به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد؛ منوچهر دینپرست با شهین اعوانی به گفتگو نشست. دین پرست در خصوص این گفتگو گفه است: زندگی بدون اخلاق، بیتعهدی در قبال انسانیت و وجدان انسانی است. در سراسر دنیای معاصر ما با تمامی تنشها و چالشهای جدی كه با آن روبهرو هستیم و مشكلات عدیده اقتصادی و معیشتی از یك سو و تنشهای سیاسی و اجتماعی از سوی دیگر معنا و غایت زندگی را چنان هدف قرار داده كه سخن از اخلاق ،گویی بیوجه است. اما هر آدمی در ذات و نفس خود به خوبی آگاه است و میتواند میان نیك و بد تمییز قایل شود. در چنین وضعیتی اخلاق در زندگی فردی تبلور نمییابد بلكه در ساحت اجتماعی ظهور و بروز مییابد. در گفتوگوی ذیل سعی كردیم پیوندی ملموس میان مبانی فلسفه اخلاق و زندگی عادی هر فردی داشته باشیم و نشان دهیم كه زندگی بیاخلاق زندگی بیمعناست. خانم دكتر اعوانی از جمله چهرههایی است كه در حوزه فلسفه اخلاق تلاش كرده و فعالیتهای علمی وی در حوزه اخلاق مورد توجه قرار گرفته است.
***
ما به دلیل مقام انسانی كه داریم و به دلیل ارتباط اجتماعی كه در آن حضور داریم، همزیستی با دیگران را جبرا تجربه میكنیم. این همزیستی معمولا با درد و آلام و همینطور با نشاط و سرور همراه است. به نظر شما بودن با دیگران را چگونه میتوانیم با بستر اخلاقی همراه كنیم؟
بنده در پاسخ به این سوالتان یك سوال اساسیتر را مطرح میكنم كه البته شكل دیگر از پرسش شما هم هست. سوال بنده این است كه «چرا انسان باید اخلاقی باشد؟» همانطور كه در دین هم این سوال مطرح است «اصولا چرا انسان باید دینی باشد؟» در تعامل انسان با دیگر انسانها هم جنبههای اخلاقی ضرورت دارد و هم دینی. هر چند دین و اخلاق تا اندازه زیاد همپوشانی دارند ولی چون سوال شما مضمون اخلاقی دارد و همزیستی با دیگر انسانها را مطمح نظر قرار دادهاید، بر همان سوال متمركز میشویم. چرا انسان باید اخلاقی باشد؟ پاسخ به این سوال به نحوی سهل و ممتنع است. هم آسان به نظر میآید و به آسانی هم مورد سوء فهم قرار میگیرد و از سوی دیگر سوالی بسیار دقیق و جدی است و پاسخ به آن دشوار. ساده است وقتی در پاسخ گفته شود اخلاق سبب میشود مسائل و منازعات اجتماعی فیمابین مردم حل و فصل شود. یعنی ضرورت اخلاق، به فایده عمومی اخلاقیات و شیوهای از حل منازعات اجتماعی لحاظ شود. این پاسخ میتواند ظاهر قضیه باشد و مخاطب شما سوال را به شكلی دیگر مطرح كند. مثلا بپرسد چرا انسان در همان گام نخست باید دیدگاهی اخلاقی داشته باشد؟ و سوال دیگر آنكه آیا اخلاق فقط به درد حل منازعات و اختلافات اجتماعی میخورد؟ یعنی اخلاق برای خود فرد انسان ضرورت ندارد و ضرورت آن فقط در اجتماع و زندگی اجتماعی یك فرد پدید میآید؟ در پاسخ به این سوال از زمان ارسطو گفته شده كه اخلاق خیر است و انسان را سعادتمند میسازد. خیر و نفع اخلاق در درازمدت پدیدار میشود. بعضی از فلاسفه، كه به زیانهای روانی و اجتماعی یا رفتار دوگانه فردی و اجتماعی، یا زیانهای دروغ فرد به خودش، كه بنده آن را به «ریا» تعبیر میكنم، توجه دادهاند، استدلال میكنند كه یك انسان درستكار اخلاقی بودن، كم و بیش سودمند است و غیراخلاقی بودن زیانبار. در اینجا سود و زیان اول متوجه خود فرد است و بعد دامنه گستردهتری به خود میگیرد.
