به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسانشناسی و فرهنگ؛ کامران پاکنژاد راسخی در مقاله ای نوشت:
نشانهشناسی به عنوان دانشی بنیادین همواره مورد توجه زبانشناسان، منتقدین ادبی و هنری، جامعهشناسان، فلاسفه و همینطور دیگر اندیشمندان سایر حوزههای فکری بوده است و با رویکردی میان رشتهای به آشکارسازی بیشتر زوایای پنهان نشانه/معناشناختی متون و مفاهیم کمک کرده در نهایت منجر به فهمی دقیقتر از مباحث مورد مطالعه در هر حوزهای میشود، یکی از حوزههای متاثر از نشانهشناسی، بحث نظریههای ادبی و چارچوب های نظری و فلسفی مرتبط به آنهاست. سوال اینجاست که جایگاه و نقش دانش نشانه شناسی و رویکردهای متفاوت آن در شکلگیری رویکردهای نظری در نظریههای ادبی و فلسفی معاصر چیست؟ و آیا تفاوت دیدگاههای پساساختگرایان نسبت به ساختگرایان ریشههایی نیز در تفاوت دیدگاههای موجود در نشانه شناسی دارد؟ در ادامه خواهیم دید که چگونه تعریف و ساختار معرفی شده از نشانه در نزد سوسور و همینطور طرح مفاهیمی مرتبط به آن در شکلگیری رویکرد نظری فرمالیستها و دیگر ساختگرایان موثر بوده و در ادامه با اشاره به دیدگاههای پیرس از مفهوم نشانه تاثیر دیدگاه وی را در شکلگیری رویکردهای پساساختگرایانه و همینطور ساختشکن بررسی خواهیم کرد. روش بررسی ما در این متن به شیوهی تحلیلی-توصیفی خواهد بود.
واژگان کلیدی
نشانه، نشانه شناسی، ساختگرایی، تاویل، پساساختگرایی، پدیدارشناسی، واسازی
نشانه شناسی از دیدگاه سوسور
اصطلاح نشانهشناسی (semiology) را نخستین بار فردینان دوسوسور زبانشناس سوییسی بکار برد. وی در کتاب مشهور خود "درباره زبانشناسی همگانی" بر لزوم پرداختن به شاخه ی جدیدی از علم به نام نشانه شناسی تاکید میکند؛ سوسور در این کتاب می گوید:
" می توان علمی را متصور شد که موضوعش پژوهش تکامل این نشانه ها در زندگی اجتماعی باشد. این علم بخشی از روانشناسی اجتماعی و از این رو شاخهای از روانشناسی همگانی خواهد بود. ما آنرا نشانهشناسی میخوانیم ... "(احمدی، بابک،۱۳۸۰،ص ۱۳)
سوسور معتقد بود زبانشناسی تنها بخشی از علم نشانهشناسی است و البته مهمترین بخش آن، و اصولی که در مورد نظامهای نشانهشناختی به کار میروند در زبانشناسی نیز کاربرد خواهند داشت؛ این نظر او بعدها از سوی رولان بارت رد شد، بارت برخلاف سوسور معتقد بود قوانین نظام های دلالت معنایی را از راه شناخت قواعد حاکم بر زبان باید شناخت.
سوسور ساختار نشانه را به دو بخش تقسیم کرد:
-دال، به عنوان یک تصور آوایی
-مدلول، به عنوان یک مفهوم ذهنی که دال به آن دلالت می کند.
بنابراین روشن است برداشت وی از عناصر یک نشانه به سادگی نسبت دادن یک نام به یک شئ نیست. نشانهی زبانی نه یک شئ را به یک نام، بلکه یک مفهوم ذهنی از آن شئ را به یک تصور صوتی مرتبط پیوند می دهد، این تصور صوتی به صورت اصواتی به مخاطب رسیده و در فرآیندی معکوس در مغز مخاطب تبدیل به تصور مفهومی مرتبط می شود:
" نشانه زبانی رابطه بین یک چیز ویک نام نیست، بلکه رابطهای است بین یک مفهوم و یک الگوی آوایی. الگوی آوایی در واقع از جنس صوت نیست، زیرا صوت چیزی مادی است. الگوی آوایی درک روانشناختی شنونده از صوت است آن گونه که از طریق حواس دریافت میکند. این الگوی آوایی را فقط از آن جهت میتوان مادی و فیزیکی تلقی کرد که بازنمود دریافت حسی ما هستند. بنابراین الگوی آوایی را می توان از آن عنصر دیگری که در نشانه زبانی در پیوند با آن است بازشناخت. این عنصر دیگر عموما از نوعی انتزاعی تر است : مفهوم".(سوسور،۱۳۷۸،ص۶۶)
در حقیقت میتوان گفت این نشانهها هستند که در سیستمی خودبسنده و خودارجاع به یکدیگر ارجاع میدهند.
