به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسکانیوز؛ مراسم اسکار 2015 با معرفی فیلم «مرد پرنده» به کارگردانی آلخاندرو گونزالس ایناریتو سینماگر مکزیکی به کار خود پایان داد. «مرد پرنده» درباره ریگین تامسن یک بازیگر شصت و چند ساله ( با بازی مایکل کیتون) است. ریگین از اینکه همه او را تنها با نقش «بردمن» که سالها پیش با آن به شهرت رسید، میشناسند، متنفر است. او می خواهد با کارگردانی و بازی در نقش اصلی یک نمایش در برادوی که از روی قصهای از ریموند کارور اجرا میشود، به شکوه از دست رفته گذشته اش باز گردد.ادوارد نورتن، نائومی واتس، زاک گالیفیاناکیس و اما استون دیگر بازیگران بهترین فیلم اسکار هشتاد و هفتم هستند.
یادداشت زیر با اشاره به نقل قول های جسیکا کیانگ نوشته شده:
گزنده و نیشدار، متفرعن و پست، متفکر و باهوش، فیلمی ژرف و «بطور مسری ابزورد»، «مرد پرندهای » به بیقراریهای مشتاقان «الخاندرو گونزالس ایناریتو» پایانی معجزه آسا داد. فیلمی هیجانانگیز که لحظهلحظهاش لذتبخش است. فیلمبرداری شگفتانگیز با برادشت بلند باورنکردنی که بطور محسوسی با تمهای فیلم ممزوج شده و ما را درگیر پیوند کاملی از فرم و محتوا میکند.
فیلمی که بعد از اتمام، مخاطبش را رها نمیکند و دیالکتیک بین مخاطب و فیلم تا مدتها ادامه دارد. این یعنی یک قدمی مرز معجزه.رقص میان واقعیت و خیال ، جایی که بزرگترین شگفتی اش می شود شگفتی بی پایان.آغاز فیلم گزیده ای از داستان «تکه های گمشده» ریموند کارور است : «و با اینحال، به آن چیزی که در زندگیت میخواستی رسیدی؟ -بله رسیدم. – و چه می خواستی؟ - تا بدانم که مرا دوست داشته اند، تا احساس کنم که روی زمین به من عشق ورزیده شده.» حس مبهم و دائمی ناراضایتی از زندگی، نا خوشایندی لحظه ها ، تشویش دائمی ، همه آنچه که از انسان موجودی مضطرب و همیشه مشوش میسازد.
تکاپو برای بودن، تلاشی برای ماندن که فرجامی غیر منتظره به همراه دارد.داستان محوری فیلم علیرغم اجرای متکلف آن ساده است و بدون پیچیدگی.ستاره سابق بلاک-باسترهای هالیوودی ریگان توماس –مایکل کیتون- در پی اثبات خود با اجرای تئاتری از ریموند کارور «ما درباه چه چیزی سخن می رانیم وقتیکه درباره عشق صحبت می کنیم» در برادوی نیویورک است. ریگان تحت سیطره نقش سابقش یعنی «مرد پرنده» است و با آغاز فیلم می خواهد از این سیطره رها شود و بنابراین در پی بی توجهی به صحبتهای درونی است که نقش سابقش با او می کند.«آلتر ایگو»ی نحسی که بر ترس ها و عدم اعتماد به نفسش میدمد .ریگان تحت توهمی است که می انگارد می تواند اشیا را بدون لمس کردن حرکت دهد.این بیتوجهی ریگان هم ابتدا از خودخواهی او میآید و بعد به رهایی و منزلتی ابدی ختم میشود.
مایکل شاینر-ادوارد نورتون- که بطور غیرمنتظره ای وارد نمایش ریگان شده نیمه اول فیلم را بخود اختصاص میدهد.برخلاف نقدهایی که بعضی از منتقدین، که معتقدند نقش ادوارد نورتون در فیلم نیمه کاره رها می شود، البته شاید خیلی هم اینطور نباشد. فیلمنامه ای که با ظرافت و هوشمندی ایناریتو آن را نوشته از دو نیمه تشکیل شده که این دو نیمه همدیگر را تکمیل میکنند. نوعی ساختار مکمل دو پردهایی.نیمه اول فیلم به ادوارد نورتون اختصاص دارد.شخصیتی «هایپر» که با ورودش نیروی محرک فیلم میشود و حوادث فیلم را به پیش میبرد.در نیمه اول ریگان توماس در سایهی شخصیت نورتون است و شخصیت نورتون با عشقی که به دختر ریگان – اما استون – پیدا میکند خاتمه مییابد.
مسئلهای که نورتون در شیوه بازیگریش به نمایش می گذارد یعنی زندگی کردن در نقشش و وانمودکردن در زندگی واقعی نوعی تقابل تئاتر است با هالیوود.نیمه دوم فیلم کاملا متعلق به ریگان توماس است. توماس در پی اثبات خود و کسب جایگاه سابقش استحاله می شود تا جاییکه بجای رسیدن به منزلتی فانی و از یادرونده، رضایتی ابدی را جایگزین می کند.اوج فیلم جایی است که ریگان تصمیم به خودکشی بر صحنه تئاتر می گیرد. نوعی خودآگاهی مرگ با تاثیری فزاینده. هرچقدر که از تماشای فیلم زمان میگذرد این تاثیر بیشتر میشود.
حضور منتقدی در فیلم که پیش از دیدن نمایش با برچسب های بسیار در پی نابودی تئاتر است حاکی از کنایه ایست که ایناریتو به منتقدان می زند و جاییکه این منتقد مجبور میشود برخلاف میل باطنیاش این سطور را درباره تئاتر ریگان می نویسد -با عنوان «فضیلت غیر منتظره از جهل» که عنوان فیلم می شود-:«ریگان ناخواسته به یک قالب جدیدی تولد بخشیده که نامش را فقط میشود سوپررئالیسم گذاشت.خون هم تشبیها و هم به معنای واقعی کلمه، از سر و روی هنرمند و تماشاگران میچکد، خون واقعی.خونی که از رگهای یک تئاتر آمریکایی ریخته میشود». «بزرگترین شگفتی فیلم در کنایههای گزندهاش است و بینامتنیتی سوررئال». «مرد پرندهای» نمایانگر بیحدی سینماست،نوعی بازتعریف سینما و "تولد دوباره آن".