هوالحکیم در پاسخ به مطلبی که از طریق پست الکترونیک به نشانی برخی از استادان عزیز و همکاران گرامی ام در دانشگاه ارسال شده و در آن ادعا شده که در تدوین مقاله ای به زبان انگلیسی توسط اینجانب، نوعی سرقت علمی (یا باصطلاح انتحال) صورت پذیرفته، نکاتی چند را به دو حیث متذکر میشوم. پاره ای از مطالب حیث خاص و پاره ای حیث عام دارد: - امروزه کمتر کسی است که دقایقی یا حتی ساعاتی از شبانه روز خود را به اینترنت ( یا بطور کلی فضای مجازی) اختصاص ندهد. بسیاری از دوستان و همکاران و نیز خانواده من می دانند که – درست یا غلط- نگارنده چندان انسی با فضای مجازی ندارم و پست الکترونیکی خود را نیز بطور مداوم و روزانه نمی بینم. حتی آنچه که اخیرا درباره یکی از استادان دانشگاه تهران واقع شده است را شفاها و از طریق برخی همکاران دریافت کردم. اواخر هفته گذشته یکی از رفقا و همکاران عزیزم در گروه فلسفه دانشگاه، متن کوتاهی را از طریق ایمیل برایم ارسال کردهبود، متضمن ادعای مذکور و البته فرستنده اصلی آن ناشناس و احتمالا با نام مستعار. از آنجا که مطلبی ناصواب از طریق فرستنده ای ناشناس ارسال شده بود، درصدد پاسخ برنیامدم، لیکن تدریجا دریافتم که در خلال دو سه روز اخیر، مصدر یا مصادر نامه سعی و اهتمام بلیغی در ایجاد سوال و ابهام و تردید در ذهن برخی همکاران دانشگاهی و بویژه دوستان و نزدیکان من بخرج داده اند، بگونه ای که شب گذشته ( دوشنبه دهم آذرماه) تنی چند از همکاران عزیزم از سر حسن نیت و شفقت، مرا به نوشتن جوابیه ای در این باب ترغیب – و حتی مکلف- کردند.
در آغاز آن نامه، ضمن اشاره ای کوتاه به ماجرای یکی از استادان دانشگاه تهران که اخیرا متهم به سرقت علمی شده است، آمده که« اینجانب ... با همین تقلبها» استاد تمام در دانشگاه شده ام!! و سپس به عنوان مدرک، مشخصات یکی از مقالاتم را که نه سال پیش در مجله حکمت و فلسفه منتشر گردیده، آورده است. فعلا از لحن موهن و بی ادبانه نویسنده نامه میگذرم – که حساب مفتری روشن است- و تنها از مقاله مذکور سخن میگویم: حدود یک دهه پیش که من درسی را با عنوان «فلسفه تاریخ»- از زمره دروس اختیاری رشته فلسفه در مقطع کارشناسی ارشد- تدریس میکردم، لدی الاقتضاء مطالبی را از منابع مختلف استخراج و یادداشت می کردم و به مناسبت بحث و سر فصلهای درس از آنها بهره میبردم. اواخر سال 85 یا اوایل سال 86 ، هنگامی که قرار شد مقاله ای برای نشریه نوپای «حکمت و فلسفه» آماده کنم، از آنجا که با زبان و متون تخصصی به زبان انگلیسی بیگانه نبوده و نیستم و از آنجا که مجله مذکور نیز از آغاز به انتشار مقالات فارسی و انگلیسی( توامان) تعین یافته بود، به توصیه سردبیر محترم وقت مجله، درصدد عرضه مقاله ای به زبان انگلیسی برآمدم. نسخهء نخست مقاله، فراهم آمده از همان یادداشتها و البته استنتاجاتی بود از جانب خودم و حجمی در حدود بیست و پنج صفحه. به من گفته شد که از حجم باید کاسته شود و من نیز پس از تغییراتی، نسخه دوم آنرا با حجمی کمتر عرضه کردم. در صفحه بندی مجله، مقاله مذکور در حجم پانزده صفحه در نهمین شماره آن – یعنی از صفحه 21 تا 36 فارسی و 113 تا 128 انگلیسی- منتشر شد. از صفحه 21 تا 32 مجله مشتمل است بر مطالب گوناگونی که حداقل هشت بار ارجاعات آن ذکر شده و از صفحه 32 تا اوایل صفحه 36 ( یعنی اندکی بیش از چهار صفحه)، قسمتی از کتاب فیلسوف معاصر «ژاک ماریتن» در همین زمینه افزوده شده است. از قضا ابتدای قسمت منقول، با عنوانی جداگانه از متن مقاله متمایز شده و تا انتهای مقاله ادامه یافته است. در نسخه نخست مقاله و قبل از ویرایش نهایی، عبارتی بدین مضمون و قبل از قسمت منقول از کتاب ژاک ماریتن آمده که معادل فارسی آن چنین است:« از زمره آثاری که نگارنده از آن به دفعات بهره بردم، نوشته ای است با عنوان درباره فلسفه تاریخ، متعلق به متفکر معاصر ژاک ماریتن و از آنجا که فلسفه تاریخ از منظر دین را توجه داده است، به نقل بخشهایی از آن پرداختم» عبارت اخیر در نسخه تلخیص شده مقاله یا توسط خود من و یا ویراستار مجله – و قطعا از روی سهو – حذف شده و تا این تاریخ یعنی پس از گذشت نه سال بدان پی نبرده بودم.