فرهنگ امروز / لانگدن وینر، ترجمۀ یاسر خوشنویس: فلاسفهای که میخواهند به طور جدی دربارۀ تکنولوژی فکر کنند، به دانستن چه چیزهایی دربارۀ تکنولوژی نیاز دارند؟ شاید زندگی در جامعهای که در آن تکنولوژی به صورت گسترده رواج داشته باشد کافی باشد. خیلی از فیلسوفان با فهمی روزمره از تکنولوژی تلاش کردهاند به پرسشهای مهم دربارۀ تکنولوژی پاسخ دهند. اما آیا با درک سطحی میتوان حق مطلب را ادا کرد؟ در مقابل میتوان از طریق تبدیل شدن به یک متخصص در دانش فنی خاص با فهمی عمیقتر با این پدیده روبهرو شد.
هرچند این روش هم ممکن است با محدودیتهایی همراه باشد زیرا تجربۀ عملی ممکن است برای فهم خاستگاهها و خصلتها کارایی نداشته باشد. کثرت محض تکنولوژیها در جامعۀ مدرن مشکلاتی را برای هر کسی که در پی رسیدن به فهمی جامع از تجربۀ انسانی در چنین جامعهای است، به وجود میآورد. اما راه حل چیست؟ یکی از شاخصههای تعریف کنندۀ رویکردهای فلسفی مختلف به تکنولوژی را میتوان در مکانهای نوعیای یافت که نویسندگان ترجیح میدهند دست کم در ذهن خود، از آنها بازدید کنند. مکتب فکریای که به اختصار بررسی خواهم کرد، مکتبی است که در حال حاضر در میان مورخان و جامعهشناسانی که در حوزۀ تکنولوژی و جامعه مطالعه میکنند، مد شده است. رایجترین عنوان برای این رویکرد «برساختگرایی اجتماعی تکنولوژی» است. این مکتب نه تنها به دلیل ویژگیهای خاص رویکردش در مطالعۀ تکنولوژی و جامعه، بلکه به دلیل نحوۀ برخوردش با جستارهای فلسفی پیشین و کنونی در زمینۀ تکنولوژی و فلسفه جالب توجه است.
فلاسفه به دانستن چه چیزی دربارۀ تکنولوژی نیاز دارند؟ البته مقصودم فلاسفهای است که میخواهند به نحوی ثمربخش دربارۀ تکنولوژی فکر کنند و بنویسند. چه نوع معرفتی باید در این خصوص داشته باشیم؟ و چقدر؟
شاید صرفاً کافی باشد در جامعهای زندگی کنیم که گسترۀ وسیعی از تکنولوژیها در آن به طور مستمر کاربرد دارند. با بهره گرفتن از فهمی روزمره از چنین موضوعاتی، میتوان به سوی شکل دادن چشماندازها و نظریههایی عمومی پیش رفت که ممکن است ما را قادر سازند به پرسشهای مهمی دربارۀ تکنولوژی به نحوی کلی پاسخ دهیم. انتظارم این است که بسیاری از فلاسفهای که در این زمینه نوشتهاند، رویکردی تقریباً از همین دست را به کار گرفتهاند. مسئله در اینجاست که درک فرد ممکن است بسیار سطحی باشد و نتواند حق مطلب را در مورد پدیدههایی که قصد دارد به تبیین و تفسیر آنها بپردازد، ادا کند. ممکن است وی توجه شدیدی را به مجموعۀ محدودی از نمونههای کاربردهای تکنیکی نشان دهد که به نحوی مبهم فهمیده شدهاند - مثلاً سدی روی یک رودخانه، روباتی در یک کارخانه یا نمونههایی نوعی از این قسم - و سعی کند استلزاماتی جهانشمول را به زور و زحمت از نمونهای استخراج کند که شاید کوچکتر از آن باشد که وزنی را داشته باشد که به آن داده میشود.
رویکردی جایگزین میتواند این باشد که فرد با دقت بیشتری متمرکز شود، به متخصص دانش فنی دربارۀ یک حوزۀ خاص بدل گردد و به فهمی عمیقتر دربارۀ مثلاً یک کارگر، مهندس یا حرفۀ فنی دست یابد. با این حال، حتی ممکن است معلوم شود که این وضعیت هم بیش از اندازه محدودیت دارد، چرا که شاید تجربۀ موجود در یک حوزۀ عملی برای فهم خاستگاهها، خصلتها و تبعات شیوههای عمل تکنیکی در حوزههای دیگر کارایی نداشته باشد. کثرت محض تکنولوژیها در جامعۀ مدرن مشکلاتی را برای هر کسی که در پی رسیدن به فهمی جامع از تجربۀ انسانی در چنین جامعهای است، به وجود میآورد.
رویکردی دیگر میتواند مطالعه گونههای خاصی از تکنولوژی به شیوهای دانشگاهی و بهره گرفتن از تاریخچههای موجود و مطالعات اجتماعی معاصر دربارۀ تغییرات تکنولوژیک به عنوان مبنای فهم باشد. فرد ممکن است تلاش کند این مبنای معرفتی را با اتکاء به مساهمتهای تحقیقاتی خودش بسط دهد. کتاب شگفتانگیز نوئل ماسترت با عنوان کشتیهای غولپیکر (۱۹۷۴) از این دست است؛ تأملی فلسفی دربارۀ جهان نفتکشها که نویسنده در آن جزئیات ساخت، سیاق اقتصادی و عملکرد روزانه این کشتیهای عظیم را به دقت بررسی میکند.
توجه به نمونههای هیجانانگیز و بااهمیتی مانند کتاب ماسترت پرسش جالب توجهی را پیش میکشد: برای آنکه فرد آنچه را برای تألیفی قابل اطمینان دربارۀ فلسفه و تکنولوژی لازم دارد، فرابگیرد، کجا باید برود؟ در مورد ماسترت، او نه تنها باید به کتابخانه برود و دربارۀ تاریخچه، مهندسی و اقتصاد نفتکشهای غولپیکر مطالعه کند، بلکه باید در سفرهای دریایی متعددی روی نفتکشها زندگی کند. یکی از شاخصههای تعریف کنندۀ رویکردهای فلسفی مختلف به تکنولوژی را میتوان در مکانهای نوعیای یافت که نویسندگان ترجیح میدهند دست کم در ذهن خود، از آنها بازدید کنند. برای مثال، مرسوم است که متفکران مارکسیست بخواهند به صحنههای جرمی که مارکس شرح داده است، یعنی به کارخانۀ صنعتی و به کارگران عادی بازگردند و به روابط اجتماعی و نیروهای تولیدی که در این صحنهها دیده میشوند، توجه نشان دهند. به همین منوال، نویسندگان فمینیست توجه خود را به تکنولوژیها در خانه، دفتر کار و بیمارستان معطوف کردهاند، مکانهایی که طراحیها و سیاستهای تکنولوژیک زندگی زنان را در طول تاریخ تحت تأثیر قرار دادهاند.
در واقع، فهرست مکانهای نوعیای که میتوان در آنها فهمی تفصیلی را دربارۀ تکنولوژی به دست آورد، بسیار طولانی است. یک فیلسوف باید به کجا برود تا دربارۀ تکنولوژی بیاموزد؟ به یک مزرعه؟ نیروگاه؟ مرکز ارتباطی؟ فرودگاه؟ زرادخانه؟ کارگاه ساختمانی؟ دفاتر نهادهای تأمین کنندۀ بودجههای تحقیقاتی؟ محل رها کردن پسابهای سمی؟ شهربازی خودکار؟ دانشکدهای که رایانههای جدید در آن رونمایی میشوند؟ فهم فرد از مکانی خاص و انواع بخصوصی از دستگاهها، معرفت و شیوههای عمل تکنیکی چه سهمی در توانایی او برای سخن گفتن عمیق و قابل اعتماد دربارۀ تکنولوژی مدرن به طور کلی دارد؟
همچنانکه مطالعات در حوزۀ فلسفه و تکنولوژی بلوغ مییابند - امیدوارم که این گونه باشد - این امر به نحوی روزافزون اهمیت پیدا میکند که به نحوی نقادانه دربارۀ خاستگاهها و کیفیت نسبی معرفتی که به هنگام پرداختن به پرسشهای کلیدی به کار میگیریم، تأمل کنیم. قطعاً اختلاف نظرهایی در این خصوص وجود دارند که بهترین راهبردهای تحقیقاتی که باید دنبال شوند، کداماند. اما این نکته روشن به نظر میرسد که فلاسفه با انواعِ به شدت متنوعی از تکنولوژیها در جهان مواجهاند و باید به نحوی از انحاء به فهم به خوبی بسط یافتهای از دست کم بخشی از آنها که نمایندۀ کل باشند، دست یابند.
