شناسهٔ خبر: 29691 - سرویس مسائل علوم‌انسانی

گفتاری از علیرضا منصوری؛

درباره‎ی نسبت علم و تکنولوژی

دانش و تکنولوژی تمایز بین علوم کاربردی و تکنولوژی موضوعی است که کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. تکنولوژی هر چند علوم کاربردی را در برمی‌گیرد ولی علاوه بر آن شامل ابداعاتی در پیاده‌سازی نتایج علوم کاربردی و حفظ و نگهداری محصولات و سیستم‌های تکنولوژیک است. عدم توجه به تمایز بین علوم کاربردی و تکنولوژی و خلط این دو تا ناشی از بی‌توجهی به تمایز معیارها و شاخص‌ها از یک سو و قضایا از سوی دیگر است.

 

فرهنگ امروز/ علیرضا منصوری: برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری دولت‌ها بر توسعه و قدرت برتر شدن منطقه‌ای تأکید دارد. در طرح‌نامه‌های پژوهشی و تحقیقاتی مؤسسات علمی معمولاً بندهایی دربارۀ اشاره به اسناد بالادستی، از قبیل چشم‌انداز بیست‌ساله و برنامۀ پنج‌ساله و نقشۀ جامع علمی کشور گنجانده شده است. پژوهشگران هم معمولاً تمایلی به رعایت این بندها ندارند و برای مسکوت گذاشتن آن‌ها از انواع بهانه‌ها، از نبود فرصت و مربوط نبودن به زمینۀ تحقیقاتیِ مورد نظر گرفته تا تأملات فلسفی راجع به معیار و ملاک موفقیت و عقلانیت و پیشرفت استفاده می‌کنند. این تنش تاکنون به توافقی اصولی نینجامیده است و وضعیت کنونی در حال حاضر نوعی مصالحۀ موقتی و همزیستی مسالمت‌آمیز بین مدیران و پژوهشگران است. مسأله این است که علایق و کنجکاوی‌های پژوهشی و نیازهای معرفتیِ پژوهشگران فراتر از چارچوب‌های سازمانی و مدیریتی است. مسألۀ فرهاد کنجکاوِ کتاب علوم سوم دبستان جستجوی این مسأله بود که چرا کرم در چالۀ آب ظاهر شده است؟ احتمالاً رابطۀ پدر و فرزندی باعث شد تا پدر فرهاد نگوید این مسألۀ پژوهشی برای من اولویت ندارد! برای دولت‌ها کنجکاوی‌های شخصی یا گروهی دانشمندان اولویت ندارد، مهم نتایج کاربردی و موفقیت‌آمیز کشفیات علمی است - برای کشف نظریۀ نسبیت یا مکانیک نیوتنی نهادی سرمایه‌گذاری نکرد. در عمل سرمایه‌های اقتصادی سرمایه‌داران – اعم از بخش دولتی یا خصوصی - و سرمایه‌های فکری دانشمندان دو طرف را به نوعی مصالحه و همزیستی مسالمت‌آمیز هدایت می‌کند.

فلسفه‌هایی وجود دارد که تفاوتی بین علوم کاربردی و محض در نظر نمی‌گیرند، یا سعی دارند بر این تمایز به‌نحوی هدف‌مند سرپوش بگذارند. در مقابل، من در این سخنرانی قصد دارم راجع به تمایز علوم محض و کاربردی و تکنولوژی در چارچوب عقل‌گرایی انتقادی صحبت کنم. تصور می‌کنم و امیدوارم بحث دربارۀ این تفاوت‌ها به درک متقابل و ایجاد زمینۀ گفتگو بین پژوهشگران و سیاست‌گذاران توسعه و بهبود این همزیستی کمک ‌کند.