به دنباله مطلب به عنوان پاسخ سوال، برگردیم. درمقابل این دسته از فیلسوفان، عدهای هستند كه این شیوه استدلال را نمیپسندند یا آن را رد میكنند. آنها میگویند در برخی مواقع، انسانهای غیراخلاقی، بسیار خوب عمل میكنند یا اصلا انگیزههای ذاتا غیراخلاقی را برای تعلیل اخلاقی بودن شخص مطرح میكنند. یا اصولا عمل غیراخلاقی را خوب ارزیابی میكنند. دو مثال میزنم كه واقعی هم هست و خودم شاهد آن بودهام. در دهه ٦٠، شاید شما نوجوان بودید ولی به یاد داشته باشید كه دستگاه ویدیو در كشور ممنوع بود و داشتن آن خلاف محسوب میشد. یك روز جایی مهمان بودم كه در آن منزل ویدیو بود و صاحبخانه توضیح میداد این دستگاه را برای آموزش زبان فرزندانش خریده است ولی پارهای وقتها فیلم خوب هم دستش برسد میبینند. ساعتی بعد فرزند حدود ١٠سالهاش از مدرسه برگشت و به مادرش گفت: امروز معلم ما سر كلاس از بچهها میپرسید كه آیا در منزل ویدیو دارند یا نه. آنهایی كه ویدیو داشتند، اسمشان را یادداشت میكرد ولی وقتی نوبت من شد، من گفتم نداریم!!. احساس كردم این مادر با یك پارادوكس اخلاقی مواجه شده بود. آیا پسر را باید تشویق میكرد و باركالله پسر خوبم میگفت یا تذكر میداد كه چرا دروغ گفتی؟ سوالی بود كه من از خودم داشتم و در آن موقع هیچ پاسخ منطقی برای آن نیافتم. مخصوصا چند سال بعد كه ویدیو آزاد شد و علیالظاهر از دارندگان آن رفع ممنوعیت شد.
مثال دیگر مخصوصا زمانی كه در شهر تهران مترو یا اتوبوسهای سریعالسیر نداشت، خیلی ملموستر بود و شاید حالا هم باشد این است: فرض كنید فرزند نوجوانتان از مدرسه یا خرید یا... برمیگردد و به شما میگوید اصلا وسیله نبوده و تاكسی پیدا نمیشده، بیش از ٥٠نفر در صف، منتظر رسیدن تاكسیسرویس بودهاند، ولی او توانسته است با زرنگی همه در صفایستادگان را دور بزند و خارج از نوبت خیلی زود سوار شود. اگر این كار را نمیكرده، حالا حالاها باید توی صف به نوبت میایستاده. در مقابل این پدیده كه غیراخلاقی هم هست، در بادی امر چنین به نظر میرسد كه این نوجوان زرنگی كرده و عمل غیراخلاقی را بسیار خوب انجام داده است! مسلما او انگیزه غیراخلاقی نداشته ولی میبینیم كه عمل غیراخلاقی به عنوان «زرنگی» تعبیر میشود و والدین هم بعضا او را تشویق میكنند یا موضوع را مسكوت میگذارند و اگر اخلاقا مورد سوال قرار گیرند، برای این فعل توجیهی مطرح میكنند. باب توجیه در اخلاق همیشه مفتوح است. به هر روی در این مثال بیتوجهی به دیگر انسانها، باعث مسرت ما شده است. مسلما چنین نگرشی با دیدگاه متفكرانی كه معتقدند برای اخلاقی بودن انسان، نباید هیچ نوع دلیل مبتنی بر نفع شخصی ارایه شود، سازگار نیست. كسانی هم كه در اخلاق «ندای وجدان» یا «ندای وظیفه» را مطرح میكنند، هیچ توجیهی را قبول ندارند.