برای کسانی از ما که درگیر مطالعه در حوزۀ فلسفه و تکنولوژی هستند، این نیاز در حال حاضر کاملاً حیاتی است، چرا که کسانی که در دیگر رشتههای متنوع مطالعات علم و تکنولوژی معاصر کار میکنند، تقریباً در همان زمینی مشغول کارند که فلاسفه معمولاً جستارهای خود را در آن تعریف میکنند. فرصت پیش رو در این است که میتوان با کسانی وارد بحث شد که رویکردهای دیگری را به کار میگیرند، از نتایج آنها درس گرفت و ایدههایی را دربارۀ موضوعاتی مشابه با آنها به اشتراک گذارد. خطر در اینجاست که ممکن است فلاسفه دریابند در پی این تحولات به گوشهای رانده شده اند، چرا که جزئیات غنی و تجربی مطالعات تاریخی و اجتماعی دربارۀ تکنولوژی ممکن است باعث شوند که گمانپردازیهای انتزاعی فلاسفه در مقایسه با آنها پوچ و پشت میز ناشیانه به نظر رسند.
هدف من در اینجا این است که نگاهی مختصر به برخی از کارهای اخیر در حوزۀ سرزنده و میانرشتهای مطالعات علم و تکنولوژی بیندازم و این پرسش را مطرح کنم که این آثار چگونه به ما کمک میکنند که فهممان را از جایگاه تکنولوژی در مناسبات انسانی جهت دهیم؟ مکتب فکریای که به اختصار بررسی خواهم کرد، مکتبی است که در حال حاضر در میان مورخان و جامعهشناسانی که در حوزۀ تکنولوژی و جامعه مطالعه میکنند، مد شده است. رایجترین عنوان برای این رویکرد «برساختگرایی اجتماعی تکنولوژی» یا به طور خلاصهتر، «برساختگرایی اجتماعی» است. این مکتب نه تنها به دلیل ویژگیهای خاص رویکردش در مطالعۀ تکنولوژی و جامعه، بلکه همچنین به دلیل نحوۀ برخوردش با جستارهای فلسفی پیشین و کنونی در زمینۀ تکنولوژی و فلسفه جالب توجه است. نادیده گرفتن ادعاهای محوری این مکتب فکری مهم و عدم بررسی مفاهیم پایهای آن به معنای بیتوجهی به چالشی بااهمیت است.
از جمله نامهایی که درگیر این پروژه هستند، میتوان به افرادی اروپایی و آمریکایی اشاره کرد: اچ. ام. کالینز، تِرِور پینچ، ویبه بایکر، دانلد مککنزی، استیون وولگار، برونو لاتور، میشل کالون، تامس هیوز و جان لاو. این افراد و دانشوران دیگری که باورهای مشابهی دارند، در حال حاضر به نحوی فعالانه مشغول انجام تحقیقات، انتشار مقالات و شکل دادن به برنامههای دانشگاهی هستند. آنها همچنین افراد جدیدی را به کیش خود فرا میخوانند و حتی به نحوی آگاهانه و با نوعی حس برتری در آرزوی جا انداختن این رویکرد هستند. روشن است که آنها میخواهند برساختگرایی اجتماعی را به عنوان راهبرد تحقیقاتی و برنامۀ فکری غالب در مطالعات علم و تکنولوژی در سالهای آتی تثبیت کنند.
پویاشناسی تغییرات
یک هدف مهمِ شیوۀ جستار مبتنی بر برساختگرایی اجتماعی بررسی دقیق عملکرد درونی تکنولوژیهای بالفعل و تاریخ آنها به منظور درک این امر است که چه چیزی در واقع روی میدهد. این شیوه توصیه میکند که به جای به کار بردن مفاهیم عامی مانند «تعینگرایی تکنولوژیک» یا «الزامات تکنولوژیک»، دانشوران باید به نحوی دقیقتر دربارۀ پویاشناسی تغییرات تکنولوژیک صحبت کنند. به جای تلاش برای تبیین امور از طریق مفاهیمی سست مانند «مسیر حوزههای تکنیکی» یا «جنبمایۀ تکنیکی»، باید از نزدیک به مصنوعات و انواع دانشهای فنی مورد بحث و عاملان اجتماعیای که فعالیتهایشان بر توسعۀ مصنوعات تأثیر میگذارد، نگاه کنیم. با توجه به این دیدگاه، مکانهای تحقیقاتی مرجحِ برساختگرایان تا کنون آزمایشگاههای تحقیق و توسعه و همچنین، بایگانیهایی بودهاند که اسنادی را دربارۀ دستاوردهای تحقیق و توسعۀ پیشین در خود جای دادهاند.
ادعایی که برساختگرایان اجتماعی به تناوب مطرح میکنند این است که «جعبۀ سیاه» تکنولوژی تاریخی و معاصر را باز خواهیم کرد تا آنچه درون آن است را ببینیم (پینچ و بایکر ۱۹۸۷). اصطلاح «جعبۀ سیاه» هم در زبان علوم فنی و هم در زبان علوم اجتماعی، ابزار یا سامانهای است که برای سادگی، تنها بر حسب ورودیها و خروجیهایش تعریف میشود. نیازی نیست که چیزی دربارۀ آنچه درون چنین جعبههایی میگذرد، بدانیم و میتوان آنها را به سادگی به عنوان ابزارهایی که کارکردهای ارزشمند خاصی را انجام میدهند، درون پرانتز قرار داد.
به نظر من، برساختگرایان اجتماعی در نقادی نویسندگانی در حوزۀ علوم اجتماعی و انسانی که اغلب به توسعههای تکنولوژیک به صورت جعبۀ سیاه نگاه میکنند و هر تبیین جامعی را دربارۀ ساختار، عملکرد و خاستگاههای اجتماعی آنها نادیده میگیرند، بر حقاند. یافتن توصیفها و تبیینهایی دقیقتر و تفصیلی دربارۀ پویاشناسی تغییرات تکنیکی هدفی است که کاملاً ارزش پیگیری دارد.
مورخان و جامعهشناسان فعال در این مکتب فکری به هنگام تلاش برای باز کردن جعبۀ سیاه از دستورالعملهای روششناختیای پیروی میکنند که طی دو دهۀ گذشته در حوزۀ جامعهشناسی علم تثبیت شدهاند، خصوصاً از رویکردی که جامعهشناسی معرفت علمی را مطالعه میکند (کالینز ۱۹۸۳). در این شیوۀ تحلیل، گرایش شدیدی به در نظر گرفتن تکنولوژی به عنوان خویشاوند صغیر علم دیده میشود. از آنجا که علم به بنیادهای معرفت بشری میپردازد، موضوعی عالیتر و بااهمیتتر تلقی میشود. بدین ترتیب، «چرخش به سوی تکنولوژی» هم برای مورخان و هم برای جامعهشناسان گاه نوعی پرداختن فکری به امور مادون به نظر میرسد (وولگار ۱۹۹۱). حتی در این خصوص تردید وجود دارد که آیا جامعهشناسان معرفت علمی اساساً از مطالعۀ چنین موضوعات تکنولوژیک چرک و کثیفی سودی خواهند برد یا خیر.
نگرش جامعهشناسان علم نسبت به تکنولوژی داستان مردی را به ذهن متبادر میکند که کامیونی از پنگوئنها را به خانۀ جدیدشان در یک باغ وحش میبرد. بدبختانه، کامیون در میانۀ راه خراب میشود. راننده که نگران است مبادا پنگوئنها از گرمای بعد از ظهر آزار ببینند، از رانندهای عبوری درخواست میکند که حیوانها را به باغ وحش ببرد تا او کامیون را تعمیر کند. رانندۀ عبوری از روی دوستی میپذیرد و رانندۀ کامیون ۵۰ دلار برای هزینههایی که ممکن است در این مأموریت پیش بیاید، به او میدهد. چند ساعت بعد، کامیون تعمیر شده و راننده در حال حرکت به سمت باغ وحش است. اما ناگهان میبیند که کامیون دیگر که هنوز پر از پنگوئن است، در جهت مخالف از کنار او رد میشود. راننده دور میزند و علامت میدهد تا رانندۀ عبوری توقف کند و از او میپرسد: «چه کار میکنی؟ فکر کنم از تو خواستم که این پنگوئنها را به باغ وحش ببری!» و رانندۀ دوم پاسخ میدهد: «این کار را کردم، اما قدری پول باقی مانده بود و فکر کردم بهتر است سری به ساحل بزنیم.»