۲

به‌طور خلاصه، علوم کاربردی همان‌طور که از اسمش پیداست معطوف به اهداف کاربردی است، در حالی‌که علوم محض این‌طور نیست. همپوشانی‌هایی البته وجود داد: مثلاً برخی پژوهش‌های بنیادی هستند که در کوتاه مدت بیشتر علوم محض به‌شمار می‌روند، ولی در بلند مدت منجر به نتایج کاربردی می‌شوند. با وجود این همپوشانی‌ها و عدم وجود یک تمایز قاطع، تفاوت رویکردها در این دو حوزه روشن است. اما تمایز بین علوم کاربردی و تکنولوژی موضوع کاملاً متفاوتی است که کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. تکنولوژی هر چند علوم کاربردی را در بر می‌گیرد ولی علاوه بر آن شامل  ابداعاتی در پیاده‌سازی نتایج علوم کاربردی و حفظ و نگهداری محصولات و سیستم‌های تکنولوژیک است؛ خصوصاً حفاظت از آن‌ها در برابر تغییرات یا فجایعِ ناگهانی است. تمایز بین علوم کاربردی و تکنولوژی خیلی کمتر مورد توجه بوده است و خلط این دو تا حدود زیادی ناشی از بی‌توجهی به تمایز معیارها و شاخص‌ها از یک سو و قضایا از سوی دیگر است. معیارها و شاخص‌ها معطوف به حقانیت و خوبی و بدی و کارآمدی و مؤثر بودن و  مفاهیمی از این دست است، درحالی‌که قضایا معطوف به حقیقت و صدق. ابزارانگاران معمولاً از مفید و موفق بودن‌ سخن می‌گویند و به‌این ترتیب هر سه حوزۀ علوم محض و کاربردی و تکنولوژی را یکی در نظر می‌گیرند. بنابراین برای ریشه‌یابی این خلط ابتدا در قسمت اول بحث راجع به مفهوم “موفقیت” صحبت می‌کنم، و پس از آن به تمایز تکنولوژی با علوم محض و کاربردی می‌پردازم.

۳

مردم معمولاً یکدیگر را بر اساس موفقیت‌هایی که به‌دست می‌آورند مورد ارزیابی قرار دهند؛ گاهی هم برای آموختن تکنیک‌ها و رازهای موفقیت به کتاب‌هایی مثل به‌سوی کامیابی آنتونی رابینز یا کتاب‌های برایان تریسی مراجعه می‌کنند. همۀ ما می‌دانیم که این معیارهایِ موفقیت، عموماً مادی و اقتصادی و اجتماعی است و حتی در همین محدوده هم هنوز دیدگاه‌های رایج در باب موفقیت خیلی ساده‌انگارانه است! منظورم این نیست که در این‌جا علیه “موفقیت” صحبت کنم؛ روشن است که اگر موفقیتی  - حالا به هر معنا - وجود نداشته باشد، انگیزه‌ای برای عمل وجود نخواهد داشت. این را هم همه می‌دانیم که موفقیت را نباید معادل با سعادت  دانست؛ در ادبیات  و هنر همۀ ملل داستان‌ها و حکایات آموزنده‌ای راجع به معادل نبودن این دو وجود دارد؛ ادبیات عامه یا آموزه‌های دینی مملو از حکایت قهرمان‌ها یا افرادی است که برای دست‌یابی به موفقیت‌های آنی و مادی دچار خسران و فلاکت شده‌اند.

بنابراین تصور می‌کنم از نظر اغلب ما خیلی ساده‌انگارانه یا تنگ‌نظرانه خواهد بود اگر قرار باشد ارزش فعالیت‌ها یا فراتر از آن شخصیت افراد بر مبنای توفیق آن‌ها در انجام وظایفشان ارزیابی شود! زندگی بسیاری از کسانی که آن‌ها را قهرمان یا بزرگ می‌شماریم نشان می‌دهد که چنین برداشتی ساده‌نگارانه است. شخصیت پیامبرانی مثل نوح و ثمود و موسی و لوط (ع) بر اساس میزان توفیقشان در هدایت قومشان سنجیده نمی‌شود. حتی هلاک و عذابِ قوم مشرک و غلبۀ مؤمنان ارزش ذاتی ندارد، وگرنه تعجیلِ حضرت یونس (ع) در ترک شهر بدون اجازۀ الهی موجب گرفتاری‌اش در شکم ماهی نمی‌شد. اگر عنصر شانس و اقبال را نیز در حصول موفقیت لحاظ کنیم، تصمیم‌گیری در این مورد بسیار پیچیده‌تر خواهد شد، زیرا در ارزیابی خود باید عوامل خارج از کنترلی را نیز در نظر بگیریم که بر نتیجه‌بخش بودن اعمال ما تأثیر دارد؛ قضاوت در مورد آدمیان بر اساس بخت و اقبال آن‌ها قضاوت ضعیفی خواهد بود؛ آیا درست است از فردی که در عین تلاش و فعالیت خود دچار بدشانسی شده است یک ارزیابی منفی ارایه دهیم؟ با در نظر گرفتن این ملاحظات پاسخ به این پرسش دشوار خواهد بود.

