شناسهٔ خبر: 28700 - سرویس دیگر رسانه ها

فلسفۀ تکنولوژی پس از چرخش تجربی / فلیپ بری

در قرن بیستم، جامعۀ تکنولوژیک پیشرفته که فلاسفۀ روشنگری رؤیای آن را در سر داشتند، نهایتاً شروع به شکل‌گیری کرد. تکنولوژی در همۀ بخش‌های جامعه نفوذ می‌کرد و هیچ‌کس توان گریز از تأثیرات آن را نداشت

فرهنگ امروز / فیلیپ بری، ترجمه‌ی یاسر خوشنویس: در قرن بیستم، جامعۀ تکنولوژیک پیشرفته که فلاسفۀ روشنگری رؤیای آن را در سر داشتند، نهایتاً شروع به شکل‌گیری کرد. تکنولوژی در همۀ بخش‌های جامعه نفوذ می‌کرد و هیچ کس توان گریز از تأثیرات آن را نداشت. بسط فراگیر بخش صنعت، تثبیت فرایندهای تولید و الگوهای کار عقلانی شده، رشد سریع شهرها، شکل‌گیری تولید انبوه و تولد جامعۀ مصرفی در این دوره روی دادند. با این حال، همراه با منفعت‌های بسیاری که این تحولات به همراه داشتند، معلوم شد که ناکامی‌های مهمی نیز در میان هستند. فلسفۀ تکنولوژی حوزه‌ای است که سه پرسش اصلی آن را به خود مشغول کرده‌اند: (الف) تکنولوژی چیست؟ (ب) چگونه می‌توانیم تبعات تکنولوژی را برای جامعه و شرایط بشری بفهمیم و ارزیابی کنیم؟ (ج) چگونه باید در نسبت با تکنولوژی عمل کنیم؟

 فلسفۀ تکنولوژی پس از چرخش تجربی



مقدمه
نقاط قوت و ضعف فلسفۀ تکنولوژی معاصر چیست و این حوزه چگونه می‌تواند در آینده توسعه و بهبود یابد؟ در این مقاله، به این پرسش خواهم پرداخت. استدلال خواهم کرد که در بیست و پنج سال اخیر، فلسفۀ تکنولوژی وارد دوران جدیدی شده است. این دوران موضوعات و رویکردهای جدید و متمایزی را پیش کشیده است که با آنچه پیشتر مطرح شده بود، تفاوت دارند. بسیاری از این تحولات جدید تداوم داشته‌اند. با این حال استدلال خواهم کرد که هنوز هم حوزه‌های گسترده‌ای در فلسفۀ تکنولوژی وجود دارند که در حال حاضر به اندازه کافی توسعه نیافته‌اند یا راکد مانده‌اند. این حوزه‌ها را مشخص خواهم کرد و راه‌هایی را برای پیش رفتن در آنها پیشنهاد خواهم داد.
برای شکل دادن به استدلالم، ابتدا در بخش ۲، فلسفۀ تکنولوژیِ کلاسیک را توصیف خواهم کرد: خانواده‌ای از رویکردها که خصوصیات مشترکی دارند و تقریباً بین دهه‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۹۰ غلبه داشتند. فلاسفه‌ای مانند هایدگر، اِلول، مامفورد، مارکوزه، اورتگای گاست و برخی دیگر که در پی نقادی پیامدهای تکنولوژیِ مدرن برای شرایط انسانی بودند، این مجموعه از کارها را شکل دادند. سپس در بخش ۳، تشریح خواهم کرد که چگونه جهت‌گیری‌های جدیدی در فلسفۀ تکنولوژی در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ ظهور کردند و از سنت مذکور فراتر رفتند. برخی از این جهت‌گیری‌ها بر سنت کلاسیک بنا شدند، برخی واکنشی به آن بودند و برخی مستقل از آن عمل کردند. سه نمونه از این جهت‌گیری‌ها را که در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ غلبه یافتند، مشخص خواهم کرد. رویکردهای مذکور آنچه را که فلسفۀ تکنولوژی معاصر خواهم نامید، تعریف می‌کنند.

سپس در بخش ۴، فلسفۀ تکنولوژی معاصر را نقادی خواهم کرد، از این حیث که چه کارهایی را انجام نمی‌دهد یا به درستی انجام نمی‌دهد. در برنامۀ معاصر این حوزه، شکاف‌هایی را تشخیص خواهم داد و بخش‌هایی را دقیقاً بررسی می‌کنم، بخش‌ْهایی که در آنها کار جریان دارد ولی برخی فرصت‌ها برای پیشرفت در حال هدر رفتن هستند. نهایتاً در بخش ۵، به جهت‌گیری‌های جدیدی برای آینده اشاره خواهم کرد که ممکن است به پر کردن شکاف‌های مذکور و تسهیل پیشرفت کمک کنند. اظهار نظرهایم ضرورتاً خلاصه خواهند بود، چرا که هدفم این نیست که رویکرد کاملاً جدیدی را در حوزه فلسفۀ تکنولوژی مطرح کنم، بلکه می‌خواهم بخش‌هایی را که کمتر توسعه یافته‌اند یا نادیده گرفته شده‌اند، تشخیص دهم و به قرار گرفتن آنها در نقشه فلسفۀ تکنولوژی کمک کنم و همچنین، پیشنهادهایی را برای توسعۀ بهتر آنها مطرح سازم.

فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک

تقریباً از دهۀ ۱۹۲۰ تا دهۀ ۱۹۸۰، رویکرد یا خانواده‌ای از رویکردهای مرتبط به یکدیگر بر فلسفۀ تکنولوژی غلبه داشت که اکنون می‌توان آن را با عنوان فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک متمایز کرد. فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک سنتی است که فلاسفه و متخصصان علوم انسانی از سنت‌هایی مانند پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیک، نظریۀ انتقادی، الهیات و حوزه‌های مرتبط آن را شکل دادند. این سنت فلاسفه‌ای مانند مارتین هایدگر، هربرت مارکوزه، ژاک الول، ایوان ایلیچ، آرنولد گلن، هانس یوناس، لوئیس مامفورد و برخی دیگر را در بر می‌گیرد. سنت کلاسیک بر تبعات تکنولوژی مدرن برای شرایط بشری و کل جامعه تمرکز داشت، رویکردی نقادانه را به موضوع اتخاذ می‌کرد و پشتیبان این ایده بود که تکنولوژی مدرن به شیوه‌های متعددی زیان‌بار است. این سنت در پی تشخیص این زیان‌ها و واکنش نشان دادن به آنها بود و سعی داشت بررسی کند که بشریت چگونه می‌تواند رابطۀ بهتری را با تکنولوژی شکل دهد.

برای فهم مناسب فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک، بهترین راه این است که آن را در دورۀ زمانی مذکور جای دهیم و دریابیم که این فلسفه به چه چیزی واکنش نشان می‌داد. می‌توانم ادعا کنم که بهترین راه برای فهم فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک در نظر گرفتن آن به عنوان واکنشی انتقادی به تصویرهای خوش‌بینانه‌ای از تکنولوژی است که در پی روشنگری و آرمان پیشرفت آن بر تفکر مدرن غلبه یافته بودند. هنگامی که جامعۀ تکنولوژیک پیشرفته در قرن بیستم شروع به شکل‌گیری کرد و معلوم شد که این جامعه بیماری‌های متعددی دارد که می‌توان آنها را دست کم تا حدی به تکنولوژی مدرن نسبت داد، به نظر روشن می‌رسید که تصویر خوش‌بینانۀ روشنگری از تکنولوژی به عنوان عاملی برای دستیابی به پیشرفت و آرمان‌شهر، نیازمند تصحیح است. فلاسفه و متخصصان علوم انسانی شروع به واکنش نشان دادن به تحولات جدید کردند و تصویرهایی نقادانه‌تر و بدبینانه‌تر را از تکنولوژی و جایگاه آن در جامعۀ مدرن شکل دادند که در مقابل تصویرهای روشنگری قرار می‌گرفتند.

تصویر روشنگری از تکنولوژی به عنوان نیرویی مثبت، در قرن هفدهم شکل گرفته بود، یعنی بیش از صد سال پیش از انقلاب صنعتی و هنگامی که فلاسفه و دانشمندان شروع کردند به تشخیص و درک پتانسیل‌های عظیم علوم طبیعی برای توسعۀ تکنولوژی. ایده‌های محوری روشنگری مانند خودمختاری فردی، طبیعت به عنوان چیزی مرده و پیش‌بینی‌پذیر، برتری عقل انسانی و برتری روش علمی در این قرن شکل گرفتند. این دیدگاه در جهان‌بینی مذکور شکل گرفت که معرفت علمی را می‌توان برای دستکاری واقعیت و کسب فایدۀ عملی برای بشریت به کار گرفت. امروزه این نوع علومِ کاربردی را تکنولوژی می‌نامیم. خوش‌بینی دربارۀ دامنه و برتری عقل بشری که در آن زمان غلبه پیدا کرد، به این باور منجر شد که علوم کاربردی مذکور، عمدتاً به بشریت سود می‌رسانند و تبعات منفی کمی خواهند داشت.

