به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد رحمانیان در نشست تاریخ فرهنگ و تاریخ فرهنگی سخنرانی کرد. که در زیر گزارشی از آن را می خوانید.
محسن آزموده: رویكردهای نوین به دانش تاریخ در میان اهالی تاریخ ما سخت ناشناخته و مهجور هستند. غیرمتخصصان ما همچنان تاریخ را تنها در قالب ذكر وقایع و رویدادها و روایت ساده و زمان شناختی (chronologic) رخدادهای بزرگ (جنگاوریها و فتوحات سرداران) میفهمند، اهل تاریخ نیز عمدتا به آنچه به زعم خود تاریخ سیاسی میخوانند بسنده میكنند و در بهترین حالت میكوشند تاریخ دولتها را بازگو كنند. این غفلت از تحولات معرفت تاریخی در حالی است كه برخی از تجدد ایرانی سخن میگویند و مدعیاند كه با همه كاستیها و كژیها، میتوان از گونهای از مدرنیته بومی در دست كم یك صد و اندی سال گذشته دفاع كرد. داریوش رحمانیان، عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه تهران اما معتقد است تا زمانی كه معرفت تاریخی دگرگون نشود، شرایط آنچه او دموكراسی میخواند، نیز پدید نمیآید. عصر روز سهشنبه ٢٥ فروردین ماه سال جاری او در موسسه فرهنگی روایت درباره تاریخ فرهنگ و تاریخ فرهنگی بهمثابه رویكردهایی نوین به تاریخ كه البته خود پیشینهای كهن دارند و متاسفانه در میان ما سخت مغفولاند، سخن راند. آنچه در ادامه میآید گزارشی از این سخنرانی است:
***
داریوش رحمانیان بحث خود را با اشاره به ظهور مباحث جدید در رشته تاریخ در ایران آغاز كرد و بحث خود را فتح بابی درباره مباحث نوظهور تاریخ فرهنگی و تاریخ فرهنگ در ایران خواند و بر ضرورت تعریف تاریخ فرهنگ و تاریخ فرهنگی و تمایز آنها تاكید كرد و گفت: ضرورت این تلاش ناشی از آن است كه این دو (تاریخ فرهنگ و تاریخ فرهنگی) درهم آمیختهاند و به نظر میرسد در كشور ما به دلیل آنكه این تمایز به درستی مشخص نشده، الزامات روشی، نظری و مفهومی هر یك از آنها به درستی درك نمیشود و چهبسا ممكن است سوءتفاهم و آشفتگی به بار آورد. در عین حال باید توجه كرد كه اگرچه تعریف تاریخ فرهنگ دشوار نیست، اما تعریف تاریخ فرهنگی و مرز و قلمرو و موضوع و روش و تاریخ آن دشوار است و در این زمینه اختلافهای فراوانی وجود دارد. آیا تاریخ فرهنگی به معنای مطالعه تاریخی فرهنگ است؟ اگر این طور باشد، موضوع فرهنگ میشود و رویكرد این مطالعه تاریخی میشود. این یك تلقی از تاریخ فرهنگی است، اما تاریخ فرهنگی به معنایی دیگر فقط فرهنگ را مطالعه نمیكند، بلكه بهمثابه یك رویكرد تقریبا همهچیز را مطالعه میكند. بنابراین تعریف تاریخ فرهنگی دشوار است و ظاهرا به همین دلیل یعنی روشن شدن چیستی تاریخ فرهنگی است كه باید روشن شود كه تاریخ فرهنگ چیست و چه بوده است.