نشانه شناسی از دیدگاه پیرس
چارلز سندرس پیرس فیلسوف آمریکایی، اصطلاح semiotics را در مورد نشانه شناسی به کار برد. پیرس ساختار نشانه را به سه بخش تقسیم کرد:
-بازنمون
-تفسیر یا مورد تاویلی (یا همان نشانه دوم)
-موضوع (ابژه)
مقصود از بازنمون، شکلی است که نشانه خود را نمایان میکند(سجودی،فرزان،۱۳۹۳،ص۲۱)، از یک واژه نوشته شده تا تصاویر و علائم هر یک می توانند شکلی از یک نشانه باشند، به طور مثال تابلوی پارک ممنوع یک بازنمون است. مورد تاویلی، معنای نشانه در نزد مخاطب است که بواسطه تفسیر ذهنی مخاطب از پیام آن، تاویل پذیر می باشد و پیرس آن را تفسیر نشانه نخست می داند و به تعبیر وی خود نشانهی دومی خلق میکند. در مثال بالا دریافت این پیام توسط مخاطب که نباید در محل نصب تابلوی پارک ممنوع خودرو را پارک کرد، تفسیر بازنمون یا همان مورد تاویلی است. موضوع، شئ، مفهوم یا کنشی است که نشانه به آن دلالت میکند. عدم توقف خودرو در این مکان موضوع بازنمون مثال بالاست.
پیرس می گوید:
" نشانه ... چیزی است که برای کسی در مناسبتی خاص و به عنوانی خاص نشان چیزی دیگر باشد. خطابش به کسی است، یعنی در ذهن آن شخص، نشانهای هم ارز و چه بسا نشانهای کاملتر می سازد. این نشانهی دوم را من مورد تاویلی نشانهی نخست می نامم. نشانه از چیزی خبر می دهد: از موضوع خود اما در تمام مناسباتش چنین نمی کند، بلکه در ارجاع به ایده ای خاص که من آن را مبنای نشانه می خوانم از موضوع خود خبر می دهد. " (احمدی،بابک،۱۳۸۰،ص۲۳)
بخشبندی پیرس از ساختار نشانه از الگوی سوسور کاملتر و جامعتر است زیرا بر خلاف بخشبندی سوسور که در آن موضوع غایب است، در الگوی پیرس موضوع وجودی مستقل دارد، همچنین مورد تاویلی یا نشانهی دوم مورد اشاره پیرس به واقعیت تفسیرگر فرآیند شناخت ذهنی در نزد مخاطب بسیار نزدیک تر است تا مدلول یا تصور مفهومی سوسوری.
نشانهشناسی ساختگرا
اساسا پژوهش در مورد شکل و ساختار اثر هنری یا متن، همراه با مطالعات نشانهشناسی و روشهای زبانشناسی خواهد بود (احمدی، بابک،۱۳۸۰،ص۱۴) بنابراین بدیهی است که نشانه شناسی دارای جایگاه ویژهای در نظریه های فرمالیستی و ساختگرایانه می باشد. به طور کلی ساختگرایی(structuralism) به روشی گفته می شود که در آن هر جز یا عنصر در ارتباط یا مناسبت با یک کل بررسی شود. این روش نخست توسط فرمالیستها به کار گرفته شد و حتی ابداع نام ساختگرایی نیز به مکتب پراگ نسبت داده میشود. ساختگرایی برای فرمالیست ها شیوهای برای روشن کردن رابطه مورفیم های (تکواژهای) درون جمله با طرح کلی زبان یا همان لانگ می باشد. ساختگرایی به تدریج از حوزه بررسی متون خارج شد و به عنوان روشی موثر در بسیاری دیگر از حوزه های علوم کاربرد پیدا کرد.