می‌توانیم این دیدگاه خوش‌بینانه به تکنولوژی را در نوشته‌های بسیاری از متفکران روشنگری ببینیم. برای مثال، رنه دکارت در گفتار در باب روش، می‌گوید که انسان می‌تواند از طریق قوۀ استدلال و هوش خود و با به‌کارگیری روش‌شناسی علمی طبیعت را بشناسد و آن را کنترل کند (دکارت ۱۶۳۷/۱۹۹۴). این ایده‌ها دکارت را به یکی از اولین صورتبندی‌های ایدۀ مدرن پیشرفت تکنولوژیک راهنمون شد، این ایده که بشریت در نتیجۀ کاربرد تکنولوژیکِ علم، کنترل هر چه بیشتری بر طبیعت خواهد داشت و از این طریق، شرایط زندگی و رفاه خود را بهبود خواهد بخشید. دکارت مشتاقانه اعلام کرد که انسان می‌تواند با به‌کارگیری اصول علمیِ کشف شده ارباب و مالک طبیعت شود و بی‌شمار وسیله بسازد که او را قادر می‌کنند بدون تلاش از ثمرات زمین بهره‌مند شود. این ایدئولوژیِ پیشرفت و فلسفۀ کنترلِ همراه با آن همچنین در کارهای معاصران دکارت مانند فرانسیس بیکن، هابز و لایب‌نیتس غلبه دارد. بدین ترتیب، قرن هفدهم دیدگاهی خوش‌بینانه را دربارۀ تکنولوژی فراهم آورد که بر این ایده‌ها مبتنی بود که بشریت می‌تواند با به‌کارگیری معرفت علمی طبیعت را کنترل کند، این کنترل با توسعۀ علم و تکنولوژی به نحوی روزافزون موفقیت‌آمیز خواهد بود و این قدرت در غلبه بر طبیعت نتایجی غالباً مثبت مانند آزادی فردی، وفور ثروت و رفاه به همراه خواهد داشت. این دیدگاه خوش‌بینانه پس از قرن هفدهم تأثیرگذار باقی ماند و هنوز هم چهارچوبی را برای ایده‌های پیشرفت فراهم می‌آورد.

در قرن بیستم، جامعۀ تکنولوژیک پیشرفته که فلاسفۀ روشنگری مذکور رؤیای آن را در سر داشتند، نهایتاً شروع به شکل‌گیری کرد. تکنولوژی در همۀ بخش‌های جامعه نفوذ می‌کرد و هیچ کس توان گریز از تأثیرات آن را نداشت. بسط فراگیر بخش صنعت، تثبیت فرایندهای تولید و الگوهای کار عقلانی شده، رشد سریع شهرها، شکل‌گیری تولید انبوه و تولد جامعۀ مصرفی در این دوره روی دادند. با این حال، همراه با منفعت‌های بسیاری که این تحولات به همراه داشتند، معلوم شد که ناکامی‌های مهمی نیز در میان هستند. از تکنولوژی در مقیاسی وسیع برای جنگ و آزار انسان‌ها استفاده می‌شد

طی قرن بیستمُ فلاسفه و متخصصان علوم انسانی، فلسفۀ کنترلِ دورۀ روشنگری و این ایده را که تکنولوژی غالباً امری خیر است، نقد کردند. آنها بر ماهیت منفی و مخرب تکنولوژی تأکید می‌کردند و این فرضیه را مطرح ساختند که بشریت به جای آنکه با استفاده از تکنولوژی آزاد شده باشد، تابع آن شده است.

و تکنولوژی تا حدی مسئول ویرانی بی سابقه‌ای بود که در جنگ‌های جهانی اول و دوم و از جمله در قساوت‌های آشویتس و هیروشیما به بار آمد. حتی امکان از میان رفتن کامل بشریت در اثر استفاده از سلاح‌های هسته‌ای شکل گرفت. علاوه بر این، معلوم شد که کنترل انسان بر طبیعت هزینه‌هایی در پی دارد. نشان داده شد که بسیاری از تحولات تکنولوژیک برای طبیعت مضرند و مسائلی زیست‌محیطی را موجب می‌شوند که بشریت را تهدید می‌کنند. بهبودهای نوید داده شده در مورد کیفیت زندگی نیز اغلب دوپهلو به نظر می‌رسیدند. در یک جامعۀ تکنولوژیک، فرایندهای کاری عقلانی شده بودند و اغلب یکنواخت، غیرشخصی و پرتنش بودند. در حالی که جامعۀ مصرفی سود بسیاری از این وضعیت می‌برد، اما شاخصۀ این فرایندها مادی‌انگاری، از دست رفتن ارزش‌های معنوی و نوعی ازهم‌پاشیدگی جامعه بود. این تحولات تصویر خوش‌بینانۀ روشنگری از تکنولوژی را به نحوی بااهمیت تحت فشار قرار داد. بنابراین، طی قرن بیستم، فلاسفه و متخصصان علوم انسانی با طرح تصاویری بدیل و بدبینانه‌تر از تکنولوژی که در مقابل تلقی خام روشنگری قرار می‌گرفتند، واکنش نشان دادند و جامعۀ صنعتی مدرن را نقادی کردند. این متفکران فلسفۀ کنترلِ دورۀ روشنگری و این ایده را که تکنولوژی غالباً امری خیر است، نقد کردند. آنها بر ماهیت منفی و مخرب تکنولوژی تأکید می‌کردند و این فرضیه را مطرح ساختند که بشریت به جای آنکه با استفاده از تکنولوژی آزاد شده باشد، تابع آن شده است. آنها همچنین ادعا کردند که انسان کنترلِ تکنولوژی را از دست داده است و تکنولوژی اکنون مطابق با منطق خاص خود توسعه می‌یابد و فرایندهای عقلانی‌سازی، یکدست‌سازی، از خودبیگانگی و مصرفِ پوچ به جای آنکه کیفیت زندگی را بهبود دهند، اغلب آن را بدتر می‌کنند.

توصیف منفی تکنولوژی و جامعۀ صنعتی از جمله در نظریۀ انتقادی دیده می‌شود، جنبش فلسفی و نظریۀ اجتماعی تأثیرگذاری که تا حد زیادی توسط نمایندگان مکتب فرانکفورت مطرح شد. اعضای این مکتب گروهی از متفکران آلمانی بودند که از دهۀ ۱۹۳۰ به بعد بر نقادی اجتماعی گسترده‌ای تمرکز داشته‌اند. برخی از اعضای مکتب فرانکفورت تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر، هربرت مارکوزه و (تا حدی کمتر) یورگن هابرماس بودند. آدورنو و هورکهایمر در کتاب دیالکتیک روشنگری که در سال ۱۹۴۷ منتشر شد، استدلال کردند که روشنگری به فلسفۀ تکنیکی-عقلانی‌ای منجر شده است که در آن هم طبیعت و هم انسان به ابژه‌های سلطه تبدیل می‌شوند و این امر به نوبۀ خود به جوامع فاشیستی و تمامیت‌خواه می‌انجامد. مارکوزه در کتاب انسان تک‌ساحتی (۱۹۶۴) استدلال کرد که جامعۀ صنعتیِ پیشرفته بشریت را در نظامی از تولید و مصرف که در آن افراد اسیر کارهای یکنواخت هستند تا محصولات جدید و جدیدتری را بخرند، زندانی کرده و تفکر و عمل انتقادی را ناممکن ساخته است. این اثر یکی از آثار مؤثر در جریان پادفرهنگ دهۀ ۱۹۶۰ بود. هابرماس در آثارش این ایده را مطرح می‌کند که روشنگری به تأکیدی یک‌بعدی بر عقلانیت ابزاری، علمی-تکنولوژیک منجر شده است که به محیط زیست انسان‌ها صدمه زده و توانایی آنها را برای بیان خودشان محدود کرده است. ارزیابی‌های منفی مشابهی از تکنولوژی مدرن در رویکردهایی دیگر مانند پدیدارشناسی، اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیک، پسامدرنیسم و رویکردهای الهیاتی مطرح شده‌اند. مارتین هایدگر، یکی از تأثیرگذارترین فلاسفۀ قرن بیستم و یکی از بنیانگذاران پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم، استدلال می‌کرد که تکنولوژی مدرن در کل شیوۀ تفکر و احساس ما نفوذ کرده و بشریت و جهان را به ذخایر و کالاهایی دارای ارزش مادی تبدیل ساخته است. نوهایدگری‌هایی مانند آلبرت بورگمان و هوبرت دریفوس دیدگاه او تا حد زیادی اخذ کرده‌اند. دیدگاه مشابهی را می‌توان در آثار ژاک الول دید که تکنولوژی را به صورت نیروی خودآیین توقف‌ناپذیری تصویر می‌کند که نهادهای اجتماعی و سیاسی خاصی را مطابق با منطق خود می‌سازد و خودتعین‌بخشی بشریت را از میان می‌برد. همچنین، فلاسفۀ پسامدرنی مانند ژان فرانسیس لیوتار و ژان بودریار تصویرهایی منفی را از تکنولوژی ترسیم کرده‌اند.

از فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک به فلسفۀ تکنولوژی معاصر
در حالی که فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک امروزه هم کماکان پی گرفته می‌شود، منصفانه است بگوییم که دیگر رویکرد غالب در این حوزه نیست. از دهۀ ۱۹۸۰، تحولات عمدۀ جدیدی حوزه فلسفۀ تکنولوژی را دگرگون کرده‌اند. این تحولات تا حد زیادی واکنشی به محدودیت‌های شناخته شدۀ رویکرد کلاسیک بودند که بسیاری از دانشوران در این حوزه به آنها اشاره کرده بودند. انتقاد اول نسبت به رویکرد کلاسیک این بود که تصویر ترسیم شده از تکنولوژی در این رویکرد به نحوی یک‌طرفه منفی و بدبینانه است و توجه کمی را به جنبه‌های مثبت تکنولوژی نشان می‌دهد. در حالی که ممکن بود تصاویر بدبینانه از تکنولوژی حین و پس از دو جنگ جهانی و طی جریان ضدفرهنگ دهۀ ۱۹۶۰ قوت داشته باشند، اوضاع در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ تغییر کرد و تصویر متفاوتی از تکنولوژی در آگاهی جمعی ظهور یافت که تکنولوژی را امری دوبعدی‌تر می‌دید: نیرویی که هم برای خیرخواهی و هم برای شرارت به کار گرفته می‌شود.

