شناسهٔ خبر: 27757 - سرویس دیگر رسانه ها

گزارشی از کتاب فلسفۀ تحلیلی چیست و ترجمۀ آن؛

فرصتی برای بازاندیشی دربارۀ فلسفۀ تحلیلی

فرهنگ امروز / یاسر خوشنویس: پرسش اصلی کتاب که خود را در عنوان آن نشان می‌دهد، از جنس پرسش‌هایی است که فلاسفۀ تحلیلی بسیار مطرح می‌کنند؛ پرسش‌هایی برای ارائۀ تعریف، مانند «معرفت چیست؟» و «ذهن چیست؟». بدین ترتیب، با کتابی صرفاً تاریخی مواجه نیستیم که به وقایع‌نگاری خطی شکل‌گیری و توسعۀ فلسفۀ تحلیلی اختصاص یافته باشد، بلکه بحثی مفهومی و ماهوی در میان است که البته در مسیری تاریخی پی گرفته می‌شود. گلوک رویکردهای مختلفی را که برای پاسخ دادن به پرسش اصلی کتاب و متمایز کردن فلسفۀ تحلیلی از فلسفه‌های دیگر پیشنهاد شده‌اند، بررسی و نقادی می‌کند. بدین ترتیب، در هر فصل از کتاب با دیدگاهی مواجه می‌شویم که قصد دارد فلسفۀ تحلیلی را با معیاری سرراست از دیگر فلسفه‌ها جدا کند.

 

فلسفۀ تحلیلی تاریخی بیش از صد سال را پشت سر گذاشته است. اگرچه این عنوان چندین دهه است که به نحوی گسترده به کار می‌رود، نویسندگان، مجلات و دانشکده‌های متعددی خود را متمایل به آن می‌دانند و تقابل آن با فلسفه قاره‌ای به یکی از دوگانه‌های مشهور در فلسفۀ معاصر تبدیل شده است، هنوز تلاش کافی برای روشن کردن ابعاد این گرایش فلسفی و خصوصیات متمایزکنندۀ آن صورت نگرفته است. کتاب «فلسفه‌ی تحلیلی چیست؟» یکی از سازمان‌یافته‌ترین تلاش‌ها برای مشخص کردن این ویژگی‌ها به شمار می‌رود.

نویسندۀ این کتاب، هانس یوهان گلوک، متولد آلمان و دانش‌آموختۀ ریاضیات و فلسفه در این کشور و همین طور در انگلستان است. گلوک ابتدا به دلیل مطالعات

 

با کتابی صرفاً تاریخی مواجه نیستیم که به وقایع‌نگاری خطی شکل‌گیری و توسعۀ فلسفۀ تحلیلی اختصاص یافته باشد، بلکه بحثی مفهومی و ماهوی در میان است که البته در مسیری تاریخی پی گرفته می‌شود.

شارحانه‌اش دربارۀ ویتگنشتاین شناخته شد. یکی از آثار او در این حیطه، با عنوان فرهنگ اصطلاحات ویتگنشتاین (۱۹۹۰)، در سال ۱۳۸۹ به فارسی ترجمه و منتشر شده است. گلوک همچنین، آثاری را دربارۀ کواین، دیویدسون و استراوسون منتشر کرده است. با این حال، او از میانۀ دهۀ ۱۹۹۰، مطالعاتی را دربارۀ تاریخ فلسفۀ تحلیلی آغاز کرد. او ویراستار مجموعه مقالات طلوع فلسفۀ تحلیلی (the Rise of Analytic Philosophy) (۱۹۹۷) بود و مقالات دیگری را دربارۀ شکل‌گیری فلسفۀ تحلیلی، ارتباط میان این فلسفه و ویتگنشتاین، پیشداوری‌های متقابل فلاسفۀ انگلیسی‌زبان و آلمانی‌زبان و وضعیت فلسفۀ معاصر در دهه‌های پایانی قرن بیستم در اواخر دهۀ ۱۹۹۰ و نیمۀ اول دهۀ ۲۰۰۰ منتشر کرد. فلسفۀ تحلیلی چیست؟ حاصل تلاش‌های گلوک طی دورۀ مذکور است که در سال ۲۰۰۸ انتشار یافت.

