به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نشست رونمایی کتاب «آمدیم خانه نبودید» روایت خانههای مشاهیر ایران با سخنرانی احمد مسجدجامعی (عضو شورای شهر تهران)، چهرزاد بهار (دختر ملکالشعرای بهار)، رامین نفیسی (فرزند سعید نفیسی)، سیروس علینژاد (روزنامهنگار)، نصرالله حدادی(تهرانشناس و روزنامهنگار)، نسیرین ظهیری(نویسنده کتاب) و با حضور سیدفرید قاسمی، کتابشناس و پژوهشگر حوزه مطبوعات پنجشنبه (یازدهم دیماه) در کتابفروشی نشر ثالث برگزار شد. پیشتر اعلام شده بود که محمد بهشتی، رئیس پژوهشگاه میراثفرهنگی و دکتر محمود مصدق (نوه محمد مصدق) در این نشست سخنرانی خواهند کرد اما به دلایلی حضور نیافتند.
تهران از دریچه مفاخرش روایت میشود
نخست مسجدجامعی با اشاره به چاپ سوم کتاب «آمدیم خانه نبودید» گفت: دلیل توفیق این کتاب که به چاپ سوم رسیده و چاپ آن سفارشی نیز نیست، رویکرد جدیدی است که نویسنده در آن به سراغ شهر تهران رفته است. امروزه شهروندان ما به ویژه نسل امروز به شناسایی تاریخ و فرهنگ خود علاقهمند شدهاند و در این کتاب برخلاف آنچه که در تاریخ محلیها نوشته شده و به زندگی شاهزادهها، سلطنهها و دولهها پرداخته شده اما پژوهشگر و نویسنده کتاب محور کارش را بر نویسندهها و اصل فرهنگ قرار داده و به نوعی مفاخر تهران را که در حوزه فرهنگ و هنر نقشآفرینی کردهاند، مدنظر قرار داده که این خود رویکرد جدیدی است که ما شهر تهران را با این چهرهها روایت کنیم.
وی افزود: رویکرد نویسنده از این نظر ارزشمند است که به برخی بناها پرداخته که از بعضی از آنها چیزی باقی نمانده، مانند زمانی که در تهرانگردی خواستیم به خانه «ملکالشعرای بهار» برویم اما بنایی به این نام پیدا نکردیم. البته از خانه زندهیاد نفیسی آثاری باقی مانده و بازماندگان وی و به ویژه فرزندش، رامین نفیسی آرشیو مهمی از وی حفظ کرده است که باید با حضور سید فرید قاسمی و حدادی به این خانه برویم و دستنوشتههای نفیسی را که بسیار تمیز و طبقهبندی شده نگهداری شده است را از نزدیک ببینیم. البته در میان این دست نوشتهها برخی آثار منتشر نشده وی مانند «دیوان اشعارش» نیز وجود دارد. کار فرزند نفیسی بسیار ارزشمند است که با تمام وجود این آثار را تا به امروز حفظ کرده است.
ارزش میراثی فوقالعاده سرقبرآقا
عضو شورای شهر با اشاره به قبرستان سرقبرآقا اظهار کرد: به اعتقاد بنده مرحله بعدی این است که به سراها و فضاهای باقی مانده پرداخته شود و هر کدام از آنها ظرفیت یک اثر مستقل را دارد و میتواند یک ضمایمی داشته باشد، مثلا به خاندان نفیسی پرداخته شود یا مقبره آنها که در سر (قبرآقا) قرار دارد که خود این محل ارزشهای معماری نهفته بسیار بالایی دارد. در این مکان تقریبا تمام هنرهایی که در ایران تا قرن سیزدهم رایج بوده به کار رفته که ارزش میراثی فوقالعادهای دارد.
مسجدجامعی ادامه داد: در سرقبرآقا برخی هنرها وجود دارد مانند سرستونهای فیل مانند که حتی در کاخ گلستان نیز وجود ندارد. چهار عدد فیل ستونی که گنبد بر آن استوار شده است. همچنین مانند گنبد سروی شکل هم ما کمتر داریم. مکان و موقعیت این بنا به گونهای است که میتوانیم از بهارستان گنبد آن را ببینیم. خاندان نفیسی در این محل دفن شدند که این مقبره هم جای شناسایی دارد. البته یک زمانی من گفتم که این بنا تحت نظارت بنیاد رودکی قرار بگیرد و برای آن یک کاربری ویژه تعریف شود و عنوان موزه سنگ مزارهای تاریخی تعریف کرده بودیم که انجام نشد.