دوم آنکه فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک تمایل داشت تصویری تعین‌گرایانه از تکنولوژی مدرن به صورت چیزی توقف‌ناپذیر و خودآیین ترسیم کند. این رویکرد تکنولوژی را به صورت نیرویی تصویر می‌کرد که مطابق با منطق خاص خودش که در اصولی علمی-عقلانی ریشه دارد و متضمن انتخاب‌های انسانی واقعی نیست، توسعه می‌یابد و فارغ از سیاقی که در آن به کار گرفته می‌شود، تبعاتی ذاتی و ضروری برای جامعه به همراه دارد. این تصویر نیز مورد حمله قرار گرفت. دهۀ ۱۹۸۰ شاهد ظهور حوزۀ مطالعات علم و تکنولوژی بود، حوزه‌ای با گرایش تجربی که توسعه و به‌کارگیری علم و تکنولوژی را مطالعه می‌کرد. مطالعات علم و تکنولوژی بر امکانی بودن و برساختۀ اجتماعی بودن تکنولوژی و امکان طراحی و به‌کارگیری تکنولوژی به انحائی متفاوت با پیامدهای اجتماعی به کلی متفاوت تأکید داشت (سیسموندو ۲۰۰۳). در پی این رویکرد، فلاسفۀ تکنولوژی شروع به شکل دادن به تلقی‌هایی از تکنولوژی کردند که توسعه و تبعات تکنولوژی را به نحوی مشابه به عنوان اموری امکانی، به نحوی اجتماعی شکل یافته و وابسته به سیاق تصویر می‌کرد.

انتقاد سوم به فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک این بود که این رویکرد بیش از حد کلی و انتزاعی است. در بیشتر مطالعات، تکنولوژی در کلیت خود به صورت «تکنولوژی با T بزرگ» مطالعه می‌شد. تقریباً هیچ توجهی به تفاوت‌های میان تکنولوژی‌ها وجود نداشت و همچنین، شیوه‌های عمل، مصنوعات و فرایندهای تصمیم‌گیری تکنولوژیک انضمامی به تفصیل مورد توجه قرار نمی‌گرفتند. اغلب تکنولوژی عام‌تر و انتراعی‌تر از آنچه عموماً فهمیده می‌شد، تعریف می‌شد تا به عقلانیت تکنوعلمی یا شیوه‌های تفکر و عمل صوری-عقلانی اشاره کند. بنابراین، فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک چیز زیادی برای گفتن دربارۀ تکنولوژی‌های خاص و موضوعات خاصی که در مورد چنین تکنولوژی‌هایی پدید می‌آمد، نداشت. این فلسفه همچنین با عطف توجه کمی به تحولات انضمامی در تکنولوژی و جامعه و به مطالعات تجربی دربارۀ این تحولات، چیز زیادی برای گفتن در پشتیبانی از ادعاهای بزرگ خود دربارۀ ماهیت تکنولوژی و تبعات آن برای جامعه نداشت. علاوه بر این، تصویر انتزاعی و تعین‌گرایانۀ این رویکرد از تکنولوژی ابزارهای زیادی برای ارائۀ پیشنهادهای سازنده برای آینده باقی نمی‌گذاشت. با تصویری از تکنولوژی به عنوان امری تعین‌بخش و خودآیین و بدون فهمی تفصیلی در این خصوص که تکنولوژی چگونه توسعه می‌یابد و به کار گرفته می‌شود و تأثیرات آن چگونه شکل می‌گیرند، روشن است که طرح هر گونه دیدگاه واقع‌بینانه‌ای در این خصوص که چگونه می‌توان تکنولوژی را به نحو بهتری توسعه داد و به کار گرفت، دشوار می‌شود.

چرخش تجربی
در پی این نقادی‌ها، فلاسفه در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ شروع به بسط دادن رویکردهای بدیل در مورد تکنولوژی کردند که دچار مشکلات رویکرد کلاسیک نباشند. برخی دانشوران رویکردهای حاصل شده را نشان دهندۀ چرخشی تجربی در فلسفۀ تکنولوژی دانسته‌اند (کروس و مِیرز ۲۰۰۰الف؛ آختِرهایش ۲۰۰۱). با این حال، همانطور که استدلال خواهم کرد، بهتر آن است که از دو چرخش تجربی صحبت کنیم: در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، دو رویکرد متمایز در واکنش به سنت کلاسیک ظهور کردند و در مورد هردوی آنها ادعا شده که متضمن چرخشی تجربی بودند. یکی از آنها پیوند خود را با سنت کلاسیک و موضوعات و مسائلی که در آن مطرح می‌شدند، حفظ کرد، در حالی که دیگری نمایندۀ انفصالی ریشه‌ای‌تر از آن بود. ابتدا این دو رویکرد با جداگانه بررسی می‌کنم و سپس خصوصیات مشترک آنها را توصیف خواهم کرد.

چرخش تجربی اول در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ شکل گرفت، هنگامی که فلاسفۀ بیشتر و بیشتری که درون سنت کلاسیک فعالیت می‌کردند، از برخی از پیشفرض‌ها و روش‌های آن فاصله گرفتند. نوهایدگری‌ها، نظریه‌پردازان انتقادی نو و پساپدیدارشناسان

دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ فلسفۀ تکنولوژی شروع به تعامل بیشتر با حوزه‌هایی مانند مطالعات علم و تکنولوژی، مطالعات فرهنگی و مطالعات رسانه و ارتباطات کرد و این امر به تزریق ایده‌هایی به این حوزه انجامید که موضعی تجربی‌تر، کمتر تعین‌گرایانه و توصیفی‌تر یا خنثی را نسبت به تکنولوژی برمی‌انگیختند.

شروع به تمرکز کردن بر تکنولوژی‌ها و موضوعات انضمامی کردند، سعی داشتند نظریه‌هایی سیاق‌محور و کمتر تعین‌گرایانه دربارۀ تکنولوژی شکل دهند یا آنکه این نظریه‌ها را از مطالعات علم و تکنولوژی اخذ کردند و طرح نگرش‌هایی کمتر ویران‌شهرگرایانه، عمل‌گرایانه‌تر و متعادل‌تر دربارۀ تکنولوژی مدرن را آغاز کردند. برای مثال، اندرو فینبرگ نظریه‌ای را درباره تکنولوژی بسط داد که درون سنت نظریۀ انتقادی جای می‌گرفت، اما تلقی‌اش دربارۀ تکنولوژی را از مطالعات علم و تکنولوژی اخذ می‌کرد. این دیدگاه بر ماهیت سیاق‌مند تکنولوژی و امکان توسعه و به‌کارگیری آن به نحوی متفاوت تأکید داشت (فینبرگ ۱۹۹۵). دان آید پدیدارشناسی‌ای کمتر ارزشیابانه و بیشتر توصیفی را دربارۀ تکنولوژی بسط داد که چندان به مطالعۀ تأثیر تکنولوژی بر تجربۀ انسانی نمی‌پرداخت، بلکه به این موضوع توجه داشت که تکنولوژی چگونه به انحائی متفاوت میان انسان‌ها و محیط‌شان وساطت می‌کند (آید ۱۹۹۰). و فیلسوف نوهایدگری، هوبرت دریفوس مدتی طولانی درگیر برنامه‌های تحقیقاتی انضمامی در حوزۀ هوش مصنوعی بود و توجه بسیاری به جزئیات آنها نشان داد.

دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ همچنین شاهد ورود سنت‌هایی مانند پراگماتیسم، پساساختارگرایی و فلسفۀ متمایل به مطالعات علم و تکنولوژی به فلسفۀ تکنولوژی بود. فلاسفه‌ای مانند لری هیکمن، اندرو لایت، دانا هاراوی و برونو لاتور که گرایش بیشتری به تمرکز بر تکنولوژی‌ها و شیوه‌های عمل انضمامی داشتند و از تعین‌گرایی و بدبینی پرهیز می‌کردند، در این سنت‌ها جای می‌گرفتند. به طور کلی‌تر، فلسفۀ تکنولوژی شروع به تعامل بیشتر با حوزه‌هایی مانند مطالعات علم و تکنولوژی، مطالعات فرهنگی و مطالعات رسانه و ارتباطات کرد و این امر به تزریق ایده‌هایی به این حوزه انجامید که موضعی تجربی‌تر، کمتر تعین‌گرایانه و توصیفی‌تر یا خنثی را نسبت به تکنولوژی برمی‌انگیختند. نتیجه خانواده‌ای از رویکردها نسبت به تکنولوژی و اهمیت اجتماعی آن است که در مقایسه با فلسفۀ تکنولوژی انضمامی‌تر و برساخت‌گرایانه‌ترند، از اطلاعات تجربی بیشتر بهره می‌برند و کمتر بدبینانه‌اند. علاوه بر این، رویکرد جدید تأکید بیشتری بر شیوه‌های جایگزین برای توسعه و به‌کارگیری تکنولوژی‌ها که با آرمان‌های اخلاقی، اجتماعی و دموکراتیک همخوانی بیشتری داشته باشند، دارد. مجموعه مقاله‌های فلسفۀ تکنولوژی آمریکایی، چرخش تجربی (آخترهایش ۲۰۰۱) این رویکرد جدید را به طور خلاصه توصیف می‌کنند.

