فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: جهان امروز با چهار فرافرایند «جهانی شدن»، «فردی شدن»، «تجاری شدن» و «رسانهای شدن» (Mediatization) احاطه شده است. البته شایان ذکر است که در واقع جهانی شدن، فردی شدن و تجاری شدن در حال “رسانهای شدن”است و برعکس این نیز یعنی “رسانهای شدن” جهانی، فردی و تجاری نیز در حال وقوع است. این ۴ فرافرایند تمام حوزههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی انسان و جامعهی امروز را تحت پوشش خود قرار داده و میدهد. این بحث محور یکی از نشستهای پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که نعمتالله فاضلی پیرامون آن به گفتوگو پرداخت. بخش نخست آن پیشتر آمد و ادامهی این سخنرانی در ادامه میآید.
رسانهای شدن و تغییر در روششناسی علوم اجتماعی و انسانی: توجه به عنصر تخیل، احساس و بیان بلاغی
علم تحت تأثیر”رسانهای شدن” تغییر میکنند، رسانهای شدن بهعنوان یک مؤلفهی معرفتی و روشی و درک از عالم در حال ایفای نقش است. مسئله تنها بازنمایی نیست، مسئله فقط انتقال و انتشار اطلاعات نیست، مسئله تنها ارتباط برقرار کردن نیست، مسئله تنها داشتن یک کانال نیست، بلکه رسانه یک زبان و یک محیط است و علم نیز اعم از شیمی، فیزیک، جامعهشناسی، انسانشناسی، ادبیات و غیره در آن قرار گرفته است و در حال ایفای نقش است، نه تنها علم انسانی و اجتماعی حتی فیزیک، شیمی، زیستشناسی و همهی علوم دیگر را نیز در حال تغییر دادن است؛ به همین دلیل روشهای تحقیق نیز در حال دگرگونی است. تلقی از روش، معرفتشناسی، تلقی از بنیادهای فلسفی اینکه چه گزارهای معتبر است و کدام نامعتبر است، تحت تأثیر “رسانهای شدن” در حال دگرگونی است. یکی از تحولات بزرگی که این فرافرایند ایجاد کرده، رسیدن به درک کلنگر از هستی است. امروزه ما بیشتر از هر زمان متوجه شدهایم که آن تفکیک اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که همیشه میکردیم دیگر کارآمد نیست. رابرت جسوپ و نایلینگ سوم، دو جامعهشناس بریتانیایی و صاحب نظریهی اقتصاد سیاسی فرهنگی،[۱] چند هفته بیش به ایران آمده بودند. نظر جسوپ این است که ما نمیتوانیم با سادهسازی یک امر واقع، آن را بفهمیم، همهی آنها یک انقلاب معرفتشناسانه است که تلاش دارد با یک نگاه کلیتر ابعاد پیچیدهتری ببیند. از هر گوشهی علم که شروع کنیم با رسانه شروع میشود، با رسانه ادامه پیدا میکند و با رسانه پایان مییابد؛ آموزش، پژوهش، ترویج و انتشار یا کاربست علم، تماماً با رسانه سروکار دارند.
اگر من گاهی با ناراحتی یا با کمی مبالغه در حال نقد روشهای کمّی هستم، صادقانه این است که میبینم در دنیا تمام این علوم تغییر کرده است، ولی در ایران هنوز وقتی قرار است پروژهای بررسی شود، میپرسیم، فرضیهی شما چیست؟ و در چارچوب یک درک کمّیگرایانه از علم، محققان یا دانشجویان خود را تحت فشار قرار میدهیم، درحالیکه دنیای علوم تغییر کرده است، دیگر دانشگاهها تنها مراکز تولید علم و روشهای علم نیستند، روشها همان روشهای یک دهه و دو دههی پیش است. وقتی هر سال کل دانش تغییر میکند، وقتی بحثی از ۵ سال پیش یا یک دهه قبل داریم، باید بگوییم در انقلاب معرفتی که مثلاً ۵ یا ۱۰ سال پیش رخ داده است، در چنین شرایطی من به شدت ناراحت میشوم که برخی همان روشهای تحقیق را که امروز دیگر موضوعیتی در علم ندارد را با پافشاری دنبال میکنند و هنوز استناد میکنند به کتابهای روش تحقیقی که برای یک یا دو دههی پیش آمده است.