واژه «خانه» در عنوان کتاب به خواننده یک احساس درونی میدهد
وی با اشاره به برخی نقایص کتاب گفت: ممکن است برخی آدرسها در کتاب دقیق نباشد که قابل جبران است و در چاپهای بعدی حتما کامل خواهد شد اما جنبه دیگری که این کتاب دارد تنها تاریخ نیست بلکه حسی دارد که مربوط به گذشته نمیشود، یعنی زمانی که کتاب را میخوانید احساس نمیکنید که گذشته فراموش شده است. موضوع کتاب بخشی از زندگی و حال ماست و روایت امروز ما و بخشی از زندگی ما را بیان میکند. این ویژگی به دلیل ارزش ویژهای است که در قلم و بیان نویسنده وجود دارد.
عضو شورای شهر تهران درباره نام کتاب بیان کرد: عنوان کتاب و واژه «خانه» یک معنای صمیمانهای دارد که به خواننده یک احساس درونی میدهد. این در حالی است که ما اکنون دیگر خانه نداریم و دیگر در خانه زندگی نمیکنیم. از زمانی که صددستگاه و بعدها چهارصد دستگاه آمد، دیگر «دستگاه» جای کلمه خانه را گرفت. این کلمه «خانه» حس دیگری با درون ایرانیها برقرار میکرد.البته بیان و قلم شیوای نویسنده بسیار تاثیرگذار است که رمز و راز موفقیت وی است که کتاب را تا چاپ سوم رسانده، بنده با این قلم از طریق روزنامه آشنا شدم. ظهیری مقاله هفتگی مینوشت، مقالهای که برای مخاطب عام نوشته میشد و رمز و راز موفقیت این نویسنده نوشتن برای مخاطب عام است که این یکی از ویژگیهای کتاب نیز هست که نویسنده شیوه نوشتنی را برگزیده که برای مخاطب آشناست، برگزیدن قلم و بیانی که مخاطب عام از طریق خواندن روزنامه با آن آشناست که این مورد هم به نظرم نقطه قوت کتاب است.
مسجدجامعی با حسرت از دیر منتشر شدن کتابهایی درباره تاریخ تهران عنوان کرد: این کتاب با استقبال بسیار خوبی مواجه شده و کاش زودتر منتشر میشد. هرچه این نوع کتابها و کتابی مانند «خیابان ولیعصر» و کتاب دیگری که گیتی اعتماد با عنوان «از خیابان دماوند تا خیابان آزادی» که در دست انتشار است، زودتر منتشر شود، شاید بتوان برخی مکانها را که امروز حسرت نبودنش را میخوریم، جلوی تخریب آنها را بگیریم. انتشار اسناد، گزارشها و مطالعاتی در رابطه با تاریخ مناطق تهران میتواند در جلوگیری از برخی ساخت و سازهای نابهجا و تخریبها موثر باشد و در تصحیح برنامهریزیها و نگرش مدیران شهری سودمند واقع شود و در حفظ هویت شهر تهران کارآمد باشد.
از انتشار این کتاب بسیار خوشحالم
سخنران بعدی این نشست چهرزاد بهار بود که با اشاره به شعری از پدرش گفت: «به نام برازنده نامها/ که از آغازها داند انجامها» این سرآغاز یک مثنوی از بهار است. بسیار خوشحالم که در روزهای نخست چاپ این کتاب فرزندم، افشین این کتاب را برایم آورد و گفت: به تازگی منتشر شده است. بنده نویسنده کتاب را بسیار دوست دارم و به یاد میآورم که روزی در خدمتش بودم و از خانه بهار گفتیم. خانه بهار اکنون در ظهیرالدوله است و در مقبرهای بسیار معصوم در گوشهای افتاده است.
وی با اشاره به تقاضایی از مسجدجامعی درخواست کرد: به ظهیرالدوله که برخی از اهالی فرهنگ و ادب این کشور در آنجا آرمیدهاند توجه و رسیدگی کنید. ۶۳ سال پیش پدرم درگذشت. همان زمان برخی از اهالی شهر مشهد آمدند و اصرار کردند که وی را برای دفن به این شهر ببرند. زادگاه پدر مشهد بود و وی عاشق این دیار بود اما متاسفانه این امر ممکن نشد.
فرزند بهار ادامه داد: آن زمانی که پدر درگذشت من بسیار نوجوان بودم و دوستان گفتند بهترین مکان ظهیرالدوله است و اکنون بهار در ظهیرالدوله است. اما خانه بهار یکی از زیباترین مکانهای این شهر در بیرون از دروازه دولت بود. آن زمان این محل تمامش بیابان بود و زمانی که من زمستانها با پای پیاده به دبستان زرتشتیان میرفتم تا زانو در برف فرو میرفتم. دبستانی که در حوالی خیابان نادری بود. در اطراف خانه ما چیزی دیده نمیشد و علت انتخاب این منظقه برای خانه، این بود که بهار پولی نداشت تا در شهر تهران(که آنزمان محدوده معینی داشت) خانهای بخرد!