نقطۀ اشتراک رویکرد تجربی‌تر اخیر با رویکرد سنتی این است که هدف هر دو رویکرد فهم و ارزیابی تبعات تکنولوژی مدرن برای جامعه و شرایط انسانی است، اما این دو رویکرد هدف مذکور را با ابزارهای متفاوتی پی می‌گیرند. با این حال، می‌توان هر دو را رویکردهایی جامعه‌محور در فلسفۀ تکنولوژی توصیف کرد. در مقابل، چرخش تجربی دیگری که اکنون می‌خواهم توضیح دهم، مهندسی‌محور است. هدف اصلی این رویکرد فهم و ارزیابی شیوه‌های عمل و محصولات مهندسی است و نه آنچه فراتر از آن در جامعه روی می‌دهد. این چرخش تجربی ابتدائاً در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ شکل گرفت و همچنین، فارغ از نارضایتی در مورد رویکرد سنتی، بلکه با نارضایتی‌ای بسیار ریشه‌ای‌تر تولد یافت. مدافعان این چرخش که افرادی مانند جوزف پیت، پیتر کروس و آنتونی میرز را در بر می‌گیرد، استدلال می‌کنند که مشکل فلسفۀ تکنولوژی در اینجاست که این فلسفه واقعاً دربارۀ تکنولوژی نیست، بلکه متوجه تبعات اجتماعی آن است و خود تکنولوژی را فراموش می‌کند. آنها استدلال می‌کنند که پیشرفت در این حوزه نیازمند برگرداندن نقطۀ تمرکز از تبعات اجتماعی به سمت خود تکنولوژی است. فلسفۀ تکنولوژی باید تلاش کند شیوه‌های عمل و محصولات مهندسی را به دقت توصیف و تحلیل کند و در این مسیر، به نظریه‌هایی بهره‌مند از اطلاعات تجربی و به لحاظ توصیفی باکفایت دربارۀ تکنولوژی و مهندسی دست یابد. این امر هم هدفی فی نفسه و هم نهایتاً ابزاری برای پرداختن بهتر به تحقیقات فلسفی در مورد تبعات اجتماعی تکنولوژی به شمار می‌آید. نقاط عطف مهم در این رویکرد جدید انتشار دو کتاب جهت‌گیری‌های جدید در فلسفۀ تکنولوژی (پیت ۱۹۹۵) و چرخش تجربی در فلسفۀ تکنولوژی (کروس و میرز ۲۰۰۰الف) بوده‌اند.

رویکرد مهندسی‌محور جدید فارغ از آنکه رویکرد عمده‌ای درون چرخش تجربی است، فی نفسه نیز یک رویکرد جدید است. دلیل این امر تا اندازه‌ای تمرکز رویکرد مذکور بر مهندسی و بر توصیف فلسفی است. به همین دلیل، رویکرد مهندسی‌محور را در ادامۀ مقاله در بخشی مجزا به نحوی کامل‌تر توصیف خواهم کرد. آنچه در اینجا مدخلیت دارد، این است که اشتراکات رویکرد اخیر با رویکرد جامعه‌محورتری که در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ ظهور کرد، چیست و چه چیزی هر دوی آنها را به نمایندگان چرخشی تجربی در فلسفۀ تکنولوژی تبدیل می‌کند. در واقع، هر دو رویکرد مذکور واکنش‌هایی نقادانه به فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک هستند و در این خصوص با یکدیگر توافق دارند که فلسفۀ تکنولوژی باید از اطلاعات تجربی بیشتر بهره بگیرد، بر شیوه‌های عمل، تکنولوژی‌ها و مصنوعات انضمامی متمرکز شود، به طور کلی پیش از درگیر شدن در ارزیابی به توصیف بپردازد و تلقی‌ای کمتر تعین‌گرایانه، برساخت‌گرایانه‌تر یا سیاق‌مندتر را دربارۀ تکنولوژی به کار بگیرد. هر دو رویکرد به نیاز به «باز کردن جعبۀ سیاه تکنولوژی» و آشکار کردن شیوه‌های عمل، فرایندها و مصنوعات متنوعی که تکنولوژی را می‌سازند، اشاره دارند. این پیشفرض‌های مشترک در دو رویکرد مذکور به شیوه‌های کاملاً متفاوتی تجسم می‌یابند و راست‌کیشی‌های جدیدی را در فلسفۀ تکنولوژی تعریف می‌کنند که تحت عنوان چرخش تجربی به آنها اشاره می‌شود.

فلسفۀ تکنولوژی مهندسی‌محور جدید
رویکرد مهندسی‌محوری که پیشتر توصیف کردم، نه تنها به دلیل چرخش تجربی، بلکه همچنین به دلیل تمرکزش بر مهندسی و بر توصیف فلسفی از رویکرد کلاسیک متمایز می‌شود. به همین دلیل، حال آن را جداگانه و با توجهی خاص به دو خصوصیت مذکور بررسی می‌کنم. «چرخش به سمت مهندسی» که در این رویکرد تجسم می‌یابد، با ادعاهای مکرری در این خصوص همراه است که فلسفۀ تکنولوژی باید به جای تمرکز بر تبعات اجتماعی تکنولوژی بر خود تکنولوژی تمرکز کند. یکی از اولین افرادی که این دیدگاه را مطرح کرد، فیلسوف آمریکایی کارل میچام بود. او در کتاب مشهورش با عنوان تعمق در باب تکنولوژی (۱۹۹۴) پیشنهاد کرد که فلسفۀ تکنولوژی به جای تمرکز بر تبعات بیرونی تکنولوژی، بر ارائۀ توصیفات صحیحی از تکنولوژی و عملکرد درونی آن متمرکز شود. این دعوت از جانب افراد دیگری مانند جوزف پیت، اندرو لایت، پیتر کروس و آنتونی میرز تکرار شد. این افراد به نفع دو جهت‌گیری جدید استدلال می‌کردند: تمرکز بیشتر بر خود تکنولوژی و تأکید بیشتر بر توصیف فلسفی به جای ارزیابی. کروس و میرز که پیشگام این رویکرد جدید بوده‌اند، استدلال کرده‌اند که فلسفه باید در پیروی از تحقیقاتی که در حوزۀ مطالعات علم و تکنولوژی انجام می‌گیرد، جعبۀ سیاه تکنولوژی را باز و آنچه درون آن یافت می‌شود را توصیف کنند (کروس و میرز ۲۰۰۰ب). آنها پیشنهاد کردند که تکنولوژی بیشتر هم‌راستا با فلسفۀ علم بررسی شود و با تأکید بر مطالعات معرفت‌شناختی، وجودشناختی و روش‌شناختی، متوجه ایضاح تحلیلی مفاهیم و نظریه‌های پایه‌ای در مهندسی بوده‌اند.
کروس و میرز در کنار تمرکز بر تکنولوژی و مهندسی، استدلال کردند که فلسفۀ تکنولوژی باید همچنین به جای ارزیابی یا تحلیل هنجاری بر توصیف متمرکز شود. آنها ادعا می‌کنند که حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی نباید موضوعات هنجاری را به کلی کنار بگذارد، اما باید با هدف فهم تکنولوژی مدرن و سازمان درونی آن بر تحلیل توصیفی تمرکز کند به جای آنکه تکنولوژی را ارزیابی کند یا جهت‌گیری آن را تجویز کند.
بنابراین، فلسفۀ تکنولوژی مهندسی‌محور، آنچنانکه امروز پی گرفته می‌شود، تا حد زیادی یک فلسفۀ تکنولوژی توصیفی و نه هنجاری/ارزیابانه است. هدف این فلسفه دقت توصیفی و ایضاح مفهومی است و عمدتاً بر موضوعات روش‌شناختی، معرفت‌شناختی و وجودشناختی مربوط به شیوه‌های عمل و محصولات مهندسی تمرکز دارد. در حالی که این رویکرد مهندسی‌محور و نه جامعه‌محور است، جامعه گاه به نحوی محدود در آن مطرح می‌شود. بسیاری از فلاسفۀ فعال در این رویکرد این نکته را به رسمیت می‌شناسند که مهندسی بخشی از جامعه است و هم بر جامعه تأثیر می‌گذارد و هم از آن تأثیر می‌پذیرد. برای مثال، تبیین‌های فلسفی دربارۀ طراحی مهندسی متناوباً به رابطۀ میان مهندسان طراح با شرکت‌ها، پیمانکاران، نهادهای حقوقی و دیگر عاملان اشاره می‌کنند. تبیین‌های مربوط به مصنوعات تکنولوژیک اغلب بر ماهیت دوگانۀ آنها تأکید دارند: این واقعیت که این مصنوعات هم ساختاری فیزیکی دارند و هم کارکردی که به قصدها و به‌کارگیری‌های طراحان و کاربران انسانی وابسته است (کروس ۲۰۱۰). بدین ترتیب، در حالی که این رویکرد به ندرت به نحوی مستقیم

نقطۀ تمرکز اخلاق مهندسی کمک کردن به مهندسان برای شکل دادن به مسئولیت حرفه‌ای‌شان از طریق صورتبندی اصول اخلاق کلی و دستورالعمل‌های حرفه‌ای و فراهم آوردن روش‌ها و فنونی برای برآمدن از عهدۀ مسائل و مسائل دشوار اخلاقی‌ای است که مهندسان در کار خود با آنها مواجه می‌شوند.

به تبعات اجتماعی می‌پردازد، وابستگی متقابل میان تکنولوژی و جامعه را مد نظر قرار می‌دهد و ممکن است از این طریق به نحوی غیرمستقیم در تحلیل تبعات اجتماعی مساهمت کند.