۴

پس چرا در فضای عمومی موفقیت علم از دلایل مهم قدر و منزلت علم محسوب می‌شود؟ در حالی‌که چنان‌که گفتیم “تحسین‌برانگیز بودن” در امور انسانی لزوماً با “موفقیت” همبسته نیست. ما قهرمانان داستان‌های ماجراجویانه را، چه واقعی باشند و چه افسانه‌ای، مثل رابینسون کروزوئۀ دانیل دفو و ناخدای پانزده سالۀ ژول‌ورن، از این‌جهت که افرادی جسور و شجاع هستند، صرفنظر از موفقیت‌هایشان تحسین می‌کنیم. متأسفانه گویا در تصور رایج از علم چنین احساسی وجود ندارد؛ از طریق رسانه‌ها یا کتب درسی یاد گرفته‌ایم که دانشمندان را نه به‌واسطۀ ماجراجویی‌هایشان در فعالیت علمی، بلکه به علت موفقیت‌هایشان تحسین کنیم. نسبت به پریستلی یا لاوازیه چنین احساس تحسین‌برانگیزی وجود ندارد، زیرا آن‌ها در کار علمی خود، حداقل در سطح اینشتین و نیوتن، چندان موفق نبودند و نظریه‌های آن‌ها کنار گذاشته شد! در نتیجۀ چنین طرز فکری علم دیگر یک فعالیت انسانیِ ماجراجویانه برای کشف حقیقت نیست. به‌نظر می‌رسد که باید یک بازبینی اساسی در مورد چنین تصوری از علم و نسبت آن با موفقیت در آموزش و پرورش خود صورت دهیم.

این تصور، یعنی اعتماد و اطمینان به علم بر مبنای موفقیت‌های علم نتیجۀ در پیش‌گرفتن رویکرد موجه‌گرایانه از علم است؛ نتیجه‌اش این است که دیگر نمی‌توان علم را فعالیتی ماجراجویانه و پدیده‌ای وحشی دانست. روش استقرایی به منزلۀ روشی برای احراز موفقیت از مصادیق همین رویکرد موجه‌گرایانه است. این آرزو که بتوانیم با الگوریتم‌های استقرایی تشخیص دهیم کدام نظریه‌ها موفق هستند در نگاه اول وسوسه‌کننده به‌نظر می‌رسد، اما چنین نگاهی جنبۀ هیجان‌انگیز و ماجراجویانۀ علم را از بین خواهد برد!

اما تا این‌جا مسأله همچنان پابرجاست، زیرا اگر بخواهیم عناصر ماجراجویانه و خلاقانه و شانس و اقبال را در توفیق فعالیت‌های علمی دخیل بدانیم، چگونه باز هم برای علم ارزش و اعتباری قائل باشیم و به آن اعتماد کنیم؟ اگر اعتماد خود به علم را بر الگوریتمی لاپلاسی بنا کنیم، آن ویژگی‌های ماجراجویانه و جذاب علم را از آن سلب کرده‌ایم، اما اگر فرمولی هم برای توجیه علم نداشته باشیم مبنا و معیاری برای اعتماد به آن نخواهیم داشت! از منظر کلی و کلان رویکردهای احتمالی شبیه آن‌چه کارنپ در کتاب مبانی منطقی احتمالات خود دنبال کرد در همین راستا قابل درک است. این رویکرد احتمالی سعی داشت تا راه خود را از روش الگوریتمی و مکانیکی لاپلاس جدا کند، یعنی در عین این‌که فرمولی برای ارزیابی میزان موفقیت علم ارایه می‌کند، هنوز جایی برای شانس و اقبال باقی بگذارد تا علم شکلی مکانیکی و الگوریتمی پیدا نکند! اما هنوز همان الگوریتم‌ها - این‌بار در شکل حساب احتمالات - وجود دارد تا با کمک آن‌ها بتوان بهترین فرضیه‌ها را انتخاب کرد.