فلسفه در جایگاه خود به عنوان دانشی عقلانی راههای مختلفی برای مباحث اخلاقی ارایه كرده است. حتی در ادبیات فارسی و عرفان اسلامی نیز ما با شیوهها و نگرشهای مختلفی در بحث اخلاق مواجه هستیم. به نظر شما تا چه اندازه میتواند بستر اخلاقیزیستن را در جامعه فراهم كند یا اینكه فلسفه اخلاق باید وارد جریانهای تاثیرگذار و نقش آفرین شود؟
از زمان یونان باستان، یكی از دغدغههای اصلی فیلسوفان معرفت نفس خود و مراقبه بوده است كه هنوز هم یكی از موضوعات اصلی در اخلاق به شمار میرود. سقراط همیشه درباره چیستی پرهیزگاری، عدالت، چیستی شجاعت و امثال آن میپرسیده است. برخلاف آنچه درباره سقراط و این سوالات گفته میشود، منظور نظر او فقط متقاعدساختن سوفسطاییان و صرف حقیقتجویی و معرفت ناب نبوده است. بلكه او شناخت حقیقت را مثل افلاطون در عالم مثل نمیجوید، بلكه هدفش درك نادانی، رفع جهل از خود، حیرت خصم در این دنیا و دستیابی به خردمندی و خردورزی در نظر و عمل نیز بوده است. جهان سقراط، جهانی اخلاقی است كه نسبت به خوبی و بدی واكنش نشان میدهد. گمشده سقراط در اخلاق، «خیر» و «سعادت» انسان است. سعادت، فضیلتجویی، فضیلتخواهی و عدم كشمش درونی است. وقتی دغدغه و كشمكش درونی نباشد، انسان آرامش خواهد داشت و چنین آرامشی، سعادت و لذت واقعی و پایدار را به همراه خواهد داشت. روش او در اخلاق، روش مباحثه، گفتوشنود، طرح فضایل اخلاقی با جوانان زمانه خود و طرح كلیت احكام ارزشی بوده است. البته نمیتوان مسائل اخلاقی زمانه سقراط را با مسائل زمانه ما سنجید، ولی چیزی كه مسلم است، هنوز هم معرفت اخلاقی، امر سهلالوصولی نیست.
افلاطون، شاگرد سقراط، به عالم مثل اعتقاد داشته است. او میگوید وقتی انسان دو امر زیبا یا دو فرد عادل را با یكدیگر مقایسه میكند و یكی را زیباتر از دیگری مییابد یا یكی را عادلتر از دیگری میبیند، این نشانه آن است كه آدمی قبل از عالم هستی، در عالم دیگری كه او آن را «مثل» مینامد، زیسته است. در عالم مثل زیبایی، خیر و عدالت مطلق یعنی مثال زیبایی، مثال خیر و مثال عدالت را به شهود دریافته است.