ورود عنصر تخیل به روششناسی علوم اجتماعی
“رسانهای شدن” یکی از کارکردهایی که دارد این است که معنای روش و معرفت را تغییر میدهد؛ به طور مثال در علم اقتصاد «نسیم نیکولاس طالب» که کتاب قوی سیاه[۲] را نوشته است، یک تاجر در والاستریت بود و البته فلسفه میخواند. او در مورد علم اقتصاد یک انقلاب معرفتشناسی به راه انداخت و کتابش ۳ میلیون نسخه در سال ۲۰۰۷ به فروش رفت و به ۳۱ زبان زندهی دنیا ترجمه شد. روشی که طالب در تحقیقات خود استفاده کرد، اگر به ایران میآمد او را راه نمیدادند، ما هنوز اندر خم متغیرهای مستقل و وابسته و رابطهی این دو هستیم و فکر میکنیم با واژهی متغیر میتوانیم جهان هستی را بشناسیم. نیکولاس طالب از نقش تخیل در علم اقتصاد صحبت میکند و میگوید که اگر میخواهید بر جهل مرکب خود غالب شوید، بروید و به طور تخیلی دربارهی این امور غیرممکن فکر کنید؛ چون حوادث بزرگ تاریخ را امور ممکن شکل ندادهاند، بلکه امور غیرممکن شکل دادهاند، اموری که ما فکر میکردیم محال است، اما همان امور، حوادث را ایجاد کردند؛ به همین خاطر او توانست بحران بانکهای جهان را در سال ۲۰۰۸ پیشبینی کند و سازوکار آن بحرانها را توضیح دهد.
از سالهای ۱۹۹۰ به بعد، ما علاوه بر بحث روش از چرخش بلاغی نیز سخن میگوییم. شما ببینید ژیژک و دریدا چگونه سخن میگویند و مینویسند. دیگر مسئله این نیست که این علم است، شعر نگوییم! مثل و ضربالمثل به کار نگیریم! یا اینکه گفته شود این علم است مواظب باشیم احساسی و عاطفی نباشد! اتفاقاً کسی که شور و هیجان ندارد، عاطفه ندارد، پس حرفی هم برای گفتن ندارد. تنها این مهم نیست که چه میگوییم، بلکه چگونه گفتن هم مهم است.
این رسانه است که امروزه بلاغت را بهعنوان مؤلفهی علم معرفی میکند، چیزی که در گذشته نبود. در گذشتهی ۲۰۰ سال پیش که علم انسانی و اجتماعی شروع شد، با تفکیک خودش از ادبیات و الهیات و تفکیکش از سبکهای بیانی گذشته، نثر آکادمیک سرد و بیروح و بیطرف، نثر فاقد ارزش را ایجاد کرد. به همین دلیل امروزه ما با چرخش بلاغی روبهرو هستیم. حالا آنکسی که قرار است پرفسور و آکادمیک باشد و آنکسی که میخواهد سخن بگوید باید از احساس و عواطف خود مایه بگذارد، باید بتواند با ادراک عمیق و با احساس مسئولانه و نیز با صدایی تأثیرگذار برای جامعهی خود سخن بگوید.
نمونهای از رسانهای شدن دانش: تاریخ و رسانهای شدن
دیوید استیلی که یک مورخ است در کتاب کامپیوتر، بصری شدن و علم تاریخ؛ چگونه تکنولوژیهای جدید در حال تغییر تلقی ما از گذشته هستند، مینویسد که “رسانهای شدن” چه تأثیرات معرفتشناسانه در علم تاریخ گذاشته است. او در پاسخ به این سؤال چند نکته را توضیح میدهد؛ نکتهی اول اینکه “رسانهای شدن” باعث تغییر بنیادینی در شیوهی فهم تاریخ و گذشته شده است؛ زیرا رسانهای شدن به ما کمک میکند که درکمان از یک درک مکتوب به یک درک مصور برسد. در واقع مورخان در گذشته باید اسناد را میخواندند و بازخوانی میکردند و سپس کتاب یا مقاله درمیآوردند، این شیوه، اولین شیوهی رسانهای شدن و شکل کلاسیک آن است. به تعبیر دیوید استیلی، امروز ما میتوانیم ابعاد فضایی و چندبعدی گذشته را به طور فانتزی و خیالی فهم و تجسم کنیم. در اینجا دیگر ما تنها تاریخ را نمیخوانیم بلکه میبینیم، امروز دیگر علم تاریخ تنها به ما یک ادراک شناختی از هستی نمیدهد، بلکه یک ادراک حسی میدهد، همانطور که یک شاعر، رماننویس، نقاش و فیلمساز به ما میدهند. این تصویرسازی، ابعاد فضایی چندگانهای را در اختیار ما قرار میدهد که کلمات قادر به بیان آن نیستند. علم تاریخ در حال تغییر است، پس به لحاظ معرفتشناسی ما گذشته را بهصورت فانتزی در حال بازآفرینی هستیم.
