فرهنگ امروز/ عیسی عبدی: تحصیل دانش و ارتقای علمی از بایستههای هر جامعهی رو به رشد است که به طور مسلم در بافت اجتماعی تأثیرات خود را نشان میدهد. با توجه به رسالت علمی دانشگاهها انتظار میرود که این نهادهای مهم اجتماعی نه تنها تربیتکنندهی افراد کارشناس در طیفهای گوناگون بلکه زمینهساز توسعهی یک جامعهی علمی با هویت متمایز باشند؛ زیرا آنچه برای گسترش رقابتهای علمی میان کشورها مطرح است شکلگیری مراجع علمی در هر کشور است که بتواند پیشبرندهی دانش و تولید علمی در رشتههای مختلف باشد.
روند تحصیل و کالایی شدن مدرک تحصیلی در مقاطع بالا از جمله دکتری در کشور همیشه در راستای دغدغههای تخصصی و همسو با رسالت علمی آموزش عالی نبوده است. امر آموزش و تحصیل تحت تأثیر امر سیاسی و یا فرهنگی به لحاظ معنایی و کارکردی به سمت کالایی شدن حرکت میکند؛ این روند به شکلگیری یک بازار عرضه و تقاضایی با نظام نشانهای خاص خود دامن زده است. دستیابی آسان به مدارک تحصیلی بدون طی طریق علمی در برخی مقاطع حساس مانند دکتری میتواند نوعی کنش معنادار و متناقض برای آموزش عالی باشد.
از لحاظ نشانهشناسی اجتماعی، اگر مدارک تحصیلی در مقاطع بالاتر مانند دکتری در راستای منزلت، اعتبار اجتماعی و سیاسی و فارغ از دغدغهها و علائق علمی باشد، میتواند بهمرور زمان زمینه را برای شبهزبان علمی و یا در معنای کلیتر شبهعلم فراهم آورد. بر اساس تحلیل نشانهای از وضع موجود به نظر میرسد که همپوشانی امر سیاسی و علمی جدای از زمینههای فرهنگی بر روند تحصیلی تأثیر نامطلوبی گذاشته است که مهمترین آنها «جاکندگی نشانهها» است. بهکارگیری عنوان «دکتر» به جای منصب مردمی «رئیسجمهور» نه تنها نمایانگر چرخش گفتمان علمی به گفتمان سیاسی بلکه گویای جابهجایی نشانهای بود که تبعات اجتماعی و سیاسی ناخواستهای همچون انتقاد از بورسیههای تحصیلیرا در پی داشته است.
طرح مسئله در چارچوب نشانهشناسی اجتماعی
نشانهشناسی اجتماعی نظریهی محض نیست بلکه مجموعهای از مفاهیم منسجم برگرفته از نشانهشناسی است که میکوشد با کمک نظریهی اجتماعی سؤالاتی از وضعیت منابع نشانهای در تار و پود اجتماع را که منجر به تولید معنا و یا بازتولید آن میشود، طرح کند. انسان یک موجود نشانهساز و ارتباطی است که در درون اجتماع در میان انبوه نشانهها زندگی میکند، هر حرکت و کنش اعم از زبانی و غیرزبانی در درون سیستم اجتماعی معنای خاص خود را تولید میکند؛ بااینحال، لایههای گفتمانی و نشانهای مدام در حال تغییر هستند و گفتمانها مدام نشانههای معنادار خود را مفصلبندی میکنند. بر همین اساس پیامها اعم از رومعنا و زیرمعنا در دستگاه نشانهای هر گفتمان همیشه در حال دگربودگی هستند.
انسان بهمثابه موجودی ناطق و بهعنوان کنشگر زبان، یک رفتارگر اجتماعی است و همیشه با کدرمزگان گفتمانهایی که او را درگیر میکنند مواجه است؛ ازاینرو، اقدام به رمزگشایی آنها میکند تا بتواند در دل گفتمان، خود را بازیابی کند؛ لذا هر گفتمان دارای یک سیستم نشانهای است که دارای کنشگران خاص خودش است. نگارنده در راستای طرح پرسش از وضعیت تحصیل در ایران با رویکرد نشانهشناسی به «علمورزی» با محوریت «دکتری» و مسئلهی «آموزش عالی» بهعنوان نشانههایی میپردازد که تحت تأثیر یا شمول گفتمانی از جمله گفتمان سیاسی و فرهنگی دچار تغییر معنا و کارکرد شدهاند.