اهمیت اخلاق نزد متفكران و فیلسوفان غربی به قدری است كه بعضی از فلاسفه در تعریف انسان «حیوان اخلاقی» را ذكر كردهاند. یعنی وجه ممیزه انسان و حیوان را «پایبندی به اصول اخلاقی» دانستهاند. انسان در حالت عادی و نه در اضطرار و اجبار و اكراه، حیوانی است كه در فعلش اراده و اختیار دارد. او پایبند بایدهای اخلاقی، وظایف و تكالیف است. فلاسفه دوره معاصر كمتر به اخلاق توصیفی (descriptive Ethics) میپردازند. یعنی در اخلاق به «توصیف» پدیدههای اخلاقی و محمول پدیدههای اخلاقی، آثار و علل آن پدیدهها كمتر توجه میشود. اینگونه موضوعات در رشتههایی نظیر روانشناسی اخلاق، جامعهشناسی اخلاق، تاریخ انسان یا انسانشناسی مطرح میشود و نه در فلسفه اخلاق. چیزی كه در دوره ما در اخلاق پررنگ شده است، در شاخههای مختلف اخلاق توصیهای یعنی اخلاق هنجاری یا دستوری (prescriptive or normative Ethics)، كه روش تجربی، عقلی و شهودی (intuitive) دارد و در پی یافتن مصادیق مفاهیم بنیادی اخلاق یعنی خوب و بد، باید و نباید، صواب و خطا، وظیفه و تكلیف است. این شاخه از اخلاق، زیرمجموعههای متعددی را تشكیل داده است؛ موضوعاتی كه در فرهنگ ما به صورت «اخلاق مضاف» مطرح است. مثل اخلاق حرفهای، اخلاق پزشكی، اخلاق سیاسی یا اخلاق حوزه قدرت، اخلاق پژوهش و غیره. البته این در فرهنگ ایرانی و اسلامی ما موضوع جدیدی نیست و به لحاظ عملی، سابقه طولانی دارد. مثلا در متون اصیل ما «اخلاق جنگ» و «اخلاق صلح» مطرح بوده است.
متون كلام اسلامی ما چه در كلام معتزلی و چه اشعری مملو از مباحثی درباره حسن و قبح ذاتی و شرعی است. البته نه به این معنا كه خود افعال جدای از فاعل، دارای حسن و قبح باشند. این مباحث در عرفان و ادبیات ما نیز مطرح و به لحاظ اجتماعی بسیار تاثیرگذار بوده است. مثلا مولانا به حسن و قبح ذاتی معتقد بوده و طاعت و معصیت اعمال انسان را عرضی دانسته كه تاثیراتی عینی و واقعی در جوهر و جان او ایجاد میكند. او گفته است كه عقل در ذات خود خیر و شر و عدل و ظلم را میشناسد و خیر و خوبی را میجوید. اما نسیان و خطای انسان از نفس است كه موجب كدورت دل و غفلت از عقل میشود. مولانا میگوید عقل پیمان الهی خود را كه در ذات او به ودیعه نهاده شده، فراموش نمیكند؛ چنانكه او در دفتر چهارم گفته است:
عقل را باشد وفای عهدها/
تو نداری عقل رو ای خر بها
عقل را یاد آید از پیمان خود/
پرده نسیان بدراند خرد
چون كه عقلت نیست، نسیان میر تست/
دشمن و باطل كن تدبیر توست
در اخلاقیات هم عقلگراست. عقل در ذات خود مدرك حسن و قبح امور است. البته نه به معنای عقلی كه عقلگرایان (راسیونالیستها) میگویند.
از خرد غافل مشو بر بند تند/
بعد آن عقلش ملامت میكند
تو شدی غافل ز عقلت، عقل نی/
كز حضورستش ملامت كردنی
گر نبودی حاضر و غافل بدی/
گر ملامت كی ترا سیلی زدی
همانطور كه میدانید مولانا عشق الهی و حقیقی را شافی همه آلام و ناآرامیهای بشر، از جمله مشكلات اخلاقی انسان در همه دوران میداند. از نظر او عشق الهی در واقع دل عاشق را میرباید و جلوه زیبایی و حسن جاودانی و زوالناپذیر خود را در دل او میكارد. انسان شیفته حق، به لحاظ انسانی و اخلاقی، انسان والایی است.
مسلما وقتی متون ادبی، عرفانی، عقیدتی مثل مثنوی معنوی، كلیات سعدی، آثار حكیم سنایی و دیگران در مراحل مختلف زندگی فرد به تناسب سنی در نوجوانی و جوانی و دانشجویی تدریس شود، قطعا به لحاظ اخلاقی در رفتار و كردار آنان تاثیرگذار خواهد بود. این متون فقط برای دوره دبیرستان و رشته ادبیات و علوم انسانی نیست، میتواند مبنای اخلاقی برای همه رشتههای دانشگاهی قرار گیرد.