افکار و اندیشههای سوسور تاثیر قابل توجه ای بر شکل گیری نظریه ساختگرایی داشته است. کتاب درس هایی دربارهی زبانشناسی همگانی او نیز تاثیر قابل ملاحظه ایی در شکلگیری نظریههای ادبی معاصر داشته است. سوسور بر این عقیده بود که باید هر عنصر زبانی را در ارتباط با مجموعه عناصری که خود بخشی از آن است، بررسی کرد و این خود اساس روش ساختگرایی است. در نشانه شناسی سوسوری عناصر زبانی فقط در حالتی که به عنوان جزیی از یک نظام زبانی درنظر گرفته شوند، دارای معنا خواهند بود و در نتیجه هیچ گونه معنایی برای واژگان در پس ارتباط میان نشانهها و اشیا وجود ندارد.
سوسور همچنین میان دو رویکرد به زبان تمایز قائل بود: رویکرد همزمانی و رویکرد درزمانی؛ اگر همزمان در یک زبان یک واژه را در ارتباط با سایر واژگان بررسی کنیم به روش همزمانی عمل کردهایم و اگر به تبارشناسی آن واژه بپردازیم روش درزمانی را برگزیدهایم؛ سوسور بررسی نظام زبان را تنها به روش همزمانی میسر میدانست زیرا معتقد بود نظام زبان در هر دوره زمانی دارای وضعیتی کامل است و در نتیجه بحث تکامل زبان در طول تاریخ بی معناست. (احمدی، بابک،۱۳۸۰،ص۱۸) ساختگرایان نیز با نادیده گرفتن عنصر تاریخ تنها به بررسی نظام و ساختار روایی با رویکرد همزمانی می پردازند یعنی مطالعه خود را متمرکز بر ساخت روایی و عناصر زیبایی شناختی موثر بر آن در یک دوره زمانی مشخص، میکنند.
یکی از اصول روش ساختگرایی که کاربرد فراوانی در حوزه های مختلف دارد سیستم های دوگانه متقابل معنایی است. همانطور که سوسور نیز پیشتر از به کاربردن جفت های متقابل معنایی در قالب بحث هایی چون جانشینی/همنشینی، درزمانی/همزمانی، دال/مدلول، زبان/گفتار بهره برده بود. این دوگانههای متقابل بصورت قراردادی بوده و تنوع وسیعی دارند همانند قهرمان/ضدقهرمان، خیر/شر، سفید/سیاه، یین/یانگ و حتی در فلسفه کانت نیز به سه دسته خوب/بد، زشت/زیبا، درست و نادرست اشاره شده است. به نظر ساختگرایان اساس عملکرد ذهن آدمی بر بنیاد همین تقابلهای دوگانه معنایی است. یکی از این ساختگرایان لوی استروس انسان شناس برجسته در کتاب منطق اساطیر خویش از طریق مطالعه ساختاری اساطیر به شناخت ساخت و نحوه عملکرد ذهن انسان نیز می پرداخت. وی به وجود ساختاری نهایی که کلیه عناصر فرهنگی بدان تعلق دارند، باور داشت و آن را قابل قیاس با ساختار ذهن انسان می پنداشت. روش او در بررسی یک عنصر فرهنگی(اساطیری) مانند یک توتم در یک قبیله به شیوه انسانشناسی کلاسیک نبود بلکه او بدنبال موقعیت توتم در نظام نشانههایی است که تعیین کننده موقعیت سایر عناصر فرهنگی دیگر در زندگی آن قبیله نیز هستند، یعنی هر عنصر را در نسبتی درونی که با عناصر دیگر و در نهایت با کل ساختار دارد می شناخت.
استروس هر اسطوره را ترکیبی از واحدهای اسطورهای به نام میتیم (mytheme) میدانست که به خودی خود فاقد معنا هستند ولی در ارتباط با یکدیگر است که معنا می یابند. همانطور که گرماس عضو واحد نشانهای راseme می نامید و این گونه تجزیه عناصر به عنصری پایه و واحد خود جزو اصولیترین روش های بررسی ساختاری عناصر از جز به کل میباشد. این روش در زبانشناسی نیز در تجزیه عناصر زبانی به مورفیم و فونیم هم به چشم میخورد. همین طور پراپ نیز ساختار داستان را به واحدهای کوچک روایی تجزیه میکرد که به آنهاfunction می گفت. وی بررسی ساختاری داستان را بر مبنای همین فانکشنها میسر میدانست و معتقد بود که تعداد آنها علی رغم تنوع زیاد قصه ها، محدود است.