خانهای که مادرم آن را آباد کرد
چهرزاد بهار بیان کرد: مادرم اصرار داشت که باید خانه متعلق به خودمان باشد. زمان زیادی را در آبسردار زندگی کردند و تنها یک فرزند داشتند. بالاخره پدرم با دوستان زیادی که داشت که خانواده هدایت از جمله آنها بود در بیرون دروازه دولت در کنار باغ امجدیه (که میگفتند باغ بزرگی بوده اما من آن را ندیده بودم، بلکه شنیده بودم) آسیابی بود و کشت و زرع میکردند و رضاخان به زور آنجا را از امجدالوزاره (که شوهرخالهام بود) بدون پرداخت پول آن را تصاحب کرد و آنجا امجدیه نام گرفت.
وی افزود: به هر حال خانه ما در جوار خیابان امجدیه، خیابان چلواربافی باغچهای پر از میوه بود. (وصف این خانه در کتاب آمده میتوانید آنرا با جرئیات بخوانید) مادرم آن خانه را آباد کرد و با تلاش بیرونی و اندرونی خانه را ساخت. خانهای که به نظر بنده یکی از بهترین جاهای دنیاست. روزی که آنجا را ترک کردم، ۱۸ ساله بودم آنروز همین قدر میدانم که روز وحشتناکی بود.
دختر بهار با اشاره به تقاضا از حکومت پهلوی برای خرید خانه بیان کرد: آن زمان از حکومت خواستیم که خانه را بخرند. زیرا پس از مرگ پدر از لحاظ مالی امکانش وجود نداشت و ناچار به فروش خانه شدیم اما کسی به ما توجه نکرد زیرا بهار را خاندان پهلوی دوست نداشتند. به ناچار ما آن خانه زیبا و تمام یادگارهای پدر را از دست دادیم. متاسف هستم که این جملات را میگویم اما به قول شخصی خوشبختانه نام خیابان ملک الشعرای بهار را عوض نکردند در حالی که خیابان بزرگان این مملکت را یک به یک تغییر دادند اما خوشبختانه خیابان بهار و ملک الشعراء هنوز وجود دارد.
خانه ملک الشعراء بهار دیگر وجود ندارد!
وی با سپاس از انتشار این کتاب اظهار کرد: خانه بهار اما دیگر وجود ندارد آن زمینی که شما میگویید تکهای از یک باغ بود که آنرا ساختند تا از درآمدش خانواده ما زندگی کند. بعد از درگذشت بهار آنجا فروخته شد و دیگر هیچ! اما خوشحالم که نسرین ظهیری چنین کتابی را منتشر کرد تا یادگاری باشد از بزرگانی که در این شهر تهران به خاک سپرده شدند. بزرگانی که شاید کسی قدرشان را ندانست. با این همه من التماس میکنم به ظهیرالدوله رسیدگی کنید. این آرامگاه را حفظ کنید زیرا همه جای دنیا مقبره بزرگان را ارج میگذارند و بزرگان را واقعا احترام میکنند. برای آنها گنبد و بارگاه میسازند. اما در ایران شاید تنها در تبریز بارگاه بزرگانی باشد اما در تهران از این گنبد و بارگاهها خبری نیست.
دختر بهار افزود: چهل تا پنجاه بزرگ در کنارهم در ظهیرالدوله به خاک سپرده شدند، من، مادرم و فرزندانم مقبره پدرم را در این مکان بهسختی حفاظت کردیم، (البته مادرم ۵۴ سال است که به دیار باقی شتافته است) تنها صبح پنجشنبه زنان میتوانند ببینند و عصر مردان. برای دیدن آرامگاه پدرم باید به خانم درویش نامی التماس کنیم تا یکروز به غیر از پنجشنبه اجازه ورود به ظهیرالدوله و دیدن مقبره پدرم را به من بدهد. نمیدانم این چه شیوهای است ما برای اهل فرهنگ و ادبمان چه کردیم!؟ امروز دوباره داغ دلم تازه شد!
آرزوی همسر نفیسی؛ خانهای با یک کتابخانه بزرگ
رامین نفیسی، فرزند سعید نفیسی یکی دیگر از سخنرانان این مراسم بود که با سپاس از نویسنده به دلیل انتخاب ایده و نوشتن این کتاب و از نشر ثالث به دلیل انتشار آن گفت: در این کتاب گوشهای از فرهنگ و تمدن ایران شناسایی شده است و از آنجا که در این کتاب برخی مطالب درباره خانه استاد سعید نفیسی آورده شده بخش کوتاهی از مقالهای که پریمرز فرزاد، همسر استاد در سال ۱۳۵۱.ش درباره زندگی مشترکشان نوشته است را مرور کنیم که در این مطلب نکات جالبی درباره خانه آنها و انتقال به این خانه و روحیات این زن و شوهر آمده است. همسر نفیسی در شرح خانهشان (ماجرای خانه و وزیردربار) مینویسد: مرحوم جمالالدوله نفیسی، مادر استاد زن بسیار نیکنفس و پاکدلی بود و به من و بچهها محبت فراوان داشتند و اغلب داستانهایی درباره بیفکریها و زیادهرویهای سعید با کتابفروشیها قبل از ازدواج را برایم تعریف میکرد که به اصطلاح چشم و گوش من باز شود و جلوی زیادهرویهای او را بگیرم و محدودیتی برای این کار بگذارم اما اعتراف کردم که من هم درمانده شدم.