پرسش اصلی کتاب که خود را در عنوان آن نشان می‌دهد، از جنس پرسش‌هایی است که فلاسفۀ تحلیلی بسیار مطرح می‌کنند؛ پرسش‌هایی برای ارائۀ تعریف، مانند «معرفت چیست؟» و «ذهن چیست؟». بدین ترتیب، با کتابی صرفاً تاریخی مواجه نیستیم که به وقایع‌نگاری خطی شکل‌گیری و توسعۀ فلسفۀ تحلیلی اختصاص یافته باشد، بلکه بحثی مفهومی و ماهوی در میان است که البته در مسیری تاریخی پی گرفته می‌شود.

همچنانکه گلوک در فصل اول کتاب به تفصیل توضیح می‌دهد، او رویکردهای مختلفی را که برای پاسخ دادن به پرسش اصلی کتاب و متمایز کردن فلسفۀ تحلیلی از فلسفه‌های دیگر پیشنهاد شده‌اند، بررسی و نقادی می‌کند. بدین ترتیب، در هر فصل از کتاب با دیدگاهی مواجه می‌شویم که قصد دارد

شیوۀ گلوک در طرح مسئلۀ چیستی فلسفۀ تحلیلی و واکاوی پاسخ‌هایی که به این پرسش داده شده‌اند، بدیع است. علاوه بر این شیوۀ جالب توجه، می‌توان گفت که آلمانی بودن گلوک و آگاهی‌اش از فلسفۀ آلمانی به عمق یافتن و پختگی مباحث کتاب کمک کرده است.

فلسفۀ تحلیلی را با معیاری سرراست از دیگر فلسفه‌ها جدا کند؛ برای مثال، فلسفۀ تحلیلی فلسفه‌ای است انگلیسی-آمریکایی متعلق به جهان انگلیسی‌زبان (فصل ۳)؛ فلسفۀ تحلیلی با رویکردهای تاریخی‌انگارانه مخالف است (فصل ۴)؛ این فلسفه دشمن متافیزیک است، به علم تمایل نشان می‌دهد و طبیعت‌گراست (فصل ۵)؛ عدم تمایل به نظام‌سازی و اهمیت دادن به وضوح خصوصیات روشیِ متمایزکنندۀ فلسفۀ تحلیلی‌اند (فصل ۶)؛ فلسفۀ تحلیلی به فلسفۀ عملی مانند فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی توجهی نشان نمی‌دهد (فصل ۷).

تمامی این معیارها و برخی معیارهای مرتبط دیگر به ترتیب بررسی و از طریق ارائۀ مثال‌های نقض کنار گذارده می‌شوند. اغلب نمونه‌هایی از فلسفۀ تحلیلی مطرح می‌شود که معیار مورد بحث را برآورده نمی‌کنند و گاه نمونه‌هایی از فلسفۀ غیرتحلیلی معرفی می‌شود که با آن معیار همخوانی دارند. بدین ترتیب، گلوک پرسش اصلی خود را به شیوه‌ای که در متون تحلیلی رواج دارد، پی می‌گیرد و نشان می‌دهد که هیچ یک از دیدگاه‌های مورد بحثْ معیاری جامعِ افراد و مانعِ اغیار برای روشن کردن چیستی فلسفۀ تحلیلی به دست نمی‌دهند.
در نهایت، گلوک در فصل هشتم از دنبال کردن معیاری سرراست دست می‌کشد و ایدۀ تشابه خانوادگیِ ویتگنشتاین و تلقی تکوینیِ نیچه را برای متمایز کردن فلسفۀ تحلیلی به صورت خانواده‌ای از آثار و نویسندگان که در طول تاریخی نسبتاً طولانی تکوین یافته است، به کار می‌گیرد. فصل نهم نیز به وضعیت کنونی فلسفۀ تحلیلی، ارتباط آن با فلسفۀ قاره‌ای معاصر، نقاط ضعف و آیندۀ آن اختصاص یافته است.
 