نشانه شناسی پساساختگرا
پساساختگرایی در حقیقت از دل نظریه ساختگرا در اواخر دهه ۱۹۶۰ شکل گرفت. آنان برخلاف ساختگرایان که فقط معتقد به پژوهش های همزمانی بودند، پژوهش های درزمانی را نیز در زبانشناسی خود وارد کردند و همین پساساختگرایان را به سمت مطالعات هرمنوتیکی و در نتیجه نقد تاویلی سوق داد؛ اما این رویکرد بر اساس این باور آنان بود که با وجود قراردادی بودن پیوند میان دال و مدلول-مطابق نظر سوسور- دلالت هر دال میتواند همزمان به چندین مدلول باشد، در واقع هر مدلولی خود به عنوان دالی دیگر به مدلول هایی دیگر اشاره دارد و این زنجیره دلالی را پایانی نیست؛ نمونه بارز آن فرهنگ لغت میباشد که در آن جستجوی معنای هر واژه منجر به مواجهه با مجموعه واژگانی دیگر خواهد شد که هر یک از آنان نیز معنای خود را با واژگانی دیگر بیان می کنند و این زنجیره چرخشی دال و مدلولی بی وقفه ادامه خواهد داشت و اینگونه ناپایداری فرآیند دلالت آشکار میشود.
میتوان گفت مفهوم مورد تاویلی در نشانه شناسی پیرس نیز پیش از پساساختگرایان به خوبی بیانگر نکات فوق الذکر باشد،
آنجا که پیرس میگوید:
"نشانه ... کسی را مخاطب قرار می دهد، یعنی در ذهن آن شخص نشانهای برابر یا شاید نشانهای بسط یافته تر خلق می کند ..." (فرزان سجودی،۱۳۹۳،ص ۲۲)
در واقع مخاطب ، اینجا در نقش تاویل کننده ظاهر می شود که همین نکته خود موید ماهیت چندگانه معنایی و درزمانی-هرمنوتیکی، فرآیند دلالت است. این مخاطب است که با تفسیر خود معنایی برای یک نشانه می آفریند و در واقع دالی جدید و نشانه ای دیگر خلق می کند، تفسیری که هم خود می تواند متکثر باشد و هم به دنبال خود می تواند تاویلهای بیشماری را موجب شود.
رولان بارت فرانسوی یکی از برجسته ترین نظریه پردازان پساساختگرای دهه ۱۹۶۰ نیز سخت معتقد به آزادی خوانش متن و در حقیقت کشف فرآیند دلالی متن توسط خوانندگان بود، به عقیده بارت این خواننده است که مشتاقانه به کشف معانی متناسب با خوانش خویش در خود متن و نه دلالت های ارجاع شده به بیرون متن، می پردازد. به همین دلیل از دیدگاه بارت، نویسنده برجسته نویسنده ای است که که جز برای نوشتن نمی نویسد و دغدغه ای جز زبان متن ندارد، این نویسنده که بارت او را "نویسا" مینامد متنی باز یا به تعبیر اکو "گشوده" می آفریند که در آن خواننده در دریافت دلالت دال ها و در نتیجه در فرایند آفرینش متن سهیم است.اگر جز این باشد و نویسنده ای سعی بر تحمیل دلالتهای خود در متن داشته باشد به دلیل آنکه دریافت خواننده لزوما منطبق و سازگار با آن نخواهد بود و چه بسا خواننده از دالی به مدلولی متفاوت با قصد نویسنده برسد، بنابراین با متنی خوانایی و نه نویسایی مواجهیم که خواننده را از لذت خواندن متن را محروم می نماید. از این رو است که بارت خواهان "شیوه نگارش سفید یا بی طرف" که آنرا در حکم "درجه صفر نوشتار" می داند، است. یعنی نزدیک شدن به شیوه گزارش گونه، غیرعاطفی و سرد در نگارش روزنامه ها.(بابک احمدی،۱۳۸۰،ص۲۲۷).