به بیانی تقریبی، جامعهشناسان علم آیندۀ مطالعات اجتماعی دربارۀ تکنولوژی را به همین شکل میبینند. آنها جامعهشناسی تکنولوژی را حوزۀ جدیدی میدانند که ابزارهای تحقیقاتی قدرتمندی را که در مطالعات جامعهشناسی معرفت علمی موفق بودهاند و البته هنوز به اندازۀ کافی به کار گرفته نشدهاند، در آن به کار خواهند بست.
از این منظر، به بیشتر کارهای قدیمی و معاصرِ انجام گرفته در فلسفۀ تکنولوژی با دیدۀ تحقیر نگریسته میشود. همچنانکه پینچ و بایکر در مقالۀ مروری خود که به دفعات به آن ارجاع داده شده، چنین نتیجه میگیرند: «فلاسفه تمایل دارند تمایزاتی بیش از حد ایدهآل شده را مفروض بگیرند، مانند اینکه علم به کشف حقیقت میپردازد، در حالی که تکنولوژی دربارۀ به کارگیری حقیقت است. در واقع، ادبیات فلسفۀ تکنولوژی تا حدی ناامیدکننده است. ترجیح میدهیم تا زمانی که فلاسفه مدلهای واقعگرایانهتری را هم دربارۀ علم و هم دربارۀ تکنولوژی ارائه کنند، قضاوت در این مورد را به حالت تعلیق درآوریم.» (پینچ و بایکر ۱۹۸۷، ۱۹).
برساختگرایان اجتماعی در جستجوی مدلهایی «واقع گرایانهتر» و مخصوص به خودشان، موضعی روششناختی را اتخاذ میکنند که استفاده از آن در جامعهشناسی علم مرسوم است: «برنامۀ تجربی نسبیانگاری» لازمۀ این رویکرد به هنگام مطالعۀ عملکرد علم آن است که تمامی ادعاها دربارۀ معرفت علمی در پرانتز گذارده شوند و قضاوتی در مورد صدق و کذب آنها بر مبنای استانداردی مستقل انجام نگیرد. فرض بر این است که مناقشات علمی از طریق دسترسی به درکی باثباتتر از واقعیت عینی فیصله نمییابند، بلکه از طریق فرایندهایی که در آنها معرفت به نحوی اجتماعی برساخته میشود، حل و فصل میشوند. بدین ترتیب، میتوان دید که «حقیقت» از طریق مجموعهای از فعالیتهای اجتماعی که گروههای اجتماعی مختلف طی آنها با یکدیگر رقابت میکنند تا ادعاهای معرفتی خود را تثبیت کنند، ظهور مییابد.
اتخاذ این موضع در مطالعۀ تکنولوژی نیازمند برخی اصلاحات است. آنچه تحلیل اجتماعی در این تمرکز جدید انجام میدهد، مطالعۀ «انعطافپذیری تفسیری» مصنوعات تکنیکی و کاربردهای آنهاست. تحلیلگر با اشاره به این نکته آغاز میکند که افراد در موقعیتهای مختلف معنای یک ماشین یا طراحی یک ابزار بخصوص را به اشکال متفاوتی تفسیر میکنند. افراد ممکن است مصنوع یکسانی را برای اهداف کاملاً متفاوتی به کار ببرند. معنای نسبت داده شده به یک مصنوع خاص و کاربردهای آن نیز ممکن است تنوع زیادی داشته باشد. با این تلقی، جامعهشناسان و مورخان باید «گروههای اجتماعی دخیل» در توسعۀ ابزار، نظام یا فرایند تکنولوژیک را تشخیص دهند. آنها باید به انواع تفسیرها در این باره که یک موجود تکنولوژیکِ بخصوص در یک فرایند توسعه چه معنایی دارد و اینکه افراد چگونه برای رسیدن به اهداف خود در این فرایند به انحاء مختلفی عمل میکنند، توجه نشان دهند.
برای مثال، پینچ و بایکر در مطالعۀ خود دربارۀ توسعۀ دوچرخههای مدرن در انگلستان قرن نوزدهم، نقشهای را از انواع گستردۀ گروههای اجتماعیای ترسیم میکنند که نیازهای مختلفی به وسایل نقلیهای دارای دو چرخ که با نیروی انسان به حرکت درآیند، داشتند. برخی گروهها بر سرعت تأکید میکردند؛ برخی دیگر بر ایمنی؛ برخی دیگر خواهان راحتی بودند و همین طور الی آخر. وظیفۀ محقق این است که نشان دهد این نیازها و منافع مختلف دقیقاً چگونه به صورت دامنۀ وسیعی از مسائل تکنیکی و دامنۀ حتی وسیعتری از راه حلهای پیشنهادی بیان میشدند. پس از این، میتوان پیشتر رفت و توضیح داد که فرایندهای توسعۀ تکنولوژیک چگونه به نقطۀ «خاتمه» رسیدند؛ جایی که گروههای اجتماعی دخیل به این توافق دست یافتند که «این یک دوچرخه است» یا «این یک تلویزیون است». در چنین نقطۀ خاتمهای، فرایند بنیادین نوآوری دست کم فعلاً به سرانجام میرسد. گام بعدی تحلیلگر اجتماعی این است که بسط این خاتمهبخشی را به کل جامعه مطالعه کند (پینچ و بایکر ۱۹۸۷، ۴۰-۴۶).
می خواهم بر این نکته تأکید کنم که برساختگرایی اجتماعی به هیچ وجه یک دیدگاه کاملاً یکپارچه نیست. تفاوتهای مهمی میان دستاندرکاران پیشرو آن وجود دارند. برای کسانی که ذیل این چشمانداز کار میکنند، تمایز مرسوم میان تکنولوژی و جامعه نهایتاً به کلی شکسته شده است. برای نمونه، در رویکرد میشل کالون و برونو لاتور، این مقدمۀ روششناختی را (که نهایتاً به عنوان یک حقیقت اجتماعی پایهای مورد حمایت قرار میگیرد) میبینیم
برساختگرایی اجتماعی به هیچ وجه یک دیدگاه کاملاً یکپارچه نیست. برای کسانی که ذیل این چشمانداز کار میکنند، تمایز مرسوم میان تکنولوژی و جامعه نهایتاً به کلی شکسته شده است.
که جهان مدرن از شبکههای عاملانی تشکیل شده است که عاملان اجتماعی بااهمیت آنها هم اشخاص زنده و هم هویات تکنولوژیک غیرزنده را در بر میگیرند. دیگرانی مانند ترور پینچ و ویبه بایکر ترجیح میدهند این تلقی را که جامعه محیط یا سیاقی است که تکنولوژیها درون آن توسعه مییابند، حفظ کنند. اما به رغم چنین تأکیدات متفاوتی، گرایش و منظر برساختگرایی اجتماعی تا حد زیادی سازگار است.
این رویکرد به عنوان شیوهای برای مطالعۀ تغییرات تکنولوژیک مزیتهای قابل توجهی دارد. از جمله، راهنمایی روشن و گام به گامی را برای انجام موردکاویها در حوزۀ ابداعات تکنولوژیک فراهم میآورد. میتوان این شیوه را به دانشجویان تحصیلات تکمیلی که برای شروع کار خود به چهارچوب مفهومی محکمی نیاز دارند، داد و از آنها انتظار داشت که مطالعاتی تجربی را در این باره که برخی تکنولوژیهای خاص چگونه «به نحوی اجتماعی برساخته میشوند»، انجام دهند. در واقع، برساختگرایان اجتماعی نوید میدهند که معدن طلایی واقعی را از باارزشترین آثار دانشگاهی فراهم خواهند آورد: مجموعهای از موردکاویها. ابتدا حوزهای از توسعۀ تکنولوژیک را که جالب توجه مییابید، مشخص کنید. سپس، گروههای اجتماعی دخیل یا عوامل طراحی درگیر در فرایند انتخاب تکنولوژیک را تشخیص دهید.
سپس، این موضوع را به دقت مطالعه کنید که عاملان اجتماعی چگونه نیازها و منافعشان را بیان میکنند، این نیازها و منافع چگونه تعریف میشوند تا بتوان مسائل تکنیکی را حل کرد و چگونه راه حلهای ممکنِ متعدد و نه صرفاً یک راه حل به این مسائل پاسخ میدهند. در گام بعدی، توجه کنید که یک وسیله یا تکنیک یا نظام خاص ممکن است به انحاء مختلفی تفسیر شود. در مورد ادعاهایی در این خصوص که کدام شخص یا گروه خاص وسیله، تکنیک یا نظام مذکور را کشف یا ابداع کرده مشکوک بمانید. حوزههای تضاد و همکاری، توافق، اختلاف نظر و اجماع محتمل را جستجو کنید. و مراقب لحظۀ خاتمهبخشی باشید، زمانی که نزاع بر سر تعریف شکل مصنوع تکنیکی از طریق مذاکره یا دسیسههای قدرتمندترین عاملان به پایان میرسد.
