به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تسنیم؛ آندری تارکوفسکی معتقد بود که هنرمندان به «پیامبران» شباهت دارند، زیرا «زیبایی را همراه با آئینی اخلاقی میآفرینند». این شبهات گاه بیشتر هم میشود وقتی سخنان دیگری از فیلمساز روسی مورد توجه قرار میگیرد: «تنها هنر میتواند امر مطلق را بشناسد و آن را به دیگران نشان دهد» به نظر میرسد رسالت پیامبران هم چیزی جز این نبود؛ امر مطلق را به دیگران نشان دهند. هنر در معنایی که تارکوفسکی میفهمد و به کار میبندد، نه تنها متعهد است، بلکه معنایی جز تعهد ندارد. هنر و سینما برای «شاعر سینمای جهان» کنشی است برای نشان دادن امر مطلق، نشاندادنی که همواره با آئینی اخلاقی همراه است.
به همین جهت بود که تارکوفسکی نوشت: «هر چیز تازهای در هنر، همواره به جهت برآوردن نیازی معنوی ایجاد میشود». و این نیاز اگر در غرب نادیده گرفته و فراموش شده است، لااقل برای ما شرقیها بسیار قابل درک است. تارکوفسکی از این نظر فیلمسازی کاملا شرقی (در معنای اشراقی) است. معنویت، ایمان، رازآمیزی حیات، سقوط انسان و به تبع آن سرگردانی او در جهان تیره مدرن از درونمایههایی است که تارکوفسکی هیچگاه از آنها غافل نشد و همواره آنها را با تصویر نشان داد. زیرا خود دچار «نوستالژیا»ی روزگار نو بود، رویایش را در «آینه» روستای زادگاهش میدید و امر مطلق را در منطقه «استاکر» و توده «سولاریس» جستوجو میکرد. او به هنر دل بسته بود و رستگاری را در زیباییجویی میدید و بارها تاکید کرد که در نهایت «زیبایی جهان را نجات خواهد داد».
او در معنایی اشراقی کاملا شرقی میاندیشید و شرقی فیلم میساخت و برای اثبات این مدعا شواهد تاریخ بسیاری وجود دارد؛ از جمله او در سالهای آخر عمرش که با تبعید، در غرب سپری کرد در مصاحبهای جهانبینی غرب را اینگونه به چالش کشید: « در غرب، آدمها صد در صد ماتریالیست شدهاند، به موفقیت مالی بسنده است تا به زندگی آنها معنا بخشد. اینجا(غرب) سیاست، ایدئولوژی و پلورالیسم سویه معنوی زندگی را منکرند.» با این اوصاف، آیا او فرمالیست، ابزوردساز و نخبهگرا است؟ سینماگری که صراحتا میگفت فیلمهایش فارغ از تعابیر استعاری و تمثیلی هستند و اتفاقا به شدت ساده و بیآلایش تاکید کرده که تنها تلاشاش این بوده مقولاتی مهم از زندگی را با زبان «تصویر» که زبان ویژه سینما است، نشان دهد. آیا همچنان باید تارکوفسکی را همراه با پزهای روشنفکری به نمایش گذاشت؟ فضایی که او به شدت از آن گریزان بود. به بهانه ۲۹ دسامبر سالمرگ تارکوفسکی و نوع مواجهه با او، با «اسماعیل بنیاردلان» پژوهشگر در عرصه هنر، که کارهای مهمی در حوزه سینمای تارکوفسکی انجام داده به گفتوگو نشستیم تا نظراتش را درباره این پرسشها جویا شویم. پاسخهای او در ادامه میآید؛ اما پیش از آن نگاهی به روزهای پایانی زندگی تارکوفسکی:
در بهار سال ۱۹۸۶ بیماری تارکوفسکی موجودیت خود را اعلام کرد: «سرطان ریه» بسیاری که مرگ زودهنگام شاعر سینمای جهان را پیشبینی کرده بودند آخرین فیلمش «ایثار» را وصیتنامه معنوی او خواندند و اقبال گستردهای هم به آن شد؛ فیلمی که موضوع محوریاش «نجات جهان» بود. شب ۲۸ دسامبر ۱۹۸۶ تارکوفسکی در بیمارستانی در پاریس بستری شد و روز ۲۹ دسامبر درگذشت. سینماگر را چند روز بعد در گورستان روسها در پاریس به خاک سپردند و در کلیسای «الکساندر نوسکی» مراسم مذهبی انجام شد.
