به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ «امیرکبیر از میان برداشته شد، پیکرش را به خاک سپردند، اما روحش همیشه در کنار پادشاه باقی مانده بود. آموزههایش را میشنید، گاه راهنمایش میشد و گاه آزارش میداد، اما هیچگاه دست از سرش برنمیداشت.»
آنچه بازگو شد بخشی از جملات فریدون مجلسی در کتاب «چهرهها» بود. جملاتی که مجلسی، دیپلمات بازنشسته ایرانی، پژوهشگر و مترجم در توصیف پشیمانی ناصرالدین شاه در این کتاب عنوان میکند، بهانهای شد تا در سالروز قتل این سیاستمدار ایرانی با وی به گفتوگو بنشینیم و به تحلیل شخصیت امیرکبیر از میان یادداشتهای مجلسی و فریدون آدمیت بپردازیم.
آقای مجلسی لطفا به عنوان پرسش نخست بفرمایید چرا شما در کتاب «چهرهها» درباره ناصرالدین شاه و امیرکبیر نوشتهاید که پس از قتل امیر، گویی همیشه روحش در کنار ناصرالدینشاه بوده؟ چه چیزی سبب چنین برداشتی شد؟
زمانی که ناصرالدینشاه به سلطنت رسید، یک نوجوان و شاگرد امیرکبیر بود و به نوعی پادشاهیش را مدیون وی بود. امیر توانست وی را از میان مدعیان عبور بدهد و وی را به تخت سلطنت بنشاند. با این که امیر ریشه و نسبی نداشت، اما پادشاه قاجاری که خودش را سلطانزاده میدانست خواهرش را به همسری وی درآورد. امیرکبیر یکی از نخستین رجال ایرانی بود که به خارج از ایران سفر کرده بود و بعد از مسائلی که پس از بستن عهدنامه ترکمانچای پیش آمده بود، به سنپترزبورگ رفته بود. برای مذاکرات مرزی ایران و عثمانی به ازمیر سفر کرده و در خدمت عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه به مشکل علمی و صنعتی ایران پی برده بود و به این دلیل در صدد بود تا مدرنیسم را به معنی علمی آن به ایران بیاورد. از این رو به فکر تاسیس دارالفنون افتاد که به نظر من بزرگترین اثر و خدمت ماندنی وی بود.
سیاستمدارانی که در دربار ناصرالدینشاه بودند به پیروی از همان سنتهای قدیمی نتوانستند وی را تحمل کنند و موجب شدند که دستور قتل امیرکبیر را در زمانی که شاه جوان بود، صادر کند اما فراموش نکنید که من در کتاب «چهرهها» تاکید کردهام که وقتی امیر را کشتند، هنوز دارالفنون تاسیس نشده بود و استادان به ایران نیامده بودند و راهاندازی آن چند ماه بعد از مرگ امیر اتفاق افتاد. چه کسی این دانشگاه را راهاندازی کرد و از آینده آن حمایت کرد و در تمام پنجاه سال سلطنتش آنرا حفظ کرد؟ ناصرالدین شاه با آنکه شاه مستبدی بود اما با این حال افسوس سرانجامی را که برای امیر رقم زده بود، میخورد. به همین دلیل برخی کارهای ناتمام وی را دنبال کرد و به ثمر رساند.
به نظر شما قائممقامفراهانی چه نقشی در پرورش شخصیت امیرکبیر به عنوان یک چهره تاثیرگذار سیاسی در آینده ایران داشت؟
در این مورد میتوان گفت امیرکبیر یافته و به نوعی کشف شده قائم مقام فراهانی است. با بیان این گفتهها قصدم تحقیر امیرکبیر نیست اما وی فرزند قربانعلی آشپز که در خدمت قائم مقام است و میگویند زمانی که قائم مقام میبیند که وی از لای درز اتاقی که معلمان سرخانه مشغول تدریس به فرزندانش هستند، در حال گوش کردن و یادداشت کردن است، درمییابد که با یک فرد استثنایی سروکار دارد، که به دنبال دانش است. بنابراین دستور میدهد که این فرد پس از آن به همراه فرزندانش در کلاس درس بنشیند. قائممقام با شناسایی وی و فراهم کردن مقدمات تحصیلش به رشدش کمک میکند. وی را در جوانی به منشیگری در امور دفتری میگمارد که این شغل سبب سفر کردن وی را فراهم میآورد. البته نقش قائم مقام جدا از تاثیر بهسزایش در نثر فارسی در حوزه سیاست اثرات منفی به جا گذاشت و بنده این اثر منفی را به مسئولیت وی در جنگ بین ایران و روس میدانم که منجر به بستن عهدهنامه ترکمانچای شد.
