به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسکانیوز؛ مقصود فراستخواه، جامعه شناس و استاد دانشگاه، به بررسی جریان روشنفکری دینی پرداخت و کوشید سیر تاریخی آن را ترسیم کند. او در سخنرانی خود، پس از بیان مقدمه ای در باب روشنفکری و عمل روشنفکرانه، جریان شناسی روشنفکری دینی را در سه نسل پی گرفت. سپس تطبیقی اجمالی میان گونه های مختلف روشنفکری دینی داد و نهایتا کوشید نگاهی انتقادی به این جریان داشته باشد. مشروح سخنان او را در ادامه می خوانید:
مقصود فراستخواه: روشنفکری یک تنش وجودی، معرفتی و معنایی است برای روبرو شدن انتقادی با انواع وضعیت های پروبلماتیک انسانی و اجتماعی. عمل روشنفکری وقتی روی می دهد که احساس می کنیم با شرایط بشری و وضع موجود در زیست اجتماعی مشکل داریم و می خواهیم در تغییر این شرایط شرکت کنیم. روشنفکر تغییر مورد نظر خود را از طریق تولید معنا و معرفت، نقد سنت، نقد ایدئولوژی و قدرت، و همچنین به واسطه ی کردار و کنش اجتماعی و کنش معطوف به رهایی و تعالی انجام می دهد. روشنفکر می کوشد به مدد نشانه هایی تولید کند و سیاست های بازنمایی امور را تغییر دهد. به عبارت دیگر روشنفکر معتقد است امور درست بازنمایی نمی شود و نیاز دارد دوباره بازنمایی شود. روشنفکری دینی نیز به عنوان نحله ای موجود در جامعه معاصر ایران، تنشی است برای روبرو شدن انتقادی با یک موقعیت پروبلماتیک در عالم دینی و آدم دینی و نسبت این دو با جهان اجتماعی. روشنفکر دینی فردی است که از طرفی حس دینی و ایمانی دارد و از طرف دیگر به عقلانیت جدید گشوده و پایبند است.
این یک تنش اصیل است. زیرا انسان جدید در دنیایی از کثرت و ابهام و شک آلود زندگی می کند. در مقابل او پرسش هایی گشوده وجود دارد. روشنفکر تجربه مدرنیته دارد و ذهن بی خانمانی را حس می کند. در دوره پیشامدرن، مردم برای بسیاری از سوالات خود یکراست به سراغ سنت می رفتند و در آن جواب هایی آماده را برای سوال های ساده ی خود می یافتند. اما در دنیای مدرن این وضعیت تغییر کرده است. در این زمان یکپارچگی ذهن تهدید می شود. امروز خورشید کسوف کرده و روی در نقاب کشیده. اما روشنفکر دینی نه از آن خورشید می تواند بگذرد و نه می تواند از امکان های آگاهی و عقلانیت خود دست بکشد. در نتیجه می کوشد ذرات روشنایی را در همین خانه ی دودناک طلب کند و آن را از عقلانیت، دموکراسی، انسان گرایی و ظرفیت های وجودی خود آدمیان دریابد.
به نظر من باید رویکردی پدیدارشناختی نیز به روشنفکری دینی داشته باشیم. زیرا بخش بزرگی از مردمان دیندار که در دنیای امروز زندگی می کنند، روشنفکر دینی را از جنس خود می دانند. راز اقبال عمومی به روشنفکری دینی در همین است. البته این اقبال لزوما خطی و دائمی نیست. مادامی که مردم حس می کنند در تنش اینان سهیمند و آنان تنش هایی دارند که برای مردم معنی دار است، اقبالشان به روشنفکران نیز بیشتر است.
اما در جریان شناسی روشنفکری دینی، می توان تبار تاریخی آن را دید. به نظر من این تبار تاریخی به معتزله باز می گردد. در این جریان اندیشمندانی مانند ابوبکر اصم وجود داشتند. نام آثار این افراد در تاریخ مانده است اما آثارشان از دست رفته. زیرا جامعه آنان را به عنوان زندیق و ... تکفیر کرده است. اما زمینه سازی اولیه این جریان را شاید بتوانیم در سیدجمال الدین اسدآبادی و هم نسلان او بدانیم. پس از این روشنفکری دینی وارد مرحله راه اندازی می شود. بازرگان و شریعتی نمونه های برجسته ی این افرادند. مرحله ی بعدی، روشنفکران مربوط به دوره ی پسا انقلاب اسلامی اند. این دوره، دوره ی تنوع یابی است. در اینجا روشنفکری دینی وارد مرحله تنوع یابی خلاق می شود. یعنی اگر مثلا بازرگان و شریعتی تیپ کلاسیک روشنفکر دینی بودند، در این دوره تیپ های تازه ای از این پدیده ظهور می یابد. وقتی یک پدیده به درجاتی از تنوع خلاق می رسد، این نشان دهنده ی حرکت او به سطوحی از بلوغ است. همین امر راز ادامه وجود اوست. زیرا این جریان مرتب در خودش ظرفیت آغاز پیدا می کند و نهادینه می شود.
برای دیدن تنوع کار روشنفکران، به این نمونه ها توجه کنید: مهندس بازرگان را در نظر بگیرید. حوزه رشته ای او علوم طبیعی و فنی است. مشکل اجتماعی اش استبداد است. پایگاه اجتماعی اش نهادهای سیاسی و صنفی و آکادمیک است و با گروه های ملی محشور است. مخاطبانش لایه های نسبتا بالای طبقات متوسط است. رهبرد معرفتی اش نیز آزاد سازی متن دینی و قرآن از انحصار مفسران رسمی است. سیاست بازنمایی او ایجاد هم سخنی میان دین و علم، دین و آزادی و دین و ملیت است. کارنامه اصلی بازرگان دین آزادی خواه است.