رویکرد مهندسی‌محور در دهۀ ۲۰۰۰ کاملاً شکوفا شد. اکنون، تحقیقات فلسفی تحلیلی دربارۀ ماهیت تکنولوژی و علوم مهندسی در کشورهای مختلف انجام می‌گیرد و همکاری‌هایی میان گروه‌ها شکل گرفته است. تحقیقات ابتدائاً در دانشگاه‌های فنی انجام می‌شوند و در بسیاری از موارد، فلاسفه‌ای که پس‌زمینه‌هایی در علوم و مهندسی دارند یا مهندسانی که علاقۀ بسط یافته‌ای به فلسفه دارند، آنها را پی می‌گیرند. مضامین تحقیقاتی موضوعاتی مانند ساختار فرایند طراحی مهندسی، ماهیت و کارکردهای مصنوعات تکنیکی، ماهیت معرفت تکنولوژیک، رابطۀ میان علوم مهندسی و علوم طبیعی و ساختار روش‌شناختی علوم مهندسی را در بر می‌گیرند. تحولات در این حوزه اخیراً در راهنمایی ۱۴۷۲صفحه‌ای با عنوان فلسفۀ تکنولوژی و علوم مهندسی (میرز ۲۰۰۹) به اوج خود رسیده است. این مجموعه حاوی تقریباً ۵۰ فصل و نوشتۀ متخصصانی است که رویکرد جدید مورد بحث را نمایندگی می‌کنند.

ظهور اخلاق تکنولوژی کاربردی
تحول سوم در حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ظهور تحقیقات اخلاق کاربردی در زمینۀ تکنولوژی بود. این تحقیقات در زمانی ظهور کرد که اخلاق کاربردی به طور کلی همراه با اخلاق حرفه‌ای در حال شکل‌گیری بود. متناظر با ظهور اخلاق حرفه‌ای و اخلاق کاربردی به عنوان دو رویکرد متمایز و در عین حال مرتبط به یکدیگر در فلسفه اخلاق، می‌توانیم ظهور دو حوزۀ جدید در فلسفۀ اخلاق تکنولوژی‌محور را تشخیص دهیم. از یک سو، شکل‌گیری نوعی اخلاق حرفه‌ای را که متوجه مهندسان است، می‌بینیم: اخلاق مهندسی. نقطۀ تمرکز اخلاق مهندسی کمک کردن به مهندسان برای شکل دادن به مسئولیت حرفه‌ای‌شان از طریق صورتبندی اصول اخلاق کلی و دستورالعمل‌های حرفه‌ای و فراهم آوردن روش‌ها و فنونی برای برآمدن از عهدۀ مسائل و مسائل دشوار اخلاقی‌ای است که مهندسان در کار خود با آنها مواجه می‌شوند. از سوی دیگر، ظهور تحقیقات اخلاق کاربردی را در زمینۀ مسائل اجتماعی-اخلاقی مرتبط با تکنولوژی مشاهده می‌کنیم. تمرکز در این بخش نه بر مسئولیت اخلاقی، بلکه بر موضوعات اخلاقی‌ای است که جامعه به طور کلی باید به هنگام مطرح شدن و به‌کارگیری تکنولوژی‌ها با آنها مواجه شود. مثال‌هایی از این موضوعات عبارت‌اند از این پرسش که آیا شبیه‌سازی موجودات زنده را باید ممنوع کرد یا خیر یا حریم خصوصی کاربران اینترنت تا چه حد باید رعایت شود. بخش روزافزونی از کارهایی که در حوزۀ اخلاق کاربردی انجام می‌شوند، بر تکنولوژی تمرکز دارند. این وضعیت بیش از همه در حوزه‌های جدیدی مانند اخلاق رایانه و اطلاعات و اخلاق نانو دیده می‌شود که بر موضوعات اخلاقی‌ای تمرکز دارند که به تکنولوژی رایانه و نانوتکنولوژی مرتبط‌اند. بیشتر حوزه‌های دیگر اخلاق کاربردی تمرکز عمده‌ای بر تکنولوژی ندارند، اما موضوعات مربوط به تکنولوژی به نحوی روزافزون در آنها رواج پیدا می‌کنند. این امر را می‌توان در حوزه‌هایی مانند اخلاق زیستی، اخلاق زیست‌محیطی و اخلاق عصب‌شناختی مشاهده کرد.

تحقیقات اخلاق کاربردی و حرفه‌ای در حوزۀ تکنولوژی تا حد زیادی مستقل از جریان اصلی فلسفۀ تکنولوژی توسعه پیدا کرد. با این حال، تحقیقات مذکور نقاط اشتراکی با چرخش تجربی که پیشتر شرح داده شد، دارند. این تحقیقات تمایل دارند بر شیوه‌های عمل و تکنولوژی‌های انضمامی تمرکز کنند و رویکرد یک‌طرفۀ منفی نسبت به تکنولوژی را رد می‌کنند. از سوی دیگر، بیشتر تحقیقات اخلاقی در حوزۀ تکنولوژی از تلقی‌های سیاق‌مندی دربارۀ تکنولوژی که در مطالعات علم و تکنولوژی و چرخش تجربی به کار گرفته می‌شوند، استفاده نمی‌کنند و در واقع، «جعبۀ سیاه» تکنولوژی را نمی‌گشایند. اخلاق تکنولوژی معاصر از این جهت که هنجاری و ارزیابانه است با فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک و جامعه‌محور اشتراک دارد و تمایل دارد بر تبعات اجتماعی تکنولوژی تمرکز کند. تفاوت در اینجاست که اخلاق تکنولوژی معمولاً تلاش نمی‌کند به این پرسش پاسخ دهد که آیا تکنولوژی مدرن خیر است یا شر و آیا باید آن را رد کنیم یا پذیرای آن باشیم. این دیدگاه تمایل دارد این امر را بپذیرد که ما در فرهنگی تکنولوژیک زندگی می‌کنیم که در آن، مطرح شدن و به‌کارگیری تکنولوژی‌های جدید به بخشی عادی از نحوۀ عمل جامعه تبدیل شده است. بنابراین، اخلاق تکنولوژی این پرسش را مطرح می‌کند که چگونه می‌توانیم به نحوی مسئولانه با چنین تکنولوژی‌های جدیدی برخورد کنیم و بدین ترتیب، در مقایسه با رویکردهای جامعه‌محور در فلسفۀ تکنولوژی عملی‌تر و کمتر متأملانه است.

محدودیت‌های فلسفۀ تکنولوژی معاصر
در بخش ۳، سه رویکرد معاصر در فلسفۀ تکنولوژی معرفی شدند. از این میان، دو رویکرد (فلسفۀ تکنولوژی جامعه‌محور و فلسفۀ تکنولوژی مهندسی‌محور) حاصل چرخش تجربی در این حوزه هستند و رویکرد سوم (اخلاق تکنولوژی کاربردی) در کنار دو رویکرد دیگر پدید آمده است. در حال حاضر، این سه رویکرد بخش اصلی حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی را تعریف می‌کنند. پرسشی که قصد دارم در این بخش مطرح کنم این است که آیا رویکردهای اخیر فلسفۀ تکنولوژی کامل و بالغی را شکل می‌دهند که رضایت‌بخش باشد یا آنکه هنوز جای زیادی برای بهبود در این حوزه وجود دارد. موضع من این است که باید از این امر که این سه رویکرد ظهور کرده‌اند، خوشنود باشیم و این رویکردها پیشرفتی نسبت به فلسفۀ تکنولوژی کلاسیک به شمار می‌آیند. با این حال، به رغم گستردگی حوزه‌ای که این رویکردها در مجموع پوشش می‌دهند، در حال حاضر به برخی از موضوعات به اندازۀ کافی پرداخته نمی‌شود و برخی موضوعات نیز به نحوی پوشش داده می‌شوند که امکان پیشرفت کافی در آنها شکل نمی‌گیرد.

می خواهم ادعا کنم که فلسفۀ تکنولوژی حوزه‌ای است که سه پرسش اصلی آن را به خود مشغول کرده‌اند: (الف) تکنولوژی چیست؟ (ب) چگونه می‌توانیم تبعات تکنولوژی را برای جامعه و شرایط بشری بفهمیم و ارزیابی کنیم؟ (ج) چگونه باید در نسبت با تکنولوژی عمل کنیم؟ من معتقدم که این پرسش‌ها هنوز هم حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی را به نحوی مناسب تعریف می‌کنند. پرسش اول دغدغۀ محوری فلسفۀ تکنولوژی مهندسی‌محور است، اگرچه کارهایی در این خصوص در فلسفۀ تکنولوژی جامعه‌محور نیز انجام می‌گیرند که در آنها، تعریف‌ها و توصیف‌های تکنولوژی بیشتر بر نقش اجتماعی یا انسان‌شناختی تکنولوژی تمرکز دارند. پرسش دوم در قلمرو فلسفۀ تکنولوژی جامعه‌محور قرار دارد، اما اخلاق تکنولوژی نیز تا آنجا که ارزیابی‌های مورد بحث ارزیابی‌هایی اخلاقی باشند، به این پرسش می‌پردازد. نهایتاً، پرسش سوم کاملاً متوجه اخلاق تکنولوژی است.