وی ادامه داد: منزل کوچک اجارهای ما متعلق به همسر زندهیاد نیما، شاعر بود و دیگر گنجایش آن همه کتاب را به صورت یک کتابخانه منظم نداشت. من هم خود را در محاصره کتاب میدیدم و آرزویی جز داشتن یک کتابخانه منظم و مرتب در سر نداشتم. ناچار باید به فکر اسبابکشی بود و خانه بزرگتری باید پیدا میکردیم. فکر میکردم با داشتن کتابخانه و قفسه به اندازه کتابهای موجود دیگر قضیه جا و ناراحتی کتابهای بیسر و سامان را نخواهم داشت.
رامین نفیسی با اشاره به ویژگیهای خانه خیابان هدایت بیان کرد: مادر استاد یک تسبیح مروارید داشتند که دلالهای خانگی آنرا با پانصد تومان معاوضه کردند. خانم هم با این پول همین خانه خیابان هدایت را که خارج از شهر و در مجاورت خندق بود با ساختمان گلی و کلنگی آن خریده بودیم که با اجاره مختصری در اختیار چند مستاجر بود. به من پیشنهاد کردند که اگر از حقارت ساختمان ناراحت نمیشوید بروید در این خانه سکونت کنید. زیرا با مقدار زیادی کتاب، اجارهنشینی و اسبابکشی مرتب کار غیرعقلی بود. من هم قبول کردم.
وی اظهار کرد: کتابها جابه جا شد و با سماجت و پشتکار من تغییراتی در سایر قسمتهای بنای خانه داده شد و روزگار میگذراندیم. اما دیوار شرقی خانه که حدفاصل بین حیاط و کوچه بود به همان صورت گلی باقی ماند و استاد به هیچروی تعریض دیوار را گردن نمیگرفت. زیرا از پرداخت مخارج آن مستاصل بود. سطح منزل به کوچه پائین بود و جوی آب وسط کوچه، مرتب دیوار را میشست و بعد مدتی دیوار کج شد و در شرف افتادن بود. یادآوریهای پیدرپی من او را عصبانی میکرد.
مردی زیر یک سقف با کتابها، کاغذ ، قلم و افکارش
فرزند نفیسی ادامه داد: بعد از مدتی بگومگو انقلاب در خانه به پا میکرد من هم به دلیل آرامش بچهها با تعرض باطنی ظاهر را به سکوت برگزار میکردم. او هم در فکر خود غوطهور بود. اما به هر حال از معامله کتاب خودداری نداشت و گاهی هم از کتابهای خوب و منحصربه فردی که خریده بود، تعریف میکرد. تنها فکری که به خاطرش نمیرسید تعریض دیوارخمیدهای بود که روزی چندبار از کنار آن رد میشد. اصولا دیوار از نظر او مهم نبود. عمده سقف بود و جایی که بتواند شب را با کتابها، کاغذ، قلم و افکارش بگذراند و از گزند باد و باران در امان باشد.
رامین نفیسی در ادامه اظهار کرد: تا این که دیوار فرتوت که باعث و شاهد غوغاهای ما بود، در یک بعدازظهر گرم پائیز به دنبال یک فریاد کوتاه از پا درآمد و در صحن حیاط خوابید. بیچاره از خجالتش حتی گرد و خاک هم نکرد، چارهای نبود با وجود زمستانی که در پیش بود به باغچه پدری در شمیران نقل مکان کردیم. اما استاد ترجیح داد که در شهر و در کتابخانهاش بماند. زیرا نبود دیوار در کار او وقفهای ایجاد نمیکرد و نگرانی هم از دستبرد دزد هم موردی نداشت زیرا اگر دزدی هم به خانه کتاب ما میآمد طالب کتاب نبود. پس با خیال راحتتر و بدون نگرانی به کارهایش ادامه میداد.
