزی سیاست آنچنان با زندگی مردم درآمیخته شده است که همگان تجربهای از تأثیر و تأثر از آن را در حافظهی خویش ثبت و ضبط کردهاند. در این زنجیرهی استدلال است که در نهایت نویسندهی کتاب بنیادهای علم سیاست بر مانایی علوم سیاسی در منصب ارباب و تاجدار علوم تأکید دارد. اما به نظر میرسد سرآمدی و آقایی علوم سیاسی یعنی سیاست بهمثابه علم مسئلهای قابل طرح است که در جای خود میتواند پیامدهای گونهگونی داشته باشد. ازاینرو، این نوشتار در صدد واکاوی نسبت علوم سیاسی با سایر علوم و بررسی ادعای تسلط و آقایی این رشته بر سایر علوم است.
چیستی علم سیاست
مطالعات دانشگاهی با بحث پیرامون موضوع مطالعه آغاز میشوند. در مورد علم سیاست طرح پرسش «سیاست چیست»، اغتشاش فکری و سردرگمی پیرامون این واژه را به رخ میکشد آنسان که نخبگان این رشته نیز از توافق بر سر موضوع این رشته ناتوانند؛ ازاینمنظر سیاست مفهومی از بنیاد متعارض است،[۱] واژههای کهن در تفکر سیاسی عهد قدیم و بهویژه دانشواژهی یونان باستان که در قالب علم و رشتهای دانشگاهی در قرن بیستم هویت مستقلی یافت. کاربرد اصطلاح «علم سیاست» نشاندهندهی وجود نوعی سنت آکادمیک مطالعهی سیاست است؛ بدینمعنا که رشتهای از طریق سخن و نوشته از معلم به دانشآموز منتقل میشود، رشتهای که تنها مقلد روشهای علوم طبیعی نیست و دارای یک دانش سازمانیافته است و از دانشوران خود نیز خواستار بهکارگیری نظم روشنفکرانه در مناظره است.[۲]
عدم توافق پیرامون ماهیت عمل سیاسی به اختلافنظر پیرامون ماهیت علم سیاست نیز تسری یافته است، بههرحال سیاست را بهمثابه هنر حکومت کردن، امور عمومی، سازش و اجماع و قدرت و توزیع و منابع دانستهاند.[۳] علم سیاست را نیز دانش نظری و درعینحال علم تأسیسی نظام سیاسی و حکومت[۴] و علم تحلیل و بررسی جنبههای سیاسی پدیدههای اجتماعی تعریف کردهاند؛ از اینجاست که علم سیاست را علوم سیاسی میخوانند که نمایانگر تنوع علوم در مطالعهی سیاست است، علمی که در آغاز زیرشاخهی فلسفه، تاریخ و یا حقوق تلقی میشد (برخلاف آنچه عالم آن را ارباب علوم نامید) و از سدهی نوزدهم نیز در تلاش برای علمی ساختن و رهاشدگی از انباشت فلسفی بود، تحولی که در نهایت در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ با به حاشیه بردن سنت فلسفی بهمثابه «موضوع متافیزیکی بیمعنا» رخ داد.
رهیافت رفتارگرایی با تمرکز بر تجربهگرایی به علمی کردن سیاست پرداخت. «فیلیپ برو» ۳ عامل را در استقلال رشتهی علم سیاست مؤثر میداند که به نظر میرسد بیشتر در چارچوب رفتارگرایی میگنجد: ۱- پذیرش بیطرفی در مطالعهی مسائل سیاسی به جای داوری ارزشی؛ ۲- به وجود آمدن روشها و تکنیکهای خاص علوم اجتماعی از جمله علوم سیاسی در نیمهی دوم قرن نوزدهم و مشخص شدن محدودههای مطالعات علوم اجتماعی از جمله علم سیاست؛ ۳- خلق الگوهای مطالعاتی و گرایش به نظاممند کردن این علوم به منظور تعمیق دستاوردهای علمی.[۵]
تشدید پیچیدگیها، انباشتگی مسائل و تحول تکنولوژیک تنها نمونههایی از عوامل اثرگذار بر گسترش علم سیاست بود، گستردگی که با تقاضاهای مربوط به وسعتبخشی به دامنهی مطالعات آن نیز همراه بوده است. چنانچه در بررسی رویکردهای موجود در این رشته در پاسخ به این پرسش که «سیاسی چیست»، گسترهی مفهومی وسیعتری پیدا میشود و بر پویایی و هیجان علم سیاست میافزاید، اما اینکه علم سیاست با همه تنوعش چه جایگاهی نسبت به سایر علوم دارد، خود موضوعی مستقل است.