با بهکارگیری این رویکرد، برساختگرایان اجتماعی در حوزۀ تاریخ و جامعهشناسی شروع به تولید طیفی از مطالعههای تفصیلی دربارۀ توسعه وسایل و نظامهای تکنیکی بخصوص کردهاند. آنها توسعۀ باکلیت، سامانههای هدایت موشک، وسایل نقلیۀ الکتریکی، سامانههای خبره در علوم رایانه، شبکههای تولید و توزیع نیروی الکتریکی و بسیاری از موارد توسعۀ تکنولوژیک دیگر را مطالعه کردهاند. نتایج تحقیقاتی معمولاً نشان میدهند که ابداع تکنولوژیک یک فرایند چندمحوری و پیچیده است و نه پیشرفتی تکخطی که در بسیاری از آثار متقدم تصویر شده است. در این مسیر، برساختگرایان اجتماعی به نشان دادن نادرستی این ایده کمک کردهاند که تکنولوژیهای جدیدی به طور کامل از کارهای «مردان بزرگ» نشأت میگیرند. مساهمت کارآمد دیگر این رویکرد آشکار کردن طیف انتخابهای تکنولوژیک ممکن، جایگزینها و نقاط انشعاب در الگوهایی است که گاه ضروری تلقی میشوند. تفسیرهای برساختگرایان اجتماعی به جای نیروهای ضرورتآفرین در تاریخ تکنولوژی، بر امکانی بودن و انتخاب تأکید دارند.
برساختگرایان اجتماعی تأثیر خاصی در زیر سؤال بردن تمایزهایی به شدت دلبخواهی میان حوزۀ اجتماعی و حوزۀ تکنیکی داشتهاند، اگر چه در این کار تنها نیستند. به نظر من، توانایی شکستن چنین تمایزهایی امکانهای جالب توجهی را برای کسانی باز میکند که قصد دارند جایگاه تکنولوژی را در تجربۀ انسانی درک کنند. این نکته به تنهایی دلیلی است برای آنکه ادبیات شکل گرفته در جامعهشناسی تکنولوژی جدید از نظر فلسفی شایان توجه باشد.
برساختگرایان اجتماعی در کارهایشان مشتاق بودهاند که توجه را به عدم کفایت کارهای گذشتگان جلب کنند و دستاوردهایشان را پیشرفتی روشن نسبت به شیوههای متقدمِ فکر کردن دربارۀ تکنولوژی و جامعه بدانند. آنها معتقدند که دیدگاهشان دربارۀ تکنولوژی و جامعه نسبت به دیدگاههای پیشین جدیتر، روشنبینانهتر و به لحاظ روششناختی پالودهتر است.
نقاط مقایسۀ بااهمیت کدامها هستند؟ در مورد شخصیتهای دخیل، یقیناً باید تمامی متفکرانی را که دربارۀ خاستگاهها و معنای تکنولوژی مدرن نوشتهاند، در نظر گرفت. از جمله کسانی که دیدگاههایشان به صراحت یا به نحوی ضمنی نقادی شده، میتوان به جامعهشناسان تکنولوژی مانند ویلیام اگبرن، مورخان تکنولوژی مانند لین وایت و گسترهای از اقتصاددانانی که دربارۀ همبستههای اقتصادی نوآوری نوشتهاند، اشاره کرد. همچنین، افرادی مانند لوئیس مامفورد، ژاک الول و ایوان ایلیچ، اعضای مکتب نظریۀ انتقادی فرانکفورت و تعدادی از نظریهپردازان اجتماعی مارکسیست، گذشته از خود مارکس و انگلس نیز دور از نظر نبودهاند.
هنگامی که برساختگرایان اجتماعی به نسلهای متقدم جامعهشناسان اشاره میکنند، اغلب به نظر میرسد که چنین میگویند: «بله، آنها در واقع متفکران بزرگی بودند، اما آنها اشتباه میکردند و ما درست میگوییم.» این امر را که آیا جامعۀ دانشگاهی به عنوان یک کل این قضاوت را میپذیرد یا خیر، تنها زمان مشخص خواهد کرد. اما آرزوهای برساختگرایان اجتماعی تا حد زیادی روشن است. بخشی از آنچه در این رویکرد پی گرفته میشود، نوعی برساخت اجتماعی معرفت است که به نحوی اجتماعی برساخته شده و سعی دارد رویکردهای متقدم و معاصر را به عنوان رویکردهایی از مد افتاده یا مرده تصویر کند. به وضوح، یکی از انحائی که میتوان گفت رویکرد برساختگرایی اجتماعی نسبت به رویکردهای پیشین «پیچیدهتر» است، این است که این رویکرد ارتباطی به عقدۀ ادیپ دارد.
پیش از آنکه به تحسین برساختگرایی اجتماعی و تملقگویی این رویکرد به عنوان مکتبی که مرزهای مطالعۀ تکنولوژی را شکافته است، بپردازیم، باید درنگ کنیم و بپرسیم که آیا این رویکرد به نوعی بهبود نسبت به رویکردهای دیگر میانجامد یا خیر. پیش از آنکه مارکسمان، مامفورد، الول یا هایدگرمان را فراموش کنیم، مهم است به این نکته توجه نشان دهیم که با انتخاب کردن این مسیر فکری برای مطالعۀ تکنولوژی و امور انسانی چه چیزی را رها خواهیم کرد و چه چیزی را به دست خواهیم آورد.
تکنولوژی و تجربۀ بشری؟
امیدوارم جنبههایی از رویکرد برساختگرایی اجتماعی را که آنها را ارزشمند مییابم، روشن کرده باشم: جدیت مفهومی آن، دغدغهاش دربارۀ جزئیات و تلاشش برای فراهم آوردن مدلهایی برای تغییرات تکنولوژیک که جریان واقعی امور را بهتر آشکار کند. اما هنگامی که آثار برساختگرایان اجتماعی را میخوانم و به شخصیت برنامۀ پژوهشی آنها میاندیشم، محدود بودن چشماندازشان توجه مرا به نحوی فزاینده به خود جلب میکند. پیشرفتها در راستای این خط جستار با هزینۀ مهمی همراهاند: تمایل به نادیده گرفتن پرسشهایی بااهمیت دربارۀ تکنولوژی و تجربۀ بشری، پرسشهایی که در دیگر رویکردهای نظری بسیار زندهترند.
آشکارترین نقص آثار برساختگرایان اجتماعی نادیده گرفتن تقریباً کاملِ تبعات اجتماعی انتخابهای تکنولوژیک است. رویکرد مورد بحث نظریه و روشی اجتماعی است که به تبیین این امر اختصاص یافته که تکنولوژیها چگونه پدید میآیند و چگونه از طریق انواع مختلفی از تعاملات اجتماعی شکل میگیرند. سعی بر این است که نشان داده شود چرا وسایل، طراحیها و عوامل مقوم اجتماعیِ خاصی در یک زمان بخصوص در دامنۀ جایگزینهای موجود غلبه پیدا میکنند. اما تبعات غالب به ندرت مورد مطالعه قرار میگیرند. آنچه مطرح شدن یک مصنوع جدید بر سر حس افراد از خویشتنشان، بافت جوامع بشری، کیفیات زندگی روزمره و توزیع گستردهتر قدرت در جامعه میآورد، موضوعاتی مناسب برای توجه صریح به شمار نمیآیند.