در گورستان، همسر، پسر و تنی چند از دوستان برای بدرود آمده بودند. میان این جمع پیرمردی سپیدمو را همه میشناختند: «روبر برسون» بود. بر سر مزار او قطعاتی از باخ «آهنگساز مورد علاقه تارکوفسکی» توسط دوستش نواخته شد و در سرمایی سرد، تشریفات ساده وداع با آندری به پایان رسید. او ۵۴ سال داشت و سه سال آخر عمرش را همچون گیاهی که ریشه در خاک خویش ندارد، در تبعید سپری کرد. همین دورافتادن از خاک بهانه او برای ساختن فیلم «نوستالژیا» شده بود، غم غربتی که شاید بیش از معنای ظاهری تبعید، معنای باطنی هبوط داشت.
*تسنیم: آقای بنیاردلان، وقتی نام «آندری تارکوفسکی» به میان میآید با فیلمساز عجیبی روبرو هستیم که تنها ۸ فیلم ساخت و خودش آنها را آثاری «ساده» مینامید ولی با همین تعداد اندک، به گواه بسیاری از مخاطبان، تاثیر زیادی بر تاریخ سینمای جهان گذاشت.گفته میشود بسیاری از سینماگرانی که خیلی نامدارتر از او هستند آرزو داشتند برای لحظاتی بتوانند فضا و تصاویری را که او در قالب فیلم خلق کرد، در آثار خود بازیابی کنند؛ از جمله این سینماگران «اینگمار برگمان» است که بیش از ۴۰ فیلم ساخت ولی گفت: «همواره می خواستم با فیلمهایم به اتاقی وارد شوم که تارکوفسکی به راحتی در آن قدم میزد، اما تنها به آستانه آن اتاق نزدیک شدم.» بسیاری دیگر از فیلمسازان غرب هم از تارکوفسکی به عنوان «فرشته» یا «شاعرِ» سینمای جهان نام بردند. به نظر شما شاخصههای اصلی تارکوفسکی و آثارش چیست که تا این حد مورد ستایش نخبگان سینما قرار گرفته است؟
درباره تارکوفسکی و آثارش باید دو نکته را در نظر بگیریم: یکی اینکه او توانست ساختار سینما را از حیث زیباشناسی متحول کند، یعنی تحول ساختار روایی در سینما و موضوع دوم بحث مضامین فیلمهایش است. اگر در یک خط بخواهیم در خصوص مضامین آثار او بگوییم، تارکوفسکی قائل به این است که رستگاری بشر از وضعیتی که اقتضائات دنیای مدرن برای او درست کرده و انسان را صرفا محدود به نگاه عقلانی محاسبهگر نموده است تنها از طریق بازگشت به معنویت و زیبایی ممکن است.
بنابر نظر تارکوفسکی این عقل محاسبهگر مدعی است که همه امور را میشناسد یا اینکه تنها عقل برای همه چیز کفایت میکند که میتوان همه چیز را شناخت و بر آن مسلط شد. به قول معروف در ذات این نوع نگاه اومانیسمی که چنین تلقی از عالم و آدم دارد، بحران بشری موج می زند.