دغدغۀ من این است که فلسفۀ تکنولوژی جامعه‌محور و اخلاق تکنولوژی آنچنانکه امروز پیگیری می‌شوند، به اندازۀ کافی مجهز نیستند تا پاسخ‌های کامل و متقاعدکننده‌ای را برای پرسش‌های دوم و سوم فراهم آورند. اجازه دهید دو رویکرد اخیر را به ترتیب بررسی کنیم. اولاً، اخلاق تکنولوژی حوزه‌ای است که برنامۀ هنجاری و ارزیابانۀ محدودی دارد: این حوزه متوجه اخلاقیات و تنها اخلاقیات است. اخلاق تکنولوژی تنها بر ارزیابی اخلاقی تکنولوژی و بر تجویزهای اخلاقی تمرکز دارد. اما هنجارمندی اخلاقی تنها یک نوع از هنجارمندی است و ارزش‌های اخلاقی تنها یک طبقه از انواع ارزش‌ها را تشکیل می‌دهند. من معتقدم که وظیفۀ فلسفۀ تکنولوژی ارزیابی تبعات تکنولوژی با توجه به استانداردهای مختلف خیر و شر است و نه تمرکز صرف بر خیر و شر اخلاقی. تبعات تکنولوژی تنها به دلایل اخلاقی خیر یا شر نیستند، بلکه ممکن است به دلایل دیگری نیز چنین باشند.

اجازه دهید که این نکته را با مثالی توضیح دهم. امروزه انسان‌ها محصولات بیشتر و بیشتری را از طریق اینترنت خریداری می‌کنند. این امر بدین معناست که افراد نسبت به گذشته کمتر به مراکز خرید می‌روند و ادعا شده که این وضعیت پیوستگی اجتماعی در شهرها را کاهش می‌دهد. آیا این تحول خیر است یا شر؟ فلسفۀ اخلاق کمک زیادی در این خصوص نمی‌کند، چرا که تنها به این نکته توجه دارد که آیا اصول اخلاقی به هنگام خرید اینترنتی نقض می‌شوند یا خیر. به نظر می‌رسد که چنین نیست و بنابراین، فلسفۀ اخلاق نتیجه می‌گیرد که تحول مورد بحث به لحاظ اخلاقی خنثی است. با این حال، من علاقه دارم که فلسفۀ تکنولوژی قادر باشد در اینجا این حکم هنجاری را مطرح کند که پیوستگی و همبستگی اجتماعی ارزش‌های بااهمیتی هستند و باید خواهان آن باشیم که تکنولوژی آنها را ارتقاء بخشد. با این حال، ارزش‌های مذکور معمولاً ارزش‌هایی اخلاقی تلقی نمی‌شوند. فلسفۀ اخلاق تنها اموری را پوشش می‌دهد که به لحاظ اخلاقی خیر یا شر یا ارزشمند هستند، اما امور بسیاری به دلایلی غیر از دلایل اخلاقی ارزشمندند. علاوه بر ارزش اخلاقی، ارزش‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی،

توسعۀ نظریه‌هایی دربارۀ ارزش که به طور خاص متوجه تکنولوژی باشند، انواع مختلف ارزش‌های دخیل در ارزیابی تبعات تکنولوژی را تمیز دهند، این امر را تحلیل کنند که طراحی و کاربرد مصنوعات و فرایندهای تکنولوژیک چگونه چنین ارزش‌هایی را ارتقاء می‌بخشند یا به آنها آسیب می‌زنند و چگونه می‌توان این ارزش‌ها را در قبال یکدیگر به تعادل رساند، فوق‌العاده برای حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی سودمند خواهد بود.

بوم‌شناختی، محتاطانه و شخصی نیز داریم. ما به فلسفۀ تکنولوژی‌ای نیاز داریم که همۀ امور ارزشمند را در نظر داشته باشد، بتواند میان تبعات مثبت و منفی مختلف تکنولوژی تمایز قائل شود و دلایلی را در این خصوص که چرا این تبعات خیر یا شر هستند، فراهم آورد. چنین فلسفه‌ای قادر خواهد بود میان ارزش‌های مختلفی که در موضوعات و مسائل اجتماعی مربوط به تکنولوژی نقش ایفا می‌کنند، تمایز قائل شود و آنها را در قبال یکدیگر سبک سنگین کند.

ممکن است برخی معتقد باشند که آنچه در نظر دارم درون فلسفۀ اخلاق نیز قابل دستیابی است. آنها استدلال خواهند کرد که فلسفۀ اخلاق بر خیر در گسترده‌ترین معنا تمرکز دارد و به همۀ انواع ارزش‌ها می‌پردازد. در واقع، تعریف‌هایی از فلسفۀ اخلاق وجود دارند که تا این اندازه گسترده باشند. با این حال، واقعیت این است که این تلقی گسترده به سختی می‌تواند نقشی در اخلاق کاربردی ایفا کند، چرا که فلسفۀ اخلاق در این حوزه به نحوی محدود به صورت ارزیابی اخلاقی اعمال به منظور مانع شدن از صدمه خوردن به اشخاص ثالث و ارتباط احترام‌آمیز با آنها و با عطف توجه کمی به موضوعات گسترده‌تری که ماهیتی اجتماعی دارند یا به کیفیت زندگی مربوط‌اند، تعریف می‌شود. بنابراین، هنگامی که به برنامۀ محدود فلسفۀ اخلاق اشاره می‌کنم، به این برنامه آنچنانکه در عمل به اجرا در می‌آید، اشاره می‌کنم، اگرچه شاید اوضاع در مقام نظر متفاوت باشد.

فلسفۀ تکنولوژی جامعه‌محور معاصر تکنولوژی را به نحوی گسترده‌تر از فلسفۀ اخلاق ارزیابی می‌کند. با این حال، این دیدگاه هم فاقد نظریۀ ارزش توسعه‌یافته‌ای است که بتوان با تکیه بر آن، ارزش‌های مختلفی را که در نسبت با تکنولوژی در خطرند، تشخیص داد و آنها را در قبال یکدیگر به تعادل رساند. بدین ترتیب، در مقام نظر چیز زیادی در دست نداریم تا بر مبنای آنها، مثلاً ارزش فرهنگی دانش‌های بومی‌ای را که در معرض تهدید اینترنت یا ثبت اختراع زیستی قرار دارند، ارزیابی کنیم، ارزش اجتماعی دوستی‌های حضوری را در مقایسه با دوستی‌های رایانه‌ای بسنجیم یا ارزش‌های اقتصادی و بوم‌شناختی را در قبال یکدیگر به تعادل برسانیم. بسیاری از ارزیابی‌هایی که در این حوزه انجام می‌گیرند، موردی هستند، بنیان نظری چندانی در پس آنها وجود ندارد ودر بسیاری موارد به شهود متوسل می‌شوند. برای مثال، ادعا می‌شود که تکنولوژی‌های جدید وجود ما را عقلانی می‌کنند، در چهارچوب قرار می‌دهند یا کالایی می‌کنند و بنابراین، به کیفیت زندگی صدمه می‌زنند، اما دلایل و شواهد چندانی در این خصوص ارائه نمی‌شود. به نظر من، توسعۀ نظریه‌هایی دربارۀ ارزش که به طور خاص متوجه تکنولوژی باشند، انواع مختلف ارزش‌های دخیل در ارزیابی تبعات تکنولوژی را تمیز دهند، این امر را تحلیل کنند که طراحی و کاربرد مصنوعات و فرایندهای تکنولوژیک چگونه چنین ارزش‌هایی را ارتقاء می‌بخشند یا به آنها آسیب می‌زنند و چگونه می‌توان این ارزش‌ها را در قبال یکدیگر به تعادل رساند، فوق‌العاده برای حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی سودمند خواهد بود.

محدودیت دیگر فلسفۀ تکنولوژی در این است که بسیاری از مطالعات فلسفی که بر تبعات تکنولوژی تمرکز دارند نظریه‌های توسعه‌یافته‌ای را دربارۀ جنبه‌های مختلف جامعه و تعامل آنها با تکنولوژی به کار نمی‌گیرند. بسیاری از کارهایی که انجام می‌شوند کماکان به لحاظ نظری توسعه نیافته‌اند. کارهایی انجام می‌گیرد که در آنها تبعات تکنولوژی‌های خاصی در حوزۀ فرهنگ بدون وجود نظریه‌ای توسعه‌یافته دربارۀ فرهنگ و نحوۀ تعامل آن با تکنولوژی مطالعه می‌شود. کارهایی انجام می‌شود که در آنها تبعات ارتباطات دوستانۀ رایانه‌ای بدون وجود نظریه‌ای توسعه‌یافته در مورد دوستی، اعتماد و صمیمیت و نحوۀ انتقال این کیفیات از طریق مصنوعات تکنولوژیک یا نحوۀ اثرگذاری مصنوعات بر کیفیات مذکور مطالعه می‌شوند. طرح کردن ادعاهایی قابل اعتماد دربارۀ معنای تکنولوژی برای فرهنگ یا دوستی بدون وجود نظریه‌ای توسعه‌یافته و دارای پشتوانه در این باره که امور مذکور چه هستند و تکنولوژی چگونه ممکن است بر آنها تأثیر بگذارد، دشوار است. با این حال، چنین نظریه‌هایی اغلب یا در دست نیستند یا ابتدایی‌اند. به طور کلی، آنچه در حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی به آن نیاز داریم، نظریه‌های توسعه‌یافتۀ بیشتری در مورد نحوۀ تعامل مصنوعات تکنولوژیک با جنبه‌های مختلف جامعه و تبیین‌های بهتری دربارۀ خود این پدیده‌های اجتماعی است. چنین نظریه‌هایی را می‌توان (هم‌راستا با چرخش تجربی) از مطالعات علم و تکنولوژی یا علوم اجتماعی دیگر اخذ کرد، از جریان اصلی فلسفه گرفت، یا آنکه آنها را تدوین کرد، اما در هر حال باید شمار بیشتری از آنها را وارد کارمان کنیم.