ولی ‌می‌توان بدون آسیب به روح ماجراجویانه در علم همچنان به علم اعتماد داشت و نسبت به آن خوشبین بود. طرح پوپر و توسعۀ آن در قالب عقلانیت نقاد، تا حد زیادی جا را برای شهود و شانس از طریق حدس‌های جسورانه باز کرد و اعتماد و خوشبینی را به رویکرد گفتگوی نقادانه نسبت داد، نه موفقیت و توافق در علم. موفقیت علم در این رویکرد موقتی است. امروز دیگر کسی موفقیت علم را نهایی و قطعی نمی‌داند، ولی هنوز چنان‌که باید عقل‌گرایی انتقادی را هم جدی نمی‌گیرند، وگرنه به‌جای نهایی و قطعی بودن موفقیت علم، احتمالی بودن آن را در قالب برنامه‌های بیزی‌گرایان جایگزین آن نمی‌کردند- این انتخاب دوباره سر از الگوریتمی شدن در می‌آورد. رویکرد ابزارانگارانه در شکل‌های متنوع آن توفیق علم را مبنای اعتماد به علم می‌داند.

اتفاقاً از جنبه‌های جالب عقل‌گرایی انتقادی این است که اهمیتِ علم را در موفقیت علم نمی‌داند. البته هر کس ممکن است توانایی علم در پیش‌بینی‌هایی که از آزمون سربلند بیرون آمده‌ اند را تحسین کند، ولی آن‌چه مهم است، توانایی پیش‌بینی است صرفنظر از درست یا غلط بودن آن. وجه افتراق علم و تکنولوژی همین‌جاست – تفاوتی که در رویکرد ابزارگرایانه به علم محو می‌شود. دانشمندِ علوم محض به دنبال یک فرضیه خوب است ولی ممکن است سال‌ها در این راه تلاش کند، بدون اینکه توفیقی به دست آورد - چنان‌که تحقیقات پلانک بعد از ۱۹۰۰ منتهی به نتایج موفقی نشد. بنابراین، ماجراجویی‌های علمی ممکن است به جایی نرسد، ولی وقتی فرضیۀ جالبی ارایه شد، حتی ابطالش آن را از جهان سوم معرفتی خارج نمی‌کند؛ در دیدگاه عقلانیت نقاد جالبی و خوبیِ فرضیه بر اساس قدرت تبیینی و آزمون‌پذیری آن است. در این‌جا تأیید اهمیت ندارد.

۵

تا اینجا راجع به علوم محض صحبت کردیم، در علوم کاربردی و در تکنولوژی وضعیت متفاوت است. در علوم کاربردی با دو دسته از مسائل مواجهیم: مسائل استنتاجی و مسائل کاربردی. زمانی که پژوهشگر حوزۀ علوم کاربردی با مسئله‌ای مواجه می‌شود، به دنبال نظریه‌ای برای حل آن است، به‌علاوه باید ببیند که آیا نظریۀ مذکور شرایطِ خاص (اولیه یا مرزیِ) مسئلۀ مورد نظر را تأمین می‌کند و راه‌حل ارایه شده درست است یا خیر؛ قسمت اخیر، یعنی پیداکردن شرایط اولیه برای نظریه، با توجه به ملاحظات عملی و شرایط محیطی و بررسیِ تحقق آن، در علوم محض وجود ندارد و مربوط به حیطۀ علوم کاربردی است. دانشمند علوم کاربردی، قابلیت کاربرد نظریه‌ها را در خصوص مسائل معین، بررسی می‌کند. این قسمت در واقع همان فعالیتی است که کوهن از آن تحت عنوان علم عادی یا علم متعارف یاد می‌کند. در قدم بعدی است که تکنولوژی قرار دارد و مهندسان و تکنولوژیست‌ها برای ساخت و تولید محصولاتی که به نحو مشخصی پاسخگوی نیازها هستند، وارد عمل میشوند. پس شکافی بین علم کاربردی و تکنولوژی وجود دارد. به‌کارگیری و پیاده‌سازیِ علم کاربردی جزئی از علم کاربردی محسوب نمی‌شود، این پیاده‌سازی نیازمند اختراع و ابداع و خلاقیتی است که توسط مهندس یا تکنسین یا تکنولوژیست انجام می‌شود.

