به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ ۱۷ دیماه ۱۳۴۶ روزنامهها از مرگ غلامرضا تختی کشتیگیر پرآوازه خبر دادند. این روز، روز اندوه بزرگ و روز اشک چشم مردم وطن ما بود. در این روز، این خبر که بزرگمرد میدانهای کشتی، دیگر در میان ما نیست، شهر را به لرزه انداخت. او پهلوان قلبهای مردم ایران بود و مردم وی را مظهر اخلاق، شجاعت، سخاوت، فداکاری و جوانمردی میدانستند. تختی مهر و دوستی مردم را در قلب خود به امانت سپرده بود و این امانت را تا آخرین لحظه حیات با خود به همراه داشت و یک دم از خود دور نکرد. او آرام و با اشک میلیونها هممیهنانش در خاک خفت و همه را در اندوهی عظیم و بهتی شگفتانگیز فرو برد. راز جاودانگی تختی در این بود که با دو پیوند ناگستنی در میان مردم زیست و از میان مردم رفت. پیوند با خدا و پیوند با مردم، تختی فقط تختی نبود، او تبلور آرزوها، امیدها و آرمانهای یک ملت بود. او نه یک پهلوان، نه یک نویسنده و نه یک ورزشکار، بلکه سمبل تاریخ ماست و یک انسان راستین، مبارز و آرمانگرا که ریشه در واقعیت دارد.
جهان پهلوان؛ نماد ارزشهای پهلوانی
یکی از باستانیکاران قدیمی از روزی تعریف میکند که بر حسب اتفاق تختی و شعبان جعفری یکی پس از دیگری وارد زورخانه میشوند، نوع برخورد مردم و ورزشکاران با این دو نفر نشاندهنده میزان احترام و ارادت مردم به آنهاست. وی مینویسد: «چندتا از بچههای هفده هجده ساله محل بودیم که تازه وارد گود شده بودیم. هم در گود سیاست و هم در گود زورخانه. آن وقتها یعنی سال ۴۰- ۱۳۳۹ه. ش ما در هفته چند شب در باشگاه سلطنتآباد ورزش میکردیم. از همه بیشتر وقتی شنا و کباده میچسبید که «آقا تختی» توی گود میآمد. یک شب کنار گود نشسته بودیم، هنوز کسی برای ورزش لخت نشده بود که آقا تختی وارد زورخانه شد، مرشدحسین خدا بیامرز دستش رفت طرف زنگ که اونو به سلامتی پهلوان به صدا دربیاورد. آقا تختی هنوز صدای زنگ درنیامده بود که دستش رو روی زنگ گذاشت و اونو خفه کرد. حکمت خدا بود. ما دور و بر آقا تختی نشسته بودیم و باهاش گپ میزدیم. هنوز نیم ساعت نگذشته بود که شعبان بیمخ وارد شد. مرشد حسین هم از همان بالا همچنان به جمع ما چشم دوخته بود که شعبان رو ندید. درست در همان موقع که مرشد هم ورود شعبان را احساس کرد، شعبان هم برگشته بود به طرف زنگ و آنچنان با دست خودش به زنگ زد که نزدیک بود زنگ از جلوی سر مرشد بیفتد پایین. پهلوان زنگ را گرفت و بیمخ زنگ را زد.»
آرزوی کشتیگیر نامدار ترکیه: می خواهم من هم مثل تختی روزی قهرمان شوم!
احمد آتیک کشتیگیر نامدار و بسیار معروف ترکیه و از حریفان اصلی جهانپهلوان تختی که مدالهای بسیاری گرفت و از نامداران کشتی جهان بود، تختی را الگو و الهامبخش خود میدانست. درباره علاقه وی به تختی در کتاب «پهلوان زندگی، پهلوان جوان» تدوین سیدنصرالله سجادی و کیوان مرادیان آمده است: «من اهل سیواس هستم، یک بار در یکی از قهوهخانههای سیواس عکسی از تختی را روی دیوار مشاهده کردم. در آن موقع کشتی را تازه آغاز کرده بودم و باور کنید با دیدن این عکس عالم دیگری پیدا کردم و پیش خودم گفتم آیا میشود من هم مثل تختی روزی قهرمان شوم! من سالها با این افکار زندگی کردم، من تختی را نخستینبار در سال ۱۹۶۰ م. در جریان یک مسابقه دوستانه دیدم و میدانستم که او قهرمان بزرگی است و توانسته کشتیگیران نیرومندی همچون مصطفی کورت، بکر بوکر و ایک پالم و ... را ضربه فنی کند. در آن زمان من یک تماشاچی بودم، خوب تمرین میکردم و تختی را در خیال خود بالاتر از همه میدانستم. من او را به عنوان یک سمبل بزرگ قبول کرده بودم، و در حقیقت الگوی من بود.» بعدها آتیک خود قهرمان نامآوری شد و حتی موفق شد که تختی را که زمانی الگویش بود، شکست بدهد. اما سالها بعد که حسین حصاری، از پیشکسوتان مطبوعات ورزشی او را در محل کارش در ترکیه دیده بود از او پرسیده بود: «من اینجا عکسهای زیادی از پیروزیهایت بر قهرمانان کشورهای مختلف را میبینم که بر دیوار زدهای اما عکس پیروزی تو بر تختی را نمیبینم.» آتیک جواب داده بود:«هنگامی که من تختی را شکست دادم، میدانستم که او از آمادگی کافی برخوردار نبود و او را به زور روی تشک فرستاده بودند. بنابراین از نظر اخلاقی صحیح نبود که عکس پیروزیم بر تختی را بر دیوار بزنم.»