ثالثاً، اجازه دهید به برخی محدویت‌هایی اشاره کنم که مختص به فلسفۀ اخلاق معاصر هستند. مهم‌تر از همه، نقصانی در اخلاق تکنولوژی عمومی در مقابل اخلاق کاربردی تکنولوژی‌های خاص دیده می‌شود. خصوصاً، کارهای بسیار کمی برای پیشبرد حوزۀ اخلاق تکنولوژی از حیث نظری و روش‌شناختی انجام شده است. چرخش تجربی حتی به یک تک‌نگاشت در زمینۀ اخلاق تکنولوژی که نظریه‌ها و روش‌هایی را برای پرداختن به این حوزه ارائه دهد، منجر نشده است. انتقادی دیگر اما مرتبط این است که کارهای بسیار کمی در خصوص این پرسش که تکنولوژی‌های جدید را چگونه می‌توان به نحوی توسعه داد که از نظر اخلاقی مسئولانه باشد، انجام شده است. اخلاق تکنولوژی از یک سو به شدت بر موضوعات اجتماعی-اخلاقی مربوط به تکنولوژی‌هایی که از پیش وجود داشته‌اند و از سوی دیگر بر مسئولیت‌های عمومی مهندسان تمرکز دارد. آنچه فقدان آن احساس می‌شود، الگوهای کارایی است که ما را قادر سازند این امر را ارزیابی کنیم که چگونه می‌توانیم هنجارها و ارزش‌های پذیرفته شده را به هنگام توسعۀ تکنولوژی‌های جدید در نظر داشته باشیم و چگونه می‌توانیم موضوعات اخلاقی و هنجاری مربوط به کاربردهای آتی را پیش‌بینی کنیم. به عبارت دیگر، آنچه در دست نیست، الگوهای کارایی برای ارزیابی اخلاقی تکنولوژی و برای توسعۀ اخلاقی تکنولوژی‌های جدید است.

در نهایت، می‌خواهم نگرانی‌ام را دربارۀ این احتمال که فلسفۀ تکنولوژی جامعه‌محور و فلسفۀ تکنولوژی مهندسی‌محور از یکدیگر فاصله بگیرند، اعلام کنم. موضوع این دو رویکرد به وضوح متفاوت است: رویکرد اول بر تبعات تکنولوژی برای جامعه تمرکز دارد، در حالی که دیگری بر مهندسی متمرکز است. این خطر وجود دارد که جوامع فعال در این دو حوزه با یکدیگر تعامل نکنند و در نتیجه، فلسفۀ تکنولوژی به دو بخش تقسیم شود. این احتمال را می‌توان تا حدی در مدخل‌های دائره‌المعارفی، متون مقدماتی و مجموعه مقاله‌ها در حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی تشخیص داد. برخی از این متون تقریباً به طور کامل بر یکی از دو رویکرد مذکور تمرکز دارند و رویکرد دیگر را عمدتاً یا کاملاً نادیده می‌گیرند. این وضعیت جای افسوس دارد چرا که حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی را به نحوی نادرست بازنمایی می‌کند. واقعیت این است که هر دو رویکرد مذکور می‌توانند به یکدیگر سود برسانند. فلسفۀ تکنولوژی مهندسی‌محور نظریه‌هایی را دربارۀ مصنوعات و شیوه‌های عمل تکنولوژیک، فرایندهای طراحی و رابطۀ میان طراحی و کاربرد توسعه می‌دهد که می‌توانند در فلسفۀ تکنولوژی جامعه‌محور به کار گرفته شوند. رویکرد اخیر نیز نظریه‌هایی را دربارۀ رابطۀ میان جامعه و تکنولوژی توسعه می‌دهد که می‌توانند به منظور طرح توصیف‌هایی بهتری از سیاق اجتماعی مهندسی در رویکرد اول به کار آیند. بنابراین، امید من این است که این دو رویکرد از یکدیگر فاصله نگیرند، بلکه با یکدیگر تعامل کنند و در حوزه‌های مورد علاقۀ مشترک‌شان با یکدیگر درآمیزند.

خاتمه: برنامه‌ای برای فلسفۀ تکنولوژی
در بخش پیشین به نفع این ادعا استدلال کردم که به رغم دستاوردهای تأثیرگذاری که در بیست‌وپنج سال گذشته در حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی حاصل شده‌اند، هنوز فضای بسیاری برای پیشرفت وجود دارد. در باقی‌ماندۀ مقاله، پیشنهادهایی را در این خصوص مطرح خواهم کرد که چگونه می‌توان بر چالش‌هایی که ذکر کردم، فائق آمد.

اولاً، اجازه دهید به نیاز به نظریه‌های ارزش کاربردی در این حوزه بپردازم. آنگونه که به نظر من می‌رسد، چالش پیش رو توسعه دادن نظریه‌هایی است که ما را قادر سازند ارزیابی‌های گسترده‌ای را دربارۀ تکنولوژی‌ها و شیوه‌های عمل تکنولوژیک مختلف بر مبنای ارزش‌های اخلاقی و نااخلاقی انجام دهیم. مطالعۀ انواع مختلف ارزش‌ها در حوزۀ نظریۀ ارزش که شاخه‌ای از فلسفه اما متفاوت با فلسفۀ اخلاق است، پی گرفته می‌شود. ما برای پیگیری فلسفۀ تکنولوژی به نظریۀ ارزشی نیاز داریم که رابطۀ میان تکنولوژی و متحقق‌سازی ارزش‌ها را بررسی کند. چنین نظریه‌ای باید میان انواع مختلف ارزش‌ها مانند ارزش‌های اخلاقی، زیبایی‌شناختی، فرهنگی، اجتماعی، محتاطانه و اقتصادی و نیز میان ارزش‌های ذاتی و ابزاری که در جامعه به مصنوعات و فرایندهای تکنولوژیک نسبت داده می‌شوند، تمایز بگذارد. ثانیاً، لازم است دیدگاهی را در این خصوص شکل دهیم که چگونه می‌توان چنین ارزش‌هایی را با یکدیگر مقایسه کرد. چگونه می‌توانیم ارزش ایمنی را با ارزش [حفظ] حریم خصوصی مقایسه کنیم و تشخیص دهیم که کدام یک اهمیت بیشتری دارد؟ چگونه می‌توانیم ارزش اقتصاد قدرتمند را با ارزش محیط زیست پاک مقایسه کنیم؟ ثالثاً، لازم است این موضوع را بررسی کنیم که تکنولوژی چگونه

گفتن اینکه چیزی دارای ارزش اخلاقی است، بدین معناست که آن چیز به لحاظ اخلاقی خیر است و گفتن اینکه چیزی دارای ارزش اقتصادی است بدین معناست که آن چیز به لحاظ اقتصادی خیر است. من استدلال کرده‌ام که مهم‌ترین انواع خیر در نسبت با تکنولوژی خیر بودن زندگی‌هایمان و خیر بودن جامعه است.

ارزش‌ها را متحقق می‌سازد و ارتقاء می‌دهد. آیا مصنوعات تکنولوژیک می‌توانند ارزش‌ها را مجسم سازند و چه عواملی غیر از تکنولوژی این امر را متعین می‌کنند که هنگامی که تکنولوژی‌ها به کار گرفته می‌شوند، ارزش‌ها ارتقاء می‌یابند یا آسیب می‌بینند؟ موضوع سوم اخیراً در نظریه‌های ارزش در طراحی (نیسن‌باوم ۱۹۹۸) و طراحی حساس به ارزش (فریدمن و کان ۲۰۰۳) مورد توجه قرار گرفته است و بخش بزرگی از تحقیقات کنونی من متوجه دو موضوع اول هستند (نگاه کنید به بری ۲۰۰۷الف). همچنانکه رایت (۱۹۶۳) استدلال کرده است، ارزش‌ها گونه‌های خیر هستند.

گفتن اینکه چیزی دارای ارزش اخلاقی است، بدین معناست که آن چیز به لحاظ اخلاقی خیر است و گفتن اینکه چیزی دارای ارزش اقتصادی است بدین معناست که آن چیز به لحاظ اقتصادی خیر است. من استدلال کرده‌ام که مهم‌ترین انواع خیر در نسبت با تکنولوژی خیر بودن زندگی‌هایمان و خیر بودن جامعه است (بری ۲۰۰۷الف). انواع دیگر خیر مانند خیر فرهنگ و اقتصاد از دو ارزش مذکور مشتق می‌شوند. بنابراین، باید خصوصاً در زمینۀ شکل دادن به نظریه‌هایی دربارۀ زندگی خیر و جامعه خیر سرمایه‌گذاری کنیم و این امر را مطالعه کنیم که تکنولوژی چگونه ممکن است به نحوی مثبت یا منفی بر این انواع خیر تأثیر بگذارد. کارهای بزرگی تا کنون در این حوزه هم در مورد تکنولوژی و زندگی خیر (بورگمان ۱۹۸۴؛ هیگز، لایت و استرانگ ۲۰۰۰) و هم در مورد رابطۀ میان تکنولوژی و جامعۀ خیر (فینبرگ ۱۹۹۵؛ وینر ۱۹۸۶) انجام شده است. با این حال، برای پیشرفت بیشتر در این حوزه به فلاسفۀ بیشتری احتیاج داریم تا این موضوعات را مطالعه کنند. ما به جوامع شکوفایی از دانشوران که دربارۀ این موضوعات به گفتگو با یکدیگر می‌پردازند و دامنۀ بحث را گسترش می‌دهند، نیاز داریم.