برای برجسته‌شدن تمایز بین علوم کاربردی و پیاده‌سازیِ نتایج آن مثالی می‌زنم. وقتی ادیسون می‌خواست چراغ‌های الکتریکی راجایگزین چراغ‌های گازی معابر شهر کند، با یک مشکل عملی مواجه شد: مقدار سیم مسی لازم برای این‌کار آن‌قدر زیاد بود که سرمایه‌گذاری برای آن از نظر اقتصادی به‌صرفه نبود. ادیسون برای گذر از این مشکل از ایدۀ یک فیزیکدانِ کاربردی به‌نام ایپتان بهره برد. او به ادیسون نشان داد که بر اساس قانون اهم اگر ولتاژ را صد برابر کند، مقدار مس مورد نیاز برای همان مقدار جریان یک‌صدم خواهد شد! با این‌که خود ادیسون هم از این قانون مطلع بود ولی کشف کاربرد آن در این مسئلۀ خاص برای او شگفت‌آور بود. در واقع علم کاربردی جواب پرسشی را داده بود که به‌صورت ضمنی در یک نظریه وجود داشت؛ از این‌جا به بعد نوبت استفادۀ تکنولوژیکی از آن برای مخترعی مثل ادیسون بود. تمایز ایپتان و ادیسون، نتیجۀ تمایز بین آموزش‌ها و تمایلاتشان است. خلاقیت کار ادیسون در پیاده‌سازی علم کاربردی بود. این پیاده‌سازی معمولاً نیازمند ابداعات دیگری نیز هست؛ مثلاً دینام‌های موجود تا آن موقع همه مولد جریان ثابت بودند، در حالی‌که پیاده‌سازی ایدۀ ادیسون نیازمند تولید ولتاژ ثابت بود. بنابراین لازم بود که این دینام‌ها طوری تغییر پیدا کنند که توانایی تولید ولتاژ ثابت را داشته باشند. مشکل دیگر ابداع رشته‌های فیلامان لامپی بود که بتواند در جریان‌های بالا کار کند؛ در این مورد شانس و اقبال همراه ادیسون بود، زیرا به‌تازگی امکان تکنولوژیکی تولید آن‌ها مهیا شده بود.

تفاوت مهم این‌جاست که ابداعات و اختراعات تکنولوژیک باید تأیید شوند، در حالی‌که در مورد علوم محض و کاربردی چنین قیدی الزام‌آور نیست. تأیید ابداعات تکنولوژیک نشان می‌دهد که چطور می‌توان به شکل موفقیت‌آمیزی کاری را انجام داد و چرا این تکنولوژی مقبول و مورد اعتماد است، در حالی‌که در علوم محض یا کاربردی باور ما به نظریه ربطی به تأیید آن ندارد. بسیاری مواقع شاید بخواهیم دیدگاهی را به‌چالش بکشیم که از قضا خیلی هم تأیید شده است. در  علوم کاربردی هم اساساً “حقیقت” اهمیت چندانی ندارد و نیازی به باور به صدقِ نظریه نیست. اما در ابداعات تکنولوژیک موفقیت در آزمون مهم است، و باور به نتیجه‌بخش بودنِ یک پیاده‌سازی اهمیت دارد. در دیدگاه ابزارانگارانه بین علم و تکنولوزی فرقی وجود ندارد، به‌همین دلیل اگر مکانیک نیوتنی را نتوانیم در عمل به‌کار ببریم، چرا باید برای آن ارزش معرفتی قائل باشیم؟