تعهد به مطالعۀ خاستگاههای تکنولوژی به جای تبعات انتخابهای تکنولوژیک تا حدی ریشه در این باور - که به نظر من نادرست است - دارد که نسلهای متقدمِ متخصصان علوم انسانی و جامعهشناسی پیشتر تبعات یا اثرات یا «تأثیرات» تغییرات تکنولوژیک را به نحوی عمیق مطالعه کردهاند. همچنانکه دانلد مککنزی و جودی وایسمن میگویند، پرسش عاجل اما نادیده گرفته شده این است: «چه چیزی تکنولوژی را که دارای «اثراتی» است، شکل میدهد؟ چه چیزی علت تغییرات تکنولوژیک که «تأثیرات» آن را تجربه میکنیم، بوده و هست؟» (مککنزی و وایسمن ۱۹۸۵، ۲)
به نظر من، دلیل دیگر رویگردانی برساختگرایان اجتماعی از مطالعۀ تبعات از جهتگیری پایهای ایشان نشأت میگیرد: به کار بستن ایدهها و روشهایی که در جامعهشناسی علم به کار گرفته میشوند، در مورد آنچه برساختگرایان حوزهای جدید اما کماهمیتتر از جستار میدانند، یعنی تکنولوژی. موضوعات اصلی در جامعهشناسی علم به خاستگاههای معرفت دربارۀ پدیدههای طبیعی میپردازند. به هنگام ترجمۀ این رویکرد با هدف مطالعۀ تکنولوژی، این گرایش وجود خواهد داشت که تمرکز بر پدیدهای باشد که بیشترین تناظر را دارد، یعنی خاستگاهها و پویاشناسی نوآوری تکنولوژیک.
بدین ترتیب، نوعی جامعهشناسی تکنولوژی شکل میگیرد که به نحوی نادر توجه کمی به این امر نشان میدهد که تکنولوژیها چگونه تجربۀ فردی و روابط اجتماعی را دگرگون میکنند. برساخته شدن اجتماعی مصنوعات و فرایندهای تکنولوژیک محققان را شیفتۀ خود میکند، اما این امر که چرا چنین نوآوریهایی در سیاقی وسیعتر موضوعیت مییابند، دیگر چندان مورد توجه قرار نمیگیرد.
نوع دوم محدود بودن چشمانداز را میتوان در تلقی مورد علاقۀ برساختگرایان اجتماعی از فرایند اجتماعی دید. در اینجا، همچنانکه اشاره کردهام، معمولاً میتوان حوزهای را از آنچه «عاملان اجتماعی دخیل» نامیده میشود، دید. این عاملان درگیر فرایندی از جنس تعریف کردن مسائل تکنولوژیک، جستجو کردن راه حل و اتخاذ راه حلهایشان به عنوان راه حلهایی موثق در چهارچوب الگوهای غالب کاربرد اجتماعی هستند. به عنوان یک دانشجوی علوم سیاسی که این رویکرد را بررسی میکند، این نکته توجه مرا به خود جلب کرد که رویکرد مذکور چگونه تعهدات مفهومی و نظری نظریههای تکثرگرایی سیاسی و سیاست دیوانسالارانه را منعکس میکند. نظریههای تکثرگرایانه که به عنوان راهی برای فهم عملکرد دموکراسی مدرن پیشنهاد شدهاند، به تعاملات پیچیدۀ گروههای ذینفع درون جامعه به عنوان یک کل، و درون و حول سازمانهایی خاص توجه نشان میدهند. تصمیمات و سیاستها به صورت بردار برآیندِ فشارها و کششهای ترکیب شده درون چهارچوبی ماهیتاً تکثرگرا ظهور مییابند.
اما پرسشی آزاردهنده در مورد تکثرگرایی سیاسی وجود دارد که میتوان آن را در مورد برساختگرایی اجتماعی نیز مطرح کرد. چه کسی میگوید که گروههای اجتماعی و منافع اجتماعی «دخیل» کداماند؟ در مورد گروههایی که هیچ صدایی ندارند، اما نتایج تغییرات تکنولوژیک آنها را تحت تأثیر قرار خواهند داد، چه؟ در مورد گروههایی که سرکوب شده یا به نحوی عامدانه کنار گذاشتهاند، چه؟ چگونه میتوان انتخابهای بالقوه مهمی را تبیین کرد که هرگز به عنوان موضوعاتی برای بحث و انتخاب ظهور و بروز نمییابند؟
همچنانکه منتقدان نظریۀ تکثرگرایی در علوم سیاسی استدلال کردهاند، مهم است که صرفاً به این نکته توجه نشان ندهیم که چه تصمیمهایی گرفته شدهاند و چگونه گرفته شدهاند، بلکه توجه کنیم که چه تصمیمهایی اساساً هرگز در برنامه گنجانده نشدهاند، چه امکانهایی به حوزۀ اموری رانده شدهاند که در مورد آنها تصمیمی گرفته نمیشود (باچراچ ۱۹۸۰). با توجه نشان دادن به این نکته که کدام موضوعات هرگز صورتبندی نشدهاند یا مشروعیت نیافتهاند (یا به ندرت چنین شدهاند)، با مطالعۀ گروههایی که به کلی از قدرت کنار گذارده شدهاند، میتوان فهم ساختارهای اجتماعی دیرپایی را آغاز کرد که انواع روشنتری از رفتار سیاسی بر آنها استوارند.
جامعهشناسان با ناکامی در انجام این کار تبیینی را دربارۀ سیاست و جامعه ارائه میدهند که به نحوی ضمنی محافطهکارانه است، تبیینی که به نیازها و دسیسههای قدرتمندان چنان توجه نشان میدهند که گویی آنها تمام چیزی هستند که موضوعیت داشته است.
مشکل متناظر در مورد برساختگرایی اجتماعی این است که شیوههای این رویکرد برای مدلسازی روابط میان منافع اجتماعی و نوآوری تکنولوژیک به همان اندازه که آشکارگرند، پنهان میسازند. برای مثال، اگر به فرایندهای تحقیق و توسعۀ معاصر در تکنولوژی تولید در ایالات متحده نگاه کنیم، این نکته جالب توجه است که چگونه منافع و چشماندازهای کارگران به نحوی عمیق از نقطۀ تمرکز هر گونه دغدغۀ جدیای حذف شده است. در الگوهای تحقیقاتی تولید به کمک رایانه، نقش سنتی کارگران دیگر وجود نخواهد داشت. اگر نقشۀ تحقیقات مبتنی بر برساخت اجتماعی تکنولوژی از گروههای اجتماعی دخیل این امر را مشخص نکند که کدام گروههای اجتماعی نهایتاً از آزمایشگاهها بیرون رانده میشوند و صدای کدام گروهها به نحوی مؤثر ساکت خواهد شد، چنین تحقیقاتی توفیقی خواهند یافت؟
برساختگرایی اجتماعی به عنوان برنامهای برای جستار مراقب است که از نسخۀ تکنولوژیک «نظریۀ تاریخ ویگی» پرهیز کند. طبق این نظریه، گذشته به عنوان زنجیرهای از گامها خوانده میشود که به نحوی ناگزیر به دستاوردهای امروز منتهی میگردند. اما اگرچه برساختگرایی اجتماعی از بند تاریخنویسی ویگی میگریزد، به نظر میرسد که به مسئلۀ نخبهگرایی توجه نمیکند، اینکه حتی طیفی وسیع و چندمحوری از امکانهای تکنیکی منحرف میشوند، به نحوی که از برخی منافع اجتماعی حمایت میکنند در حالی که برخی دیگر را کنار میگذارند.
در حالی که این رویکرد «تاریخ مردان بزرگ» دربارۀ توسعه تکنولوژیک را رد میکند، هنوز هم به نیازها و مسائل اشخاص و گروههای قدرتمند توجه نشان میدهد: کسانی که منابع کافی دارند تا وارد بازی شوند و شرایط آن را تعیین کنند. اگرچه این رویکرد در یافتن امکانی بودن به جای ضرورت در مسیر تغییرات تکنولوژیک موفق است، به نظر میرسد که تا کنون حرف کمی برای گفتن دربارۀ سوگیریهای سیاسی عمیقی داشته است که میتوانند در بن طیفی از انتخابها که برای عاملان اجتماعی «دخیل» نمایان میشوند، قرار داشته باشند.
نکتۀ اخیر به سومین مشکلی که دربارۀ برساختگرایی اجتماعی در نظر دارم، رهنمون میشود: رویکرد مذکور این امکان را در نظر نمیگیرد که شاید پویاییهایی در تغییرات تکنولوژیک وجود داشته باشند که مطالعۀ نیازها، منافع و مسائل بیواسطه و راه حلهای گروهها و عاملان اجتماعی خاص آنها را آشکار نسازد. یکی از ادعاهای کلیدی در آثار فلسفی این است که اگر کسی به دقت به موضوع بنگرد، شرایطی پایهای را خواهد یافت که در بن فعالیتهای اجتماعی متعدد مربوط به ساختن تکنولوژیها قرار دارند. برای مثال، مارکسیستها استدلال میکنند که یک شرط کلیدی پدیدۀ طبقه اجتماعی است. طبق این دیدگاه، روابط ساختاری میان طبقات شرایطی بنیادین هستند که در بن تمامی نهادهای اقتصادی، سیاستهای دولتی و انتخابهای تکنولوژیک قرار دارند.
