فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: انجمن جامعهشناسی ایران با همکاری برخی انجمنهای علمی و نهادهای دانشگاهی و پژوهشی کشور به منظور تقویت دانش و گسترش ادبیات علمی حوزهی علوم اجتماعی و ارتقای کمی و کیفی پژوهش اجتماعی و فرهنگی در آذرماه ۱۳۹۳، سومین همایش دوسالانهی ملی «پژوهش اجتماعی و فرهنگی در جامعه ایران» را با محور ویژهی « آیندهپژوهی اجتماعی و فرهنگی» برگزار کرد. در مراسم افتتاحیه این همایش مقصود فراستخواه به وضعیت پژوهشهای اجتماعی و فرهنگی در آموزش عالی و در بخش چشماندازهای پژوهش اجتماعی و فرهنگی ناصر تکمیلهمایون به وضعیت پژوهش در جامعهشناسی تاریخی ایران پرداخت.
فراستخواه: پژوهشهای اجتماعی و فرهنگی در آموزش عالی
هر پژوهشی که در هر جای دنیا انجام میگیرد پژوهشی فرهنگی و اجتماعی است؛ مثلاً در حوزهی سلامت، عناصر تشکیلدهندهی اجتماعی و فرهنگی آن یکی از مباحث مهم این حوزه است. رودلف ویرشو پدر آسیبشناسی مدرن میگوید هر بیماری دو علت دارد، عللی در درون بیمار و عللی در امر اجتماعی و فرهنگی و سیاسی. اگر نظام آموزشی، فرهنگ تغذیه، امکانهای مدنی و ان. جی. اوها تغییر پیدا نکند بیماریها به همراه انبوهی از سرنگها و داروها و نسخهها همچنان باقی خواهند ماند. منتها بحث امروز من نقش آموزش عالی و دانشگاه در پذیرشهای فرهنگی و اجتماعی است. نظریه پایهای که من از آن استفاده کردم نظریهی شکست نهادی یا شکست نهادهاست؛ این نظریه در درجهی اول از رهیافت نونهادگرایی سرچشمه گرفت، بحثهای زیادی هم دربارهی آن صورت گرفته است؛ مثلاً شکست بازار، شکست دولت و ... مثلاً در خصوص شکست دولت کسانی مثل اینگلهارت در کتاب «مقدس و عرفی» بحث کردند که چطور بازخیز بنیادگرایی نتیجهی شکست دولتهایی است که متولی مدرنیزاسیون شدند؛ چون پروژههای مدرنیزاسیونی که دولتها متولی آن بودند نتوانستند مسئلهی رضایت عمومی، مسئلهی مشروعیت و چیزهای دیگر را حل بکنند و گرفتار فساد شدند، نتیجه دیگری داد و یکی از نتایج آن بازخیز بنیادگرایی و بازخیز اسلام سیاسی با صورتبندیهای بنیادگرایی در طول جهان بود.
اما بحث ما دربارهی شکست دانشگاه است. شکست دانشگاه هم در این ژانر قرار میگیرد، منتها نظریههایی که در حول آن بحث شده در دو طیف قرار دارند، یکی دیدگاه محافظهکار و دیگری انتقادی است. طیف محافظهکار بیشتر با آلن بلوم شروع شد و مبانی شکست دانشگاه را در دههی ۷۰ نوشت و در دههی ۸۰ کتاب «زبان ذهن آمریکایی» را نوشت و آن را مرتبط کرد به چیزی به نام شکست نظام آموزشی امریکا. در رویکردهای انتقادی کسانی همچون دیلتای، فوکو، ادوارد سعید، دریدا، کوهن، هابرماس و ... از شکست دانشگاه صحبت کردند و هریک بهنحوی توضیح دادند که مسئلهی شکست دانشگاه چیست.