او همچنین توضیح میدهد که اجتماع تاریخنگاران گسترش پیدا کرده است، بهطوریکه نقاشان، فیلمسازان، جوانان و حتی مردم عادی در حال تاریخنگاری هستند. امروزه تنها بیهقی، مسعودی، یعقوبی و ابنخلدون نیستند که باید تاریخ را بنویسند، بلکه تمام افراد در حال مستندسازی از تاریخ هستند. در مقالهی فرهنگسازی مستند و مستندسازی فرهنگی بیان کردهام که چطور این ثبت کردنها و مستند کردنها داستان جدیدی شده است؛ همه در حال ابراز خود هستند و امروز نه تنها از عروسیها بلکه از مردنهای خود نیز عکس میگیریم و این عکسها دیگر فقط آلبومهای خانوادگی نیست که بخواهند حافظهی خانوادگی را شکل بدهند و تولید کنند، بلکه تمام این ذخیرهسازیها، اسناد عمومیای میشوند که بهصورت آنلاین هستند و ممکن است ۵۰۰ سال بعد سندهای تاریخی ما، آن روایتها و عکسها و داستانهایی باشد که یک دختربچهای مثلاً در تایباد یا روستایی در فراهان آمده و چیزی نوشته و آنلاین ذخیره شده است و ما امروز ردپای تاریخ را میتوانیم از آنجا جستوجو کنیم، نه فقط از سندهای بیهقی یا مورخان دیگر. دیوید استیلی در بحث تاریخ میگوید، موضوع و شیوهی فهم ما و مخاطبان ما به طور گستردهای تحت تأثیر “رسانهای شدن”در حال دگرگون شدن است؛ ”رسانهای شدن” یک امر تکنولوژیک نیست، بلکه یک امر اپیستمولوژیک است.
پیامدهای منفی “رسانهای شدن” علوم اجتماعی و علوم انسانی
“رسانهای شدن” پیامدهای منفی نیز دارد. بخشی از رسالت علم این است که مرزهای دانش را پیش ببرد و دانشی معتبر را ارائه دهد. ممکن است بسیاری از موضوعاتی که برای امروز مفید نباشد ولی برای ۵۰ سال آینده مفید باشند، مطرح و به آنها پرداخته شود؛ زیرا بسیاری از بحثهایی که در حوزهی علم مطرح میشود لزوماً برای امروز نیست. هژمونی رسانه میتواند این آسیب را ایجاد کند که عدهای باید بتوانند برخی از حقایقی که در چارچوب زمانی بلندمدت اثربخشی خود را نشان دهد، کمکم به حاشیه ببرد. رسانهها به نوعی مثل عملیات اورژانسی ممکن است ما را درگیر این کنند که به طور مثال هر جا که آتش گرفت مثل آتشنشانها وارد عمل شویم و مانع از این شوند که ما بتوانیم پیشبینیکنندهی زیرساختهای معرفتشناسی داشته باشیم. بسیاری از آن چیزی که امروز ما در حال استفاده از آن در حوزهی علم و دانش هستیم و از آن بهره میبریم، نتیجهی دود چراغ خوردن بسیاری از اندیشمندان و محققان گذشتهای است که سختی کشیدند و در خلوت خود بدون پاداش و سروصدا به آن پرداختهاند. یکی از مشکلات رسانهای شدن این است که به علوم انسانی و اجتماعی فشار میآورد و کسانی که باید در خلوت باشند را بیاهمیت میکند و حذف میسازد، بهویژه در کشورهایی مثل ما که ساختارهای آکادمیک آن، آنقدر تثبیتشده نیست که بتواند خودش را به طور نهایی تعریف کند.
نکتهی دوم دربارهی مسئلهی «سیاسی شدن» است. رسانهها در عین اینکه قدرت اجتماعی علوم انسانی و اجتماعی را ارتقا میدهند، میتوانند محدودیتهای وسیعی را نیز ایجاد کنند. در سراسر دنیا سیاستمداران در ابتدای روز، روزنامهها را نگاه میکنند و از اینجاست که با علم اقتصاد، جامعهشناسی و تاریخ نیز آشنا میشوند؛ این باعث میشود تا سیاستمداران به ما دانشگاهیان حساس شوند. اگر رسانهای شدن نبود شاید در ساختارهای کمتر دموکراتیک فشار کمتری روی این علوم میآمد و اگر آنها در یک فضای محدودتری عمل میکردند شاید سیاستمداران نیز کاری به کار آنها نداشتند. در تمام دنیا و بهویژه در ساختارهای کمتر دموکراتیک، رسانهها میتوانند تهدید باشند و محدودیتهایی برای افراد علمی و دانشگاهی ایجاد کنند. هر محقق و اندیشمندی که پایش به دادگاه کشیده شده، حتماً پای یک رسانه در میان بوده است.