تارکوفسکی معتقد است که نجات ما از طریق این تفکر عقلی محاسبهگر یا همان «reason» که دکارت بنیانگذارش است، ممکن نیست و نمیتوان رستگاری بشر را با آن تضمین کرد. بر این مبنا اگر تصور می شود که با علم میتوان بشر را به حقیقت خودش آگاه کرد، این کار ممکن نیست.
به همین خاطر در مضامین آثار تارکوفسکی از جمله «سولاریس»، «استاکر»، «ایثار»، «نوستالژیا» و دیگر فیلمهایش اگر به خوبی تامل کنیم، او نشان میدهد که آدمی در معنویت خودش و بها دادن به این معنویت است که میتواند رستگاری را کسب کند. حتی در انتخاب عنوانهای فیلمهایش این توجه به رستگاری و معنویت مشهود است. از نظر تارکوفسکی این معنویت از طریق محبت و عشق به دست میآید و آدمی از این طریق میتواند رستگار شود و برای خود در این جهان بحرانی گشایشی حاصل کند. این اصلیترین مضمون فیلمهای تارکوفسکی است.
*تسنیم: بدین ترتیب تارکوفسکی را میتوان سینماگری دانست که بر بحران بشری دوران مدرن میشورد؛ اما این ویژگی تنها از آن تارکوفسکی نیست و بسیاری از سینماگران قرن ۲۰ در این ویژگی با او مشترکند، وجه ممیز تارکوفسکی نسبت به دیگران چیست؟
بله کار تارکوفسکی اگر نگوییم «تقابل» به هر صورت باید بگوئیم «نقد» وضع موجود در جهان مدرن است. جهانی که در آن علوم انسانی مدعی هستند که از عهده حل بحرانها برمیآیند. آنگونه که بسیاری از اندیشمندان هم به این معتقدند. اما تارکوفسکی جنبه حقیقی انسانها که وجه معنوی آنهاست مورد تاکید قرار می دهد و در آثارش از آن سخن میگوید. این امر در ذیل باور داشتن به حقیقتی ورای خود آدمی و در اتصال به آن حقیقت صورت میگیرد؛ از نظر او تنها از طریق ایمان به این حقیقت است که میتوان از این بحران بشری گذر کرد.
از همین رو تارکوفسکی فیلم «سولاریس» را در تقابل با «اودیسه ۲۰۰۱» کوبریک میسازد و خودش هم صراحتا میگوید که کوبریک میخواهد با علم و عقل بر این بحرانها غلبه کند، اما این، شدنی نیست، بلکه عشق است که میتواند آدمی را از این محیط بسته و دنیای بحرانزده نجات دهد. اینها وجوه امتیاز مضامین آثار تارکوفسکی نسبت به دیگران است.
نکته قابل توجه اینجاست که این مضمون طبیعتا ساختار و زیباییشناسی خاص خودش را دارد و تارکوفسکی مجبور است ساختار روایی فیلمهایش را متمایز از دیگر آثار سینمایی انتخاب کند؛ یا به بیان درست تر مضمون ساختار ویژه خود را ایجاب میکند. بنابراین او سکانسها و پلانهای طولانی و متکی بر تصویری را میسازد که بتواند از طریق آنها معانی معنوی خاص خود را نشان دهد.
بنابراین مهمترین شاخصه اثر تارکوفسکی این است که به واقع با بیانی تصویری به دنیای معنویت پا میگذارد و طبیعتا این دنیای معنویت، فرم خاص خودش را میطلبد و نمیتوان آن را تقلید کرد یا از ژانرهای دیگری استفاده کرد. به همین خاطر ما میتوانیم، به این نکته اشاره کنیم که ساختار زیباییشناسی او همانند شعر یا نقاشی است. ساختاری که او استفاده میکند تاکیدی ویژه به کادربندی مخصوص خود دارد. یعنی کادربندی که او در فیلمها استفاده میکند استوار بر عنصرهای اصلی موجود در طبیعت مثل آب، خاک، هوا و آتش است. او میخواهد به گونهای تمثیلی این عناصر را به کار برد که ما به امری ورای این چیزهای ساده که در طبیعت میبینیم، بر بخوریم، بیندیشم و راز و حقیقت زندگی را درک کنیم.