مهمترین نظریه پساساختگرای بارت را می توان در مقاله "مرگ مولف" (۱۹۶۸) وی یافت، آنجا که بارت "قصد" مولف را به کناری گزارده سکان دلالت معنایی متن را به خواننده واگذار می کند.
بارت می گوید:
"متن ایدهآل کهکشانی از دال هاست ونه ساختاری از مدلول ها؛ آغازی ندارد؛...از مدخلهای متعدد میتوان به آن وارد شد که هیچ یک از آنها را نمی توان با قطعیت، مدخل اصلی به شمار آورد، رمزهایی که در آن به کار گرفته میشود تا جایی که چشم کار میکند ادامه دارد" (سلدن و ویدوسون،عباس مخبر،۱۳۹۲،ص۱۷۰).
نشانه شناسی و نظریه واسازی ( دیکانستراکشن )
واژه deconstruction به "ساخت شکنی"، "شالوده شکنی" و "واسازی" معنا شده است، رویکردی در اندیشه که تحت تاثیر نشانهشناسی پساساختگرا و همچنین آثار نظریه پردازانی چون میشل فوکو، ژاک لاکان، ژولیا کریستوا و به خصوص ژاک دریدا شکل گرفت. دریدا پیش از هر چیز منتقد فلسفه خردباور غرب است، فلسفهای بر این باور که هر دال، مدلول خویش را داراست و این ما هستیم که باید معنای هر دال را یافته و آن را هویدا کنیم، به عبارت دیگر معنا امری همواره حاضر است؛ دریدا اندیشه معتقد به حضور همیشگی معنا را "متافیزیک حضور" نامید. انتقاد دریدا به نشانه شناسی سوسور نیز ریشه در همین مفهوم دارد زیرا سوسور گرچه پیوند دلالی را با جهان بیرون از زبان زیر سوال برده بود اما معتقد به پیوندی متافیزیکی میان دال و مدلول بود.
حضور، در مفهوم تقابلهای دوگانه معنایی بخوبی آشکار است، اندیشه متافیزیکی غرب همواره در بند این تقابلهای دوگانه بوده است: زشت در برابر زیبا، راستی در برابر دروغ، هستی در برابر نیستی، نور در برابر ظلمت، حضور در برابر غیاب...در این اندیشه همواره یکی از دو سر این عناصر دوگانه بر دیگری برتری مییابد، در واقع آنها همواره میل دارند ما را به یکی از دو سر خود سوق دهند و سوی برتر تبدیل به مرکزی معنایی شده ومفهوم حضور را شکل می دهد. البته در مواردی چون مرد/زن و طبیعت/فرهنگ تقابلهایی چالش برانگیز شکل میگیرد که مفهوم برتری ذاتی یکی بر دیگری را زیر سوال میبرد.
دریدا همواره منتقد شکل گیری "مرکز معنایی" در اندیشه ساختگرا بوده است به این دلیل که این مرکز، شکل دهنده و عنصر وحدت بخش ساختار بوده بی آنکه خود مورد تحلیل ساختاری قرار گیرد، در واقع دریدا معتقد به نوعی مرکز گریزی معنایی است و نه تغییر جای مرکز معنایی به سوی دیگر متقابلش. تمایل به تثبیت یک مرکز در متافیزیک غربی به منظور مسلم انگاشتن اصطلاحاتی چون : ماده، حقیقت، انسان، مقصد نهایی و...می باشد، امری که "هستی را به مثابه حضور تضمین میکند"(همان،ص۱۸۲).
دریدا در اثری به نام درباره گراماتولوژی این مرکزگرایی را معنا محوری یا کلام محوری logocentrism نامید. لوگوس واژهای یونانی به معنای کلمه است که در واقع کلام وخرد به مفهومی متافیزیکی و ذاتا عقلانی و نوعی حضور استعلایی است؛ این کلام محوری خود ریشه در یکی از انواع تقابلهای دوگانه معنایی دارد، تقابل بین گفتار و نوشتار؛ متافیزیک غربی همواره گفتار را برتر از نوشتار میپندارد زیرا در گفتار که دو سویه است امکان ظهور معنا بیش از نوشتار است که در آن یکی از طرفین ارتباط غایب است، مطلبی که دریدا به آن اعتقادی ندارد، او حتی عکس این موضوع را یعنی برتری نوشتار بر گفتار را نیز نمی پذیرد. او معتقد است که معنا نه در گفتار و نه در نوشتار حضور ندارد زیرا هیچ گاه بین دو جنبه ی یک نشانه یعنی دال و مدلول این همانی برقرار نخواهد شد و در این جاست که نشانهشناسی به مفهوم پیرسی موید نظر دریداست، معنای هر نشانه یا دال خود نشانه یا دالی دیگر است که معنای آن باز دالی دیگر خواهد بود و... این گونه است که دریدا باوری به وجود و حضور معنایی کامل و نهایی برای متن، ندارد و در حقیقت این معناست که همواره به تعویق میافتد.