تنها بحث سرکوب و تهدید نیست، حتی خود فضای معرفتشناسانه هم میتواند محدودیتهایی را ایجاد کند؛ به طور مثال کتاب زندگانی در عیش و مردن در خوشی، نوشتهی نیل پستمن را مطالعه کنید، میبینید که دربارهی تأثیرات تلویزیون و حذف کتاب از جامعهی امریکا بحث میکند، توضیح میدهد که یکی از پیامدهای رسانهای شدن این است که کم خواندن، کتاب را در جامعه پایین میآورد و سپس در فصول بعدی کتاب توضیح میدهد که امپراتوری شدن امریکا مربوط به آمارهای شگفتانگیز این کشور در حوزهی نشر کتاب و کتابخانهها و کتابفروشیهای آن در قرن ۱۸ و ۱۹ است؛ یعنی امپراتوری امریکا از یک زیرساخت فرهنگی مکتوب به وجود آمده است و حالا تلویزیونها با سرگرمسازی و تجاریسازی، در حال از بین بردن آن هستند. او معتقد است که اگر این اتفاق ادامه پیدا کند تمدن امریکایی فرومیریزد؛ زیرا جایگاه کتاب نباید در تمدن آسیب ببیند. بههرحال، دانشی که بهصورت مکتوب تولید و شناخته میشود، دارای یک نقش ساختاری در پیشبرد زندگی اجتماعی و تمدن است؛ به همین دلیل به خصوص در حوزهی علوم انسانی و اجتماعی توضیحاتی که پستمن به لحاظ معرفتشناسی میدهد، اینکه درست است که درک ما بصری و چندبعدی شده است، اما بسیاری از حقایقی که غیربصری هستند را از چشم ما میپوشانند؛ زیرا به تعبیر نیل پسمن درک انتزاعی ما را محدود میکند، درحالیکه خواندن و نوشتن تمرکز بیشتری را میطلبد و نیازمند ارتباطی فعالانهتر است؛ به طور مثال در دیدن یک فیلم تلویزیونی خیلی راحت مینشینید و میبینید و خیلی به تمرکز و دقت نیاز نیست، اما وقتی میخواهیم کتاب بخوانیم احساس خوابآلودگی میکنیم، چون مطالعهی کتاب احتیاج به تمرکز دارد؛ یعنی درگیری مغزی بیشتری نیاز هست و در واقع این کتاب است که مغز را فعال میکند، اما تلویزیون این کار را نمیکند، درحالیکه با جایگزین شدن تلویزیون تمرکز کمتری نیاز است، در نتیجه درک انتزاعی ما کمتر میشود.
با ظهور رسانه، معرفتشناسیای پیش میآید که نتیجهی درک انتزاعی پایینتری است. برای همین است «اومبرتو اکو» نشانهشناس معروف در یکی از نوشتههایش دربارهی کارکرد ادبیات میگوید، کارکرد ادبیات تولید لذت نیست، اگر این بود ارزش نداشت، کارکرد اصلی ادبیات ارتقای ذهن است از طریق ارتقای زبان، بهویژه ادبیات کلاسیک و آثار ادبی بزرگ و آن را شرح میدهد. کاری که خواندن کلمات مثل اشعار و رمان و داستان میکند آن کار را یک فیلم سینمایی نمیتواند داشته باشد، حتی موسیقی نیز نمیتواند داشته باشد؛ زیرا آن درک انتزاعی که در رمان و شعر است در تصویر نیست. زبان از طریق ادبیات ارتقا مییابد، البته رسانهای شدن در حال کمک برای مطرح شدن ادبیات نیز هست، منظور این است که مسئله پیچیدهتر از بحث امروز است. یکی از وجوه مخرب تکنولوژیهای ارتباطی و رسانهها همانطور که نیل پستمن توضیح میدهد، این است که درک انتزاعی، فعالانه و خلاقانه ما را تهدید کنند. با دیدن فیلم و گوش دادن موسیقی کسی فرهیخته نمیشود مگر اینکه آن را با مطالعهی کتاب همراه کند. اساساً با مصرف کسی به جایی نمیرسد، هر نوع مصرفی؛ اگر ما میخواهیم به درجهای از معرفت برسیم باید تولید کنیم. حتی میخواهم بگویم صرف خواندن یک کتاب هم ما را فرهیخته نمیکند مگر اینکه به شیوهی خلاقانه بخوانید. کسانی به فرهیختگی میرسند که گوشه به گوشهی کتاب تا انتهای کتاب، یادداشت و نقد مینویسد و دربارهی کتاب نظر میدهند.