تاریخمند بودن تاریخ
این استاد تاریخ دانشگاه تهران در ادامه به تاریخمند بودن معرفت تاریخی پرداخت و گفت: مفهومی كه مورخانی چون توسیدید و پلیبیوس از تاریخ داشتند، با تعبیری كه ما امروز از آن داریم متفاوت است. تاریخ معرفت تاریخی خود شاخه از فلسفه تاریخ انتقادی و تاریخنگاری است (historiography). یعنی كسی كه راجع به مكتبها و رویكردهای تاریخی بحث میكند، خود باید تاریخی بحث كند و تاریخ دانش تاریخ را بشناسد. دانش تاریخ در دنیای قدیم در قفس وقایع نگاری سیاسی است و بر روایت رویدادهای بزرگ مربوط به بخش سیاسی جهان انسانی متكی است و به فتوحات و جنگها و برآمدن و سقوط دولتها و شاهان و سلسلهها میپردازد، مثل كتاب جنگهای پلوپونزی توسیدید. بنابراین در دنیای قدیم تاریخ قلمروی محدودی دارد. اما در عصر جدید با تحولات شگرفی كه رخ میدهد، دانش تاریخ دچار انقلاب میشود و قلمروی موضوع تاریخ گشوده و منبسط میشود. در نتیجه رژیم و نظام بعدی علم تاریخ دگرگون میشود. اتفاقا تا این تحول انقلابی در تفكر تاریخی غرب رخ نداد، انقلابات مردمی شكل نگرفت. یعنی اگر در قرن هجدهم فردی مثل ولتر ظهور نمییافت كه كار مورخ را نه روایت زندگی شاهان كه گزارش زندگی انسانهای عادی میدانست، هیچگاه انقلابهای سیاسی و اجتماعی به وقوع نمیپیوست. ولتر میگفت مورخ باید زندگی روزمره و عادی تودهها را بررسی كند. تا انقلاب ولتری در تاریخ رخ نداد، انقلاب فرانسه هم به وقوع نپیوست. ابتدا ولتر بود كه بوربونها را از تخت عزت پایین كشید و بعد مردم ایشان را در سیاست شكست دادند. انقلاب در فكر تاریخی موجب شد كه مردم مهم شوند و آن پارادایم سنتی كه تاریخ را اعمال بزرگ بزرگان میخواند، دچار بحران شد.
تاریخنویسی ما شخص محور است
رحمانیان این انقلاب را به وجود آورنده شرایط امكان تاریخ فرهنگ خواند و گفت: این تحول باعث شد كه تاریخ فرهنگ اهمیت یابد و مورخان فرهنگ پدید آمدند كه از مسائل گوناگون فرهنگ انسانی سخن گفتند و در نتیجه تاریخ ادبیات، تاریخ دین، تاریخ فكر، تاریخ علم و... پدید آمد. كمااینكه كسانی كه هنوز تحت پارادایم سنتی به تاریخ مینگرند، همچنان سخن گفتن از تاریخ مردم را نه تنها بیمعنا میدانند كه آنها تكفیر نیز میكنند. در ایران در زمینه تاریخنویسی همچنان گرفتار قهرمانپرستی هستیم و تاریخنویسی ماهمچنان شخص محور است. تا این تحول رخ ندهد، دموكراسی در كشور ما رشد نخواهد كرد. تا زمانی كه تاریخ شخص محور وقهرمان باور به تاریخ نپیوندد و توده مردم در تاریخ اصالت پیدا نكنند، دموكراسی حقیقی نشدنی است. تا زمانی كه فكر تاریخی در ایران به نحو انقلابی دگرگون نشود، اتفاقی رخ نمیدهد. رحمانیان بعد از اشاره به انقلاب در تفكر تاریخی غربی به بازگشتی كه در این تفكر در غرب در قرن نوزدهم با چهرههایی چون رانكه رخ داد پرداخت و گفت: از آن جا كه این تحول تدریجی است، موجی كه در قرن هجدهم برخاست و تاثیرات عمیقی در تاریخنویسی به وجود آورد، اما در قرن نوزدهم با انقلاب رانكهای كه بر تاریخ دولت و سیاست و آرشیو تاكید میكرد، دچار بازگشت شد. با رانكه و به خصوص برخی شاگردانش تاریخ بار دیگر به سمت تاریخ سیاسی چرخید. زیرا خود رانكه تا حدی به فرهنگ و مسائل فرهنگی توجه داشت. اما در اواخر قرن نوزدهم بار دیگر تاریخ فرهنگ مورد توجه واقع شد.