من تصور میکنم بخش بزرگی از ناکارکردی یا کمکارکردی دانشگاه در ایران که منشأ شکست یا در واقع تحمیل شکست دانشگاه شده، در واقع سوءظن دولتها به دانشگاه بوده است. دولتها در ایران به شکل آشکار و پنهان میل به مداخله در کارهای دانشگاه داشتهاند؛ بنابراین دانشگاه بنا به ماهیت و سرشت خود نمیتواند با این مداخلات کارکرد خود را نشان دهد و شکست میخورد. فکر تأسیس دانشگاه در ۱۳۰۷ به ایران آمد، ولی ۱۳۱۳ عملی شد. این تأخیر به این دلیل بود که در مرکز قدرت یک بدبینی نسبت به خود دانشگاه وجود داشت، در نتیجه نمیخواستند دانشگاه به وجود بیاید. وقتی رضاشاه در کابینهای پرسید برای تکمیل این شهر چه کار دیگری میشود کرد؟ گفتند یک عمارت یونیورسیتی وجود دارد که باید آن را در این شهر درست بکنیم، اما ظاهراً بیشتر به این دلیل موافقت شد که تأسیس دانشگاه در ایران بهتر از رفتن دانشجویان به خارج تلقی شد؛ چراکه حداقل در داخل کشور امکان کنترل آنها وجود داشت. وقتی فکر تأسیس دانشگاه بعد از ۷-۶ سال به نتیجه رسید کنترل دانشگاه از داخل دولت صورت گرفت نه از پویاییهای جامعهی مدنی و فرهنگ و اجتماع. این مداخلات جلوی آزادی عمل را در بسیاری از سطوح از جمله در پژوهشهای اجتماعی و فرهنگی تا به امروز گرفت.
مدلهای متعارف تولید دانش در دانشگاه
گوشهای از قضیه هم مربوط به مدل متعارف دانشگاهی ما در تولید دانش میشود. مسئله این است که آیا تحقیق دانشگاهی اثبات یک عینیت است یا تصویرگری روشمند و آکادمیک گفتوگوهایی است برای ساخته شدن اجتماعی دانش؟ دانش بهصورت اجتماعی فرهنگی ساخته میشود، کار دانشگاه تصویرگری سیستماتیک و روشمند و موثق این فرایند گفتوگوهای اجتماعی و فرهنگی است. دانشگاه در واقع مرکز پشتیبانیهای روشمند علمی از گفتوگوهای فرهنگی و اجتماعی بر اثر فهم محتوای زندگی و جهان اجتماعی و فرهنگی است. این جهان اجتماعی و فرهنگی مبهم است، رموز و تنوع دارد و دانشگاه محل پشتیبانی سیستماتیک گفتوگوهایی است بر سر فهم جهان اجتماعی و فرهنگی برای نیکبختی جامعه. پس مسئلهای که به وجود میآید مسئلهی سرمشق غالب پژوهشهای ماست، اینکه در چه سرمشق غالبی این پژوهشها را انجام میدهیم؟ اثباتگرایی است، ساختنگرایی است، عملگرایی است، یا چیزهای دیگر؟ مثلاً در آنسوی تپهی اثباتگرایی حقیقت علمی در امر پژوهشهای اجتماعی و فرهنگی، روششناسی قرار دارد؛ یعنی اگر در آن طرف تپه ما روش داشته باشیم حتماً یک علیتی وجود دارد که آن را اثبات میکند، در واقع یک معرفت علمی آینهگون داریم، درحالیکه در ساختنگرایی حقیقت علمی بهصورت اجتماعی ساخته میشود، یک عینیت آمادهای نیست که اثبات شود. در واقع ما بخشی از جهانی هستیم که در حال توصیف آن هستیم، اگر بیشتر در توصیف جهان شرکت کنیم بیشتر آن را میفهمیم. هروقت بیشترین گروههای اجتماعی بیشترین فرهنگها در توصیف جهان خود شرکت بکنند جهان آنها بهتر شناخته میشود و بهتر ساخته میشود.