متفکرانی دیگر به تمایل متافیزیکی بنیادینی که شکاف میان انسانها و طبیعت را تثبیت میکنند و همچنین، به گرایش به تسلط و غلبه که شاخصه تکنیکهای مدرن است - فارغ از اینکه چه اشکال بخصوصی به خود میگیرد - اشاره کردهاند. باز هم برخی دیگر به شکلی از عقلانیت که خود را در تمامی پروژههای تکنولوژیک مدرن نشان میدهد و فاقد برخی ساحات [انسانی] است، اشاره کردهاند.
این امکان که جزر و مد تعاملات اجتماعی میان گروههای اجتماعی میتواند فرایندهای عمیقتر دیگری را در جامعه انعکاس دهد، ایدهای نیست که برساختگرایان اجتماعی برای کاوش انتخاب کرده باشند. آنها معمولاً جمعآوری شواهدی دربارۀ فعالیتهایی اجتماعی را که به روشنترین شکل به تغییرات تکنولوژیک مرتبط باشند، کافی میدانند. برساختگرایان اجتماعی تلاش نمیکنند خاستگاههای فرهنگی، فکری و اقتصادی عمیقتر مربوط به انتخابهای اجتماعی در مورد تکنولوژی یا موضوعاتی عمیقتری را که حول و حوش این انتخابها وجود دارند، آشکار کنند.
برای مثال، آنها ایدۀ «تکنولوژی خودمختار» را به عنوان نوعی تعینگرایی که اکنون بیاعتبار شده و مدلهای برساختگرایان در مورد فرایند پویا و چندمحوری انتخاب اجتماعی آن را محو کرده است، رد میکنند. اما در تقریرهای ظریفتر «خودمختاری تکنولوژی»، تعینگرایی به هیچ وجه موضوع محوری نیست. همچنانکه افراد منافع خود را پی میگیرند و تکنولوژیهایی را که در برخی سطوح عملی موفق هستند، به نحوی اجتماعی برمیسازند، گاه اموری را که در سطحی دیگر دغدغههایی کلیدیاند یا باید باشند، از ریشه از میان میبرند. هر تأیید به لحاظ تکنیکی تجسم یافتهای ممکن است نوعی خیانت نیز به شمار آید، حتی شاید خیانتی به خویشتن. همان وسایلی که موجب آسودگیهای شگفتانگیزی در حمل و نقل و ارتباطات میشوند، در عین حال به تخریب کردن جامعه گرایش دارند. به قول ریچارد پنیمانِ الهیدان، «به آنچه میخواستند، رسیدند، اما آنچه داشتند را از دست دادند.»
با توجه به این نکته، پرسشهای جالب توجه مذکور هیچ ارتباطی به هیچ یک از ویژگیهای خودساخته ادعایی تکنولوژی مدرن ندارند. بلکه آنها به ظرایف اغلب رنجآور انتخاب تکنولوژیک مربوطاند. اگرچه برساختگرایان اجتماعی محققانی پرانرژیاند، همواره به نظر میرسد که خوانندگانی دقیق نیستند. بدین ترتیب، آنها به سادگی جنبههایی از مباحثۀ فلسفی دربارۀ تکنولوژی خودمختار را که با پهلوان پنبه مفهومی مرجحشان، یعنی تعینگرایی تکنولوژیک، همخوانی ندارد، نادیده میگیرند.
ارزیابی، اخلاق و اصل سیاسی
خصوصیت چهارم و پایانی این شیوۀ جستار که شایان نقد است، خصوصیتی است که پیشتر به آن اشاره کردهام: نبود و در واقع، رویگردانی آشکار از هر آن چیزی که به موضعی ارزیابانه شباهت داشته باشد، یا هر نوع اصول اخلاقی یا سیاسی خاص که بتواند به افراد برای قضاوت در مورد امکانهایی که تکنولوژیها فراهم میآورند، کمک کند. برنامۀ تجربی نسبیانگاری در جامعهشناسی علم به روششناسی انعطافپذیری تفسیری در جامعهشناسی جدید تکنولوژی تبدیل میشود. تحقیقات اجتماعی به جای نسبت دادن هر نوع معنای خاصی به وسایل تکنیکی یا کاربردهای آنها، تلاش میکند این امر را بفهمد که چگونه است که برخی افراد مصنوعی در حال توسعه را به این نحو میبینند و برخی دیگر به نحوی کاملاً متفاوت.
بهکارگیری این راهبرد به نظرم تا اندازهای ارزشمند میرسد. راهبرد مذکور به ما کمک میکند که دامنۀ وسیع نیازها و تمایلاتی را که در انواع مختلف توسعههای تکنیکی جای گرفتهاند، آشکار کنیم. برخی افراد به دوچرخههای ایمن مدرن با تایرهای هوای و ترمزهای پاییشان خوشامد گفتند چرا که این دوچرخهها سریع و پایدار بودند؛ برخی دیگر از آنها خوششان میآمد، چون نسبت به نمونههای قبلی آسیبهای کمتری به هنگام سواری به وجود میآوردند و غیره. مقدمۀ انعطافپذیری تفسیری در مواردی که میتوان به اجماع اجتماعی دست یافت، خیلی خوب کار میکند؛ هنگامی که همه یا بیشتر طرفها میتوانند در پایان فرایند بگویند: «شکر خدا در مورد این خصوصیات طراحی به توافق رسیدیم.» بدین ترتیب، بخش برجسته و تکرار شوندۀ تصنیفی که جامعهشناس ساخته است، (به نحوی ضمنی) مفهوم پیشرفت است؛ همه در حال تجلیل و ستایشاند. اما در مورد شرایطی که اختلاف نظرهایی جدی دربارۀ طراحی یا کاربرد یک مصنوع یا سامانۀ تکنولوژیک وجود دارد، چه طور؟ تحلیلگر اجتماعی چگونه موارد اختلاف نظر را ارزیابی میکند؟
در مورد تحلیل معرفت علمی، برنامۀ معرفتشناسانه نسبیانگاری در جامعهشناسی علم در قضاوت در این خصوص که آیا کشفیات یا نظریههای ادعایی صادقاند یا خیر، بیطرف باقی میماند. برساختگرایان اجتماعی با بسط دادن این رویکرد به تکنولوژی، تصمیم میگیرند که در مورد خیر یا شرّ نهاییای که به یک دستاورد تکنیکی خاص نسبت داده میشود، لاادری بمانند. این تصمیم ممکن است به عنوان خصلتی از یک پروژۀ صرفاً توصیفی و تبیینی در جامعهشناسی معقول باشد. محقق حتی ممکن است بگوید که در ادامه و در موقعیتی متفاوت، شاید این امکان وجود داشته باشد که قضاوتهایی اندیشیده دربارۀ ارزشهایی که به یک تکنولوژی خاص مربوطاند، ارائه کرد. اما در واقع، محققان برنامۀ برساخت اجتماعی تکنولوژی هرگز چنین قولی ندادهاند و تا جایی که میدانم، چنین گامی را برنداشتهاند. تا آنجا که میتوانم بگویم، آنها اساساً موضعی نظری یا عملی دربارۀ تکنولوژی و رفاه بشر ندارند. در واقع، طرح چنین موضعی به دلایل روششناختی ممنوع به نظر میرسد. و از آنجا که دغدغۀ محض بودن روششناسی علوم اجتماعی دارای اولویت خاصی است، احتمالاً برساختگرایان اجتماعی به تحقیقاتشان ادامه خواهند داد بدون آنکه موضعی دربارۀ پرسشهای بزرگتر در مورد تکنولوژی و شرایط بشری که بیشترین اهمیت را در تاریخ مدرن دارد، اتخاذ کنند.
بدین ترتیب، در پرانتز گذاردن روششناختی پرسشهای مربوط به منافع و تفسیرها به موضعی سیاسی میانجامد که با وضع موجود و اشکالات و بیعدالتیهای آن با آرامشی تصنعی برخورد میکند. انعطافپذیری تفسیری به سرعت به بیتفاوتی اخلاقی و سیاسی تبدیل میشود. به نظر من، این امر که تکنولوژی به کرات به صورت موضوعی حیاتی برای تعهد در جامعۀ مدرن پدیدار میشود، این موضع را به امری به شدت پوچ و بیفایده مبدل میکند. گاه اینکه یک چیز چیست، چه نامی دارد و افراد چه قضاوتی دربارۀ خصوصیات آن دارند، موضوعیت مییابد. برای مثال، ساختمانی که در جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ از آن عکس گرفته شد، یک کارخانۀ غذای کودک بود یا یک کارخانۀ سلاحهای شیمیایی؟ درست است که برخی افراد ادعا میکردند که ساختمان غیرنظامی است، در حالی که برخی دیگر میگفتند که چیز دیگری است. اما توجه نشان دادن به تنوع و انعطافپذیری تفسیرها در چنین مواردی کمک زیادی نمیکند. در نهایت، باید در این مورد تصمیم بگیریم که با چه چیزی سروکار داریم و آن چیز چرا موضوعیت دارد.