این گفتمانها بهواسطهی دستگاههای معانی و نشانهای خاص خود، به طور مسلم بر سیستم نشانهای علم و دانشگاه تأثیر میگذارند، آن را بهصورت ناخودآگاه یا خودآگاه جهت میدهند. در این میان رویکرد از زاویهی تاریخ ذهنیت نیز گویای غلبهی یکسری تصورات ناخودآگاه فرهنگی از نشانهی مدرک و سواد است که چندان برای علمورزی خوشایند نبوده است، چنانچه در بسیاری موارد همپوشی گفتمان علمی با سایر گفتمانها موجب سلب معانی آکادمیک از علم میشود و ماحصل آن زمینهسازی مفاهیم و استعارههای شبهعلم است که بهصورت لغزشهای نشانهای در ادبیات دانشگاهی ظاهر شده و بهصورت رسوب در دستگاه معنایی فرهنگی تهنشین میشوند؛ بهعنوان نمونه این پیامد را میتوان در اصطلاحگان جدید فرهنگنامهای مانند kordanification یافت که بهصورت قالبها و نشانههای فرهنگی تعمیم داده میشوند و بر پیرامون آن میدانهای دلالتی یا معنایی نظم مییابد. در این گزارش کوتاه، رویکرد نگارنده یک رویکرد بیطرفانه و صرفاً نشانهای از نگرشی منبعث از تحلیل گفتمان انتقادی میباشد؛ لذا صرفاً وسیلهای برای طرح سؤال است و به دنبال راهحل و پاسخ نیست.
زمینههای فرهنگی «انحراف معنایی علمورزی»
علمورزی و ارتقای تحصیلی در جای خود یک ضرورت اجتماعی است. مهمترین کنشگران و تصمیمسازان اجتماعی باید از اقشار باسواد و عالم باشند، اما در عمل این اتفاق کمتر میافتد؛ زیرا در شرایط بحران فرهنگی، رقابت علمی دانشگاهها در راستای تولید علم نیست و آموزش عالی مسیری دیگری به خود میگیرد.
مدارک دانشگاهی در جامعهی ما دچار بتوارگی و کالاشدگی شدهاند. مدارک دانشگاهی که روزگاری در کشور ما با وجود اقلیت جامعهی علمی مؤید سطح دانش نظری و مراحل طیشدهی آموزشی و عملی بودند، امروزه بهتدریج از معنا و کارکرد خود دور شدهاند؛ در این وضع، امر فرهنگی، سیاسی و اجتماعی به دلایل متعدد دخیل خواهند بود. کارکرد دانش در مناسبات و بافت اجتماعی روشن میشود و از همین رو دلالتها و تبعات اجتماعی را به همراه خواهد داشت. سنت دستیابی به مدرک دانشگاهی را نمیتوان از بنمایههای فرهنگی آن منفک کرد. از نظر فرهنگ تودهای، داشتن مدرک دانشگاهی ظاهراً به معنی دسترسی به پایگاه اجتماعی بهتری بوده است، گویی این جزئی از ناخودآگاه فرهنگی شده است... همین باور سطحی، زمینه را برای تقاضای بیرویه و کماعتبار کردن مدارک دانشگاهی و یکسانسازی آنها فراهم آورده است.
اغلب، داشتن مدرک تحصیلی نه دلالت بر قابلیت و شایستگی در علم و فناوری بلکه پلکان ترقی در دستیابی به پایگاه اجتماعی مناسبتری بوده است، این پایگاه از دیرباز در بالاترین نمود اجتماعیاش به طور عینی در اصطکاک با امر اجرایی و سیاسی حاصل آمده است. این را میتوان از لحاظ نشانهشناسی اجتماعی جابهجایی نقشها تعریف کرد؛ یعنی اینکه مدرک تحصیلی به جای اینکه کارکرد علمی و کارشناسانه برای رشد و تعالی علمی داشته باشد، اغلب مجوزی برای کسب مقام و تقویت موقعیتهای عالی اجتماعی و سیاسی و یا به تعبیر دیگر، دستیابی به فرصتهای غیرعلمی و یا شبهعلمی بوده است.