( متن کامل مقالات در سایت Noor magz و «پایگاه استنادی جهان اسلام» نمایه شده است و بسهولت قابل دسترسی است). در ایمیل ارسال شده آمده که « بخش زیادی از مقاله از کتاب مذکور کپی شده است». این ادعا از دو حیث نا صواب است: نخست آنکه از حجم پانزده صفحه ای مقاله، تنها چهار صفحه انتهایی آن از کتاب ژاک ماریتن اقتباس شده است و دیگر اینکه همانگونه که گفته شد در تلخیص مقاله و تنظیم نسخه دوم برای عرضه به مجله، نوعی شتابزدگی و سهل انگاری صورت گرفته است نه انتحال و سرقت علمی! ما اکنون میشنویم که متاسفانه در مسابقه و رقابت خطرناک چاپ و انتشار مقاله- که اخیرا دانشجویان نیز برای اخذ مدرک خود به این رقابت پیوسته اند!- کل یک مقاله را از جایی میگیرند و در جایی دیگر به چاپ میرسانند و ظاهرا از دید افشاگران پنهان مانده است. البته این پدیده، توجیه کننده رفتار غیر علمی و غیر اخلاقی گروهی «مقاله ساز» نیست، ولی وقوع و راهیابی نقصان – آنهم به سهو- در فعالیتهای متعدد هر صاحب قلمی تیز امری غیر عادی به شمار نمیرود. 2. در آن نامه آمده است که اینجانب «... با همین تقلبها» استاد تمام شده ام! این سخن از چند حیث نادرست است. نخست آن که بهتر بود مصدر یا مصادر ایمیل مذکور به شناسنامه مجله و درجه علمی آن نیز نگاهی میانداختند. بر روی جلد آن شمارهای که مقاله من در آن منتشر شده، چنین آمده است: «حکمت و فلسفه ، شماره 9 ، مجله تخصصی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی،... بهار 1386» و وقتی شناسنامه داخل مجله را میبینیم، از قضا همین شماره، فاقد نام مدیر مسئول است. تمامی استادان و همکاران ما در دانشگاه ها میدانند که مقاله ای که در مجله تخصصی – یعنی فاقد اعتبار پژوهشی – چاپ و منتشر میگردد، بنابر موازین و ضوابط آیین نامه ارتقاء، یا بطور کلی فاقد امتیاز پژوهشی است و یا در بهترین حالت، امتیاز بسیار اندکی را به خود اختصاص میدهد. دیگر آنکه استادان و اعضای هیات علمی دانشگاه به هنگام تقاضای ارتقاء مرتبه دانشگاهی، بایستی نسبت به تکمیل فرم ویژه ای – در حدود 30 یا 40 صفحه – اقدام کنند که تمامی فعالیتهای آموزشی، پژوهشی ، فرهنگی ، اجرایی، مدیریتی و نیز نوآوریها و ابداعات خود را به ضمیمه مستندات و مدارک مربوطه منعکس سازد و با لحاظ سنوات خدمت و سایر مقررات در سه کارگروه و هیات اختصاصی مورد بررسی قرار گیرد. آنگاه در صورت کسب امتیاز لازم و احراز دیگر شرایط مقرر، به مرتبه بالاتر ارتقا یابد. با اینحال، با فرض صحت سخن اتهام زننده، چگونه ممکن است فردی در دانشگاه بتواند با مقاله ای منتشر شده در یک مجله عادی و فاقد درجه پژوهشی مصوب وزارت متبوع – و حتی فاقد مدیر مسئول- مراتب دانشگاهی را کسب کرده و از امتیازات آن بهره مند شود؟ و سرانجام اینکه روند رسیدگی به کارنامه آموزشی و پژوهشی استادان بگونه ای است که در مراحل مختلف، از مجموع امتیازات کسب شده توسط متقاضی کاسته میشود و نه افزوده، زیرا فرض بر این است که در مراحل بالاترِ رسیدگی به کارنامه مذکور، دقت و وسواس اعضای هیاتها باید رو به فزونی باشد . حاصل آنکه نه مرجع رسیدگی کننده به امتیاز پژوهشی در دانشگاه این دسته از مقالات را امتیاز میدهند و نه اینکه اگر حمل به خودستایی نشود، در میان دهها نوشته مجمل و مفصل من، مقاله مذکور به حساب نمیآید. 