*تسنیم: اتفاقا بسیاری از معاصران تارکوفسکی در روسیه کمونیستی او را به فرمالیست بودن متهم میکردند، اما شما معتقدید که محتوای ویژه آثار او فرم مخصوص خود را ایجاب و خلق میکند.
دقیقا. یعنی با یک نگاه سطحی نوع فیلمهای او فرمالیسم است، اما من عقیده دارم که او فرمالیست نیست، بلکه چارهای نیست برای بیان معنایی که بهراحتی قابل تجسم بخشیدن نیستند. موضوعاتی که تارکوفسکی از آنها صحبت میکند منحصر به فرد هستند و منحصر به فرد هم بیان میشوند؛ مثلا «نوستالژی» حقیقت دارد و انسان خودش را دور افتاده از حقیقت میداند. منظور تارکوفسکی آن غمی نیست که به امور معمولی اشاره میکند، بلکه او از حالات اصیل انسانی صحبت میکند، حالاتی که آدمی از فراقها و رنجها و... احساس میکند. به شیوهای که آدمی در اگزیستانسیالیسم تفسیر میشود. البته تارکوفسکی نمیخواهد مفاهیم را بیان کند یا بحث فلسفی ارائه دهد، بلکه او در آثارش از طریق تصویر میخواهد یک امر ذوقی، شاعرانه و رمز و راز را نشان دهد و در این راه از اشارات و استعارهها و زبان شعری بهره میبرد. از این رو، میتوان گفت نوع زیباییشناسی و نگاه او به طبیعت متفاوت است با آنچه که در کارهای دیگران میبینیم؛ اینها نوآوریهای تارکوفسکی است.
*تسنیم: سینماگران زیادی تلاش کردند به فضای آثار تارکوفسکی نزدیک شوند، اما به نظر میرسد طبق گفته برگمان این راهی است که تنها تارکوفسکی توانسته با اقتدار طی کند؛ نظر شما درباره این یگانگی تارکوفسکی در ورود به دنیای معنویت از طریق سینما چیست؟
در اول بحث به جملات برگمان اشاره کردید که خیلی هم درست است، باید بگویم برگمان هم دلاش میخواست وارد این دنیای معنوی شود ولی برای او تردیدها و تامل در باب حضور خدا وجود داشت، به همین علت در فیلم «سکوت» میگوید اگر خداوند حاضر است پس چرا ساکت مانده و سخنی نمیگوید و ارتباطی با او برقرار نمیشود. برگمان میخواست وارد این جهان معنوی یا مینوی شود، اما به این جهان پا نمیگذارد، بلکه بیشتر نقد وضع موجود را میکند. اما تارکوفسکی از ابتدا در این جهان معنوی وارد میشود و تردیدی ندارد که محبت، دوست داشتن و عشق میتواند برای آدمی رستگاری، نجات و آرامش را به ارمغان بیاورد، او این را کاملا نشان میدهد. تفاوت این دو همانند این است که یکی جلوی در باغی رسیده، اما دیگری وارد این باغ شده است.
*تسنیم: به عبارتی میتوان گفت که برگمان جنبه سلبی را بیان میکند، یعنی فقدان معنویت یا بحران بشری را نشان میدهد اما در همینجا متوقف میشود، اما تارکوفسکی از ساحت سلب و نفی میگذرد و به دنیای معنویت و راز و معنا پای میگذارد و به این ترتیب وجوه ایجابی و اثباتی قضیه را هم به مخاطب مینمایاند. مثلا در صحنه آخر «استاکر» میبینیم که دختر بیمار استاکر به صورت کاملا ایجابی ایمان، معنویت را که پدر به خاطر آن سختیهای بسیاری کشیده در داخل خانه خود محقق میکند و استکان را با نگاه خود به حرکت درمیآورد.