برای نمونه، منصب دیوانی یا اجرایی همواره در کشاکش با بالاترین مدرک دانشگاهی پیش رفته است، صاحب مسندان اجرایی و حتی آکادمیک به محض تکیه بر کرسی مدیریت اجرایی، دیرهنگام و برخلاف «اصل پیوستگی در علمورزی» برای ادامه تحصیل در عالیترین مقطع به تکاپو افتاده، بورس دریافت داشته و یا از سهمیههای گوناگون بهره بردهاند. این تلاش ناگهانی اگرچه در راستای ارتقای دانش و ارتقای شغلی به طور ظاهری مؤثر بوده، اما در واقع در اغلب موارد نه تنها کمکی به ماشین علم و رسالت توسعهای آن نکرده، بلکه زمینهساز اقتدار اجتماعی و شبهعلمی به زیان مصادر علمی را هم فراهم کرده است. متأسفانه امروزه کماکان این وضع مشابه در بالاترین مقطع تحصیلی آموزش عالی تکرار میشود و علت این است که در توسعهی علمی تخطی از «روند منطقی دانش و کارآمدی» بهصورت یک نقض علمی، آسیبشناسی و برجستهنمایی نشده است.
کسی مخالف علمورزی از گهواره تا گور نیست، ولی نباید غافل بود، کسی که فرضاً میخواهد عالیترین مدرک در مقطع دکتری را دریافت کند حتماً بایستی یک روند عقلانی و تدریجی را به طور پیوسته (از لحاظ تمرکز، شایستگی فکری و پژوهشی) طی کرده باشد، اما در عمل این روند منطقی به دلایل گوناگون شغلی، سازمانی، اجتماعی ... نقض میشود؛ در نتیجه در موارد چشمگیر دیده میشود که اخذ بالاترین مدارک دانشگاهی بهصورت اتفاقی، شانسی و گاه با وقفهی تحصیلی ۲۰ و ۳۰ سال (بدون منطق زمانی و تمرکز علمی)، با پذیرش آسان و کمترین حضور مؤثر در کلاس درس میسر میشود؛ مثلاً حتی در برخی موارد ارائهی تز از طریق خرید و یا با اجیر کردن محققان انجام شده است. بهتدریج در چنین شرایطی نشانهی «مدرک دکتری» تبدیل به دال مرکزی برای میدان آموزش عالی کشور شد، در این میدان هرکسی برای رسیدن به این سرمایهی نمادین و حصول به پایگاه اجتماعی آن تلاش میکرد، سیاستگذاران و دولتیان نیز که بعضاً در این میدان ذینفع بودند بدون توجه به رسالت علمی و توسعهای کشور در این راستا دست به اقدامات در راستای گروههای ذینفع خود مینمودند. در واقع در اینجا منافع، منافع غیرعلمی بود. در چنین فضایی نشانهی «دکتر» در نظام نشانهشناسی علمی نقشی در تولید معنا ندارد، بلکه کارکرد معنادهندگی آن بر امر اجتماعی و سیاسی ابتنا مییابد.
نگاهی تبارشناسانه به مفهوم واژه دکتری در غرب و در ایران نشان میدهد که افول معنایی و کارکردی دکتری در ایران اتفاق افتاده است، درحالیکه در غرب واژهی دکتری که ابتدا برای رشتههای طب، حقوق و فلسفه عمدتاً به کار میرفت برعکس، با تخصصی شدن علوم اعتبار و کارکرد تخصصیتر و سازمانیافتهتری دور از تعلقات امر سیاسی به خود گرفته است. دکتری بهعنوان عالیترین مدرک تولید علم در غرب، همسو با تخصصی شدن رشتهها بُعد دیگری پیدا کرده است، آن بُعد عبارت است از ابداع و تولید علم در وجه غالب! لذا آنچه موجب تمایز دکتری بهعنوان گروه اجتماعی مرجع در غرب میشود تنها خلاقیت و تولید علمی است، درحالیکه این تمایز در کشور ما رو به افول گذاشته و در شبهعلم فرو رفته و یا تحت سایر نظامهای نشانهای درآمده است.