اما در مورد شریعتی این موارد بسیار متفاوت است. حوزه علمی شریعتی جامعه شناسی، عرفان، تاریخ و ادبیات است. مشکل اجتماعی او نابرابری های توسعه و تحجر دینی است. پایگاه او نهادهای فرهنگی و آموزشی و حاشیه های دانشگاهی است (اما بازرگان در متن داشگاه بود). مخاطب شریعتی بیشتر جوانان است و لایه های عمدتا پایین طبقه متوسط؛ کسانی که خاطرات فقر را دارند و فرزندان کویر. راهبرد معرفتی او آزادسازی تاریخ و ادبیات دینی است.؛ به همین دلیل از تشیع علوی و مذهب علیه مذهب سخن می گوید. سیاست او ایجاد هم سخنی دین و ایدئولوژی اجتماعی است نه دین و علم و خلاصه کارنامه ی شریعتی را می توان دین تحول خواه دانست، نه دین آزادی خواه.
حالا اگر روشنفکری دینی پسا انقلاب اسلامی را در نظر بگیرید، می بینید که حوزه ی این اندیشمندان، کلامی تر، فلسفی تر و معرفت شناختی تر است. مشکل اجتماعی آنان استبداد و نابرابری نیست، بلکه تمامی خواهی دینی، افراط و خشونت و انحصار دینی است. مخاطبانشان عمدتا طبقات متوسط فرهنگی است. پایگاهشان حاشیه های دولت و مطبوعات است. راهبرد آنان آزادسازی معرفت دینی، قرائت دینی، حیات و تجربه ی دینی است. سیاست بازنمایی آنها هرمنوتیک و بسط تجربه نبوی و معنویت است و در مجموع کارنامه آنها دین کثرت گرا و دین مدنی است.
تنوعات پس از انقلاب به جایی رسید که چیزی به نام روشنفکری فقهی هم به وجود آمد. حوزه رشته ای این روشنفکران تفسیر، علوم حوزوی و فقه است و مشکلشان سلطه دولت دینی بر ساحت دین، حوزه دینی و امر دینی است. مکان این متفکران، فضاهای خالی میان حوزه و جامعه است و پایگاهشان لایه های پایین و طلاب جوان است. راهبرد آنان آزاد سازی فقه شیعی و حوزه علمیه است و سیاست بازنمایی شان نوآوری های اصیل در بررسی تحولات دینی است. کارنامه این روشنفکران را می توان دین عمومی دانست در مقایسه با دین دولتی.
با این تنوعات بود که روشنفکری دینی یک جریان موثر شد، نشریات، حلقه ها و آموزش هایی حول این جریان راه افتاد و حتی توانست به نحوی درون ساختار های رسمی نفوذ کند و نوعی گسترش گفتمانی به وجود آورد. من این مرحله را مرحله ی تکثیر و رشد بدون بازگشت قلمداد می کنم.
روشنفکری دینی در ایران نوعی اجتماعی شدن ناقص پیدا کرده است وما امروز به جای روشنفکران دینی با نوعی انبساط مواجهیم. به همین دلیل است که بنیادگرایی خشن بسیار کمتر از آنچه در منطقه هست می تواند در ایران به راه بیفتد. اما این نقش روشنفکری دینی، نه یک امتیاز، بلکه یک مسئولیت است. شواهد بسیاری گواهی می دهد که روشنفکری دینی در پیدایش دولت دینی و بسیاری از مسائل مترتب بر دولت دینی مسئولیت دارد. پس اکنون باید به قاعده ای بازگشت که می گویند هر تمدنی توسط کسانی تغییر می یابد که آن را به وجود آوردند. اگر روشنفکری دینی در ایجاد دولت دینی سهیم است، باید در راستای عقلانی شدن و رحمانی شدن دین نیز تلاش کند.
اما از منظر تنوع می توان روشنفکری دینی را نقد هم کرد. یک وضعیت تکثر بدون بازگشت، به معنای پایان روشنفکری دینی است. به ویژه آنکه واقعا تحولاتی نوپدید در متن جامعه ایران در جریان است و بسیاری از گروه های اجتماعی، دیگر در اتمسفر گرایشات نخبه گرایانه نفس نمی کشند. خرده فرهنگ ها، جنسیت، قومیت، توجه به بدن، سرمایه داری پساصنعتی، ارزش های پراگماتیستی و ... روندهایی است که در جامعه ایران به وجود آمده است. فضاهای ملی ما به فضاهای ملی جهانی شیفت پیدا می کند. کثرت گرایی و مرکززدایی نه فقط از قدرت و ثروت، بلکه از معرفت هم رونق یافته است و اینها تنش هایی است که روشنفکری دینی با آنها مواجه است. آیا گفتارهای کلاسیک روشنفکری دینی می تواند پاسخگوی این مسائل باشد؟ در این دنیا دیگر مسئله کمبود اطلاعات نیست، بلکه کمبود توجه است. به نظر می رسد روشنفکران دینی از آنچه می خواهند هول دهند عقب مانده اند و این مایع تاسف است؛ زیرا جامعه همواره به روشنفکر نیاز دارد. اما جامعه ما دچار شتاب شده است، دیگر در انتظار نخبه ها نمی ماند و میل عبور از آنان را دارد. بنابراین می توان گفت روشنفکری ایدئولوژیک و پیامبرگونه به پایان رسیده است. نخبه گرایی های گذشته نخ نما شده و مسئله ها راه حل های چندگانه دارند. پس تصور من این است که درباره روشنفکری دینی نباید مبالغه کرد.