فرهنگ امروز / علیرضا شفاه: بعد از ماجراهایی که برای دکتر خاتمی پیش آمد، آدم میترسد فردا مچش را سر هر بیان بدون ارجاعی بگیرند. این روزها من جُک هم که تعریف میکنم در پایان یا حتی گاهی در آغاز ذکر میکنم که آن را از که شنیدهام و البته هنوز کار به بیان عنعنات نکشیده است الحمد الله. لذا همین اول مطلب بنویسم که عنوان این نوشته را از خبری که سایت دویچهوله دربارهی اظهارات اخیر دکتر یوسف اباذری دربارهی مرحوم مرتضی پاشایی درج کرده بود اخذ کردهام و البته ممکن است با خودتان بگوئید که این عنوان آش دهانسوزی هم نبوده است، ولی من قطعاً با این نظر مخالفم و سعی بلیغم در این وجیزه همین خواهد بود که نشان دهم این عنوان تا چه حد برای همهی ما به ویژه شخص دکتر اباذری میتواند پندآموز باشد. در این عنوان به گمان من رسانهی مذکور اباذری را به تحدی خوانده است وحتی بهتر است بگوییم او را دست انداخته است.
اباذری در تمام طول بیانات هیجانانگیزش دربارهی پاشایی میکوشید حساب خود را از او و طرفدارانش جدا کند؛ حالا این عنوان «پدیدهی پاشایی، پدیدهی اباذری» او را در مقامی کاملاً مقارن با مرتضی پاشایی قرار داده است و از آن بدتر این که این شوخی را با تکرار یک کلمهی تکاندهنده تند و تیزتر نیز کرده است: پدیده! کسانی که دربارهی اباذری چیزی شنیده باشند میدانند که این کلمه نزد او میتواند تا چه حد توهینآمیز و حتی تنفرانگیز باشد. پدیده اینجا لفظ محتاطانه و مؤدبانهای معادل ستاره یا celebrity است. ستارهها در صحنهی زندگی مبتذل روزمره است که ظهور میکنند، درحالی که اباذری کوشید تا با ابتذال در بیفتد و آن را با ایثار آبرو و نام خود هم که شده از میدان عقب براند. حال دویچهوله از ظهور یک ستاره جدید خبر میدهد که با ستارههایی مثل پاشایی سر سازگاری ندارد: دکتر یوسف اباذری. ماجرای دکتر اباذری به یک تراژدی میماند و چنان که خواهم گفت چنین است. او با دستانش همان رخدادی را رقم میزند که با زبانش با آن میستیزد.
اباذری پاشایی را که یقیناً ستاره شده است در مقابل موسیقیدانان بزرگی چون موتزارت و شوپن قرار داد، سبک پاپ را با نوای فراموشناشدنی موسیقیدانان بزرگ قیاس کرد و آن را مبتذل خواند. اصالت چونان امر ترانسندنتال در لحن اباذری خود را آشکار ساخت، این در حالی است که امر ترانسندنتال در مجامع روشنفکری چندان هم موجه و خواستنی نیست. امر ترانسندنتال مدعی است، گُندهگو است، گَندهدماغ است، از خطر امر واقعی پرهیز میکند و در برج عاج مینشیند. امروزه فلسفه نیز با همهی بالانشینی ذاتیش کمتر دم از امر ترانسندنتال میزند و به جای کشف قواعد تغییر ناپذیر هستی روبه موردکاوی آورده است، فیلسوفان نیز دیگر به جای آن لباسهای بلند فاخر، لباسهای غیررسمی میپوشند.
فیزیک به جای بیان حقایق عالم طبیعت که تمنای دیرین آن بود، تنها معنای ناظر به جهان خود را نه با تفسیر و تعبیر فرمولهای به غایت ریاضیوار شدهاش بلکه با اندازهگیری به دست میآورد، در حالی که در همین اندازهگیری هم احوالی بحرانی دارد. ریاضیات که منبع همیشگی قطعیت و یقین علمی بود به فرمالیسم و قراردادگرایی کشیده شده است، تا آنجا که راسل در توصیف ریاضیات امروز می نویسد: ریاضیات نه تنها صادق و نیز کاذب نیست، بلکه دربارهی هیچ چیز هم نیست. پس آن همه آرزوها و امیدها و حماسههای علم کو؟ پس آن اتوپیاهای سرنوشتساز کو؟ آیا کسی آن را از ما دزدیده است؟ آیا آفتی به جانش افتاده است؟ راستی چرا دکتر اباذری هم cool & casual میپوشد؟
دکتر اباذری در وضعیت دوگانهای قرار دارد؛ از یک سو سیاست را در خطر ابتذال و روزمرگی میداند و میخواهد از آن دفاع کند، از سوی دیگر به عنوان یک روشنفکر امروزی نیروی سخن خود را مرهون تاریخ به ابتذال کشیده شدن امر ترانسندنتال است؛ او خود یک ستاره است. این وسط حکم این نیست که دکتر اباذری دچار یک تعارض منطقی یا دوگانگی شخصیتی است، بلکه این دوگانگی ضرورتاً از دل رسالت روشنفکر در مواجهه با امر سیاسی برمیآید. روشنفکری از اساس خود را با دو خطر روبهرو میبیند: روزمرگی و فلسفهبافی. روشنفکر بنا دارد در میانه بایستد تا هم از بیمعنایی زندگی روزمره محافظت کند و هم مانع از به هرز رفتن فکر و فلسفه باشد؛ این میانگی معنای سیاست است. با این حال، در این میانه ایستادن و از سیاست حراست کردن هم متهم به روزمرگی است و هم متهم به فلسفهبافی و گُندهگویی، در حالی که همزمان از برِ هر دو میخورد.