کاملا درست است. یعنی برگمان اهمیتاش در سینما بیشتر به این دلیل است که عبث بودن و بحرانها را بهراحتی میتواند نشان دهد یعنی غرب را و به قول معروف جنبههایی که آدم فقط به غرب وجودش فکر میکند را نشان میدهد؛ بخشی که مربوط به این دنیا است یا آدمی تمام هم و غماش دنیا است و بنبست و عبث بودن در برابرش وجود دارد. این موضوعات را برگمان بهخوبی نشان میدهد و به قول معروف کلمه نفی «لا اله» را خوب میگوید اما در بیان «الا الله» میماند. یا به قول شما در ایجاب برگمان در بحث نشان دادن و توصیف عالم معنویت سکوت میکند.
*تسنیم: به نظر می رسد تارکوفسکی در خلق این فضای معنوی به صورت ایجابی، دو عنصر خیلی مهم را ارائه میکند؛ یکی عنصر «راز» است که شما هم اشاره کردید او میخواهد به ما بگوید این زندگی توام با راز است که گاهی از ما پنهان میماند و ما باید به دنبال این راز بگردیم. این معنا مثلا در «استاکر» به خوبی نمایش داده میشود و دومی عنصر «ایمان» است و تارکوفسکی سعی میکند در جهانی که ایمان از بین رفته، آن را از شیوه هنری به مخاطباش ارائه دهد یا لااقل فقدانش را گوشزد کند. و به قول شما به مخاطبش بگوید رستگاری و نجات ما در بازگشت به ایمان است. لطفا درباره این دو عنصر صحبت کنید.
کاملا درست است. ببینید بالاخره حقیقت آدمی - چه در شرق و چه در غرب فرقی نمیکند - در تفکر پدیدارشناسانه و تفکر حقیقتبین ما، تنها منحصر به این نیست که فقط دنیا را اصلاح کند. آدمی برای این به دنیا نیامده است که در اینجا مستقر شود و بر دنیا سلطه پیدا کند. بلکه بخش اصلی او وقتی آشکار میشود که خرد آدمی در ذیل پرستش یزدان معنا شود. یعنی کلید ورود به آن معنویت وقتی است که پرستش یزدان اساس امور قرار میگیرد.
وقتی ما به پرستش یزدان اشاره میکنیم و یا صحبت از عالم غیب و عالم معنوی میکنیم، اولین شرط این است که به آن ایمان بیاوریم؛ البته نه اینکه همه چیز را دیده باشیم و پردهها کنار رفته باشد، بعد آن را قبول کنیم، خیر. مسلما در این حالت همه این موضوع را میپذیرند و ایمان میآورند. به قول برخی از «آبای کلیسا» در مسیحیت که دستهای به نام ترتولیانها -که مذاق عرفانی داشتند- بودند که میگفتند «ایمان میآوریم برای اینکه ابزورد و محال است». یعنی ما ایمان میآوریم به غیب بدون اینکه دیده باشیم. یعنی چون عقل نمیتواند این را بپذیرد، ایمان به قول اگزیستانسها محالاندیش است و حرف تارکوفسکی این است که با داشتن ایمان راهها برای ما باز میشود و نور معنویت و دانایی بر ما تجلی پیدا میکند.
اگر ایمان بیاوریم تاکید بر عمل دارد نه بر مفاهیم. بنابراین در پذیرش ایمان است که بخش حقیقی آدمی یعنی همان توجه به عالم غیب و معنویت، دیده میشود و اگر ایمان نیاوریم تنها به بخش وجودی یا همان جانب غربی خود توجه کرده ایم و از جنبههای دیگر غفلت ورزیدهایم. برای همین است که در آثار تارکوفسکی میبینیم که بحث ایمان همیشه به این نوع مطرح میشود که شما علیرغم موضوعات عقلانی، ایمان میآورید و میپذیرید و در اینصورت است که جهان معنوی برای ما گشایش پیدا میکند.