اما موضع روششناختی برساختگرایان اجتماعی ماهیتاً تمایلی ندارد درگیر بحث دربارۀ جنبههایی از تکنولوژی شود که در حال حاضر وزن زیادی در مباحثات کلیدی دربارۀ جایگاه تکنولوژی در امور انسانی دارند. هم اکنون چنین دغدغههایی از تبیینهای تاریخی در این باره که تکنولوژیها چگونه پدید میآیند و همچنین، از توصیفهای معاصر دربارۀ تغییرات تکنولوژیک و اجتماعی حذف میشوند. به نحوی مشابه، تمایلی به بررسی الگوهای زیرینی که کیفیت زندگی را در جوامع تکنولوژیک مدرن شکل میدهند، وجود ندارد. همچنین، میلی به بررسی استدلالهای مربوط به درست و غلطهایی که در انتخابهای اجتماعی در حوزۀ انرژی، حمل و نقل، تسلیحات، تولید، کشاورزی، محاسبات و مانند آنها دخیلاند، دیده نمیشود. حتی تلاشهای کمتری برای ارزیابی الگوهای زندگی در جوامع تکنولوژیک به عنوان یک کل صورت میگیرد. همۀ تمرکز بر موارد جزئی است و اینکه این موارد چگونه فرضیهای استاندارد را که اغلب تکرار میشود، روشن میکنند، اینکه تکنولوژیها به نحوی اجتماعی برساخته میشوند.
برای ارایۀ مثالی از این امر که چگونه جهتگیری برساختگرایانه در پی آن است که پرسشهایی را که نیازمند استدلال اخلاقی و سیاسیاند، کنار بگذارد، میخواهم نگاه کوتاهی به مقالهای بیندازم که یکی از مدافعان پیشرو این دیدگاه یعنی استیو وولگار در شمارۀ جدید مجلۀ علم، تکنولوژی و ارزشهای بشری نگاشته است. وولگار «چرخش به سوی تکنولوژی» را بررسی میکند و برای این کار، گامهای برساختگرایانۀ آشنایی را بر میدارد تا نقطه نظر خود را شکل دهد. در این مسیر، وی استدلالی را دنبال میکند که چندین سال پیش دربارۀ سیاست تکنولوژی مطرح کرده بودم. موضوع بحث در اینجا چند پل در بزرگراه لانگ آیلند هستند که طراح قدرتمند شهر نیویورک، رابرت موزِز آنها را چند دهه پیش ساخته است. ادعای من این است که موزز ورودی پلها را عمداً قدری کوتاه ساخته است تا اتوبوسها نتوانند از زیر آن عبور کنند. من این امر را بیان کنندۀ تمایل موزز به جدا کردن طبقات اجتماعی و گروههای نژادی مختلف در شهر نیویورک میدانم. سیاهان و فقرا معمولاً خودروی شخصی نداشتند و برای آنکه به مکانهایی مانند ساحل جونز در لانگ آیلند بروند، باید از اتوبوس استفاده میکردند. بدین ترتیب، ارتفاع پل یک بیانیۀ سیاسی بود - نوعی بیعدالتی ساخته شده - که به بخشی دائمی از زیرساخت فیزیکی و چشمانداز اجتماعی نیویورک تبدیل شد (وینر ۱۹۸۶).
وولگار با نوعی خرسندی به این یافته نگاه میکند. وی به سبک برساختگرایی اجتماعی خاطر نشان میکند که میتوان پلها را به نحوی انعطافپذیر به شیوههای متفاوتی تفسیر کرد. وی میگوید که «اگر دوست داشته باشید»، لانگدن وینر میتواند آنها را به عنوان مصنوعاتی سیاسی تفسیر کند. اما میگوید: «پاسخ تفسیرگرا با اشاره به اینکه تحلیل با این امر سروکار دارد که خوانشها به چه انحائی انجام میگیرند، بدون آنکه در مورد صدق نسبی آنها پیشداوری کند، از نوعی سیاست بیطرفی حمایت میکند» (وولگار ۱۹۹۱، ۴۱).
وولگار قطعاً در طرح این پرسش موجه است که «چه چیزی موجب میشود که یک خوانش از متن (تکنولوژی) ترغیب کنندهتر از دیگران باشد؟» اما در این خصوص که فکر میکند این موضوع تصمیمناپذیر است، اشتباه میکند. من موافقم که میتوان تمامی سازهها، از جمله پلهای موزز را به اشکالی کاملاً متفاوت تفسیر کرد؛ در واقع، تحلیل من دقیقاً همین نکته را پیشفرض میگیرد. فهم اینکه چه چیزی نتیجهگیری مرا در این خصوص که پلهای موزز مصنوعات سیاسی غیرتساویطلبانهای هستند، به گزارهای کاملاً قابل دفاع تبدیل میکند، دشوار نیست. میتوان این امر را در نقشی که پلها در تاریخ اجتماعی و سیاسی جامعهای خاص در زمانی بخصوص ایفا میکنند و همچنین، در تاریخ شخصی دلال قدرتی که با بدنامی سعی داشت از تمامی ابزارهای ممکن از جمله پروژههای عمومی برای شکل دادن به الگوهایی اجتماعی که با دیدگاهش در این باره که چه چیزی مطلوب است، همخوانی داشته باشند، مشاهده کرد. به نظر من، استفاده از یک طعن تفسیری پستمدرن برای اجتناب کردن از این نتیجهگیری از لحاظ سیاسی خامدستانه است.
در موقعیتهایی که در آنها به روشنی گسترهای از نقطه نظرها در تصمیمگیری در مورد تکنولوژی موضوعیت دارند، فکر میکنم که نظریهپرداز اجتماعی باید ضرورتاً از آنچه پوزیتیویستها «بیطرفی ارزشی» مینامیدند و آنچه برساختگرایان اجتماعی آن را تحت عنوان «انعطافپذیری تفسیری» احیاء کردهاند، فراتر رود. نظریهپرداز باید سعی کند استدلالهایی منسجم را در این خصوص که چه اهداف، اصول یا شرایطی نه تنها شایستۀ توجه ما، بلکه شایستۀ تعهد ما به خود هستند، فراهم آورد. در چنین نقطهای، فرد از تفسیر کردن تفسیرهای تفسیرها دست بر میدارد و خوب یا بد، موضعی را دربارۀ تصمیمهایی که باید برای توسعه و/یا محدود کردن تکنولوژیهای موجودِ در دست بشر گرفت، اتخاذ میکند.
قدرتمندانی که پروژههای تکنولوژیک فوقالعاده بزرگی را در ذهن دارند، میتوانند کاملاً از دیدگاههایی مانند آنچه امروزه برساختگرایان اجتماعی مطرح میکنند، آسوده خاطر باشند. برخلاف جستارهای نسلهای پیشین متفکران اجتماعی انتقادی، برساختگرایی اجتماعی هیچ موضع سفت و سخت و نظاممند یا دغدغههای اخلاقی بنیادینی ندارد تا بر مبنای آن الگوی خاصی از توسعۀ تکنیکی را نقادی کند یا با آن به مخالفت برخیزد. همچنین، این دیدگاه تمایلی به فراتر رفتن از شرح و بسط توصیفها، تفسیرها و تبیینها و بحث کردن دربارۀ آنچه باید کرد، نشان نمیدهد. برای مثال، رابرت موزز احتمالاً چنین رویکردی را تشویق میکرد، چرا که این دیدگاه به نحوی ضمنی آنچه وی نهایتاً باور داشت را تأیید میکند: اینکه آنچه در نهایت اهمیت دارد، صرفاً اعمال قدرت صرف است.