البته نقشی که وی در این برهه ایفا کرد بدون حسننیت نبود و به دلیل حقطلبی بود و به دنبال حقی رفت که منجر به شکست ایران شد. بنده همیشه روی یک نظر در رابطه با ایفای نقش سیاستمداران در عرصه بینالمللی پافشاری میکنم برای آنها (چه دیروز و چه امروز) وظیفه اصلی تامین کامل حق جامعه و ملت خودش نیست، بلکه تامین کمال منافع ملی ملت و جامعه خودش است و در جایی که به دنبال حق رفتن ممکن است منجر به لطمه به منافع ملی بشود، باید از حق خودش صرفنظر کند تا منجر به بستن ترکمانچای نشود. در زمان فتحعلیشاه، ولیعهد عباسمیرزا و قائم مقام رفتند تا گرجستان را که با قرارداد گلستان از دست داده بودند، پس بگیرند اما این حرکت نسنجیده سبب از دست رفتن آران، بخشهای جنوبی قفقاز و حتی تبریز و اردبیل شد که با التماس به روسها و انعقاد قرارداد ترکمانچای، توانستند آنها را تا جنوب رود ارس عقب بنشانند. مرحوم دکتر مصدق هم حق را به صورت کامل میخواست که منجر به سقوط خودش و آسیب به منافع ملی شد.
آیا شخص عباسمیرزا با دنبال کردن هدف مدرن کردن ایران از نظر علمی و تجهیزات جنگی تاثیری در شخصیت امیرکبیر به جای گذاشت؟
در واقع باید گفت که عباسمیرزا تاثیر پذیرفته از قائم مقام است اما در عین حال یک نکته را نباید فراموش کرد که آقامحمدخان(موسس قاجاریه) هر ایرادی که بر وی وارد باشد، اما با برخورداری از سطح فرهنگی بالایی وارد سلطنت شد. وی تربیت شده دربار کریمخان زند است و این پادشاه زند در پرورش فرزندانش (لطفعلیخان و صادقخان) و دیگر بستگانی که در دربارش زندگی میکردند، اهتمام میورزید. با این که کریمخان شخص سادهای بود و تحصیلاتی نداشت، اما فرزندان وی از آموزش خوبی برخوردار بودند و کریمخان، آقامحمدخان را نیز مانند فرزندان خودش تربیت کرد. (آقامحمدخان به عنوان گروگان در دربار زند بود تا مبادا پدرش که مدعی سلطنت بود، زیادهروی کند.)
همینطور فتحعلیشاه، شاعر خوبی بود و فرزندش، عباسمیرزا در چنین خانوادهای بزرگ شد و با این آمادگی علمی و فرهنگی نزد قائم مقام رفت، زمانی که وی نوآوری و رنسانس خود را در زبان فارسی ایجاد کرد. قرار گرفتن در کنار قائم مقام در رسیدن عباسمیرزا به این پرسش موثر است، پرسشی که نقل به مضمون میکنم: «وی از سفیر انگلیس میپرسد: سربازان من دلیرانه در میدان جنگ مبارزه میکنند، پس چرا همواره ما شکست میخوریم؟ و سفیر در پاسخش میگوید: «آنها با علم، دانش، تاکتیک و آگاهی میجنگند و شما این ابزار را ندارید!» طرح این پرسش در ارتباط مستمر و موثر عباسمیرزا با قائم مقام است که در این میان امیرکبیر به عنوان یک شاگرد حضور دارد. پس از این پرسشگری عباسمیرزا دانشجویانی به فرنگ میفرستد و پس از آن امیرکبیر در اندیشه تاسیس دارالفنون برمیآید. دارالفنونی که ملهم از افکار عباس میرزا و قائممقام است.»