آهنگ شتابناك تحولات تاریخی
وی همچنین به تحولی كه در عصر جدید در تاریخ بهمثابه هستی (و نه معرفت تاریخی) رخ داد پرداخت و گفت: در عصر جدید تحولات تاریخی هم تنوع یافتهاند و هماهنگی شتابناك پیدا كردهاند. یعنی تحرك تاریخی زیاد شده است. این تحول در تاریخ بهمثابه هستی در معرفت تاریخی نیز بسیار اثرگذار بوده است. این انبساط در هستی تاریخ، به دلیل ظهور و بالیدن و چیرگی مردم رخ داده است. مهمترین شاخصه دنیا و فكر و فرهنگ با توجه به بحث فعلی این است كه مردم بر تخت قدرت نشستهاند، یعنی در دنیای قدیم تمام عرصههای زندگی انسان، عرصه نخبگان است و توده مردم طفیلی هستند. نظام اجتماعی و اقتصادی در جهان قدیم به گونهای نیست كه مردم امكان ظهور و بروز داشته باشند و تحرك اجتماعی و اقتصادی برای ایشان وجود ندارد. عرصه فكر و فرهنگ نیز در جهان قدیم متعلق به نخبگان است. اما نهضتهای پروتستانی علیه این نگرش انقلاب كردند. در نتیجه انجیل از انحصار كلیسا در آمد و به زبانهای مختلف ترجمه شد و معرفت دین مسیحی عمومی و مردمی شد. در نتیجه هستی تاریخی در عصر جدید عمومی شد. در این فرآیند بسیاری پدیدهها مثل روزنامهنگاری ودوربین عكاسی نقش داشتند. مثلا تصویر آن تقدس شاهان پشت پرده را از بین برد و آنها را از تخت شان پایین كشاند. در همین زمان فرهنگ عامه اهمیت یافت و نهضت گردآوری عناصر فولكلوریك از اوایل قرن نوزدهم تاكنون مهم شد. بهطور كلی مجموعه این رخدادها در تحول معرفتی مورد نیاز برای پیدایش تاریخ فرهنگ اساسی بود.
مورخان فرهنگ كهن
این استاد تاریخ در ادامه برای بررسی تاریخ فرهنگ، به جهان قدیم نیز اشاره كرد و گفت: برای بررسی تاریخ فرهنگ باید به مورخان كهن چون مسعودی نیز پرداخت. او به ویژه در مروج الذهب یك مورخ فرهنگ است و به جای نشستن در برج عاج، در عالم اسلام گشت و گذار میكرد و به ادیان و فرهنگها و باورهای اقوام و جغرافیای سرزمینها توجه داشته است. دغدغه او این بود كه فرهنگی كه تاریخ در آن رخ میداده را بشناسد. البته قصد من مقایسه مسعودی با بوركهارت، برودل، بلوخ و... نیست، بلكه هدف این است كه نشان دهیم این مورخان را میتوان نخستین مورخان فرهنگ خواند. از این حیث خود هرودوت بسیار مهم است، زیرا برخلاف توسیدید، تنها به رویدادهای سیاسی توجه نمیكند، او از فرهنگ و عقاید و آداب و رسوم سخن میگوید. اشارات او به فرهنگ و اخلاق ایرانیان بسیار اهمیت دارد. این اشارات در توسیدید نیست و تاریخ جنگهای پلوپونزی خشك است. بنابراین با احتیاط میتوان گفت نخستین جنگ میان دو نوع تاریخنویسی در یونان میان تاریخنویسی هرودوتی و تاریخنویسی توسیدیدی رخ داد. تاریخنویسی هرودوتی صرفا سیاسی نیست. در دنیای اسلام نیز بعد از مسعودی، ابن خلدون اهمیت مییابد. درباره ابن خلدون مناقشه میان محققان فراوان است. با نگاهی به مقدمه او میزان توجهش به فرهنگ آشكار میشود. او غیر از دین و مذهب، به باورها و اندیشهها و خرافهها و جادو و جنبل و... نیز توجه دارد. او معتقد است كه در دوران انحطاط عمران توجه به جادو و جنبل زیاد میشود.