به طور کلگرایانه، این مشکل ریشهی فرهنگی دارد؛ فرهنگ در درون خودش ارزشها را نشانهگذاری و واقعیت را بر اساس اصول ارزشی طبقهبندی مینماید، مهمترین مؤلفههای این مقولهبندی، ارزشگذاریهای متفاوت فرهنگی در میان گروههای اجتماعی و اجتماعات فرهنگی است. «دکتر بودن» و «دکتر» در فرهنگ ایرانی با آنچه در فرهنگ غرب هست ارزشهای متفاوتی را افاده میکنند؛ مثلاً مقولهی «زن»، مقولهی «کارگر» در فرهنگهای مختلف به گونهای به نسبت متفاوتی ارزشگذاری شدهاند. مقولهی ارتقای تحصیلی هم در ایران در نظام ارزشگذاری فرهنگی دیگری قرار گرفته است.
ارزشگذاری فرهنگی در ایران در اغلب موارد بر روند تحصیل در سطوح بالا تأثیر نامطلوبی گذارده است. اخذ مدارک تحصیلی بالا به مقولههای هویتی و ارزشی مانند رقابتها و قضاوتهای اجتماعی تقلیل یافته و صبغهی علمی و کارشناسیاش را از دست داده و در عوض بار ارزشی و اجتماعی دیگری پیدا کرده است.
هرچه از سطح دیپلم به سطح دکتری میرویم میزان تمایز میان گروههای اجتماعی تحصیلکرده با سایرین عمیقتر میشود در نتیجه، گروه یا صنفی به نام «دارندگان مدرک دکتری» شکل گرفت و تبدیل به یک مرجع متمایز و دستنیافتنی شد؛ ارزشگذاری این عنوان فارغ از دغدغههای خاص دانشگاهی و علمی بود، این گروه مرجع تبدیل به هدفی آرمانی برای سایر گروههای اجتماعی گردید و به شکل «تقاضایی و عرضهای» در آمد و بهتدریج موج تقاضا فزونی گرفت.
ظاهراً بنا به تحلیل محتوای نظریات نمایندگان مجلس و کارشناسان (روزنامه ایران تیر ۱۳۹۳- دیماه ۱۳۹۳ بهصورت تصادفی، random )، تقاضاها از شکل علمی خود خارج شد و متولیان برای اینکه این مرجع آرمانی را ساختارشکنی کنند و اینهمانی و یا تعادل میان گروههای تحصیلکرده و سایر طیفها پدید آورند اقدام به گسترش دورههای تکمیلی در حد وسیع نمودند و با این نگاه کارشناسانه -که تقاضا برای تحصیلات دکتری فزونی یافته و هرم تحصیلی کشور نامتوازن است- باب تحصیل را بدون زیرساخت برای تحصیلات تکمیلی در همهی مؤسسات آموزش عالی بهصورت دولتی و غیردولتی گشودند. آنچه امروزه مورد انتقاد کارشناسان است بحث کیفیت است؛ زیرا بهمرور زمان در راستای توازن مقاطع تحصیلی متناسب با تقاضا، کمیت بر رأس هرم علمی کشور غلبه کرد.
آیا نمیتوان گفت که احتمالاً این بیشتر یک توازن شبهعلمی بود تا علمی!؟ این توازن شبهعلمی چنانچه در ذیل میآید تحتالشعاع امر سیاسی و اقتصادی هم قرار گرفت و رشد فزایندهای به خود گرفت؛ لذا تمایز علمی بیاثر شد و تمایزهای ارزشی مانند قضاوتهای اعتباری، پرستیژ، بایدها و نبایدهای اجتماعی جای آن را گرفت. در چنین شرایطی، جامعه متمایز علمی هویتزدایی شد و تحت تأثیر شکافهای اجتماعی و ارزشی به حاشیه رفت و یا اصطلاحاً در جامعهی شبهعلمی حل شد (ما هنوز یک سازوکار قاعدهمند برای تقویت جامعهی متمایز علمی نداریم).
لذا از تبعات این کمیسازی، به نسبت به تأخیر انداختن شکلگیری جامعهی متمایز علمی بود. در چنین فضای فرهنگی، روند ناموزون جذب دانشجو در مقاطع بالا به سازمانها و دستگاههای اجرایی تسری داده شد و سالها به طور معکوس زمینههای پیدایش جامعهی شبهعلمی را تقویت کرد.