در رویکرد دیگر، حرارت نقد و گفتوگوست که به ما کمک میکند به حقیقت علمی برسیم، در واقع مسئلهی علمی پازلی از سوژههاست که بهصورت اجتماعی حل میشود و موکول به گفتوگو و مشارکت اجتماعی و فرهنگی است. در واقع علم یک بیانیهی اجتماعی برای زیستن است. بنابراین در اینجا یک علم، رهایی موضوعیت مییابد که به جای علم ابزاری به کار میرود. عملگرایی هم برای فهم علم و کار علمی کمک میکند، حقیقت آن است که به کار ما میآید، پس مراد این نیست که دانش در وضعیت برج عاجی دانشگاه نمیتواند مفید باشد، بلکه مراد این است که دانش اصلاً به وجود نمیآید، نه اینکه به وجود میآید و مفید نیست. اینجا برای تحلیل قضیه دو مسیر میتوانیم تصور کنیم: مدلهای ابزاری تولید دانش و انتقال دانش. به این صورت که افرادی اهلدانش هستند و کارشان این است که به بیسوادها و کمدانشها آموزش بدهند. مدل دیگر مدل ارتباطی و ضمیمهای جریان دانش است که بهصورت دیگر دانش را توضیح میدهند. در مدل دوم مردم، اهل کار، اهل محله، اهل زندگی، خانوادهها و ... مخاطب معرفتهای آمادهی علمی ما نیستند، بلکه مردم منبع هستند و در گفتوگو با مردم است که دانشگاه در ساخته شدن اجتماعی دانش میتواند تصویرگری کند.
دانش وسیلهی آمادهای نیست که نخبگان به مردم میدهند تا مردم با آن مشکلات خودشان را حل کنند. مدل خطی دانش از دانشگاه به جامعه، امروز نمیتواند مسائل دنیای ما را توضیح دهد. دانش در یک فضای ارتباطی، در یک کنش ارتباطی متولد میشود، میان متخصصان با غیرمتخصصان میان اهلنظر و اهلعمل و میان دیگر گروهها. دانش اگر یک بسته است یک بستهی اجتماعی است و در یک شبکهی اجتماعی منعقد و ساخته میشود. اگر علم اینگونه تولید شود تنها جِرم علم ما بیشتر نمیشود، ولی متأسفانه امروز علوم اجتماعی جِرمشان بیشتر شده اما وزنشان اندک است. جِرم یک چگالی است مربوط به خود چیز است، اما وزن از کشش و موقعیت به وجود میآید. وزن ما از یک موقعیت خاصی حاصل میشود، اگر زندگی اجتماعی و فرهنگی علم را به دوش بکشد و بخواهد در ساخته شدن آن شرکت کند آنوقت علوم اجتماعی ما علاوه بر افزایش جِرم، وزن آن هم افزایش مییابد و اینجا ما از پیچش سهگانهی دانشگاه، دولت و بازار عبور میکنیم و دانشگاه کارآفرین به وجود میآید و دانش به دانش ابزاری تقلیل پیدا نمیکند.
راهکار پیشنهادی
ما به یک پیچش حلزونی علم نیاز داریم که لازمهی آن اجتماعات محلی است، ما نیاز داریم علاوه بر بازار که به دنبال محدودیت اقتصادی است نهادهای اجتماعی را که به دنبال محدودیتهای غیراقتصادی هستند ایجاد کنیم، محدودیتهایی در حوزهی معنا، کیفیت زندگی و محدودیتهای اجتماعی در قالب اجتماعات علمی، ان. جی. اوها، خیریهها، سراهای محله و گروههای سلامت، گروههای محیط زیست، مدارس و دیگر نهادهای مستقل اجتماعی. بنابراین که اگر وارد این پیچش حلزونی ساخته شدن اجتماعی علم و ساخته شدن فرهنگی علم بشویم مطمئناً پژوهشهای فرهنگی اجتماعی ما کارآمد خواهد بود. سالهاست ما از بازار دانش سخن میگوییم، مرتب در هفتهی پژوهش نمایشگاه بر پا میکنیم، اما به جای دانش تنها ابرهای اجتماعی فرهنگی دانش در جامعه شکل گرفت. راهحل پیشنهادی من این است که هر دانشکدهای باید اتاق پذیرایی اجتماعی و فرهنگی داشته باشد، میهمانان این اتاق سفیرانی هستند از ان. جی. اوها، فضاهای اجتماعی، گروههای سلامت، مدارس و ... این اتاق، اتاق آشنایی است. من فکر میکنم کاربست آن خیلی راحت است، در این اتاق بچهها درسشان را میخوانند، استادان و محققان کار خود را انجام میدهند و سفیران این گروهها هم میآیند و با اساتید و دانشجویان صحبت میکنند. در این اتاقهای پذیرایی اساتید و دانشجویان باید پذیرایی علم بکنند، به این صورت که بذرهای اولیهی عنوانهای تحقیقات و پایاننامهها باید در همین اتاقهای پذیرایی شکل بگیرد. ما الآن نیممیلیون دانشجوی کارشناسی ارشد داریم که همان جِرم دانش است وزنی ندارد، در این اتاقها موضوعات را باید به اشتراک بگذارند. جلسات دفاع هم باید با حضور این سفیران برگزار شود، حتی این مهمانها باید بتوانند در کلاسهای دانشگاهی بهصورت آزاد شرکت بکنند و با شرکت در امتحانات، دانشکده برای آنها گواهیهای افتخاری صادر بکند.