وی گفت: پسر بزرگمان، بابک برای رفتن به دبیرستان روزها به شهر میرفت و سری هم به پدرش میزد. شبی در برگشت او را سخت دلتنگ دیدم. علت را پرسیدم. گفت: امروز وقتی به کتابخانه پدر رفتم به دستور پدر من و علی مستخدم قدری کتابهای دور و بر کرسی را جابهجا کردیم و جای یک صندلی باز کردیم. گفتند وزیر دربار، آقای هژیر به دیدار من میآید و خودشان هم آنجا طبق معمول کنار کرسی نشستند. من با حالی تشویشزده پرسیدم: خوب بعد چه شد؟ گفت: هیچی، مثل همیشه علی در خانه رو به دیوار را باز کرد و لبویی نیز کنار آوار دیوار با صدای گرمش لبو میفروخت از مهمان استقبال کرد و آقای وزیر دربار در میان حسرتی که با دیدن دیوار منزل به او دست داده بود، به کتابخانه قدم گذاشت. من هم به شمیران آمدم.
ادیب مورخی که با مدالهایش در خانهای کلنگی میزیست
فرزند نفیسی اظهار کرد: برای تسکینش به او گفتم عزیزم ناراحت نباش، آقای هژیر دوست قدیمی و جوانی پدرت است. یقینا از تو او را بهتر میشناسد و به روحیات او وارد است که خوشبختانه سفر افغانستان برایش پیش آمد و این ماجرا خاتمه داده شد و در غیابش دیوار تجدید شد.
وی پس از پایان خواندن برخی خاطرات مادرش با اشاره به صحبتهای دختر بهار عنوان کرد: بسیاری از استادان ما مشکلات معیشتی بسیاری داشتند و شنیدید که سعید نفیسی در شرایطی که به وی مدال میدادند، مجبور بود برود در یک خانه ۵۰۰ تومانی آنهم با آن مشکلات زندگی کند. نمیدانم در آن روزگاران با دانشمندان ما چه میکردند اما مسجدجامعی در بازدید از خانه استاد دیدند که بنده در تمام این ۴۸ سالی که از فوت پدرم میگذرد با کمک خواهر و برادرم آنچه که از پدرم مانده را حفظ کردهایم.
بدیعالزمان، لقبی که قوامالسلطنه به فروزانفر اعطا کرد
نصرالله حدادی سخنران بعدی این نشست با اشاره به لقب استاد فروزانفر گفت: یک نکته را باید یادآوری کنم در مطلبی که محمدرضا شفیعی کدکنی نوشته، اشاره کرده به این که مقبره بدیع الزمان فروزانفر تخریب شده که با عرض پوزش از مقام شامخ شفیعی کدکنی باید بگویم اتفاقی برای این مقبره رخ نداده است. بدیعالزمان لقبی است که مرد بزرگ تاریخ ایران، قوامالسلطنه زمانی که فروزانفر شعری برای وی خواند به او اعطا کرد و گفت: تو بدیعالزمانی! و از همان زمان این لقب برای استاد باقی ماند.
وی اظهار کرد: دو ماه پیش محمدعلی جعفریه، مدیر نشر ثالث کتاب «آمدیم خانه نبودید» را به من داد و گفت قرار است برای این کتاب یک مراسم رونمایی بگیریم و من هم خیلی سریع کتاب را خواندم. بنده همواره تاسف میخورم از اینکه با نوشین نفیسی، ۷۲ ساعت قبل از فوتش در صحبت تلفنی برای گفتوگو در موزه آبگینه قرار گذاشتیم که وی فوت کرد و این گفتوگو انجام نشد و من این حسرت را به دل دارم که چرا نتوانستم گفتوگویی با وی داشته باشم.
این تهرانشناس با اشاره به ویژگی کتاب ظهیری بیان کرد: نویسنده این کتاب به دو دلیل قابل تقدیر است. نخست این که اثر یک بانو است و اساسا زنان زمانی که یک پژوهش را در ایران به عهده میگیرند، به دلیل سختیهایی که بر سر راه پژوهش آنها وجود دارد، شایسته تقدیر هستند. البته این پژوهش کار مردانهای است زیرا رفتن به خانههای قدیمی مخاطراتی در بر دارد.
باید خانههای بزرگان شهر را حفظ کرد
حدادی عنوان کرد: در شهر ما به راحتی قبر میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین را شخم زدند. کسانی که ادعای پزشکی در این مملکت دارند و به تاریخ اشراف دارند و هرآنچه هم ما گفتیم و فریاد زدیم آنچه که به جایی نرسید، فریاد بود. بنده بر خلاف علینژاد که میگوید نمیتوانیم خانه همه بزرگان را نگه داریم، معتقدم باید این خانهها را حفظ کرد.
وی با اشاره به خانه جعفر شهری اظهار کرد: وی به من گفت: بعد از من فرزندان من که نان فهم و زباننفهم هستند، خیلی چیزها را تاراج خواهند کرد. به همین دلیل منزلش در تجریش اندکی بعد از درگذشتش به حراج رفت. برای من جای بسی تاسف داشت که چرا باید با کسی که شناسنامه تهران را نوشته با میراثش اینگونه برخورد شود! هرچند باید این شکوه را از فرزندانش کرد و به فرزندان نفیسی تبریک گفت که خانه پدری را حفظ کردند و تا به امروز نگه داشتند.