آیا میتوان گفت جامعه كه دچار بیاخلاقی شده و از اخلاق دوری میكند به خاطر بیهدفی و بیمعنایی در زندگی شده است؟
جامعه ما جامعهای دینی است و نقطهنظرات دینی و مابعدالطبیعی مختلف نقش موثری در تبیین و توجیه تعهدات به زندگی اخلاقی دارند. در این جامعه تلاش اخلاقی، بدون حداقل پارهای مبانی اعتقادی، دیدگاه الهی و حكمی، بیمعناست. سوالی كه قبلا مطرح شد یعنی «چرا انسان باید اخلاقی باشد؟» در یك جامعه دینی، به ضرورت اخلاق برای دین تفسیر میشود. در این صورت اخلاق، در خدمت دین و شریعت است. از این روست كه متفكران در جوامع اسلامی كمتر به اخلاق میپردازند. كافی است شما نسبت كتابهای اخلاقی را كه از سوی متفكران مسلمان نوشته شده، با كتابهای اخلاقی متفكران غربی مقایسه كنید.
سوال این است كه آیا ترجمه كتابهای اخلاقی متفكران غربی برای جامعه فرهنگی و علمی ما كافی است؟ آیا مسائل كنونی ما در اخلاق اجتماعی یا اخلاق فردی و اخلاق حرفهای همان مشكلات غربیهاست؟ من اصلا نمیخواهم این ترجمهها را بیتاثیر بدانم، ولی آنها را اثرگذار قطعی هم نمییابم. اینها علم اخلاق است نه بینش اخلاقی. تدریس ترجمه این كتابها خیلی خوب است چون میفهمیم كه دیگران مشكلات خود را چگونه علمی میبینند و علمی هم درصدد پاسخ و حل آن هستند ولی عملا میبینیم این همه كتابهای اخلاقی، نتوانسته است در جامعه ما از درصد طلاق بكاهد، یا معضل اعتیاد را كاهش دهد و... مثلا یكی از روشهای اخلاقی دین، روش وعظ، دعوت به توكل، رضا به مشیت الهی و تشویق افراد به تقوا و پرهیزگاری، زهد و خشیت و جنگ با نفس اماره و... است. مومن كسی است كه تقویپیشه باشد و متقیترین مومن نزد خدا گرامیترین انسان است. خدا با كسانی است كه متقی و نیكوكار باشند. از منظر دینی، دنیا به چشم مومن حقیر است. او باید از دنیا رویگردان باشد. خواجه نصیرالدین طوسی ازجمله فیلسوفان مسلمان است كه حداقل دو كتاب معتبر در اخلاق دارد. یكی اخلاق ناصری و دیگر اخلاق محتشمی. در اخلاق محتشمی مینویسد: در خدا به عزت و جلالش سوگند میخورد كه دو خوف و دو امن را بر بندگانش جمع نكند. یعنی این دو ترس دو امن مانعهالجمعاند: اگر بندهام از من در دنیا ایمن بود، روز قیامتش او را بترسانم و اگر در دنیا از من خایف بود، روز قیامتش ایمن كند. «من خافالله، خوفالله منه كل شییءٍ» یعنی هر كه از خدا بترسد، خدا همهچیز را از او بترساند و هر كه از خدا نترسد، خدا او را از همهچیز بترساند. پس خداترسی اصل ماجراست. این نظر با اخلاق سازگار است ولی تحقق آن مشكل به نظر میآید.
درست است كه اگر كسی حقیقتا خداترس باشد، دیگر نیازی به فلسفه اخلاق، علم اخلاق و... ندارد، چون همه كردارها و رفتارهایش عین اخلاق میشود. این باید با عقلانیت، علم اخلاق، وجود اسوههای اخلاقی در جامعه و... سازگار شود تا از آن نتیجه مطلوب حاصل شود. وضعیت معیشتی، اقتصادی، كار، بیمه خواه درمانی و خواه اجتماعی و همه و همه در نگرش اخلاقی ما به زندگی موثر است.
