فرهنگ امروز/ سارا فرجی: «چشماندازهای جدید آموزش و پژوهش در نگاه بینرشتهای انسانشناختی» عنوان نشستی بود که چندی پیش در مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور برگزار شد. سخنران این نشست ناصر فکوهی، دانشیار گروه انسانشناسی دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود که در این سخنرانی تأکید کرد تولید علم بدون خرد جمعی امکانپذیر نیست، علم بدون ارتباطات، ایمیلی شدن، موبایلی شدن و ویکی شدن امکانپذیر نیست؛ بنابراین باید هرچه بیشتر برای دسترسی آزاد به اطلاعات تلاش کنیم تا بلکه به این صورت از سیستم اورولی و کنترلی نجات پیدا کنیم. مشروح گفتههای فکوهی را در ادامه میخوانید:
چشماندازهای آموزش و پژوهش بعد از انقلاب اطلاعاتی با رویکرد انسانشناسی موضوعی است که درکش مهم است، چون سیستم دانشگاهی و آکادمیک ما بسیار بزرگ است و از لحاظ کمی و تعداد جمعیت یکی از سیستمهای بزرگ آموزشی در دنیاست، تعداد دانشجویان در ایران دو برابر کشورهایی مثل ترکیه و فرانسه است؛ بنابراین، سیستم آکادمیک رشد کمی بالایی داشته ولی از لحاظ کیفی سطح بسیار پایینی دارد، چه در حوزهی علوم انسانی و چه در حوزهی علوم طبیعی، اگرچه حوزهی علوم طبیعی اوضاع بهتری دارد. کارهایی که در طول ۱۰ سال گذشته انجام شده کاملاً در جهت رشد کمی بوده و نه کیفی؛ رشد کمی دانشجویان، اساتید، ادبیات علمی و بالا بردن تعداد مجلات، اسناد علمی تولیدشده، بدون اینکه بر این رشد کمی نظارت جدی کیفی وجود داشته باشد از جمله این فعالیتهاست.
یکی از دلایل این تفکر کمیگرا -که نه تنها در سیستم آکادمیک ما غالب است، بلکه در همهی حوزههای دیگر هم وجود دارد- این است که سیستم دانشگاهی ایران از همان ابتدا یعنی ۸۰ سال پیش که دانشگاه (تهران) تأسیس میشود تا امروز با مشکلات بسیار زیادی روبهرو بوده است، علتش هم این است، فرمی که علم بیرون از ایران را درک میکنیم و وارد ایران میکنیم از ابتدا یک درک نادرست است. سیستم آموزشی ما این علم را میگیرد و بدون اینکه متوجه بشود که در غرب چه اتفاقی افتاده است، میرود به سمت تفکرdiscipline یا رشتهای بدون اینکه متوجه بشود تفکر رشتهای بدون تفکر بینرشتهای معنایی ندارد. یک نفر نمیتواند فیزیکدان، شیمیدان یا جراح خوب باشد بدون اینکه شناخت قابل ملاحظهای نسبت به علوم دیگر داشته باشد. یک نفر نمیتواند جامعهشناس خوبی باشد بدون اینکه هنر یا علوم طبیعی بداند.
بنابراین، شناخت تخصصی باید بر پایهی شناخت عمومی باشد، فرهنگ تخصصی باید بر پایهی یک فرهنگ عمومی قرار بگیرد. ما در ۱۰۰ سال اخیر این مشکل را زیاد داشتیم که افرادی بودند در یک رشته یا حوزه، آگاهی تخصصی بسیار بالایی دارند، ولی همین آدمها وقتی از حوزهی تخصصی خود خارج میشوند به آدمهای بیسواد تبدیل میشوند (عمداً واژهی بیسواد را به کار میبرم). این یک فاجعه است، چون چیزی که به علم عمق میدهد این است که فردی که عالم است چقدر به شناخت اشراف دارد.