*تسنیم: آقای بنیاردلان شما از نخستین کسانی بودید که در ایران درباره آثار تارکوفسکی صحبت کردید و حتی این آثار را به ایرانیان شناساندید، دوست دارم در بخش پایانی این گفت و گو به نوع مواجه ایرانیان با او و آثارش هم اشارهای داشته باشیم. فیلمهای تارکوفسکی چه حرفی برای انسان ایرانی امروزی میتواند داشته باشد و تا چه حد این حرفها توسط ما ایرانیها درک و پذیرفته شده است؟
ببینید! اولا مهمترین بحث در حوزه معرفت و شناخت چه میان فلاسفه و چه متفکران دینی، معرفت پیدا کردن به «عالم» و «آدم» است. این بحثی است که در تاریخ تفکر غرب و در تاریخ ادیان هم وجود دارد. اما آدمی چگونه میتواند عالم و آدم را بشناسد و نسبت این آدمی با این هستی یا عالم چیست؟ این سوال اصلی و مهم ما است.
حرف اساسی تارکوفسکی در این است که ما صرفا فکر میکنیم شناخت عالم تنها از طریق تجربه ممکن است و شناخت آدم تنها از طریق عقل. یا اینکه بیائیم عقل و عالم را بشناسیم و نسبت این دو را تشخیص دهیم، آنگاه به هدفمان رسیده ایم. مسلما این امر درست نیست. شناخت این عالم همچنان که در سنت دینی ما از پیامبر(ص) نقل میشود که به خداوند منان میفرمایند: «حقیقت اشیاء را آنگونه که هستند به من نشان بده، نه آنچه که من میبینم.»
بنابراین حرف تارکوفسکی این است که اشیاء، موجودات و عالم تنها به این شکل که ما ادراک میکنیم نیستند و حقیقتی دارند، درک حقیقت اینها با صرف عقل استدلالی و توانایی نفوذ به شناخت و معرفت پیدا کردن به آنها محقق نمیشود. بلکه آدمی، شناخت دیگر و فهم دیگری را میطلبد که بتواند در ذیل معنویت، عالم را بشناسد. این موضوعات اصل بحث تارکوفسکی است و بحثی است که متاثر از سنتهای عرفانی شرق خصوصا ایران و عرفانهای مسیحیت هم است و میدانیم که تارکوفسکی با تفکر فلسفی و عرفانی گذشته، خصوصا با اگزیستانسها به خوبی آشنا بوده است.
بنابراین تارکوفسکی آدمی را به این موضوع فرا میخواند که شناخت عالم تنها با تیز کردن فکرت صورت نمیگیرد، بلکه باید راه دیگری را شناسایی کرد و این راه «دردمندی»، «رنج» و «غریب بودن در عالم» است.