امیرکبیر در معاهده الرزنهالروم حضور دارد و در این قرارداد به عنوان یک دیپلمات برجسته ظاهر میشود، شما وی را در این معاهده چگونه میبیند؟
در زمان صفوی هم ارتباطات دیپلماتیک به صورت مدرن امروزی مطرح بود، مانند امروز که محمدجواد ظریف، وزیرخارجه با گروه 1+5 مذاکره میکند اما در آن روز ما باید در موضع ضعیفتری با کشوری که از ما قویتر شده بود، چانهزنی میکردیم که حداکثر منافع ملی و ارضی را برای خودمان محفوظ بداریم. در الرزنهالروم امیرکبیر آموزش دید و در این آموزش تلاش کرد که حقوق ایران رعایت شود. زیرا پیش از این معاهده و بعد از فروپاشی سلطنت صفوی، دولت عثمانی چندین بار به ایران حمله کرده بود و نادرشاه و کریمخان درصدد پاسخ برآمدند و به نوعی ما مدام در کش و قوس پاسخ به حملات عثمانیها بودیم. حتی زمانی که محمود افغان، به عنوان پادشاه ایران تاجگذاری کرد به سلطان عثمانی ایراد میگیرد که شما با تجاوز به برخی مناطق ایران فلان قرارداد زمان شاه سلیمان را نقض کردید، یعنی محمود هم خودش را به عنوان شاه مدافع منافع ایران میپنداشت. اگرچه، چون وی از ولایت قندهار به ایران آمده بود و سنی مذهب بود، مورد قبول جامعه ایران قرار نگرفت و در تاریخ هم به وی به چشم یک بیگانه نگاه شد نه به عنوان یک ایرانی که در یک مبارزه داخلی مدعی سلطنت ایران شده است.
تفسیر شما از چارچوبمند کردن وزارت خارجه دوره ناصری از سوی امیرکبیر چیست؟
وزارت خارجه ایران از سوی فتحعلی شاه ساخته شد. اگرچه قبل از آن در دوره صفوی ما دولتی داشتیم که ترکیبی از سیستم ساسانی بود که در خلافت اعراب و سلطنتهای داخل ایران نیز بروز و ظهور دارد اما به عنوان نخستین گام مدرن، فتحعلیشاه تنها به وزیر یا صدراعظم اکتفا نمیکند و میخواهد که وزیر خارجه داشته باشد و بنابراین امیرکبیر به این دوره بسیار نزدیک است و به آن مدلی که برگرفته از روشهای غربی و روشهای روز است و حضورش در معاهده الرزنهالروم و برخوردش با دیپلماتهای عثمانی که چند قدم از ما جلوتر بودند و تماسهای بعدی وی با دیپلماتهای روسی که در کنار دیپلماتهای انگلیسی در حد کمال بودند او را با این معیارها آشنا کرد که چه رفتارهایی باید در این حوزه داشته باشد و وزیر خارجه دارای چه مشخصاتی است و اینکه چگونه خودش را از تبعیت دولتهای بزرگ دور نگه دارد و با قدرت برابر با روسیه، انگلیس، عثمانی و فرانسه رفتار کند. اینها تاثیری است که امیرکبیر تا اندازهای از قائم مقام، عباسمیرزا و فتحعلیشاه گرفته است. سفری که در رکاب خسرو میرزا به سنپترزبورگ به خاطر عذرخواهی برای قتل شاهزاده گریبایدوف(وزیرمختار روسیه در ایران) انجام گرفت، در کسب احترام تزار و بازداری وی در حمله و انتقامگیری از ایران موثر واقع شد. این سفر موجب گرفتن امتیازاتی شد و در واقع کسانی که عازم سنپترزبورگ شدند به هدفی که داشتند، دست یافتند. به این نحوه برخورد با مشکلات کشور را دیپلماسی میگویند. این گامهای اولیه در شکلگیری دیپلماسی است که به مرور برداشته میشود.
درباره وزارت خارجه ایران اگر منصفانه قضاوت کنیم باید بگوییم دریچهای به روی بسیاری از نوآوریها و اصلاحات در نظام اداری ایران گشود. به عبارتی باید گفت اصلاحات از همین وزارت خارجه ابتدایی انجام شد. اگر شما گزارشهای سفیر ایران در آمریکا را که به «حاجی واشنگتن» معروف است بخوانید میبینید که چگونه با دلسوزی آن چیزهایی را که در یک کشور دور دست رخ میدهد(در کشوری که در ایران سابقه استعماری ندارد) و وی میبیند را مینویسد و وقتی از رفتار رئیسجمهور آن کشور مینویسد، تاکید میکند که این گزارشها حتما باید به دست شاه برسد، بررسی این کتاب نشان میدهد که چه روشنگریهایی در قالب همان وزارتخانه انجام میگیرد. امیرکبیر در نظامبخشی که در این وزارتخانه انجام میهد، انگار یک سازمان جدیدی به آن نظام ساسانی اضافه میکند و امیرکبیر فردی است که آن را به یک نظام درجهبندی شده روشمند امروزی تبدیل میکند که در قالب وزارت خارجه میماند.