۶

تأیید، بر خلاف علوم محض و کاربردی، نقش مهمی در تکنولوژی ایفا می‌کنند. تکنولوژی تنها ابزار و وسایل روزمره نیست. نهادها و قوانین حقوقی و سازمان‌ها و برنامه‌ریزی‌های مدیریتی و استراتژیک همگی از جنس تکنولوژی هستند. نقش تأیید را در امور حقوقی نمی‌توان انکار کرد؛ پیاده‌سازی ایده‌های تکنولوژیکی امر مخاطره‌آمیزی است، و به همین دلیل، بنا به ملاحظاتی که به ایمنی و امنیت فردی و عمومی ارتباط دارد، پیاده‌سازیِ ایده‌های تکنولوژیک نیازمند تأیید آزمون‌هایی برای حذف خطرات و تهدیدها، احراز شرایط حقوقی و قانونیِ وضع‌شده در نهادهای مربوط به ثبت پروژه‌های صنعتی،  و کسب مجوز از ادارۀ استاندارد، یا شهادت کارشناسان دادگستری در محاکم قضایی است؛ در این موارد بنا به ملاحظات ایمنی، یا رقابت تجاری یا طرح دعاوی حقوقی تأیید، نقش مهمی بازی می‌کند. شاید اصلاً به‌واسطۀ نقشی که تأیید در این‌گونه امور داشته است، این سوء فهم پیش آمده که تأیید در علوم محض هم ضروری است.

البته این الزامات هیچ‌گاه به منزلۀ توفیق کامل یک پیاده‌سازی نیست؛ همیشه خطراتی وجود دارد که بسیاری از آن‌ها ممکن است فعلاً ناشناخته باشند، اما به‌‌هر‌حال همواره حدّی از تأیید برای کاستن از خطرات احتمالیِ شناخته‌شده در نظر گرفته می‌شود. پیچیدگی وضعیت وقتی بیشتر می‌شود که در نظر داشته باشیم گاهی قید و تقاضای بیش از اندازه برای تأییدِ پیاده‌سازی ممکن است اساساً مانع پیاده‌سازی شود و خود خطرات جدیدی به‌بار آورد. در وضعیت‌های بحرانی، مثل اورژانس پزشکی یا آتش‌نشانی، اجرای پروتکل‌های وضعیت‌های عادی ممکن است سوانح جدی‌تری به‌بار آورد. بنابراین در تنظیم قوانین مربوط به تأیید و استانداردِ پیاده‌سازی‌ها باید در هر مورد و بنا بر هر وضعیتِ خاص بحث کرد و تصمیم گرفت – دستورالعمل کلّی وجود ندارد.

این وضعیت معضلی را برای فلسفۀ تکنولوژی ایجاد می‌کند. قبلاً راجع به تقابل شهود و شانس از یک‌سو و الگوریتمی کردن از سوی دیگر صحبت کردیم. ضرورت تأیید پیاده‌سازی‌ها و اهمیت موفقیت طرح‌های تکنولوژیک، چنان‌که گفتیم، مستلزم نوعی الگوریتمی کردن است که در تنش با عنصر شهود و شانس در ابداعات خلاقانه در تکنولوژی است؛ یعنی وجه ماجراجویانۀ تکنولوژی را تهدید می‌کند. این مسئلۀ مهمی است که باید در مورد آن فکری کرد؛ گفتنِ این‌که هر دو جنبه، یعنی هم جنبۀ خلاقانه و ماجراجویانه و هم جنبۀ الگوریتمی را باید در کنار هم داشت، مشکل را حل نمی‌کند – مصالحۀ بین این دو باید در سایۀ یک نظام نظری شکل بگیرد. اگر نظریه‌پردازی‌ها در فلسفۀ تکنولوژی بتواند این مانع نظری را بردارد، قدم بزرگی برداشته شده است.