دریدا از بحث پیرس به مفهومی پدیدارشناختی می رسد که در تقابل با پدیدارشناسی هوسرل است(فرزان سجودی،۱۳۹۳،ص۳۷). مطابق پدیدارشناسی پیرس هر شئی ذاتا یک نشانه است و ماهیتا باید به نشانهای دیگر ارجاع دهد الی آخر ؛ در حالیکه در پدیدارشناسی هوسرلی شیی عین حقیقت است وذاتا حضور دارد و موید متافیزیک حضور فلسفه خردباوری است. این جابجایی و یا به تعبیری فرار معنا از نشانهای به نشانهای دیگر خود دلیل اصلی به تاخیر افتادن حقیقت است.
بنابراین نقد یک متن از دیدگاه دریدا به معنی یافتن امکانهای معنایی بیشتر برای متن است نه بررسی نقاط ضعف و قوت آن. معانی ناشناختهای که در پس اندیشه معنامحوری پنهان ماندهاند.
نتیجه گیری
دیدیم که افکار و اندیشه های سوسور تاثیر قابل توجهای بر رویکرد نظری فرمالیسم و شکلگیری نظریه ساختگرایی داشته است. اینکه که باید هر عنصر زبانی را در ارتباط با مجموعه عناصری که خود بخشی از آن است، بررسی کرد خود از بنیادهای روش ساختگرایی است. کتاب درس هایی دربارهی زبانشناسی همگانی او نیز تاثیر قابل ملاحظه ایی در شکل گیری نظریههای ادبی معاصر داشته است و دیدیم که اساسا پژوهش در مورد شکل و ساختار اثر هنری یا متن، همراه با مطالعات نشانه شناسی خواهد بود. مفهوم مورد تاویلی در نشانه شناسی پیرس نیز زمینه و بستر مطالعات پساساختگرایان درباره ماهیت چندگانه معنایی و درزمانی-هرمنوتیکی، فرآیند دلالت است. همینطور این دیدگاه پیرس که چگونه نشانهای به نشانهای دیگر زندگی می بخشد و بخصوص اندیشه ای اندیشه ای دیگر را موجب می شود که موجب چرخه به نظر نامتناهی دال و مدلول و به تبع آن گریز به نظر دائمی معنا است، بستر نقدی است که رویکرد ساخت شکنانه دریدا به مفاهیم متافیزیک حضور و پدیدارشناسی هوسرل، وارد کرد.
فهرست منابع
- احمدی، بابک (۱۳۸۹). ساختار و تاویل متن (چاپ دوازدهم). تهران، نشر مرکز
- احمدی، بابک (۱۳۸۸). از نشانههای تصویری تا متن (چاپ هشتم). تهران، نشر مرکز
- احمدی، بابک (۱۳۸۶). حقیقت و زیبایی (چاپ چهاردهم). تهران، نشر مرکز
- سجودی، فرزان (۱۳۹۳). نشانه شناسی کاربردی (چاپ سوم). تهران، نشر علم
- سجودی، فرزان (گردآورنده)، (۱۳۹۱). مقالات اولین هم اندیشی نشانه شناسی هنر (چاپ دوم). تهران، موسسه تالیف، ترجمه و نشر آثار هنری "متن"
- سلدن، رامان؛ ویدوسون، پیتر (۱۳۹۲). راهنمای نظریه ادبی معاصر، ترجمه عباس مخبر، چاپ پنجم. تهران، طرح نو
- شمیسا، سیروس (۱۳۸۶). نقد ادبی (چاپ دوم). تهران، نشر میترا
کامران پاکنژاد راسخی
http://anthropology.ir/node/۲۷۶۵۰
kamran.paknejad.r@gmail.com