این روزنامهنگار با اشاره به قبر نفیسی در سرقبرآقا بیان کرد: برای من جای پرسش دارد که چرا زمانی که نویسنده با خانواده نفیسی در ارتباط است قبرش را در شاه عبدالعظیم جستجو میکند؟! در حالی که همه میدانند ناظم الاطباء(پدر نفیسی) و سعید نفیسی هر دو در سرقبرآقا به خاک سپرده شدند. از این موضوع تعجب کردم و تعجب بیشتر من از این است که چرا خانه مرحوم میرزاده عشقی را در خیام قرار دادید! همه میدانند خانه وی در سه راه کاشف السلطنه است و هنوز هم یک لباسشویی در خیابان هدایت به نام کاشف وجود دارد.
هتاکی به دهخدا که در خاطرات خلخالی ثبت شد
حدادی با اشاره به دهخدا افزود: خانه دهخدا در ایرانشهر است. وی در خاطراتش میگوید: «مردم از سه چیز من متعجب هستند: نخست روی دو پا نشستن، دیگری یک وری نشستن و سپس سیگار کشیدنم . بنده سی سال نشستم و فرهنگ دهخدا را نوشتم.» مطلبی را که نویسنده لطف کرده و در این کتاب گنجانده، دردناک است و مرا به یاد یک قرینه تاریخی میاندازد. سی و پنج سال پیش در خیابان کمالی در مکانی به نام باشگاه معلمان، یکی از این بزرگواران که چندین برادرند و یک خواهری دارند که در رعایت نکردن آداب سخن بینظیر است، مقالهای را بر ضد دهخدا نوشته بود که بعدها حجتالاسلام خلخالی این مطلب را در صفحات زیادی که به دهخدا فحاشی شده، در خاطراتش گنجاند.
وی ادامه داد: روزی من به خدمت این بزرگواری که بر ضد دهخدا مطلب نوشت و بعدها به ریاست بنیاد فارابی منصوب شد، رسیدم. به وی عرض کردم شما در عمرت یک سطر نوشتهای که بدانی دهخدا چه رنجی را متحمل شد تا فرهنگ لغتش را نوشت! و شما این همه به وی فحاشی کردی. در پاسخ گفت: وی فراماسون بوده است و غیره. من از این کشور تعجب نمیکنم وقتی مدیر مدرسهای که در خانه دهخدا (که اکنون به مدرسه تبدیل شده) بگوید چه اهمیتی دارد که دانشآموزان بدانند در این مکانی که تحصیل میکنند خانه چه کسی بوده است؟ اصلا چه اهمیتی دارد که ما خانه پروین اعتصامی را حفظ کنیم؟
این روزنامهنگار اظهار کرد: امیدوارم این کتاب مجلدات دیگری داشته باشد و نشانیهای اشتباهی که در کتاب وجود دارد، برداشته شوند. اما درباره شهر تهران و ارتباط آن با مفاخر، سید فرید قاسمی جمله قشنگ و طلایی دارد که میگوید بسیاری از بزرگان به تهران بدهکارند. سیدفرید راست میگوید. دهخدا اصلیتش قزوینی است، در محله سنگلج به دنیا آمد و در تهران دهخدا شد، بهار، نفیسی، اعتصامی و بزرگان دیگری در تهران مشهور شدند و به این شهر بدهکارند.
عظمت گذشته؛ فردوسی را به سرایش شاهنامه واداشت
علینژاد در ادامه مراسم با اشاره به تعبیرش از گذشته گفت: زمانی که من در سن و سال نویسنده این کتاب بودم چندان برای گذشته اعتبار قائل نبودم و فکر میکردم بهتر است به جای اینکه این همه گذشته را شخم و نقب بزنیم، سراغ آینده برویم و آینده را بسازیم. اما به مرور زمان که سنم بالا رفت و خودم دارای گذشته شدم، گذشته برایم اهمیت پیدا کرد. به عبارتی فهمیدم که گذشته مانند رودی است که ما را به امروز و آینده متصل میکند و نمیتوان به راحتی از گذشته صرفنظر کرد، به ویژه اگر عظمت آن مهم نبود.
وی افزود: گذشته مثل هر چیز دیگری شامل قسمتهایی تیره و تار و بخشهای باشکوه و باعظمت است که این بخشها با هم فرق دارند. به ویژه اگر عظمت گذشته نبود، یقینا فردوسی «شاهنامه» را نمیسرود یا خاقانی از ایوان مدائن سخنی بر زبان نمیراند و یا حافظ این همه به تکرار از دیرمغان در بیش از نیمی از غزلهایش دم نمیزد. همچنین سعدی در برابر سلطان مغول امیر انکیانو دائم نمیگفت که «در شهنامهها آوردهاند رستم و روئینهتن اسفندیار / تا بدانند این خداوند ملک کز بسی خلق است دنیا یادگار» بنابراین گذشته در زندگی امروز و در ساختن آینده ما بسیار بااهمیت است. بدون داشتن یک گذشته درخشان، قطعا ما نمیتوانیم آیندهای درخشان بنا کنیم.