به نظر شما چرا خبر قتل امیرکبیر به شکل مرگ در اثر بیماری در روزنامه وقایع اتفاقیه درج شد؟
این اقدام ناصرالدین شاه طبیعی است زیرا میداند که کار خطایی انجام داده است و اقداماتی که بعدا از وی سرمیزند، نشان میدهد که از کشتن امیرکبیر نادم شده و به اصطلاح کسانی که در این موضوع درگیر بودند میترسیدند که امیر پس از برکناری دیداری با شاه داشته باشد. زیرا از زبان و بیان وی هراس داشتند و به همین دلیل به سرعت در پی او به فین رفتند و امیر را از بین بردند. پس از مدتی که موضوع قتل امیرکبیر برملا شد و همه فهمیدند که وی به دستور شاه به قتل رسیده، وی از این تصمیم بارها اظهار پشیمانی کرد و بار سنگینی که من در آن کتاب به آن اشاره کردم تا پایان عمر بر وجدانش سنگینی میکند و اشتباهِ کشتن امیرکبیر نه به عنوان یک دموکرات و آزادیخواه، بلکه به عنوان کسی که قدم نخست آزادی و دموکراسی را که قانونمداری است، پایهگذاری کرد. اما باید گفت امیر به هیچ عنوان انسان دموکراتی نبود و خودرای و سختگیر بود. اگرچه نمیتوان از وی انتظار آزادیخواهی در جامعهای را داشت که مردم آن از حداقل سواد (معیار مدرن بودن یک جامعه میزان سواد تعداد زیاد افراد آن جامعه است) برخوردار نبودند. جامعه ایران در آن زمان دارای 95 درصد بیسواد بود. بنابراین نباید انتظار زیادی از این جامعه داشت، زیرا به دلیل نفوذهای سنتی جانبی انتظار آزادیخواهی و دموکراتمنشی اصلا مطرح نیست. امیرکبیر در این جامعه برای رسیدن به قانونمداری تلاش کرد و قدمهای برجستهای برای آینده و رسیدن به دموکراسی برداشت.
در منابع تاریخی ما شخصیت امیرکبیر تا چه اندازه با غلو و مبالغه ترسیم شده است؟
در نظر ما ایرانیها، شاه و سلطنت مظهر اقتدار و خودکامگی بوده و برخی وقتها شاهانی که قوی بودند خدماتی را برای مملکت انجام دادند، مانند شاه عباس. حال زمانی که بررسی ویژگیهای شخصی شاه عباس بپردازیم، درمییابیم که چه سختگیریها، قتلها و وقایعی در زمان وی اتفاق افتاده و چه گروههای خشنی در کنار حکومتش بودند که وی بتواند با خیال راحت حکومت خودکامه خودش را داشته باشد اما در راه منافع مملکت. در دل ایرانیها همیشه این کینه نسبت به شاه است و یک نوع سمپاتی (گرایشی) نسبت به کسی که در مقابل شاه ایستاده و قربانی شده است. در مجموع ما مردم قربانیپسندی هستیم، به ویژه اگر این قربانی امیرکبیری باشد که کارهایی انجام داده و آثاری از وی مانده که نشاندهنده این است که در راه خدمت به مردم و مملکت شاه عباسوار عمل کرده است بدون اینکه شاه باشد. مصدق هم در مقابل آن شاه(محمدرضا پهلوی) سنتی استاندارد شده ایستاد. به همین دلیل است که درباره آنها غلو میشود و مردم ما این قربانیان را همیشه با غلو ترسیم میکنند. مثلا برخی تصور میکنند امیرکبیر و مصدق که سیاستمدار بودند، باید موسیقی هم خوب بدانند زیرا در برابر شاه ایستادند. همچنین اجازه انتقاد درباره این اشخاص به عنوان قهرمان تاریخی داده نمیشود و یک خط قرمز انتقادی نسبت به این قهرمانان ملی بلافاصله ایجاد میشود، مشکلی که جامعه ایرانی به آن مبتلاست.
مطمئنا شما کتاب «ایران و امیرکبیر» فریدون آدمیت را مطالعه کردهاید، به نظر شما شخصیتی که این مورخ از امیرکبیر ترسیم کرده تا چه اندازه تصویر متعادلی است؟
من این کتاب را در زمانی که خارج از ایران به عنوان یک دیپلمات جوان در حال خدمت به کشور بودم، خواندم. این کتاب یکی از منابع امتحان ارتقاء به پست دبیر اولی بود. مطالعه کتاب به اندازهای مرا تحت تاثیر قرار داد که گریستم و شب را در خیابان قدم میزدم تا بتوانم خودم را آرام کنم. به اعتقاد من آدمیت اگرچه در برخی موضوعها مته به خشخاش میزند اما در ارائه تصویری از امیرکبیر متعادل عمل کرده، اگرچه حس وطنپرستی وی در نوشتن کتاب دخیل بوده است.