ناصر تکمیلهمایون: جامعهشناسی تاریخی در ایران چگونه شکل گرفت؟
بهتر است در ابتدا چند جمله از جامعهشناسان و مورخان بزرگ در خصوص ارتباط جامعهشناسی و تاریخ بگویم. ارنست توپیچ میگوید دانستن تاریخ بدون جامعهشناسی کور است و جامعهشناسی بدون تاریخ توخالی است. به گفتهی ای اچ کار، هرچه تاریخ، جامعهشناسیتر و هرچه جامعهشناسی تاریخشناسانهتر باشد به همان اندازه هر دو بهتر است. این نشاندهندهی این است که تاریخ بدون جامعهشناسی و جامعهشناسی بدون تاریخ مفهوم درستی ندارد. جامعهشناسی تاریخی یعنی با کمک جامعهشناسی امروز نهادهای مختلف اجتماعی و وقایع مختلف اجتماعی را در بُعد تاریخ بگذاریم، البته تا جایی که بتوانند خود را جلوه دهند؛ چراکه بعضی نهادها ممکن است در گذشتههای دور پیدا نشوند، بعضیها ممکن است ریشهدار باشند.
اما سؤالی که مطرح است اینکه تاریخنگاری ما چه زمانی با جامعهشناسی پیوند خورد؟ تاریخنگاری ما تا زمان میرزا آقاخان کرمانی اعتمادالسلطنه وقایعنگاری از دیدگاه حکومت یا دین بود. وقایع اجتماعی مبتنی بر حرکت اجتماعی بسیار اندک بود. برای انجام تحقیق جامعهشناسی تاریخی قبل از این دوران کتابهایی داریم که مجبوریم از آنها استفاده بکنیم. شما نمیتوانید در خصوص جامعهشناسی تاریخی ایران بدون مسالکالممالک استخری یا ابنخرداد، بدون عجایبالمخلوقات قزوینی بدون احسنالتقاسیم مقدسی تحقیق کنید، ما مجبوریم همین کتابها را بخوانیم و بهسختی دادههای تاریخی را از داخل آن کتابها پیدا کنیم بعد کنار هم قرار بدهیم تا علت و معلول و روابط آنها را پیدا کنیم. در دوران معاصر بهویژه پس از انقلاب مشروطیت بهویژه با قلم کسروی حرکت نویی در تاریخنویسی ما پیدا شد؛ یعنی رابطهی وقایع در اثر او دیده میشود؛ مثلاً کسروی در خصوص وقایع تنباکو نوشته که وقایع تنباکو زمانی در ایران پدید آمد که مشروطیت از آن برخوردار شد؛ یعنی یک واقعه را به واقعهی دیگر پیوند داد، درحالیکه در کتابهای قدیم این ارتباط دادنها دیده نمیشود. بعد از کسروی، عباس اقبال به این نوع نگارش روی آورد، حتی کار کسی همچون ابراهیم دهگان که دبیر دبیرستان بود و عباسنامه را نوشت بهتر از کار برخی از اساتید بود. بعدها نهضت ملی چون یک حرکت خودشناسی جامعه بود یک مختصر حرکتی هم به علم تاریخ و جامعهشناسی داد. اصلاً مؤسسهی مطالعات و تحقیقات اجتماعی به دنبال آن هیجاناتی تأسیس شد که جامعه به دنبال شناختن خود بود.