این روزنامهنگار اظهار کرد: پژوهشی که نویسنده کتاب آغاز کرده، کار بسیار باارزشی است، یعنی یادآوری این که ما باید قدر بزرگانمان را بشناسیم و بدانیم، چنین کاری را مردم دنیا کردهاند. مثلا، در ۱۷۰ سال پیش در لندن انجمن سلطنتی هنرها تصمیم گرفت برای لرد بایرون، شاعر انگلیسی یک بزرگداشت بگیرد و بعد از این بزرگداشت یک پلاک آبی درست کردند که بر در خانه وی نصب کردند. اکنون اگر شما در شهر لندن راه بروید، در بسیاری از خانههای این شهر پلاک آبی را میبینید.
مشاهیر هویت یک شهر را تشکیل میدهند
علینژاد با اشاره به ارتباط پلاک آبی و بزرگان شهر بیان کرد: این پلاک آبی بزرگان هر شهر را یادآوری میکند، یعنی میبینید که اینجا چه کسانی از هنرمندان، شعرا و دانشمندان زندگی میکردند. همچنین هر شخص برجستهای که انگلیسی بوده یا در انگلیس زندگی کرده برای مثال حتی برای مارک تواین در محله چلسی که دو سال در آنجا زندگی کرده، یک پلاک نصب شده است. این کار، اقدام مهمی است و نشان میدهد که شهر هویت و گذشته دارد و این که یک شهر میتواند به چیزهایی افتخار کند.
وی با اشاره به تفاوت شهر لندن و تهران عنوان کرد: در تهران چنان شهر را در مدت ۱۰ تا ۲۰ سال زیر و رو میکنند که ما هم در این شهر زندگی میکنیم، خیلی نقاط آن را نمیشناسیم. اما درباره لندن میگویند اگر شکسپیر از قبر بیرون بیاید همین حالا هم میتواند راه خانهاش را پیدا کند! این تفاوتهایی است که میان ملتها وجود دارد و ما باید یاد بگیریم که با گذشته و گذشتگانمان چگونه رفتار کنیم.
این روزنامهنگار با اشاره به یادآوری دردناک ادوارد براون، ایرانشناس انگلیسی درباره رفتار ما با گذشتهمان گفت: امروز که کتاب را ورق میزدم، یاد بخشی از نوشته براون افتادم که در حدود ۱۴۰ سال پیش که به ایران آمده و درباره برخورد مسعود میرزا ظلالسلطان، برادر ناصرالدین شاه با یک بنای تاریخی نوشته است: «امارت نمکدان را ظلالسلطان خراب کرد، برای اینکه از مصالحش یک امارت خوبی برای خودش بسازد... ظاهرا نگهداری بناهای باشکوه گذشته آخرین چیزی است که پادشاه شرقی به آن میاندیشد. در نظر او ساختن بناهایی که نامش را بلند کنند بسیار مهمتر است از نگهداری بناهایی که پیشینیان ساختهاند.
دیدگان سنگی شیرهای تختجمشید نگران ملت خفته ایران است!
علینژاد در ادامه خواندن متنی از براون ادامه داد: در واقع شاید اصلا ناراحت نشود که آن بناها هم مانند سلسلههایی که آنها را ساختهاند، از بین بروند و فراموش شوند و همینطور ادامه مییابد شاهی جانشین شاهی میشود و سلسلهای سلسلهای را سرنگون میکند و ویرانهای به ویرانهها اضافه میشود و از میان این همه، روح عظیم مردم رویای رستگاری و رهایی ارواح را به خواب میبیند در حالی که دیدگان سنگی شیرهای تختجمشید در نگهبانی بیپایان خود بر ملتی که خفته اما نمرده است، همچنان نگران است.»
وی اظهار کرد: براون حرف بسیار مهمی را مطرح کرده است. در واقع شاید نوع پژوهشی که نسرین ظهیری به عنوان یک روزنامهنگار در کتاب«آمدیم خانه نبودید» شروع کرده است، اندکی ما را از خواب بیدار کند و ما متوجه شویم که با گذشته خود چگونه باید رفتار کنیم. با این وجود بنده با رویکرد نویسنده در کتاب چندان رفاقت ندارم. به عبارتی با اینکه نویسنده با تلاش یک سوژه ارزشمند انتخاب کرده و در پرداختن آن چند سال زحمت بسیار کشیده تا این مجموعه فراهم آمده، قابل تقدیر است. اما در رویکردش تصور میکند که ما باید تمام خانههای این مفاخر را حفظ کنیم، مخالفم.