رابطهی علم سیاست با سایر علوم
در سالهای بین نیمهی نخست قرن نوزدهم تا نیمهی دوم قرن بیستم، علم سیاست در دانشگاههای اروپا و آمریکا در کنار حقوق، تاریخ و گاه جامعهشناسی تدریس میشد و دانشکدهی مستقلی برای آن وجود نداشت، سنتی که در برخی کشورهای اروپایی نیز تا سال ۱۹۷۰ تداوم داشت. حتی در نظام آموزشی ایران که از نظام آموزشی فرانسه اقتباس شده بود تا سال ۱۹۸۰ حقوق و علوم سیاسی در کنار هم آموزش داده میشد و تنها در سالهای آخر، دانشجویان به یکی از دو گرایش روی میآوردند.[۶] بهتدریج با توسعهی هرچه بیشتر علوم اقتصادی و جامعهشناسی و افزایش پیچیدگیهای زندگی سیاسی، علوم سیاسی نیز توسعه یافت. این توسعه به کاهش اعتبار سنت فلسفی و سنتگرایان وابسته بود و محصول منازعهای اصلی بود که در سالهای دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی در آمریکا بین سنتگرایان و علمگرایان رخ داد. در این منازعه، نظریههای فلسفی کلاسیک و تاریخی با روشهای کمی، آمار و کاربرد فرمول ریاضی در تقابل قرار گرفتند، هرچند روشهای تجربی و کمی نتوانستند روشهای سنتی را از میدان به در کنند، اما پس از آن علم سیاست به موضوعات اختصاصی مانند جامعهشناسی سیاسی، نظریههای سیاسی، توسعه و نوسازی و بهویژه روابط بینالملل تقسیم گردید.[۷] بدینترتیب تخصصگرایی علوم بهطورکلی و علوم سیاسی به طور خاص، انفکاک نهادی را نیز در پی داشت و دانشکدههای مستقل علوم سیاسی همراه با ایجاد گروههای متعدد هویدا شد.[۸] اما با وجود توسعهی روزافزون علم سیاست و تخصصیتر شدن آن، این رشته از تمام رشتههای دیگر علوم اجتماعی بهره برده و با تمام آنها همپوشانی دارد. گاهی اوقات نیز تعیین نقطهی پایان تاریخ، جغرافیای انسانی، اقتصاد، جامعهشناسی، مردمشناسی و روانشناسی و نقطهی آغاز علوم سیاسی مشکل است؛ بنابراین بررسی رابطه این علم با سایر علوم قابل تأمل است:
- علم سیاست و جامعهشناسی دو رشتهی درهمتنیده هستند. برخی جامعهشناسان مانند ماکس وبر، مارتین لیپست و چهرههای دیگر بهمثابه علمای سیاسی نیز شهرت یافتهاند. علوم سیاسی در نگاهش به جامعه در پی بررسی این مسئله است که چه کسی دربارهی سیاست چه فکری دارد؛ درحالیکه جامعهشناس با نشان دادن اینکه چگونه دیدگاههای سیاسی در میان طبقات اجتماعی مناطق، مذاهب، جنسیتها و گروههای سیاسی تغییر میکند، مبنایی تجربی برای مطالعات فرهنگ سیاسی، افکار عمومی و انتخابات فراهم میکند.[۹]
- تاریخ یکی از منابع اصلی دادههای علوم سیاسی است. علوم سیاسی از دادهی تاریخی استفاده میکند، اما تاریخدانان و علمای علوم سیاسی با اهداف و شیوههای متفاوت به ساماندهی دادهها میپردازند، آنها دادههای انبوهی در مورد موضوع خاص را در تاریخ جمعآوری میکنند بدون آنکه به تعمیم بپردازند و یا چرایی پدیدهها را مورد بررسی قرار دهند، اما عالم علوم سیاسی گاه با شیوهای تطبیقی دادههای تاریخی را در یک چارچوب قرار میدهد و در پی چرایی تفاوتها و شباهتها است.[۱۰] گرچه علم سیاست و تاریخ جدا و مستقل هستند، اما همکاری و مشارکت دارند و یکدیگر را تکمیل میکنند. همانطور که «لیکاک» نیز میگوید وجود علم سیاست بدون تاریخ ناممکن است. تاریخ مواد خام را فراهم میآورد تا علوم سیاسی بناهای بزرگ بسازد.[۱۱]
- علم سیاست و اقتصاد نیز رابطهی نزدیکی با یکدیگر دارند. برخی پژوهشگران سیاسی مینویسند اقتصاد از نظر برخی اقتصاددانان مضمون سیاست است و بسیاری از منازعات سیاسی درونمایههای اقتصادی دارند.[۱۲] اقتصاد علم اجتماعی مطالعهی فعالیتهای انسان پیرامون ثروت و یا رفاه مادی است. میزگرد کمبریج که بنا به درخواست یونسکو در آوریل ۱۹۵۲ برگزار شد توصیه کرد که در هر دورهی تحصیلاتی باید پیوند ناگسستنی میان اقتصاد و علم سیاست برقرار باشد. از سوی دیگر گزارش یونسکو پیرامون آموزش علم اقتصاد نشان میدهد که اقتصاددانان توافق داشتند که بررسی نظریهی سیاسی و نهادها باید جزئی از برنامهی تحصیلاتی اقتصاد باشد.[۱۳] همچنین با پیچیدگی دنیای معاصر برخی مسائل و نظریات سیاسی با علم اقتصاد درهمآمیخته شدهاند و بنابراین دانشجوی علم سیاست ناگزیر از کسب دانش حول مفاهیم علم اقتصادی است.