یکی دیگر از پیامدهای منفی رسانه برای علوم انسانی و اجتماعی بهویژه در جامعهی ما این است که میتواند قهرمانان کاذب تولید کند؛ یعنی با توجه به اینکه سازمان رسانهای، سازمانی مستقل نیز نیست و در آن انواع فسادها و رانتها وجود دارد، خیلی راحت میشود کسی که کار خاصی به انجام نرسانده است را تبدیل به یک شخص دانشمند و فرهیخته کرد و این یک خطر است برای دانشگاهیان علوم انسانی و اجتماعی؛ چون قهرمانان کاذبی ظاهر میشوند که زحمت نکشیدند، مطالعه و تحقیق نکردند و تأمل نداشتند همچنانکه خلاقیت هم ندارند، تنها به کمک رسانه در حال ساختن یک هژمونی اسطورهای برای خود هستند و این باعث تربیت افراد دروغین میشود که دیگر نمیشود با آنها به گفتوگو نشست و این خطر وجود دارد که قهرمانان رسانهای به قهرمانان دانشگاهی نیز تبدیل شوند. اگر این جریان عمومی شود بهطوریکه دانشگاهیان واقعی در حاشیه قرار گیرند، تهدیدی است که توسط”رسانهای شدن” و رسانهای شدن به وجود آمده است.
الزامات رسانهای شدن علوم اجتماعی ایران: افزایش مهارتهای لازم برای نقشپذیری در دنیای رسانه
ایران از معدود کشورهایی است که یک شبکهی تلویزیونی دارد -شبکه ۴ سیما- که در واقع وظیفهاش رسانهای کردن علوم اجتماعی و انسانی است (تشریح موقعیت ایران با سایر کشورها). این شبکه در حوزهی ادبیات، فلسفه، تاریخ و غیره نیز فعال است. رادیو گفتوگو و رادیو فرهنگ نیز داریم که کارش همین بحثهای علوم انسانی و اجتماعی است. روزنامههای ما اتفاقاً در کشورهای غیرغربی از بقیه بیشتر در حوزهی علوم اجتماعی و انسانی است. ما کشوری هستیم که به شدت از رسانهای شدن استقبال کردیم؛ به طور مثال سایت فرهنگ امروز یک سایت روشنفکرانهی علوم انسانی است که هم فایلهای صوتی پربیننده و پرشنونده دارد و هم بحثها و مناقشههای روز را دامن میزند و به آنها میپردازد و انبوهی از این رسانهها در جهان پدید آمدهاند. “رسانهای شدن”هم کنشگران این رشتهها را تحت تأثیر خود قرار داده است و هم نهاد آنها را؛ یعنی درک و دریافت عمومی از معنای علم اجتماعی انسانی در جامعه و مخاطبان و نیز خود معرفتشناسی این علوم تحت تأثیر آن دگرگون شده است.
همگانی شدن، بصری شدن، سیاسی شدن، ایدئولوژیک شدن، دموکراتیک شدن، انبوه شدن، زنانه شدن، افزایش قدرت سوژگی و عاملیت شدن، تکنولوژیک شدن و بسیاری از فرایندهای شدن دیگر، از لوازم “رسانهای شدن” است، در همه چیز از جمله در علوم انسانی و اجتماعی و در همه جا از جمله در ایران. ما باید در چنین فضای جدیدی سیاستگذاری علم، پژوهش و دانشگاهی خود را به اینسو ببریم که از “رسانهای شدن” آگاهانهتر و نقادانهتر استفاده کنیم. در این شرایط باید تمام محققان و دانشجویان این رشتهها، این واقعیت را درک کنند که روزبهروز آگاهی خود را بیشتر کنند و مهارتها و قابلیتهای لازم برای ایفای نقش شبکهای یا رسانهای داشته باشند؛ اما درعینحال آن را مدیریت و سازماندهی کنیم تا به آن نقدهایی که برشمردیم مبتلا نشویم.
[۱] Cultural Political Economic
[۲]black Swan