اگر روشنفکر را شخصیت تاریخ دراماتیک روشنفکری تصور کنیم، باید بدانیم که این درام قائم به آن شخصیت است. به بیان دیگر، اینگونه نیست که روشنفکر در تاریخ روشنفکری دچار یک عارضه بیرونی شده باشد، بلکه این ماجراها معنای به میان آمدن روشنفکر است. روشنفکر پاسدار امر سیاسی است و امر سیاسی در جدال با فلسفه و زندگی روزمره است. اما این جدال نباید ما را از صحنهی جدال غافل کند؛ این صحنه وضعی است که آن سه در آن آشکار میشوند. امر سیاسی، زندگی روزمره و فلسفه هموضعند. این وضع نه حاصل درگیری این سه، بلکه شرط امکان آنها است.
هر سه موضع روشنفکری، روزمرگی و فلسفه در مواجهه با خطر ناموس است که شکل میگیرند. خطر ناموس چیست؟ ناموس از یک سو قاعده و قانون است و از سوی دیگر نیروی حیات؛ از یک سو چنان قدرتمند است که محاکمه میکند و از سوی دیگر چنان نازک است که همواره در معرض دستبرد است، ناموس هم مادر است و هم زن، ماجرا از همینجا شروع میشود، ناموس پشت سر است یا پیش رو؟ تبعیت میشود یا به خود میخواند؟ او از آن ما است یا ما از آن او؟ پاسداری میکند یا پاسدار میطلبد؟ سیاست، روزمرگی و فلسفه هر سه با موضعگیری در برابر خطر ناموس است که به صحنه میآیند، اما در این میان روشنفکری وضعی بحرانی دارد. اگر روزمرگی و فلسفه هر یک بر یکی از وجوه دوگانه ناموس مبتنیاند، روشنفکری به هر دو نظر دارد؛ ناموس برای روزمره زن است و برای فیلسوف مادر، روشنفکر به هر دو نظر دارد و از دوگانگیشان صرفنظر میکند؛ تو گویی از یک سو، از زن مادری میخواهد و از مادر زنی، در برابر مادر بزرگی میکند و در برابر زن خوردی و از سوی دیگر، هم مسئولانه مردانگی میکند و هم فارغبالانه کودکی.
روشنفکر شخصیت اصلی درام اروپا است. اینکه از زن و مادر برای بیان ناموس استفاده کردم، اگر استعاره باشد، استعارهای دلبخواهی برای ارائهی بیانی محسوس از امری معقول نیست، بلکه نقطه تکوین تاریخ تراژدی یونانی است؛ طرحی که ابتدا در «اودیسه»ی هومر و سپس در تراژدی «اودیپ شهریار» از سوفوکل دیده میشود، در حالی که در دومی به کمال رسیده است؛ در اودیسه مادری و زنی همزمانِ ناموس با دوگانگی پدر و پسر تقسیم و تحمل شده است، اما در «اودیپ شهریار» این دو شخصیت متحد میشوند. اودیپ پادشاه است تا امر سیاسی را نمایندگی کند، اما این پادشاهی بهایی دارد که او بیآنکه هوسبازانه و قدرتطلبانه بخواهد، آن را پرداخته است؛ او پدر خویش را کشته است و با مادر خویش ازدواج کرده است. با پادشاهی اودیپ شهر دچار بلا شده است و در حالی که اهل سِر اودیپ را از کنکاش در علت همزمان این پادشاهی و بلا حذر میدهند، او میخواهد مسئولیت وضع خویش را خود بر عهده بگیرد، به جای آن که به اوضاع زمانه ارجاع دهد.
امر سیاسی تراژدی مکرر است، میتوان از شرط امکان آن غافل بود، اما اگر روشنفکر همچون اودیپ مسئولانه طالب آشنایی با وضع خویش باشد بحران خود را در برابر ناموس میبیند. ناموس با امر سیاسی به خطر میافتد و مورد تعرض قرار میگیرد، بلکه معنای امر سیاسی مورد تعرض قرار گرفتن ناموس است. روشنفکر پاسدار ناموس است، اما تراژدی درست آنجا است که پیش از هر جای دیگری، ناموس توسط خود روشنفکر است که مورد تعرض واقع شده است. تاریخ روشنفکری با نقد خودبنیاد میراث سنتی فکر و فرهنگ و سیاست و نفی هرگونه مرجعیت بالادستی برای انسان است که بدینجا رسیده است، حالا دکتر اباذری هواداران ستارهی پاپ را به جرم ابتذال و دورافتادگی از امر اصیل سرزنش میکند. ابتذال سیاست وضع همیشگی آن است، نه عارضهای که امروز و دیروز به جانش افتاده باشد.
مگر ایدهی محوری انقلاب فرانسه به عنوان میوه درخت روشنگری نفی نظم طبقاتی خانوادگی و نظام پادشاهی و متافیزیک موروثی نبود و مگر کانت به ما نیاموخته است که روشنگری به در آمدن از کودکی و جرأت ایستادن بر پای خویش است؟ ابتذال شاید بلای جان جامعهی ما باشد، اما آن که مسئولانه از شرایط امکان آن میپرسد میداند که این همان قدرت و اصالت امر سیاسی است که همپای ابتذال به صحنه میآید، آن که مسئولیت این دانستن را بر عهده نگیرد، از تاریخ روشنفکری و سیاست باز میماند.
منبع: سایت کارگاه