اگر زندگی بیمعنا شود ما دچار نسبیت اخلاقی و توجیههای غیر معقول از فضای زیستن خود میشویم و با نسبیت اخلاقی زندگی قابل استمرار نخواهد بود. مرز میان معنادهی به زندگی و زیستن اخلاقی چگونه خواهد بود و نیاز به چه بسترهای معرفتی است؟
كلیت پاسخ به این سوال در مطلب قبلی گفته شده است. درباره معرفت نفس گفتیم كه فضای زیستن، ما را اخلاقی و ایمانی میكند یعنی «قدمتم من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاكبر، مجاهده العبد هواه». به قول عرفا كشتن خصم بیرون كافی نیست زیرا خصمی هم در اندرون انسان هست كه از خصم بیرون بسی خطرناكتر است. كشتن این خصم درونی، كار عقل و هوش هم نیست و این خصم سیریناپذیر است و دایما نعره «هل من مزید» سر میدهد.
چیزی كه مسلم است این است كه اخلاق ناب هم مانند ایمان خالص چیزی آسانیاب نیست. از سویی به اخلاق باید ایمان داشت تا نظر و عمل اخلاقی از هم نگسلد؛ از سوی دیگر در تداوم ایمان هم باید اخلاقی بود. مشترك این دو چیزی جز صداقت به خود و غیرخود یا دیگری نیست. چنین مواردی در فرهنگ دینی ما كاملا روشن است ولی در غرب چنین نیست. فرهنگ ایرانی همیشه فرهنگ دینی بوده و هست. اخلاق هم یكی از اركان این فرهنگ را تشكیل میدهد. ایرانی در تاریخ فرهنگی خود، پیوسته به اصطلاح امروزیها هم «دینورز» و هم «اخلاقورز» بوده است. دین و اخلاق همزادی و همسویی داشته و دارند. در این فرهنگ پیوسته، دانش با بینش توام بوده است. اخلاق در فرهنگ اسلامی- ایرانی صرفا آموختنی و نظری نیست، بلكه این نظر با عمل پیوند میخورد. زندگی توأم با باورهای دینی-اخلاقی و قبول تعهد و مسوولیت در قبال این دو در همین دنیا و زندگی دنیوی معنای پرنغز و زیبا بهخود میگیرد و مسلما میوه باغ این زندگی دنیوی در سرای آخرت و زندگی اخروی هم نتیجهبخش خواهد بود.
دلبستگی، شیفتگی و عشقی كه در بالای مطلب مطرح شد، وقتی معنای غایی مییابد كه پایدار باشد و نه موقتی. پایداری آن در جهان دیگر است ولی چنان نیست كه آثار آن در این دنیا برای نسلهای دیگر نماند. یعنی هر چند این دلبستگی و شادی انجام كار نیك برای فرد انسان در این دنیا، بقا و دوامی نخواهد داشت ولی میوهاش در دنیای دیگر پایدار و ماندگار خواهد بود. متون عرفانی و ادبیات سرزمین ما مشحون از اینگونه معنویات و نقض یا پرهیز از دلبستگیهاست. به عنوان مثال، در این باب مولانا گفته است:
هر چه از وی شاد گردی در جهان/
از فراق او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد، بس كس شاد شد/
آخر از وی جست و همچون باد شد
از تو هم بجهد، تو دل بر وی منه/
پیش از آنكه بجهد از وی تو بجه...
شاید این نكته هم جالب باشد كه گفته شود از مضمون این ابیات شاعر آلمانیزبان، گوته الهام پذیرفته است. گوته را همزاد حافظ دانستهاند و الهام خود را از مضمون این اشعار مولانا، در دیوان غربی-شرقی خود كه نخستینبار در سال ١٨١٩ انتشار یافته است، آورده كه آقای حدادی آن را به فارسی برگردانده است: «اگر در جهان جا خوش كنی، رویاوار از پیشات میگریزد و اگر به سفر روی، منزلگاهت در دست سرنوشت است. تا به گرما دل خوش كنی، سرمایت میبرد و گلی كه برای تو شكفت، آنی نمیپاید و میپژمرد».