هانس یوهان گلوک


آثار قابل توجهی درباره شکل‌گیری و بسط فلسفۀ تحلیلی نوشته شده‌اند. از جمله آثار پیشروانه در این خصوص می‌توان به خاستگاه‌های فلسفۀ تحلیلی اثر مایکل دامت اشاره کرد که به فارسی نیز ترجمه شده است. با این حال، شیوۀ گلوک در طرح مسئلۀ چیستی فلسفۀ تحلیلی و واکاوی پاسخ‌هایی که به این پرسش داده شده‌اند، بدیع است. علاوه بر این شیوۀ جالب توجه، می‌توان گفت که آلمانی بودن گلوک و آگاهی‌اش از فلسفۀ آلمانی به عمق یافتن و پختگی مباحث کتاب کمک کرده است. فصل دوم که به مروری تاریخی اختصاص دارد، ما را به سرچشمه‌های غیرانگلیسی‌زبان فلسفۀ تحلیلی در پایان قرن نوزدهم می‌برد و ایدۀ دامت را در این خصوص که فلسفۀ تحلیلی فلسفه‌ای اتریشی-انگلیسی است و نه انگلیسی-آمریکایی بسط می‌دهد. گلوک همچنین به تعاملات فلسفی میان انگلستان و بخش قاره‌ای پیش از جنگ جهانی دوم می‌پردازد و سپس توضیح می‌دهد که چگونه به قدرت رسیدن نازی‌ها و جنگ جهانی دوم موجب مهاجرت بنیانگذاران غیرانگلیسی‌زبان فلسفۀ تحلیلی به انگلستان و خصوصاً آمریکا شد و چگونه تصویر فلسفۀ تحلیلی به عنوان فلسفه‌ای انگلیسی‌زبان در دهه‌های پس از جنگ شکل گرفت.

کتاب فلسفه تحلیلی چیست؟ به دلیل شیوۀ خاصی که نویسنده برای طرح و پیشبرد بحثش انتخاب کرده است، خصلتی بت‌شکنانه دارد. گلوک در طول کتاب جزم‌های جاافتاده‌ای را که در بسیاری از متون و همین طور در بسیاری از دانشکده‌ها به هنگام تدریس بازتولید می‌شوند، نقادی می‌کند و بی‌اعتباری آنها را با معرفی کردن نمونه‌های نقض نشان می‌دهد. از مشهورترین این جزم‌ها که در جامعۀ فلسفی ایران نیز تثبیت شده‌اند، می‌توان به این موارد اشاره کرد: متافیزیک جایی در فلسفۀ تحلیلی ندارد، فلاسفۀ تحلیلی تنها به فلسفۀ زبان و فلسفۀ علم می‌پردازند و فلسفۀ عملی را نادیده می‌گیرند، از نظر فلاسفۀ تحلیلی، خواندن تاریخ فلسفه بی‌فایده است، فلاسفۀ تحلیلی آثار فلاسفۀ قاره‌ای را مطالعه نمی‌کنند و آنها را واجد ارزش نمی‌دانند. خود من و بسیاری از خوانندگان به دفعات با این جزم‌ها برخورد کرده‌ایم. برخی از این موارد در واقع ایده‌های اصلی تعریف‌هایی هستند که قرار است فلسفۀ تحلیلی را از فلسفه‌های دیگر متمایز کنند و پیشتر به آنها اشاره شد. البته این جزم‌ها بهره‌ای از واقعیت دارند.

گلوک در طول کتاب نشان می‌دهد که دیدگاه‌های مذکور در برهه‌هایی از تاریخ فلسفۀ تحلیلی یا در میان گروه‌هایی از فلاسفۀ تحلیلی رواج داشته‌اند، اما مشکل هنگامی پیش می‌آید که آنها را به کل فلسفۀ تحلیلی تعمیم می‌دهیم. گلوک موارد نقیض این جزم‌ها را خصوصاً در دهه‌های ۱۹۶۰ به بعد نشان می‌دهد. از این حیث، کتاب می‌تواند برای خوانندگان فارسی‌زبان فوق‌العاده روشنی‌بخش باشد، چرا که آثار بسیار معدودی دربارۀ فلسفۀ تحلیلی معاصر در ایران منتشر شده است و در نتیجه، تصویری که از این فلسفه در ایران شکل گرفته است عمدتاً به راسل، ویتگنشتاین و حلقۀ وین محدود می‌شود. برای نمونه، هنوز هم بسیاری از اهل فلسفه در ایران تصور می‌کنند که فلاسفۀ تحلیلی همگی همانند اعضای حلقۀ وین بحث دربارۀ متافیزیک و دین را بی‌معنا می‌دانند و هنگامی که از بحث‌های متافیزیکی فلاسفۀ تحلیلی دربارۀ ضرورت و علیت یا مباحث الهیاتی آنها دربارۀ خدا و نفس که پس از دهۀ ۱۹۷۰، به مرور به بخش‌هایی جاافتاده از این فلسفه تبدیل شده‌اند، سخن به میان می‌آید، شگفت‌زده می‌شوند.