انقلابهای بزرگ تاریخ انسان بر اساس تغییرات فناورانهای است که به وجود آمده است. ۳ انقلاب، تحولات گستردهای در زندگی انسان به وجود میآورند: انقلاب کشاورزی یا نوسنگی که مربوط به ۱۰ هزار سال پیش است، در این دوره انباشت علم شروع به اتفاق افتادن میکند و دانش مردمی بسیار اهمیت پیدا میکند. اولین اَشکال ثبت مثل اختراع خط در این دوره شروع میشود. این انقلاب جوامع کشاورز را پدید میآورد تا انقلاب صنعتی که در حدود ۱۵۰ سال پیش اتفاق افتاد. این انقلاب (صنعتی) همراه با انقلاب سیاسی اتفاق میافتد، تولید انبوه و کارخانهای جایگزین تولید کارگاهی میشود، همان چیزی که به آن میگوییم دموکراتیزه شدن محصولات صنعتی و تولید. این انقلاب، انقلاب شهری است و در این انقلاب سیستمهای روستایی به سیستمهای شهری تبدیل میشوند، افرادی که تا ۱۵۰ سال پیش عشایر و روستایی بودند، شهری میشوند و از قرن ۱۹ به بعد شهرنشینی افزایش پیدا میکند. امروز نیمی از مردم جهان در شهرها زندگی میکنند. در گروهی از کشورها مثل ایران که درآمد مالی داشتند سطح شهرنشینی به ۸۰ درصد رسیده است و ۲۰ درصد باقیمانده هم که روستایی هستند، روستانشین به معنای واقعی نیستند؛ بنابراین، میتوانیم بگوییم که ما یک کشور ۱۰۰ درصد شهری هستیم، هرچند که از لحاظ مسائل اداری و مسائل دیگر هنوز ۲۰ درصد را روستایی در نظر میگیریم.
این انقلاب که انقلابی دموکراتیک است دانش را دموکراتیزه میکند، بهترین منبع هم برای شروح این موضوع کتاب «نظم و گفتمان» فوکو است. در چنین انقلابی دانش از طریق سیستم هنجارمند مثل دانشگاه به وجود میآید؛ سیستم ارزیابی مثل امتحان دادن و گرفتن مدرک، همهی اینها از جمله نمونههای دموکراتیزه شدن هستند، چون دولت مُهر میزند که اعلام کند این فرد مدرک دارد. بنابر این علمی که با انقلاب صنعتی به وجود میآید، دموکراتیزهشده، ولی با این حال محدود و زیر نظر قدرت است و چیزهای برون از خودش را نفی میکند و زیر سؤال میبرد. شرح و بسط این موضوع بهخوبی در کتاب «انسان دانشگاهی» بوردیو مطرح شده است، در این کتاب مطرح شده که آیا تنها شناخت، شناخت آکادمیک است؟ درحالیکه اکثر افراد فکر میکنند شناخت یعنی شناخت آکادمیک، اما تنها راه شناخت، شناخت آکادمیک نیست، بلکه شناخت آکادمیک یکی از اَشکال شناخت است. در زندگی روزمره بیشتر افراد از اَشکال غیرآکادمیک در شناخت استفاده میکنند؛ مثلاً ما برای اینکه بدانیم چگونه از خودمان محافظت کنیم یا اینکه در مهمانی چگونه رفتار کنیم از شناخت آکادمیک استفاده نمیکنیم، بلکه از اَشکال دیگر شناخت مثل شناخت اجتماعی استفاده میکنیم. این همان چیزی است که با انقلاب صنعتی اتفاق میافتد و انقلاب صنعتی نقش مهمی در پیش بردن علم در میان مردم دارد، ولی مرزهای آن آکادمیک است.
بنابراین، شکل جدیدی از انحصار را به وجود میآورد که به قول بوردیو یک نوع انحصار اَشرافی است. ادعای انقلاب دموکراتیک و دولت ملی این است که همهی آدمها برابر به دنیا میآیند و اگر دلشان بخواهد، میتوانند تحصیل کنند، وارد دانشگاه بشوند و هرکسی که لایقتر باشد، میتواند بالاتر برود (این همان ادعای شایستهسالاری است).