پیشرفت دیگری که لزوم آن تشخیص داده شده توسعۀ نظریه‌های بیشتر و بهتری دربارۀ رابطۀ میان تکنولوژی و جنبه‌های مختلف جامعه است. تمایزی نادقیق را می‌توان میان دو نوع از این نظریه‌ها در نظر گرفت. نظریه‌های مربوط به روابط انسان-تکنولوژی نظریه‌هایی در سطح خرد هستند و این امر را توصیف می‌کنند که انسان‌ها چگونه به مصنوعات تکنولوژیک مرتبط می‌شوند و با آنها تعامل می‌کنند یا چگونه درگیر شیوه‌های عمل تکنولوژیک می‌شوند. نظریه‌های مربوط به روابط تکنولوژی-جامعه این امر را توصیف می‌کنند که محصولات و شیوه‌های عمل تکنولوژیک چگونه به جنبه‌های مختلف جامعه مربوط می‌شوند و با آنها تعامل می‌کنند. این نظریه‌ها در سطح کلان و میانی مطرح می‌شوند و برای مثال، این امر را توصیف می‌کنند که مصنوعات تکنولوژیک چگونه ممکن است بر فرایندهای سیاسی تأثیر بگذارند یا فرایندهای طراحی تکنولوژیک چگونه با فرایندهای اقتصادی تعامل می‌کنند. در حال حاضر، نظریه‌های معدودی از این دست در حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی وجود دارند که مقبولیت گسترده یافته باشند. نظریه‌های تأثیرگذاری مانند نظریۀ پدیدارشناختی دان آید دربارۀ روابط انسان-تکنولوژی، نظریۀ شبکه-عامل لاتور، نظریۀ سیاست مصنوعات وینر و نظریۀ عقلانی‌سازی تکنولوژیک فینبرگ در دست‌اند. اما این نظریه‌ها متوجه موضوعات و پرسش‌های خاصی هستند و به نظریه‌های بیشتری نیاز داریم که موضوعات دیگر را پوشش دهند.

برای فهم بهتر روابط انسان-تکنولوژی، به نظریه‌هایی دربارۀ تعامل میان مصنوعات و شیوه‌های عمل تکنولوژیک از یک سو و ادراک، شناخت، عمل، تجربه، هویت، تصویر بدنی، تحول اخلاقی، ارادۀ اخلاقی، ماهیت بشر، باورها و ارزش‌های پایه و مانند آنها از سوی دیگر نیاز داریم. بدوین چنین نظریه‌هایی که یا درون فلسفه شکل گرفته باشند یا از علوم اجتماعی اخذ شده باشند، پیشرفت کمی در فهم و ارزیابی روابط انسان-تکنولوژی خواهیم داشت. در حال حاضر، چند نظریۀ خوب در این حوزه مانند نظریه‌های آید و لاتور در دست داریم، اما به نظریه‌های بیشتری نیازمندیم. به نحوی مشابه، در مورد روابط تکنولوژی-جامعه، به نظریه‌هایی دربارۀ تعامل میان مصنوعات و شیوه‌های عمل تکنولوژیک و فرایندهای توسعه از یک سو و ساختارها، نهادها و فرایندهای اجتماعی (برای مثال، سیاست، اقتصاد، آموزش عالی، جهانی‌سازی، روابط دوستانه و موضوعات جنسیتی)، شیوه‌های عمل و باورهای فرهنگی، طبیعت و محیط زیست از سوی دیگر نیاز داریم. در حال حاضر، نظریه‌های معدودی از این دست در فلسفۀ تکنولوژی وجود دارند و در واقع، هیچ کدام از آنها از پشتیبانی گسترده‌ای برخوردار نیست.

برای پیشرفت حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی پیشنهاد می‌کنم که به توسعۀ دو نوع نظریه دربارۀ رابطه میان تکنولوژی و جامعه/انسان اولویت دهیم. موضوع اول توسعۀ نظریه‌هایی دربارۀ عاملیت تکنولوژیک است: مصنوعات و شیوه‌های عمل تکنولوژیک چگونه بر محیطی که در آنها مطرح و به کار گرفته می‌شوند، تأثیر می‌گذارند («عمل می‌کنند»)، چگونه موجب پدید آمدن تبعاتی می‌شوند و این تبعات به چه عوامل دیگری وابسته‌اند؟ خوشبختانه فلاسفۀ متعددی و از جمله خود من (بری ۲۰۰۷ب؛ ۲۰۰۶) در این خصوص کار می‌کنند. موضوع دوم توسعۀ نظریه‌هایی دربارۀ تکنولوژی و مدرنیته است: نظریه‌هایی در سطح کلان که پویایی تکنولوژی را به ساختارها و نهادهای پایۀ جامعه مدرن مرتبط سازند. در کتاب تکنولوژی و مدرنیته، با اندرو فینبرگ و تام میزا همکاری کرده‌ام تا چنین نظریه‌هایی را جزو موضوعات محوری برنامۀ فلسفۀ تکنولوژی قرار دهیم و همکاری‌هایی را با جامعه‌شناسان و مورخان با هدف توسعۀ نظریه‌هایی که از اطلاعات تجربی بهره‌مند باشند و در موارد منفرد کاربرد داشته باشند، شکل دهیم (میزا، بری و فینبرگ ۲۰۰۳).

سومین و آخرین چالشی که به آن می‌پردازم، مربوط به اخلاق تکنولوژی است. معتقدم که در این زمینه، به توسعۀ نظریه‌ها و روش‌هایی در چهار حوزه نیاز داریم. اول از همه، به نظریه‌های بهتری دربارۀ عاملیت اخلاقی مصنوعات نیازمندیم: مصنوعات و فرایندهای تکنولوژیک چگونه ارزش‌ها و هنجارهای اخلاقی را مجسم می‌کنند و این ارزش‌ها و هنجارها چگونه در عمل بیان می‌شوند؟ این موضوع به مسئلۀ گسترده‌تر ارزش‌ها مرتبط است که پیشتر دربارۀ آن بحث کردم و در آنجا به برخی از رویکردهای موجود در این خصوص اشاره کردم. ثانیاً و در ارتباط با موضوع اول، به نظریه‌هایی اخلاقی دربارۀ عاملیت انسانی با وساطت تکنولوژی نیازمندیم. لازم است بفهمیم که کاربرد یا حضور تکنولوژی چگونه بر ابعاد اخلاقی عمل انسانی و مسئولیت فردی تأثیر می‌گذارد. اثر تأثیرگذار هانس یوناس (۱۹۸۵) در این خصوص ارزشمند است، اما به نظریه‌هایی پس از چرخش تجربی نیاز داریم که به این موضوع بپردازند. ثالثاً، لازم است نظریه و روش‌هایی را در زمینۀ ارزیابی اخلاقی تکنولوژی شکل دهیم.

مقصودم از این موضوع مطالعه و ارزیابی تبعات اخلاقی تکنولوژی‌های جدید است. در حال حاضر، تقریباً نظریه‌ای از این دست در دست نداریم و این امر موجب شده که نظریه‌پردازان اخلاق برای ایفای نقش در ارزیابی و توسعۀ تکنولوژی‌های جدید و نوظهور دچار مشکل شوند، چرا که ارزیابی موضوعات اخلاقی مورد انتظار در حال حاضر اغلب به نحوی گمان‌پردازانه انجام می‌گیرد. بخشی از آنچه باید انجام دهیم، کار کردن روی روش‌هایی برای تنظیم سناریوهای اخلاقی-تکنیکی است که این امکان را برای ما فراهم آورند که پیش‌بینی‌های مستدلی را دربارۀ موضوعات هنجاری و اخلاقی‌ای که ممکن است در مورد تکنولوژی‌های جدید پدید آیند، مطرح سازیم. رابعاً و در نهایت، به روش‌های بهتری برای تحلیل اخلاقی و هدایت مباحثات اجتماعی و سیاسی دربارۀ مطرح شدن تکنولوژی‌های جدید نیاز داریم تا این امر را ارزیابی کنیم که چگونه می‌توان چنین مباحثی را به نحوی پی گرفت که ذینفعان دخیل در آنها حضور داشته باشند و بررسی صادقانۀ استدلال‌های اخلاقی مطرح شده ممکن گردد (نگاه کنید به اسویرسترا و ریپ ۲۰۰۷).

اکنون زمان هیجان‌انگیزی برای کار در حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی است. پیشرفت‌های بسیاری در دهه‌های اخیر شکل گرفته و این حوزه در حال بالغ شدن است. حال زمان آن است که حوزۀ فلسفۀ تکنولوژی را به مرحله بعدی ببریم و هم نظریه‌ها و هم کاربردها را تقویت کنیم. برای رشد این حوزه لازم است نشان دهیم که چیزهای بیشتری از مجموعه‌ای از نظریه‌ها و دیدگاه‌های جالب توجه برای عرضه داریم. باید نشان دهیم که حوزه‌ای را شکل می‌دهیم که افراد در آن همراه با یکدیگر روی مسائل و موضوعاتِ به هم مرتبطی کار می‌کنند، گفتگویی دائمی دربارۀ بهترین شیوه پرداختن به این مسائل و موضوعات در جریان است و افراد از کارهای همدیگر باخبرند و کارهای خود را بر آنها بنا می‌کنند. امیدوارم که تحلیل من دربارۀ وضعیت معاصر و همچنین برنامه‌ام برای آینده بتواند تا اندازه‌ای هر چند کم در دستیابی به این اهداف سهیم باشند.

این مقاله ترجمه‌ای است از:

Brey, P. (2010) ‘Philosophy of Technology after the Empirical Turn’ Techné: Research in Philosophy and Technology 14:1

منبع: ترجمان