یونس نوربخش: امروزه در جهان تحولات عظیمی در دانشگاهها رخ داده است، این تحولات همیشه مثبت نبوده است. خصوصی شدن و تجاری شدن آنها، شکلگیری نظامهای ارزشیابی دانشگاهی و مقایسه دانشگاهها و مجلات علمی با یکدیگر و ایجاد رقابت در بین آنها و به نوعی برنده و بازنده اعلام کردن آنها، کمک چندانی به کیفی شدن دانشگاهها نکرده است.
در این میان ما شاهد تغییر در روابط استاد و دانشجو نیز هستیم. رابطهای که با مقررات آموزشی نه تنها بهبود نیافته، بلکه پیچیدهتر نیز شده است. یکی از دانشجویان گلایه میکرد: «من هر وقت میخواهم نزد استادم بروم، اضطراب تمام وجودم را فرا میگیرد!» حتی در پرسش و پاسخی که چند هفته پیش با دانشجویان برگزار شد، دغدغههای آموزشی آنها و نگرانیهایشان از وضعیت آموزشی و محتوای دروس و امکانات محدود آموزشی آشکارا مشاهده میشد.
دانشگاهها امروزه با مسائل و مشکلات زیادی مواجه هستند؛ در این میان شاید علوم اجتماعی با مسائل آموزش پژوهشی و حتی اجتماعی بیشتری درگیر است. مشخص نبودن جایگاه علوم اجتماعی در جامعه و توقعات ضد و نقیض از آن، و از طرف دیگر نبود آینده شغلی مطمئن برای دانشجویان این رشته، علوم اجتماعی را با بحران مواجه کرده است.
همه ما شنیدهایم که گاه از مرگ جامعهشناسی صحبت میشود و گاه از ناکارآمدی آن و گاه از غربی بودن آن. از همه مهمتر وجود مراکز متعدد تصمیمگیری و یا تصمیمگیری متخصصان فنی و مهندسی برای حوزه علوم اجتماعی است که پویایی آن را به چالش کشیده است.
با چه راهبردی؟
حال دانشکدهای علوم اجتماعی با چه راهبردی باید در مسیر خود گام بردارند؟ با نگاهی به گذشته میتوان گفت رشتههای علوم اجتماعی به دلیل توانمندی آنها در تحلیلهای نظری و بنیادی و بهرهگیری از روشهای انتقادی و داشتن رویکرد پروبلماتیک به مسائل اجتماعی همواره گشایندة رویکردهای جدید بودهاند؛ مثلاً جامعهشناسی رایج در دانشگاهها عموماً یا جامعهشناسی علمی و آکادمیک بوده است که به طرح مباحث حرفهای جامعهشناسی میپرداخته و یا در وادی انتقادی بوده و به دنبال جامعه ایدهآل میگشته است. نتیجه هر دوی اینها یک نوع احساس نارضایتی از وضع موجود جامعه ایران بوده است.
اما سؤال این است که: آیا این رویکردها میتواند به تنهایی پاسخگوی نیازهای علمی جامعه و دانشجویان امروز این رشته باشد؟
به نظر میرسد با توجه به توسعه کمّی دانشگاهها و افزایش توقعات دانشجویان از تحصیل به منظور یافتن شغلی برای آینده خود، میبایست از سه زاویه دیگر نیز به حوزه علوم اجتماعی توجه نمود:
۱ـ علوم اجتماعی مردممدار (جامعهشناسی فعال در حوزه عمومی)
یعنی توجه به حوزه عمومی و مسائل و مشکلات عمومی جامعه، دانشی که بتواند به دردها و مسایل زندگی مردم پاسخ دهد و راهحلی ارائه نماید و جامعه را برای تغییر و پیشرفت آماده سازد و جریان جامعهسازی و تمدنسازی را تسهیل نماید.
۲ـ جامعهشناسی بومی
نقد علوم اجتماعی برای شکلگیری علوم اجتماعی بومی به معنی مسألهشناسی بومی و هماهنگکردن جهتگیری علمی علوم اجتماعی با مقتضیات بومی به همراه کاربردی کردن آن، افزایش کارآمدی آن را به دنبال خواهد داشت. این مقصود با پیوند بین «نظریه» و «عمل» امکانپذیر است. ارتباط و تعامل دانشمندان این رشته با نهادها و دستگاههای تصمیمگیر و مسئول در عرصههای مختلف، بیشک در فهم مسائل و حل آنها بسیار مؤثر میباشد.
۳ـ توجه به علوم اجتماعی از جمله جامعهشناسی به مثابه شغل و حرفه
دانشجویان این رشته را در یادگیری کاربردی آن یاری میدهد و حتی میتواند زمینههای به کارگیری این رشته را در زمینه مشاغل بخش خصوصی فراهم سازد. این امر میتواند هم متناسب با جامعه ایران باشد و هم با پرداختن به مسائل جهانی در سطح جامعه جهانی صورت گیرد. به عبارتی میتوان متخصصانی را تربیت نمود که بتواند در کشورهای دیگر نیز زمینههای کاری مناسبی را برای خود به دست آورند.
با توجه به این سه نکته، مسلماً باید در روشهای آموزشی و زمینههای پژوهشی بازنگری صورت گیرد تا در کنار نخبهپروری که از رسالتهای اصلی دانشگاههای مادر است، سهم آنها در بازار اقتصاد دانش و تصمیمگیریها و سیاستگذاریهای اجتماعی افزایش یابد و از پیوستن خروجیهای این رشتهها به خیل بیکاران و از آرشیو نتایج تحقیقات در کتابخانهها جلوگیری شود.
منبع: روزنامه اطلاعات