انقلاب سوم، همان انقلاب اطلاعاتی است؛ بعضیها این انقلاب را مربوط به ۳۰ سال پیش یعنی دههی ۸۰ همزمان با ورود رایانههای خانگی میدانند، اما بعضیها این انقلاب را مربوط به ۱۵-۱۰ سال بعد یعنی زمان پیدایش اینترنت میدانند. در این انقلاب تمرکززدایی، باز اشرافی شدن و باز روستایی شدن و سیستمهای پسافوردی ایجاد میشود. بر اساس این سیستمها علم هم تعریف میشود. در چنین سیستمی دیگر دانشگاههای بزرگ نداریم، دانشگاهها به بخشهای کوچک تقسیم میشوند که روی موضوعات خاصی کار میکنند و اغلب هم چندرشتهای هستند، درحالیکه در سیستم ایران علم تشکیل شده از دو ترکیب آکادمی دولتی و دانشگاه آزاد که هماندازه هستند و تقریباً هماندازه هم دانشجو دارند. بر اساس این سیستم که مدیریت از بالا به پایین است و دربارهی آیندهی یک جامعهشناس یک مهندس خاک تصمیم میگیرد، مهندسی که چیزی از جامعهشناسی نمیداند و این همان سیستم بوروکراتیک است که به او این قدرت را میدهد نه سیستم علمی. پس انقلاب اطلاعاتی به چیزی که مدرنیته را به وجود آورده حمله میکند، این قضیه خودش را با پایان گرفتن چند موضوع نشان میدهد:
- پایان مفهوم ادراک و تبیین تکخطی بر اساس قطعیت و علت و معلول: به این معنی که روایتهای متعددی از یک چیز واحد داریم که لزوماً روی خط مشخص قرار ندارد، بلکه خط میتواند متقاطع باشد و علت و معلول لزوماً معلوم نیست و بین اینها میتواند رابطهی چرخهای به وجود بیاید.
- پایان انحصار پژوهش و دانش: کسانی که ابتدای خط هستند بهتر است به این موضوع بیشتر توجه کنند که در ۱۵-۱۰ سال آینده انحصار علمی از بین خواهد رفت و هنجارهای دانشگاهی نمیتوانند مقاومت کنند؛ مثلاً سیستم دانشگاهی در ابتدا ویکیپدیا را مسخره کرد و با نوشتن در آنجا مخالف بود، ولی الآن دانشگاهیان و دانشمندان دعوا دارند بر سر اینکه چه کسی بنویسد.
- پایان انحصار پژوهشی: انحصار روششناختی یا متدولوژیک بزرگترین ابزار در دست علم نورماتیو بود، چون علم نورماتیو میتوانست دانش را کنترل کند. حال اگر متد از کنترل علم نورماتیو خارج شود تصور کنید چه مصیبتی میشود و پژوهشگران باید خودشان را برای این مصیبت آماده کنند.
- پایان رویکردهای تکبعدی به مسئلهی شناخت که پیش از این گفتم فوکو مطرح میکند و توضیح دادم.
- پایان سیستم سلسلهمراتب قطعی به این معنی که سلسلهمراتب دانشگاهی مثل استاد، استادیار و استادتمام به یک استاد میدهد و بعد هم معلوم میشود که تقلبی بوده است. تجربهی من نشان داده که هوشمندترین افراد در بین دانشجویان است، اگر به شکل پستمدرن بخواهیم حرف بزنیم شاید بتوانیم بگوییم که دانشگاه را برعکس بنا نهادند؛ یعنی دانشجوها هوشمندتر و استادها کمهوشترند که البته این مشکل در ایران بیشتر است.
- شکست رادیکال روشهای کمی: روشهای کمی به شکل گستردهای زیر سؤال میروند تا جایی که حتی برخی از مدافعان روش کیفی هم به روشهای کمی روی میآورند.
- فروپاشی مهندسیهای روششناسی در تولید اندیشه: سیستمهایی که به دنبال آن بودند که سیستمهای اجتماعی را از سیستمهای مهندسی مدلگیری کنند با شکست مواجه شدند، چون چنین کاری امکانپذیر نیست.
- بحران مرکز-پیرامون در حوزهی علوم: این بحران در حوزهی علوم انسانی و اجتماعی خودش را بیشتر نشان داده ولی در علوم طبیعی و مهندسی کمتر با این بحران مواجه هستیم. ۹۰ درصد از تئوریهای علوم انسانی به زبان انگلیسی و فرانسه و در کشورهای آمریکا، انگلیس و فرانسه هستند.
- روشهای تلفیقی در حال گسترش هستند.
- در حال حرکت به طرف چیزی هستیم که باید بگوییم پایان آکادمی یا دوران پستآکادمی است. برای من شکی وجود دارد که نام این دوران، دوران پستآکادمی است. آکادمی در معنایی که انقلاب صنعتی تعریف کرده امروز جایگاهش را از دست داده و تلاشهایی میکند که هرچه بیشتر از سیستمهای خشونتآمیز استفاده کند، مثل ممنوع کردن استخدام برخی از اساتید، ممنوع کردن مراکزی برای پژوهش و... این سیستمهای ممنوعیت به کل سیستمهای اجتماعی منتقل میشوند؛ بنابراین، دو آلترناتیو بیشتر وجود ندارد؛ سیستم اجتماعی خودش هم سخت میشود و میرود به سمت از دست دادن دستاوردهای دموکراتیزه شدن و ایجاد سیستمهای استبدادی که ایجاد تنش میکند و یا مجبور است که دوران پستآکادمی را بپذیرد، دورهای که آکادمی و غیرآکادمی در کنار هم باشند تا زمانی که آکادمی جدیدی به وجود بیاید که شاید هیچگاه به وجود نیاید و تعریف نشود.
نظامهای رایانهای، نظامهای فرامتنی، نظامهای مبتنی بر متن و تصویر از جمله ویژگیهای دورهی فراآکادمی هستند که به نوعی میتوان از آن بهعنوان گوگلی شدن جهان یاد کرد. بر این اساس تولید علم بدون خرد جمعی امکانپذیر نیست، علم بدون ارتباطات، بدون ایمیلی شدن، بدون ویکی شدن، بدون موبایلی شدن امکانپذیر نیست ... علمی که چشماندازش دسترسی آزاد به همهی اطلاعات برای همه نباشد غیرممکن است؛ بنابراین آینده در open access یا همان دسترسی آزاد به تمام اطلاعات برای همه بدون هیچ استثنائی است. حال اگر بشریت بتواند در آینده این سیستم را به وجود بیاورد ممکن است بتواند از سیستمهای ۱۹۸۴ یا اورولی که یک جهان زیر کنترل است، نجات پیدا کند؛ به اعتباری امروز قدرتها هستند که همه چیز مردم را میبینند ولی مردم هیچ چیز از قدرتها را نمیبینند و این موضوع باید دقیقاً برعکس شود. جهانی شدن علم چیزی نیست که پیش روی ما باشد، جهانی شدن همین الآن اتفاق افتاده است، بعضیها پذیرفتند، واردش شدند و در حال تجربه کردن آن هستند و با آن میسازند، ولی بعضیها سرشان را در برف کردند و اصلاً متوجه نیستند که چه اتفاقی میافتد، مثل همین بحث اینترنت داخلی که سالهاست مطرح شده است و بارها و بارها گفتیم که چیزی بهعنوان اینترنت داخلی نمیتواند وجود داشته باشد و این یک تخیل است، چون اگر میتوانست وجود داشته باشد قبل از ما قدرتهای بزرگ برای خودشان درست میکردند و اینها تنها منجر به فسادهای مالی میشود.
بنابراین، بهتر است که چنین سیستم جهانی را بپذیریم و درک کنیم، بیشتر شانس این را داریم که چشماندازهای خودمان را در آن به بحث بگذاریم، اما هرقدر بیشتر اصرار کنیم که آن را نپذیریم، سیستم بیشتر تخریب میشود و این تخریب عمیقتر میشود و در نتیجه بازسازی آن بیشتر زمان میبرد و طول میکشد. سیستم آکادمیک، دانشگاهی و علمی ما احتیاج به تغییرات عمیق و ریشهای دارد. دولت باید تصدیگری خودش را کاهش بدهد و به حداقل برساند و تفویض اختیار به سیستمهای مردمنهاد، انجمنهای علمی و غیرانتفاعی بکند و فضا باز شود. فیلترینگ برداشته شود چون افرادی که با فیلترینگ موافقند و از آن دفاع میکنند یا واقعاً ضدنظام هستند -چون افراد را بیشتر به سمت آنتیفیلترها میبرد و امروزه بیشتر آنتیفیلترها را B.B.C و V.O.A میسازند- یا اینکه نادانند و اصلاً نمیدانند که چه اتفاقی دارد میافتد.
بر همین اساس اینترنت پاک و اینترنت داخلی و اینها تخیل است و بهتر است هرچه زودتر از تخیل بیرون بیاییم و به ماجرا واقعبینانه نگاه کنیم. بحث همزمانی شدن با جهان را جدی بگیریم و این را بدانیم که جهان متوقف نمیشود که ما به آن برسیم، به عبارتی همهی دنیا خودش را معطل یک کشور نمیکند؛ بنابراین، هرجایی که خودمان را برسانیم کمتر ضربه میخوریم و هرجایی جا بمانیم بیشتر ضربه میخوریم. من فکر نمیکنم که آکادمی نابود شود و به همین دلیل اصرار دارم به پستآکادمی برسیم و تنها راهحل در اوضاع فعلی را عبور از آکادمی به پستآکادمی میدانم.