3. من به سوء نیت و مقاصد خلاف نویسنده ( یا مباشران و محرکان) نامه حکم نمیکنم، اما همین قدر میگویم که فرد یا افرادی که سخت به افشاگری و کشف جرم ، آنهم در عرصه علم و دانش علاقه دارند، بهتر است سری هم به خیابان مقابل دانشگاه تهران بزنند و ببینند که چگونه دلالان مقاله و پایان نامه، به کسب و تجارت مشغولند و خلاقیت و نوآوری و تلاش و تفکر جوانان ما را هدف گرفته اند. اگر کسی براستی دغدغه علم و پژوهش و فرهنگ دارد، هم به دنبال شناخت آسیبهای آنست و هم در پی رفع و زدودن آنها از پیکر جامعه و ملت خویش . تمسک به شیوههای غیر اخلاقی از قبیل فضاسازی و اتهام و ارعاب چه سنخیتی با روح و روحیه اهالی علم و فرهنگ دارد؟ میتوان پیش بینی کرد متعاقب آنچه که برای استادی از دانشگاه تهران رخ داد، عده ای نیز به بهانه افشاگری، و ظاهرا به قصد اصلاح و پالایش فضای علمی کشور، به تسویه حساب و عقده گشایی – و البته به شیوه ای نادرست و ناجوانمردانه- دست یازند و بی نشان و با نشان، تخریب و تلبیس را پیشه سازند. اگر کسی در اندیشه اصلاح و پالایش و سازندگی است راه و رسم آن روشن است و نیاز به تذکر و تذکار ندارد. اما در عین حال همین اشخاص را باید به تامل در آنچه میکنند، دعوت کرد. اگر این شیوه ناپسند و مذموم فراگیر شود و راست و ناراست بهم آمیخته گردد و آبرو و حریم افراد به بازی گرفته شود، از دین و آیین ما چه میماند؟ امتیاز بزرگ روح و آموزه ایرانی و اسلامی ما در اخلاق و ادب و آیین فتوت و خصائل انسانی است. 4. نگارنده از آنچه که برای یکی از همکاران علمی در دانشگاه تهران پدید آمده، بسیار متاسف و متاثر است. بی تردید اگر تخلف و سوء استفاده ای صورت گرفته، باید توسط مراجع ذیصلاح رسیدگی و برخورد قانونی صورت گیرد، اما نکته اینجاست که از خود باید بپرسیم آیا از این پس محکمه صالح برای رسیدگی به تخلفات، سایتها و پایگاه ها و فضاهای مجازی است؟ و آیا گمان نمیرود که گروهی شادمانه مجال را برای هدف قرار دادن دانشگاه و دانشگاهیان مناسب دیده اند و هر از گاهی خوراک روحی و فکری خود را طلب کرده و موونه ای هم برای بخش ناهنجار رسانه ای تدارک کنند؟من شخصا از کم و کیف دقیق ماجرای دانشگاه تهران مطلع نیستم و همانطور که گفتم، علاقه و یا شاید وقت گشت و گذار در فضای مجازی را نیز ندارم و هر آنچه میدانم شفاها از این و آن دریافت کرده ام، ولی این حجم وسیع از گمانه زنیها و حتی قضاوتها و داوریها در خصوص فردی از جامعه علمی کشور جایز است؟ بی گمان اگر ایشان در برابر این سیل اتهامات پاسخی مینگاشت و در معرض دید مخاطبان قرار میداد، بسیاری از ابهامات بر طرف میشد، ولی سخن اینجاست که آیا ما نیز در برابر رفتار جمعی و فرهنگ همگانی مسئولیتی داریم یا خیر؟ و آیا سخنان و کنشهای ما در شکل گیری چنین فرهنگی بی تاثیر است؟ استاد مورد نظر متعلق به یک دستگاه رسمی دولتی است و حق آن بود که واحدهای قانونی رسیدگی به تخلفات به موقع وارد عمل میشدند و رای لازم را صادر میکردند. اکنون این حادثه و پیامدهای آن را همگان دیدند و شنیدند. در اینجا تنها میتوانم هشیاری مضاعف استادان و عالمان و همکاران دانشگاهی ام را طلب کنم و از آنها بخواهم در این باب نظر کنند و هم به وظایف علمی خود و هم به صیانت از حریم دانشگاه و دانشگاهیان التفات جدی داشته باشند. اما سخن آخر را خطاب به خود و البته مصادر نامه مذکور از شیخ اجل وام میگیرم که فرمود: این همه هیچ است چون می بگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار نـام نیـکو گر بـمانــد زآدمی بــه کـزو مــاند سـرای زرنــگار سه شنبه یازدهم آذرماه 1393 حسین کلباسی اشتری استاد گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی |