به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ علیرضا بهنام در یادداشتی نوشت: کتاب در سبد مصرف خانوادههای ایرانی جایی را که باید ندارد. ملت ایران در مقاطع مختلفی در تاریخ به صورت مقطعی به کتابخوانی گرایش پیدا کرده که زمانه حاضر متاسفانه در شمار آن مقاطع تاریخی نیست.
این مساله را میتوان از جنبههای مختلفی بررسی کرد و بیتردید شرایط اقتصادی و دغدغههای معیشتی مردم در سالهای اخیر سهم عمدهای در بیرغبت شدن آنها به کتاب و کتابخوانی داشته است. اما در کنار این مساله ضعف سیستم انتشار و معرفی کتاب را نیز در ایجاد بی رغبتی به کتابخوانی نباید دست کم گرفت. بالا رفتن حجم تولید کتاب در کنار نقص مکانیزمهای موجود برای ارزشیابی کتاب در فضای کنونی یکی از مهم ترین دلایلی است که مخاطب علاقهمند به کتاب را از کتابخوانی منصرف کرده یا او را به سوی گزینههای مطمئن و امتحان پس داده در فضای نشر سوق میدهد.
در این میانه نقش مطبوعات، منتقدان و جوایز ادبی بیش از پیش اهمیت پیدا می کند. در واقع همکاری این مثلث طلایی تنها چارهای است که برای فرار از این بحران پیش روی صنعت نشر ما قرار دارد. بدیهی است که این هدف تنها زمانی حاصل میشود که مخاطب بتواند به سلامت نتایج این همکاری مطمئن باشد. جوایز ادبی نقطه ثقل این مثلث و مطمئنترین مکان برای هماندیشی مطبوعات و منتقدان هستند.
یک جایزه ادبی برای آن که بتواند با اقبال کتابخوانان روبهرو شود و مهمتر، برای آن که بتواند اعتبار خود را به تاریخ ثابت کند ناگزیر است شرایطی را احراز کند که مهمترین آنها بیطرفی داوران است. نتایج یک جایزه ادبی تنها توصیهای از جانب بخشی از نخبگان ادبیات به جامعه است و میزان مقبولیت آن در جامعه به میزان اعتمادی بستگی دارد که کتابخوانان به آرای این بخش از نخبگان خود دارند. بنابراین در صورت تعدد جوایز ادبی در کشور میتوان امیدوار بود که روزی هر سلیقهای در جامعه ادبی ما صاحب جایزهای باشد که به عنوان چراغی پیش روی علاقهمندان ادبیات عمل کند و به این ترتیب آثار با ارزش هر سال از برآیند نتایج همهی جوایز معتبر سال شناخته شود.
در یک نظم ایدئولوژیک که داعیهداری در عرصه فرهنگ از جمله اجزاء جداییناپذیر آن است، بیطرفی در یک رویداد فرهنگی تقریبا غیرممکن است. اهمیت این نکته زمانی بیشتر روشن میشود که در نظر بگیریم اعتماد مردم به کتابهای منتشر شده و رونق کتابخوانی نیز تابعی از همین گسترش اعتبار و تاثیرگذاری جوایز ادبی است. بنابراین نظمی که سلیقهای به خصوص را جایگزین تمام سلایق موجود در جامعه میکند پایههای مشروعیت نهاد ادبیات را نشانه رفته است و این امر خود به تولید بیثباتی فرهنگی منجر میشود که در جامعه امروز ایران شاهد آن هستیم.
از سوی دیگر در سالهای اخیر فعالیتهای بسیاری برای ترویج کتابخوانی صورت گرفته است؛ اما چون این فعالیتها دامنه دار و عمیق نیستند، نتوانستهاند گرهی از کار کتابخوانی در این مملکت باز کنند. به نظر میرسد در این نوع فعالیتها، دولت باید بستر مناسب را فراهم کند و اختیار عمل را به تشکلهای فرهنگی که در این حوزهها فعالیت میکنند، بدهد.
در کشور ما، اغلب مدیران دولتی عرصه فرهنگ بدون خلاقیت عمل میکنند؛ در حالی که نهادهای غیردولتی هم پرانگیزه و خلاقاند و هم کارها را با سرعت بیشتری انجام می دهند. غالب طرحهایی که برای ترویج کتابخوانی در جامعه ارائه شده است، بدون توجه به واقعیتهای تاریخی- اجتماعی ایرانیان تدوین شده است و از همین رو، در بعد کلان نتیجهای عاید طراحان آن نمیشود.
هم اکنون در ایران با جامعهای مواجه هستیم که دارای یک ناموزونی تاریخی است به عنوان مثال طرحی که بر پایه همزیستی های خانوادگی – محلهای استوار است، در یک شهرستان با استقبال روبهرو میشود؛ اما در کلانشهری چون تهران - که این قبیل روابط اجتماعی در آن کمرنگ شده - به ثمر نخواهد رسید. اینجاست که جوایز ادبی به عنوان عنصری برآمده از متن جامعه میتوانند متر و معیاری در سطح ملی برای مخاطبان به دست دهند که از بیشتر طرحهای مقطعی برای رشد کتابخوانی اثربخشتر خواهد بود.
وقتی از کتابخوانی حرف می زنیم دقیقا از چه چیزی حرف میزنیم؟ این سوالی است که باید هنگام پرداختن به مسالهای چون عدم رونق کتابخوانی در جامعه از خود بپرسیم. به باور نگارنده همکاری مثلث طلایی، یعنی مطبوعات، جوایز و منتقدان تنها مرجعی است که میتواند پاسخی مطمئن برای این سوال تدارک ببیند.