در چنین وضعیتی، فلسفۀ تحلیلی چیست؟ فرصتی را برای بازاندیشی دربارۀ این جزم‌ها فراهم می‌آورد. خوانندۀ کتاب ضمن پیگیری مسئلۀ اصلی کتاب با نمونه‌های پرداختن فلاسفۀ تحلیلی به امور پیش‌تر ممنوعه‌ای مانند متافیزیک و تاریخ، گرایش برخی از آنها به نظام‌سازی، بازخوانی آنها از فلاسفۀ غیرتحلیلی، تعاملات‌شان با فلاسفۀ قاره‌ای، بسط فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی در فلسفۀ تحلیلی معاصر و موارد دیگری از این دست مواجه می‌شود و بدین ترتیب، تصویر جدیدی از گستردگی و واگرایی آنچه در فلسفۀ تحلیلی معاصر جریان دارد، به دست می‌آورد. مکاتب فکریِ بشری اموری متغیرند، اما می‌توان گفت که شدت تغییرات در فلسفۀ تحلیلی در ۷۰ سال گذشته بسیار زیاد بوده و این در حالی است که تصویر ما از این فلسفه تقریباً به طور کامل ایستا باقی مانده است.
 


با این حال، کتاب مورد بحث به هیچ وجه متنی مقدماتی برای آشنایی با فلسفۀ تحلیلی نیست. نویسنده به کرّات مثال‌هایی فنی را از دیدگاه‌های مختلف در فلسفۀ تحلیلی و حتی قاره‌ای ذکر می‌کند. برای مثال، گلوک به مناقشات میان کواین و کریپکی دربارۀ ضرورت اشاره می‌کند یا دیدگاه دیویدسون را دربارۀ ترجمه و تعبیر مطرح می‌کند و بعد به سراغ هرمنوتیک گادامر می‌رود. هدف گلوک از اشاره به این نکات وقایع‌نگاری یا مطالعۀ تطبیقی نیست، بلکه به آنها در چهارچوب بررسی و نقادی دیدگاه‌های تعریف کننده‌ای که ذکرشان رفت، توجه نشان می‌دهد و بنابراین جز در موارد معدودی، دیدگاه‌ها را شرح نمی‌دهد. به همین دلیل، خواننده‌ای که از پیش با این دیدگاه‌ها آشنایی نداشته باشد، در موارد متعددی با ابهام مواجه خواهد شد. این موضوع نقصی برای کتاب به شمار نمی‌آید، چرا که کتاب در واقع متنی فرافلسفی و در مرتبۀ دوم «دربارۀ» فلسفه تحلیلی است و قصد ندارد محتوای این فلسفه را به خواننده بیاموزد، بلکه پیشفرض می‌گیرد که خواننده از این مباحث سررشته دارد. اما به هر حال، نکتۀ اخیر مطالعۀ کتاب را دشوار کرده است. در چنین مواردی، خوانندۀ سخت‌کوش باید با اتکاء به منابع دیگر اطلاعات لازم را کسب کند.

علاوه بر این، گلوک در بحث خود به دامنۀ بسیار وسیعی از مباحث مطرح شده در فلسفۀ تحلیلی از شاخه‌های کلاسیک فلسفۀ زبان، منطق و فلسفۀ علم گرفته تا شاخه‌هایی که بعداً توسعه پیدا کرده‌اند، مانند فلسفۀ سیاسی پرداخته است. همچنین، آشنایی او با زبان‌ها و فلسفۀ قاره‌ای باعث شده است که وی فلسفۀ تحلیلی را در سیاق وسیع‌تری از فلسفه‌ورزی غربی جای دهد و بتواند نگاهی از بیرون به فلسفۀ تحلیلی بیندازد و در نتیجه، در موارد متعددی به مباحث مشابه یا ذی‌مدخلی در فلسفۀ آلمانی یا فرانسوی اشاره کرده است. بدین ترتیب، وسعت آگاهی و توانایی نقادی گلوک توجه را به خود جلب می‌کند. هرچند اظهارنظر صائب با اهل فن خواهد بود، اما به نظر می‌رسد که گلوک در طرح و نقد مسائل مختلفی که به آنها پرداخته، گرفتار پیشداوری یا بدفهمی نشده است.

ترجمۀ کتاب چند ماه به طول انجامید و پس از آن نیز مدتی است که کتاب در دست ویرایش است. نشر ترجمان علوم انسانی مکاتباتی هم با گلوک و انتشارات دانشگاه کیمبریج کرده ‌است تا بتوانیم ترجمه فارسی را با مقدمه‌ای از نویسنده همراه کنیم. تصور می‌کنم که انتشار کتاب می‌تواند به شکل‌گیری فهم بهتری از فلسفۀ تحلیلی و مسیر طولانی‌ای که در این صد و اندی سال پشت سر گذاشته است، کمک کند.

منبع: ترجمان