علم جامعهشناسی در ایران هم به همت دکتر غلامحسین صدیقی ابداع و تأسیس شد، میتوان ایشان را مبدع جامعهشناسی تاریخی هم دانست؛ یعنی رسالهی دکتر صدیقی با عنوان جنبشهای دینی در قرن سوم هجری یک جامعهشناسی تاریخی است. البته مجلهای در فرانسه نوشتههای دکتر صدیقی را تاریخ اجتماعی قلمداد کرد، اما اگر کتاب او را بخوانیم، میبینیم هرچند کتاب ایشان تاریخ اجتماعی است ولی دریچههایی هم به سمت جامعهشناسی تاریخی گشوده است. در ضمن در آن زمان هنوز جامعهشناسی تاریخی در غرب هم بهخوبی شکل نگرفته بود؛ یعنی دکتر صدیقی عقبتر از آنها نبود، ۷۵ سال از عمر کتاب دکتر صدیقی میگذرد، اگر ایشان امروز این کتاب را مینوشتند به خاطر دادههایی که امروز یافت شده، قطعاً کتاب بهتری حاصل میشد، اما بااینحال من هنوز متنی را ندیدم که در خصوص قرون اولیهی اسلامی نوشته شود و به کتاب دکتر صدیقی رفرنس داده نشود.
توجه به جامعهشناسی تاریخی بعد از انقلاب بارز شد، ۳-۲ سال اول انقلاب مدام کتابهای سیاسی در خصوص انواع مکاتب سیاسی منتشر میشد، اما بعد به دنبال یافتن هویت و پاسخ به اینکه من چه کسی هستم، آمار کتابهای تاریخی بالا رفت و بعد تحلیل در آنها پیدا شد. ترجمهی کتاب اسکاچپل توسط آقای آقاجری واقعاً جامعهشناسی تاریخی را به نسل جوان ما نشان داد. یا مثلاً مجلهای که دانشگاه تربیت مدرس به اسم جامعهشناسی تاریخی انتشار میدهد خیلی قابل ارزش است، من حتی در فرانسه هم مجلهای با این عنوان ندیدم. در مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی ما هم یکسری سخنرانیهایی تحت عنوان جامعهشناسی تاریخی شروع شد و الآن ۲۶ سخنرانی ضبطشده، کتابت پیدا کرده و چاپ شده است. استادان دیگر مثل دکتر نراقی هم برای جامعهشناسی بسیار زحمت کشیدند، ایشان جامعهشناسی پراکتیس را تا اندازهای حرکت داد، پایاننامهی او هم تحقیق آماری در کشورهای فاقد آمار بود. استادانی مثل دکتر کاردان، جامعهشناسی تاریخی آموزش و پرورش را کار کردند. دکتر راسخ و دکتر بهنام هم جامعهشناسی تاریخی کار کردند؛ یعنی نسل اول جامعهشناسی بیشتر با جامعهشناسی تاریخی پیوند داشتند، نسل دوم و سوم کمی به سمت جامعهشناسی پراکتیس رفتند و نسل کنونی در جامعهشناسی تاریخی علمیتر کار میکند؛ یعنی جامعهشناسی تاریخی علمی است کهنبنیاد نوآیین. اما انجام کار جامعهشناسی تاریخی در ایران بسیار سختتر از اروپاست، چون دادههای تاریخی در ایران استخراج نشده و کسی که میخواهد کار جامعهشناسی تاریخی انجام دهد خود باید ابتدا دادهها را استخراج کند.
ادامه دارد...