*تسنیم: با این همه مواجهای عجیب بویژه در ایران با تارکوفسکی شده است که به نظر من همانقدر سطحی است که معاصرانش در روسیه کمونیستی با او مواجه شدند. معاصرانش او را نخبهگرا یا فرمالیست میدانستند در حالی که خودش این را به شدت رد میکرد؛ از سویی امروز تارکوفسکی در ایران به جریانهای انتلکتوئل و روشنفکرانی منسوب میشود که اساسا با مضامین آثار تارکوفسکی چندان سر سازگاری ندارند؛ به نظر میرسد تارکوفسکی و امثال او در ایران خیلی زود تبدیل به «پز روشنفکری» میشوند در حالی که با توجه به محتوای اندیشهاش خودش اصلا چنین چیزی را نمیپذیرند. چرا چنین است؟
بله. تارکوفسکی دردمند است و به همین دلیل از پُزهای روشنفکری خوشاش نمیآید. او مشکل روشنفکری ندارد، او درد دارد و این درد فراق است و حسرت رفتن به دورانی را دارد که جای آن خالی است. برای همین است که او اصلا در ظرفیتهای اینچنانی نمیگنجد که بخواهید او را در حوزه زندگی معمولی و روزمره و نمایشی تعریف کنید. غربت و رنج در کارهای او موج میزند. چنانکه کارگردانی مانند «کیشلوفسکی» متاثر از اوست و میگوید «جهان وقتی عشق را نمیفهمد برای چه من فیلم بسازم؟»
بنابراین، این نوع تفکر در طول تاریخ خودش همواره غریب بوده است؛ همچنین وقتی شما به عالم حقیقی رجوع میکنید که وجه کلی آن در همه ادیان مشترک است، طبیعتا تنها و غریب هستید و کمتر درک میشوید. همانگونه که درباره اکثریت آمده «اکثرهم لایعقلون و اکثرهم لایعلمون» و این قاعده عالم است.
طبیعتا وقتی میگوییم سینمای تارکوفسکی مخاطبی ندارد، برای این است که غالب مخاطبان سینما توجه به عالم دنیوی دارند. برای کسانی که میخواهند توجه عمیقتری به دنیای دیگر و بهتر داشته باشند، تارکوفسکی جایگاه پیدا میکند، در غیر این صورت نهایتا او تبدیل به پُز روشنفکرانه برای عدهای میشود.
زمانیکه من در فارابی بودم قصد داشتیم آثار تارکوفسکی را نمایش دهیم و علت آن هم این بود که میخواستیم نشان دهیم سینما تواناییهای بالایی دارد و چون در دوران سینمای بعد از انقلاب بودیم، قصد داشتیم بگوییم که سینما تنها اکشن، جنجال و اینگونه بحثها نیست و نباید تنها به این موضوعات پرداخت؛ بلکه میتوان با سینما حرفهای جدیتر، معانی بهتر را بیان کرد و دنیای معنوی را ترسیم کرد. قصد ما از نمایش دادن آثار او در جامعه ایران این بود که نشان دهیم ورای این زندگی معمولی، زندگی حقیقی هم وجود دارد و اگر بخواهیم این زندگی حقیقی را درک کنیم باید به معنویت توجه کنیم. البته وجه دیگری هم داشت، اینکه اگر کسی سینما را بهخوبی بشناسد قابلیت و توانایی این موضوع را دارد که مفاهیم معنوی را در فیلم بیان کند.
البته من معتقدم این موضوعاتی که تارکوفسکی و امثال او مطرح کردند تاثیرات خودش را در زیباییشناسی دنیا گذاشت. برای اینکه بعد از تارکوفسکی، آنجلوپولوس، کیشلوفسکی و دیگران گوشه چشمی به فرهنگ اصطلاحات تصویری او دارند. تارکوفسکی تاثیرگذار بوده است همچنان که قبل از او کسانی مثل «برسون» و «درایر» و دیگران راه را در سینما باز کردند. اما اینکه مثلا در ایران نسبت به سینمای هالیوود در حاشیه قرار میگیرد به این خاطر است که عالمیان توجه به این عالم دنیوی دارند. اگر میلی، شوقی و توجهی پیدا کنند «که چه کسی هستند» و «در اصل از کجا آمدهاند» این آثار برای آنان جایگاه خوبی پیدا میکند.
البته موافقم که تارکوفسکی تا حدودی تبدیل به پُز روشنفکرانه برای افرادی شده است، ولی باید بپذیریم که این موضوعات در نسل جوان راهی باز کرده و تفکر و تامل را ایجاد کرده است. اینگونه نبوده که هیچ توجهی به آثار او نشود. ولی خب نوعی غربت در ذات این حرفها وجود دارد که آن هم اساس کار است و نمیشود کاری برای آن کرد.