از همین رو، متأسفانه تقابل زبانی و ارزشی (غیرعلمی) در عرصهی اجتماع و هم در عرصهی آکادمیک رشد و گسترش یافت و تحت تأثیر تعلقات اجتماعی حتی امر سیاسی قرار گرفت و شتاب بیشتری در دههی اخیر به خود گرفت؛ مثلاً اتفاقی که در این فضا افتاد همپوشانی امر علمی و سیاسی-جناحی بود. در زیربناییترین شکل ممکن، در برخی موارد دانشمندان علوم انسانی در جاهای راهبردی به کار گرفته نشدند و به جای آنها مهندسان و اطبا بر مسند سیاستگذاریها و تصمیمسازیهای انسانشناختی نشستند. زبان آنها از هم متفاوت بود، اما با هم یکشبه زبان idiosyncrasy ایجاد نمودند؛ این زبان نمیتوانست در راستای توسعهی علمی کشور وحدت فکری و انسجام معرفتی ایجاد نماید.
اگرچه اتفاق انسانشناسان و غیرانسانشناسان چندان بیتأثیر نیست، اما نقش و کارکرد آنها تحت تأثیر پدیدهی همپوشانی قرار گرفت و جابهجایی نقشها روی داد. این همپوشانی البته از تقابل خودی و غیرخودی به شیوهای دیگر که یک اصل ارزشی در همهی نظامهای فرهنگی است نیز متأثر شد که بهعنوان یک خصیصهی فرهنگی بهتدریج در جولانگاه علم (دانشگاهها) به ثمر نشست.
در بدترین شکل ممکن، دانشگاه محل حضور متناوب جناحهای سیاسی بوده است. دستکاری در سیاستهای آموزشی، بهرهگیری از موقعیتهای علمی و دخالت دادن ارزشها و قضاوتهای پیشینی سیاسی در امر علمی، جذب استاد، نحوهی سیاست جذب دانشجو، کمی کردن پذیرش دانشگاهها و غیره در هنگام غلبهی هریک از جناحها به صور مختلف روی داده است.
با توجه به موارد بالا، اکنون که دولت اعتدال بر مسند قدرت است امر علمی کماکان از همپوشانی با امر سیاسی رنج میبرد. برای اولین بار شاهد رشد و گسترش بیرویهی دکتری در دانشگاه آزاد و افزایش غیرقانونی شهریهها هستیم، تلاش نمایندگان مجلس هم در متوقف کردن ماشین مدرکسازی دانشگاه به جایی نرسید، دولت هم واکنشی در جهت تعدیل مدرکسازی و سونامی دکتری از خود بروز نداد، بلکه به آن چراغ سبز نشان داد!
از بُعد دیگر، بحران وزارت علوم و مسئلهی استیضاح در حول محور فتنه بهعنوان امر سیاسی، مسئلهی اعطای بورسیههای بیرویه به افراد خودی در دولت قبل، کماکان و به طور پنهانی خبر از غلبهی مرزبندی خودی و غیرخودی در فضای علمی و آکادمیک کشور در سالهای اخیر داشته است؛ زیرا اگر دولت فعلی به بورسیههای غیرقانونی دولت قبل اعتراض دارد چرا فرضاً به دانشگاه آزاد در پذیرش بیرویهی دانشجو چراغ قرمز نشان نداد؟ آیا این پارادوکس -در نظر ناظر بیغرض- به معنی غلبهی امر سیاسی بر امر علمی نیست؟
در نظر ناظر بیطرف، گویی هریک از جناحها دغدغهی رشد و توسعهی علمی کشور را ندارد و دانشگاه به جای اینکه عرصهی علمورزی باشد به اردوگاه سیاسیون بدل شده است؛ این بهترین بازنمود همپوشانی افراطی امر سیاسی با امر علمی است. به راستی در چنین فضایی چگونه میتوان انتظار تولید علم در طراز جهانی را داشت؟ اینجاست که شبهعلم به طور خزنده جای علم را میگیرد و سیاست با نقاب علم وارد دانشگاه میشود. با در نظر گرفتن فضای فرهنگی و سیاسی بالا به بررسی تبعات بحرانی به نام «بحران نشانهها» میپردازیم.
ادامه دارد...