این روزنامهنگار در توضیح بیشتر درباره مخالفتش با رویکرد نویسنده گفت: بنده فکر میکنم حفظ و نگهداری تمام خانههای مفاخر تهران امکانپذیر نیست. البته خانههایی که به قول مسجدجامعی ارزش میراثی دارند، طبعیی است که باید آنها را نگه داریم و حفظ کنیم. اما بعضی خانهها هم را به معنای خانه باید نگه داشت، مانند خانه «چارلز دیکنز»، نویسنده شهیر انگلیسی را هم در لندن نگه داشتند. خانهای که تبدیل به موزه شده و افراد میتوانند از آن بازدید کنند. خانه معمولی که اتفاق خاصی در آن رخ نداده است، مانند خانه ارنست همینگوی، نویسنده در «کیوست» آمریکا. نگه داشتن این خانهها اقدام باارزشی است زیرا این خانهها به نوعی یک سرمایه برای جذب گردشگران محسوب میشود. بنابراین آنها تنها یک خانه نیستند و یک ثروت به شمار میآیند.
همه خانههای مشاهیر را نمیتوان حفظ کرد!
علینژاد اظهار کرد: اما همه خانهها را نمیتوان نگه داشت. فکر کنید شهرداری بخواهد همه این خانهها را بخرد. خانههای بزرگان در این شهر بسیار زیاد است به طوری که بودجهای برای خرید این همه خانه وجود ندارد. اقدام به خرید همه این خانهها برای سازمانها و نهادهای دولتی امکانپذیر نیست. همچنین بسیاری از این خانهها که در کتاب آورده شده دارای ارزش معماری نیست و بنده با صاحبان برخی از خانههایی که در کتاب از آنها صحبت شده رفت وآمد داشتهام و این خانهها را از نزدیک دیدم، خانه آنها مانند خانه من ارزشی ندارد.
وی افزود: اما صاحبان این خانهها باارزش هستند. بنابراین ما میتوانیم با یک پلاک آبی مساله این خانهها را حل کنیم. در صحبتی که دختر بهار و فرزند نفیسی به آن اشاره کردند کوچهای که خانه در آن واقع شده را میتوان به نام این بزرگان، نامگذاری کنیم. این اسامی را نباید از حافظه شهر پاک کنیم و یا حتی با نصب پلاک آبی. زیرا این نشانهها به ما یادآوری میکند که چه بزرگانی در اعتلای فرهنگ این شهر تلاش کردند. بنده به نویسنده کتاب از طرف یک روزنامهنگار قدیمی به یک روزنامهنگار جدید بابت دنبال کردن و نوشتن این سوژه تبریک میگویم.
یک برش روزنامهنگارانه به شهر تهران
نسرین ظهیری با اشاره به ایده کتاب «آمدیم خانه نبودید» گفت: بنده روزنامهنگارم و در حقیقت ایده نوشتن این کتاب از یک صفحه گزارش روزنامه «تهران امروز» آغاز شد. در این صفحه ما منزل مشاهیری که در تهران بود را پیدا میکردیم و محلهای را که شخص نویسنده یا هنرمند در آنجا زندگی کرده بود، را جستجو میکردیم تا ببینیم آن خانه در چه وضعیتی قرار دارد. آیا ثبت ملی یا تاریخی شده است. آیا ساختمانی از آن به جا مانده یا خیر؟
وی افزود: آیا همسایهها حضور فرد نویسنده یا هنرمند را در آن محله به یاد میآورند؟ جستجو میکردیم تا پاتوق آن فرد را پیدا کنیم و دریابیم بیشتر اوقاتش را کجاها میگذرانده است؟ در تهران در چه مناطقی بیشتر به سر میبرده است؟ کمکم این صفحه موردتوجه قرار گرفت و بعد از مدتی به پیشنهاد مسجدجامعی (که به این صفحه بسیار علاقه داشت) قرار شد تعداد خانهها را کاملتر و به یک کتاب تبدیل کنیم. تعدادی از خانهها که در روزنامه جزء ممیزیها قرار میگرفت و نمیتوانستیم درباره آنها مطلب بنویسم و همچنین خانههایی که جا مانده بود را اضافه و به صورت این کتاب پیش رو منتشر کردیم.
نویسنده اظهار کرد: در حقیقت این پژوهش را به عنوان یک پژوهش عمیق تحقیقی انجام ندادم و در مقدمه کتاب نیز به این مهم اشاره کردم که این کتاب یک برش روزنامهنگارانه است و تنها هدفم این بود که مخاطبان را متوجه وجود و حضور این خانهها در شهر تهران بکنم و یادآوری کنم که برخی از این خانهها هنوز در تهران وجود دارند و اگر مدیران و مسئولان میراث فرهنگی ما به آن رسیدگی کنند میشود آنها را نگهداری کرد و به نسلهای بعد شناساند.