- پیرامون رابطهی اخلاق و علم سیاست نظریات متعددی وجود دارد. متفکران عهد باستان اخلاق را پیشدرآمد جداییناپذیر علوم سیاسی میدانستند و برخی ارتباط تنگاتنگ علم سیاست و اخلاق را در پیوند میان قانون و اخلاق جستوجو میکنند.[۱۴] در سنت قدیم علم سیاست و در مکتب هنجاری باید و نبایدها بر هستها غلبه مییافت، اما برخی متفکرین همچون ماکیاولی نیز ورود اخلاق را بهمانند فلسفه در حیطهی سیاست ارج نمیگذارند و خمیرمایهی سیاست را از اخلاق متمایز میدانند. درهرحال علم سیاست علم گزینش مسیر امکانپذیر میان چندین مسیر است و اخلاق به سیاستمدار تنها نشان میدهد کدام مسیر از لحاظ معیارهای اخلاقی مطلوب است.
علم سیاست با علومی مانند حقوق عمومی، مردمشناسی، آمار و جغرافیا نیز رابطهی تعریفشدهای دارد، هریک از این رشتهها هویت مستقلی دارند و در حوزهی تخصصی خود منفک شدهاند، اما علم سیاست بنا به موضوع خود میتواند در سطوح متفاوتِ دادهها، مفاهیم، نظریات، الگوها و روش فنون از این رشتهها استفاده کند؛ برای نمونه مردمشناسی ممکن است در علوم سیاسی کماهمیت تلقی شود، اما فنون توصیفی و مصاحبهای مردمشناسی به طور عمده از سوی عالمان این رشته به کار گرفته میشود و حتی فرهنگ سیاسی میتواند شاخهای از مردمشناسی باشد.[۱۵] بنابراین شاید بهترین مفهوم برای رابطه این علوم با یکدیگر تعامل و تبادل باشد که آن هم بیشتر منبعث از همنشینی و همسایگی است تا رابطهی مبتنی بر ارباب و رعیتی.
فـرجام سـخـن
بررسی رابطهی علم سیاست با سایر علوم نشان از امکان تعامل و همنشینی است. اینکه ارسطو در عهد باستان سیاست را دیهیم، افسر و یا علم اصلی مینامید شاید ریشه در وضعیت دانش و علم در آن زمان داشت که در آن علوم هنوز هویت مستقلی نداشتند و درهمآمیخته بودند و این درهمآمیختگی موجب میشد تا سیاست نزد ارسطو در جایگاهی رفیع باشد، اما روند تدریجی پیشرفت زندگی بشر موجب شد تا علوم از همخانگی به همسایگی برسند و حتی علم سیاست خود به حوزههای تخصصی دیگری مانند روابط بینالملل، جامعهشناسی سیاسی، مطالعات منطقهای و... تقسیم شود. در مقابل رأی به سرآمدی علم سیاست بر سایر علوم، برخی پژوهشگران فرانسوی معتقدند علم سیاست به طور منفرد وجود ندارد، بلکه همهی علوم اجتماعی که با کارهای جامعهی سازمانیافتهی بشری سروکار دارند علوم سیاسی خوانده میشود و علم سیاست تنها یکی از این علوم است. ازاینمنظر، علم سیاست، جامعهشناسی، اقتصاد، مدیریت و اخلاق همه علوم سیاسی هستند و این علوم نه تنها مرتبط بلکه وابسته هستند. به نظر میرسد این نظر تنها بخشی از حقیقت را داراست، پدیدههای اجتماعی چنان گوناگون و پیچیده هستند که ذهن منفرد نمیتواند همهی آن را دربرگیرد؛ بنابراین در چارچوب علوم اجتماعی میتوان از علم سیاست نام برد، اما نمیتوان همهی علوم اجتماعی را علوم سیاسی نامید. [۱۶] با تخصصگرایی روزافزون، علوم بهصورت افقی و نه در سلسلهمراتب هرموار قرار میگیرند؛ البته استقلال علوم از یکدیگر به معنای عدم تعامل و تبادل رشتههای علمی نیست، درونداشتههای علم سیاست با یافتههای دیگر رشتهها غنیتر میشود و در ارتباط با گسترهی رشتههای همپیوند میتواند در بررسی پدیدههای سیاسی قدرتمندتر شود، شاید همین آمادگی علم سیاست برای وامگیری از رشتههای دیگر مهمترین مطلوبیت این رشته باشد.