استعفای تختی از شرکت نفت مسجد سلیمان به دلیل دلتنگی مادر
عطاءالله بهمنش روزنامهنگار، مفسر و کارشناس معروف در کتاب «اشک قهرمان» تالیف غلامرضا تختي درباره علاقه فوقالعاده تختی به مادرش می گوید: «هنگامی که تختی هنوز در ابتدای راه کشتی بود و با وجود علاقه زیاد به کشتی مجبور شد که برای تامین معاش خانواده تلاش کند و به این منظور به استخدام در شرکت نفت مسجد سلیمان رفت. پس از چندماه تختی که شدیدا دلش برای مادرش تنگ شده بود و نمیتوانست دوری او را تحمل کند درخواست مرخصی یک ماهه کرد. اما با این درخواست موافقت نشد. لذا استعفای خود را تقدیم کرد و نوشت: «از آنجا که احترام و علاقه فراوانی برای مادرم قائل هستم و او از من خواسته است که به دیدارش بروم و چارهای جز اطاعت اوامر او نمیبینم و با مرخصی من نیز موافقت نشده است، خواهشمند است با استعفای من موافقت بفرمایید.» (از کتاب زندگی و مرگ جهان پهلوان در آئینه اسناد)
برای شادی هموطنانم قهرمان شدم
جهانپهلوان تختی از مسابقات جهانی ۱۹۵۱ میلادی هلسینکی تا ۱۹۵۶ همیشه نایب قهرمان میشد و پایینتر از قهرمانان شوروی قرار میگرفت. بنابراین خیلی دوست داشت که عنوان قهرمانی را نیز به دست آورد. درباره قهرمانی در مقابل روسها در کتاب «پهلوان زندگی، پهلوان جوان» میخوانیم: «تختی میگفت: از سال ۱۹۵۱ الی ۱۹۵۶ من در طرف راست سکو در آنجا که مدال نقره تقسیم میکنند و با خط سیاه لاتین رقم دو بر روی آن نوشته شده است قرار داشتم در حالی که شورویها همیشه نیممتر بلندتر از من کاملا قوز میکردند. من همیشه در این فکر بودم، آیا ممکن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شوم تا آقای رئیس بتواند نوار را برگردنم بیاویزد؟ من دائم گمان میبردم آنهایی قادرند قهرمان جهان شوند که قبلا قمر مصنوعی پرتاب کردهاند! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل میپنداشتم، اما به خیال من آرزو کردن مثل مقام قهرمانی جهان و رسیدن به آن مثل این بود که من میخواهم «قمر» به کره ماه بفرستم! اما در ملبورن جای من و مدال من با شورویها عوض شد و من هم مثل «کولایف» برای گرفتن طلا کاملا «دولا شدم» اما همین که از کرسی پایین پریدم و پس از اینکه چند نفر بر صورتم بوسه زدند و پس از اندکی تحمل و خیره شدن به چشمان دیگران متوجه شدم کوچکترین تفاوتی نکردهام، نه به وزنم چیزی اضافه شده و نه بر مغزم، نه میخندیدم و نه اشک میریختم. در ادامه این مطلب، تختی هدف خود را از قهرمان شدن این طور بیان میکند: «من فقط برای این قهرمان شده بودم که عدهای از هموطنانم جشن بگیرند و شادی کنند و گرنه من چه فرقی کردم؟ همان «رضا»یی بودم که در ساعت دو بعدازظهر مثل حیوانات سیرک به باشگاه میرفتم. اما نه، تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار گشت این بود که من دیگر خود را حقیر نمیشمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را بر دوش میکشیدم از وجودم رخت بربسته بود.»
حاجاسماعیل زرافشان و واقعه جالبی از تقابل دو غلامرضا(پهلوی و تختی)
در زمانی که قهرمان پرآوازه کشتی زندگی میکرد، غلامرضای دیگری هم بود که او هم میخواست محبوب مردم باشد و مردم برایش هورا بکشند، این غلامرضا، غلامرضای پهلوی، برادر محمدرضاشاه بود که رئیس کمیته المپیک هم بود اما نمیتوانست مثل تختی مورد توجه قرار گیرد و حنایش در مقابل جهان پهلوان رنگی نداشت و در چند صحنهای که او و تختی همزمان در میان مردم ظاهر شدند، بدجوری قافیه را باخت و به همین خاطر در میان مردم معروف بود که از تختی کینه به دل دارد و نسبت به او حسادت میورزد. حاجاسماعیل زرافشان از عکاسان قدیمی ورزشی واقعه جالبی از تقابل دو غلامرضا نقل میکند: «بعد از المپیک ۱۹۶۴ توکیو، رژیم ورود تختی را به سالنهای کشتی منع کرده بود. یک دوره مسابقات کشتی در سالن هفتمتیر فعلی در جریان بود و غلامرضا پهلوی هم سخت مشغول تماشا بود. تختی برای تماشای کشتیها به سالن رفت. به علی دلالباشی که از خدمتگزاران سالنهای کشتی بود، دستور داده بودند که در را برای تختی باز نکند اما او که تختی را بسیار دوست میداشت دلش نیامد که او را به سالن راه ندهد و در را برایش باز کرد. تختی با ورود به سالن از گوشه ورزشگاه به سوی دوستانش رفت، مردم که به یکباره متوجه حضور تختی شدند با تشویق و کفزدنهای بسیار و شعارهای «تختی خوش آمدی» سالن را به لرزه درآوردند که وقفهای در جریان مسابقهها پیش آمد و غلامرضا پهلوی هم با ناراحتی سالن را ترک کرد.»