جعبهای به شدت میانتهی
بنابراین، نتیجهگیری من این است که اگرچه برساختگرایان اجتماعی جعبۀ سیاه را باز کرده و مجموعۀ رنگارنگی از عوامل، فرایندها و تصویرهای اجتماعی را در آن نشان دادهاند، جعبهای که این تحلیلگران آشکار کردهاند هنوز هم به نحوی قابل ملاحظه میانتهی است. بله، آنها مرتباً در پیگیری مجموعۀ بزرگی از فعالیتهای جدی دربارۀ انواع مختلفی از توسعههای تکنولوژیک موفق بودهاند. آنها همچنین پویاشناسی مجذوب کنندۀ تعارض، اختلاف نظر و شکلگیری اجماع را که حول انتخابهایی با اهمیتِ بسیار جریان دارد، به ما نشان میدهند. اما هنگامی که شواهدشان را مرور میکنند، هیچ قضاوتی در این باره که همۀ این ماجراها چه معنایی دارد، به دست نمیدهند، جز اینکه اشاره میکنند که برخی پروژههای تکنولوژی موفق میشوند و برخی دیگر شکست میخورند و برخی اشکال جدید قدرت شکل میگیرند، در حالی برخی دیگر افول مییابند.
برخلاف دیگر رویکردهای مانند رویکرد مارکس، الول، هایدگر، مامفورد، ایلیچ، چشمانداز مورد بحث به هیچ وجه تعهدات و پروژههای پایهای جامعۀ تکنولوژیک مدرن را نمیکاود و مورد پرسش قرار نمیدهد. به نظر میرسد رویکرد برساختگرایان اجتماعی این است که فراهم آوردن تبیینهای روشنتر و پر از ریزهکاری دربارۀ توسعۀ تکنولوژیک کافی است. در مقایسه با بحثهای فلسفی عمده دربارۀ تکنولوژی، نکتۀ مهمی در اینجا از دست رفته است، موضعی کلی دربارۀ الگوهای اجتماعی و تکنولوژیک مورد مطالعه.
در مقابل، جستارهای متناظر مارکسیستهای سنتی همواره نشان دهندۀ دغدغهای دربارۀ شرایط طبقۀ کارگر و جهان لگدمال شدگان است که تردیدی را درباره دست به دست شدن سرمایه و امیدی را در این خصوص که پویایی تاریخ موجب رهایی بشر خواهد شد، بیان میکند.
به نحوی مشابه، نظریهپردازان لیبرال این اعتقاد مبنایی را دارند که تکنولوژیِ رو به گسترش و رشد اقتصادی نهایتاً همگان را به طور نسبی ثروتمند خواهد کرد.
هایدگریها همواره این حس را دارند که روزی «چرخشی» در تاریخ هستی، بشریت را از خطرات مدرنیته نجات خواهد داد.
لوئیس مامفورد همواره این امید بنیادین را دارد که معنایی انسانیتر و زندهتر از امکانهای تکنیکی جایگزین تعلق خاطر انتزاعی و ماشینگرایانۀ عصر مدرن خواهد شد.
در مورد ژاک الول، این امکان باقی میماند که حتی هنگامی که نظام تکنولوژیک به بلوغ خود میرسد، بشریت عهد خود را با خدای بخشنده تجدید کند.
دورنماهای متناظری که برساختگرایی اجتماعی ترسیم میکند، چه هستند؟ پاسخ به هیچ وجه روشن نیست. تا بدینجا، رؤیاها و طرحهای برساختگرایان اجتماعی عمدتاً پروژههایی دانشگاهی بودهاند که به دقت از هر موضع نقادانهای که بتواند در بحثی جدی دربارۀ ابعاد سیاسی و زیستمحیطی انتخابهای تکنولوژیک مساهمت داشته باشد، پاکسازی شدهاند.
شاید بصیرت مفیدی که برساختگرایان اجتماعی میخواهند ارائه کنند، صرفاً این است که انتخابهایی وجود دارند، اینکه جریان توسعۀ تکنولوژیک را نیروهایی خارجی از پیش مقدر نمیکنند، بلکه این جریان محصولات تعاملات اجتماعی پیچیدهای است. اگر نکتۀ جستارهای آنها همین باشد، برساختگرایان اکنون آن را به نحوی آزاردهنده تکرار میکنند. متأسفانه، این مضمون که به نحوی روزافزون با حشو همراه میشود، در چیزی همچون برنامهای برای تغییر مثبت یا چشماندازی نظری که چیزی بهتر از جریان فعلی امور را تصویر کند، جای نگرفته است. برای مثال، نمیبینیم که برساختگرایان اجتماعی استدلالهایی را به نفع گسترش مشارکت دموکراتیک در انتخابهای تکنولوژیک کلیدی مطرح کنند. همچنین، آنها ایدههایی برای روشنگری دربارۀ فرایندهای طراحی تکنولوژیک به نحوی که بتوانند به اهداف آزادی و عدالت کمک کنند، ندارند. در واقع، به نظر میرسد که بسیاری از برساختگرایان اجتماعی بیش از هر چیز مشغول چشم دوختن به خودشان در تالار آیینۀ همواره دلربایشان هستند: انعطافپذیری جامعهشناختی.
برساختگرایی اجتماعی، به نحوی که اکنون خود را نمایان میکند، توجه بسیار محدودی به موضوعاتی که حول و حوش تکنولوژی وجود دارند، نشان میدهد. دستاوردهایی که این رویکرد به شیوۀ خاص خودش توصیه میکند، عمدتاً اموری فنیاند، شیوههایی برای غنا بخشیدن روزافزون به تحقیقات جامعهشناختی و تاریخیای تخصصی. بدین ترتیب، اکنون به نظر میرسد که برساختگرایی اجتماعی به تعریف کردن خود به عنوان یک زیرحوزۀ دانشگاهی محدود راضی است: مطالعات نوآوری. در حال حاضر، این رویکرد تمایلی به دستیابی به چیزی بیش از این، برقراری روابطی مفهومی با پرسشهایی بزرگتر دربارۀ تکنولوژی و شرایط بشری که متفکران اجتماعی و سیاسی را در طول قرنهای نوزدهم و بیستم به خود مشغول کردهاند، نشان نمیدهد.
رسم فکری برساختگرایی اجتماعی در زمانی بحرانی بروز یافته است. در اواخر قرن بیستم، افراد متعددی هم از دانشگاهیان و هم از شهروندان عادی شروع به درک این نکته کردهاند که پرسش کلیدی این نیست که تکنولوژی چگونه برساخته میشود، بلکه این است که چگونه با نحوههای محتمل بازساخته شدنِ جهان تکنولوژیمحورمان به سازش برسیم. در حالی که با گسترهای از مشکلات اجتماعی و زیستمحیطی مواجهیم، درک در حال گسترشی در این خصوص وجود دارد که باید نظامها و پروژههای تکنولوژیکمان را مجدداً جهتدهی کنیم به نحوی که از اصولی دموکراتیک و بومشناختی الهام گیرند. اینکه این بازسازی چگونه میتواند انجام گیرد، پرسشی باز و آماده برای مطالعات، مباحثات و عمل گسترده است. من معتقدم که این پرسش چالش بزرگی برای تفکر میانرشتهای در دهههای آتی خواهد بود. دیدن اینکه در زمانۀ چنین چالشهای بزرگی، دانشوران پیشرو متعددی در حوزۀ تکنولوژی و جامعه به نوعی مدرسیگرایی بیتفاوت و سیاستزدایی شده عقبنشینی کردهاند، فاجعهآمیز است.
خوشبختانه لزومی ندارد که چنین اتفاقی بیفتد. از قضا، همان پرسشهایی که برساختگرایان اجتماعی نوعاً نادیده میگیرند، پرسشهاییاند که تعداد قابل ملاحظهای از فلاسفه، نظریهپردازان سیاسی و فعالان اجتماعی هنوز به طرحشان علاقه نشان میدهند. در حالی که چیزهای زیادی را میتوانیم از جامعهشناسی جدید تکنولوژی یاد بگیریم، چیزهایی زیادی در این طرز فکر وجود دارند که باید نقادی شوند، مجدداً صورتبندی گردند و با فهم روشنتری از این امر که اهدافمان از تفکر چه باید باشند، مجدداً بر آنها تمرکز شود.
در مجموع، جستجو برای نظریهای معنادار دربارۀ تکنولوژی به هیچ وجه «خاتمه» نیافته است. باید آن را دوباره شروع کرد.
این مقاله ترجمهای است از:
Longdon Winner, 1993, "Social Constructivism: Opening the Black Box and Finding it Empty" in Science as Culture, 16, pp. 427-452, reprinted in Scharff Robert and Dusek, Val (eds.), Philosophy of Technology: The Technological Condition, Blackwell Publishing 2003, pp. 232-243
+ متن کامل مقاله را با زیرنویسها و پینوشتها در قالب pdf میتوانید از قسمت «ضمیمه» در بالای صفحه دانلود کنید.