به موازات این امر باید توجه داشت هیچ پدیدهای نیز از سیاست به کنار نیست؛ فرض کنیم حادثهای همانند توفان رخ دهد، تصمیمگیری اینکه برای مثال کی و کجا سد ساخته شود و یا کی و کجا به قربانیان حادثه کمک شود، توسط نظام سیاسی صورت میگیرد. فاجعه طبیعی است، اما کنترل و نظارت بر آن در حیطهی سیاست است. یا برای نمونه وقتی حکومت ایالات متحده آمریکا تصمیم گرفت پژوهش پیرامون ایدز را در اولویت خود قرار دهد، بودجهی سایر برنامههای پژوهشی را قطع کرد.[۱۷] چنین تصمیمگیری نیز از مجرای سیاست میگذرد، حتی حساسیت پیرامون رشتهی علوم سیاسی در برخی کشورها به دلیل مباحثه حول قدرت، اقتدار و مشروعیت و مبانی آن و ایجاد طرح پرسش حول قدرت و حکومت در عرصهی عمل، نشان از قدرت تأثیرگذاری این رشته در عرصهی عمل دارد. افزون بر این، تربیت زمامداران و سیاستپیشگان در دامن رشتهی علم سیاست بر حساسیت آن میافزاید و گاهی سرنوشت علم سیاست را به موضوع سیاست عملی بدل میکند.
بنابراین در عرصهی نظر، علم سیاست میتواند موضوعات سایر علوم را بهتناوب بحث مورد بررسی قرار دهد و در راستای ایجاد سازهی نظری در سطوح متفاوت مفهوم، نظریه، الگو و یا روش از آنها وام گیرد. با این تفاسیر، علم سیاست امروزه تنها رشتهای در کنار سایر رشتههای آکادمیک است که بهتدریج ماهیتی میانرشتهای به خود گرفته است، اما موضوع این علم یعنی سیاست میتواند بر سرنوشت و فرایند توسعهی علوم اثرگذار باشد و گاهی حتی سیاست آیندهی علم متعلقش (علم سیاست) را نیز به فراخور حال مشخص میکند؛ بدینترتیب اگرچه دوران آقایی علم سیاست با پایان مطالعات سنتی به سر آمده اما به نظر میرسد باز هم این سیاست در عرصهی عمل است که تعیین میکند علم سیاست آقای سایر علوم باشد یا خیر؟
پینوشتها:
[۱] اندرو هی وود، سیاست، ترجمه عبدالرحمن عالم، تهران: نشر نی، ۱۳۸۹، ص ۱۰
[۲] دیوید مارش و جری استوکر، روش و نظریه در علوم سیاسی، ترجمه امیرمحمد حاجی یوسفی، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی، ۱۳۸۴، ص ۲۵
[۳] هی وود، سیاست، ص ۱۰
[۵] به اهتمام نسرین مصفا، سیری در تحولات آموزشی و پژوهشی علوم سیاسی و و روابط بینالملل نقش عوامل تأثیرگذار سطح کلان، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۸۵، ص ۱۵
[۶] همان، صص ۱۶-۱۹
[۷] همان، ص ۱۹
[۸] همان، ص ۱۸
[۹] مایکل جی رزکین و دیگران، شالودهشناسی علم سیاست، ترجمه سید حسین اطهری و دیگران، تهران: سفیر اندیشه، ۱۳۹۲، ص ۱۷
[۱۰] همان، ص ۱۶
[۱۱] عبدالرحمن عالم، بنیادهای علم سیاست، تهران: نشرنی، ۱۳۸۴، صص ۶۷-۶۸
[۱۲] مایکل جی رزکین و دیگران، شالودهشناسی علم سیاست، ص ۱۶
[۱۳] عبدالرحمن عالم، بنیادهای علم سیاست، صص ۷۰-۷۱
[۱۴] همان، ص ۷۳
[۱۵] مایکل جی رزکین و دیگران، شالودهشناسی علم سیاست، ص ۱۷
[۱۶] عبدالرحمن عالم، بنیادهای علم سیاست، ص ۲۶
[۱۷] همان، ص ۱۵