محمد مهدی سیار؛ شاعر و دانشجوی دکتری فلسفه دانشگاه تربیت مدرس در یادداشتی نوشت: «نیست انگاری و شعر معاصر» بی شک کتابی مهم و جدی است. از آن کتابها که واقعاً نویسنده در سطرسطر آن فکر می کند و حرف تازه می زند و بدون پابند شدن به رسومات و عادات پژوهشیِ علمکُش(همه بچه های در بند علوم انسانی آکادمیک می دانند چه می گویم) واقعاً پژوهش می کند و فکر و علم تولید می کند و به گمان من در هر حوزه ای از علوم انسانی هر چند سالی حداکثر یک یا دو کتاب از این دست نوشته و منتشر می شود. راستش تازه «نیست انگاری و شعر معاصر» را برای خواندن سر دست گرفته بودم که دوستان مجله سوره دعوت کردند برای جلسه نقد و بررسی این کتاب با حضور جناب میرشکاک. مجلس با کلام مختصر ایشان آغاز شد و قرار شد حاضران نظراتشان درباره کتاب را مطرح کنند. خیلی زود، پیش از آنکه بحث گرم شود و ملت وارد متن کتاب شوند نوبت به منِ ناخوانده کتاب رسید. نمی دانم چه شد! شاید آن جمله جناب میرشکاک در آغاز گفتگو که: «باید رودربایستی را کنار بگذاریم و خودمان را به طور جدی نقد کنیم و ضمناً نباید از نقد دل آزرده شویم و به ما بر بخورد و...» باعثش شد... شاید هم آن جمله نیچه که ایشان با تأیید و تأکید بر زبان آورد : «من از نیست انگاری سر برون کرده ام و اینک پیش روی خود و پشت سر خود جز نیست انگاری نمی بینم» و حس ناامیدی مطلق منطوی در آن... شاید هم بعضی جملات ایشان که از آن کم اهمیت انگاشتن و غیرِاصیل و نامتفکرانه پنداشتن جریان شعر انقلاب برداشت می شد... به هر حال با اینکه «گفتگو آیین درویشی نبود» بد ندیدم با اعتراف به اینکه هنوز کتاب را نخوانده ام نقدی را که در این چند سال نسبت به کلیت گفتمان شاگردان مرحوم فردید در ذهن داشتم با آن جمع و استاد مطرح کنم. این متن گفته هایم در آن جلسه است که دوستان مجله زحمت پیاده کردن آن را کشیده اند: «نسبت به رویکرد متفکران و منتقدانی که آنها را در دایره اندیشه دکتر فردید میشناسیم، این ظن وجود دارد که این اساتید گویا از کشتی گرفتن با "نیست انگاری" و "تجدد" و "حوالت تاریخی"، به گونه ای از همآغوشی با این مفاهیم رسیده اند! و از ستیز با آن به ستایش و تعظیم آن مشغول شده اند. این تعظیم البته ابتدا با نیت تحذیر و برای مقابله با ساده انگاری و کوچک شماری تجدد و تمدن غرب بوده است اما سرانجام به این منتهی شده که انگار از این حوالت هیچ گریزی نیست و ما در چنبره جبری تاریخی گرفتاریم و لذا کورسوهای گریز و امید را هم دیگر نادیده میگیرند و حتی آنها را تحقیر و تمسخر میکنند. شاید تفاوت گفتمانی که امام (ره) در مقابله با مدرنیته به راه انداختند با گفتمانی که مرحوم فردید جلودارش بود در همین باشد که شما آنقدر نیست انگاری را غالب میبینید و سعی در جا انداختن غلبه این حوالت دارید که در نتیجه به نوعی تسلیم و رضا میانجامد. در حالی که امام (ره) بزرگترین کارزار و مواجهه با تمدن غرب را راه انداخته اند اما آن را اینقدر بزرگ نمیدیدند چرا که «إِنَّ کَیْدَالشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا». در نظر گفتمان امام (ره) با وجود درک تفوق و پیچیدگی تمدن غرب و نیست انگاری باز هم میتوان راه میانبری برای خروج از این حوالت پیدا کرد. (نه مثل نیچه که وقتی از نیست انگاری هم عبور میکند میگوید پیش روی من هم نیستانگاری است.) نقل است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) این آیه را خواندند که هر کسی باید از دوزخ بگذرد (ان منکم الا واردها)؛ فردی به ایشان ایراد کرد که خود شما چطور؟ پیامبر (ص) فرمودند که من از دوزخ رد شدم، در حالی که خاموش بود! یعنی من جهنم را نادیده و ناچیز گرفتم. در نظر امام (ره) کل هیبت و ابهت تمدن غرب آن قدرها هم مهیب نیست و حتی اینقدر ساده است که یک بسیجی ۱۵-۱۴ ساله که تمام تولد و نشو و نموش در همان عالم بوده است به راحتی میتواند از این جهنم بگذرد. اما متأسفانه متفکرینی که هم نحله حضرتعالی به حساب میآیند (البته به جز شهید آوینی) اصلاً گویا انقلاب و بسیج و جنگ و همینطور در عرصه ادبیات، ادبیات انقلاب (که شامل آثار قیصر امین پور و علی معلم دامغانی و... میشود) را به چیزی نمیگیرند. به نظر من این رفتار، نوعی هم آغوشی با نیهیلیسم است که باعث میشود خود ما هم این روزنه ها را نبینیم.» صحبت که تمام شد خودم هم احساس کردم که ممکن است کمی تند رفته باشم، اما استاد به کلام آغازینش پایبند بود و با مهربانی تحمل کرد و مرا به متن کتاب فراخواند و از قضا امروز که تا اواسط آن را خوانده ام بر خلاف تصور اولیه ام کلیت آن را بسیار امیدافزا و بشارتبخش یافته ام. میرشکاک از همان آغاز و در اولین تیتر کتاب مخاطب را غافلگیر میکند: «حتی اگر هایدگر گفته باشد...». او در مقدمه هم با بلاغت تمام تکلیف یأس و امید را روشن میکند و از افق آینده میگوید و من با مرور همین عبارات شما را به خواندن این کتاب و بهره بردن از آن دعوت میکنم: «با این تقدیر چگونه میشود به نبرد برخاست؟ هرکسی که در برابر این تقدیر شوم و اهریمنی، سخن از بازگشت (به هرچیز و هرکجا) به میان بیاورد، دانسته و ندانسته در زمره شرکای شیطان است. افق شرق -خواه فرو بسته بنماید خواه در حال گشایش- پیش روی ماست و ما بخواهیم یا نخواهیم آرام یا سراسیمه به سوی این افق میرویم. البته میان رفتن و رانده شدن، تفاوت بسیار است. آنکه میرود کمتر زیان میبیند و آنکه رانده میشود جز آسیب و گزند دستاوردی ندارد. رفتن به سوی افق آینده در منظر من مستلزم آن است که یا «دهقان» باشیم یا «شبان» یا «شاعر» (هنرمند)، که هیچیک نه تنها با دیگری تباین و تخالفی ندارد، بلکه هرسه یگانگی ذاتی دارند و هریک کم و بیش دیگری است. دهقان، شاعر آب و زمین است و شاعر دهقان زبان، که خانه وجود و موطن عشق و حقیقت است، و شبان، داشتار و پاسدار شاعر و دهقان.» (نیست انگاری و شعر معاصر، ص۵۰)