در برابر دكارت
رحمانیان در ادامه به شرایط ظهور تاریخ فرهنگی بهمثابه رویكرد اشاره كرد و گفت: در عصر جدید غیر از ولتر كه اشاره شد، جان باتیستا ویكو در پیدایش تاریخ فرهنگ و شرایط امكان پیدایش این شعبه از علم تاریخ اهمیت بسزایی دارد. ویكو نخستین كسی بود كه در برابر ریاضی باوری دكارتی موضع گرفت و از معرفت تاریخی كه با دیدگاههای دكارت اعتبارش زایل شده بود، دفاع كرد. او معتقد بود كه برخلاف دكارت و پیروانش، تاریخ و آنچه مربوط به انسان است، پایه محكمی دارد، زیرا انسان این مسائل را از درون میشناسد. ظهور دكارت در تاریخ فلسفه مساوی با سوژه باوری است، آن هم سوژه آگاهی كه فارغ از تاثیرات محیط و جامعه و تاریخ میتواند هستی را با روش معروف دكارتی (روش تقلیلگرایانه ریاضی دكارتی) ابژه خودش قرار دهد و بشناسد. دكارت معتقد بود كه نظم جهان، نظمی هندسی است و جهان به زبان ریاضی و هندسی نوشته شده است و به راحتی با عقل باوری میتوان آن را شناخت. این عقل باوری از موانع رویكرد تاریخ فرهنگی بود. یعنی با سوژه باوری دكارتی امكان تولد تاریخ فرهنگی امكان نداشت.
كشف قاره گمنام تاریخ
رحمانیان سه چهره یعنی نیچه، فروید و ماركس را در لطمه زدن به سوژه باوری دكارتی بسیار موثر خواند و گفت: با اندیشههای این سه متفكر، به گزاره اساسی دكارت یعنی«می اندیشم پس هستم» ضربهای اساسی خورد. آلتوسر به درستی كارل ماركس را كریستف كلمب تاریخ یعنی نخستین كاشف قارهای گمنام به نام تاریخ میخواند. ماركس به مورخان نشان داد كه تاریخ را باید در بنیادهای اجتماعی آن بررسی كرد. او در برابر دكارت (میاندیشم پس هستم) گفت: «من هستم پس میاندیشم». یعنی شرایط هستی انسان، نحوه تفكر او را تعیین میكند. اندیشه و هنر و فكر انسان در عصر كهن و دوران فئودالیسم با اندیشه و فرهنگ و فكر او در عصر سرمایهداری متفاوت است. ماركس البته به فرهنگ اصالت نمیداد و در برابر به شرایط اقتصادی و اجتماعی اولویت میداد. یكی از زمینههای ظهور تاریخ فرهنگی طغیان در برابر این رویكرد ماركسیستی كلاسیك یا ارتودكس بود. مهمترین چهره در این زمینه ماكس وبر بود. او معتقد بود كه تغییرات تاریخ بشری را با اتكای صرف بر اقتصاد و شیوهها و مناسبات و نیروهای تولید نمیتوان توضیح داد. او با كتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» با ماركس به عنوان یكی از غولهای تاریخ تفكر بشر
در افتاد. ماكس وبر بدون اینكه اهمیت شرایط اقتصادی در تحول تاریخی را انكار كند، مدعی شد كه ماركس به شرایط فرهنگی و اخلاقی بیتوجهی كرده است. تا زمانی كه نهضتهای رفرم شكل نگرفت و ثروت اندوزی مقدس نشدو برخلاف دیدگاه كاتولیكی كه دنیا را دارالفرار میدانست، آن را دارالقرار نكرد، سرمایهداری ابتدا به صورت تجاری و بعد صنعتی شكل نگرفت. پیام وبر اصلاح ماركس بود. این تاثیر اساسی در سنتهای ماركسیستی نیز گذاشت. در نتیجه در دهههای بعدی در قرن بیستم، چرخشهای مهمی در ماركسیسم رخ داد كه برای پدیدار شدن تاریخ فرهنگی بهمثابه یك رویكرد اهمیت اساسی دارد. این چرخش از ماركسیسم ارتودكس (در قالب اقتصاد بهمثابه زیربنا) به ماركسیسم هگلی و فرهنگی بود. پیشگامان این نگرش كسانی چون گئورگ لوكاچ و كارل كرش و به ویژه بعدا مكتب فرانكفورت یعنی كسانی چون والتر بنیامین، اریش فروم، ماكس هوركهایمر، تئودور آدرنو، هربرت ماركوزه و یورگن هابرماس بودند. پیام ماركسیسم فرهنگی و هگلی این بود كه درست است كه چنان كه ماركس در تضاد با هگل گفته بود، تاریخ روی پاهایش راه میرود، اما كله تابع پا نیست و تازمانی كه فرهنگ درك نشود، نمیتوان تبیین درستی ارایه داد. بنابراین به جای تبیینهای صرفا مادی، به فرهنگ نیز باید توجه كرد.
نیچه و فروید: تبارشناسی و ناخودآگاه
رحمانیان دیگر چهره مهم در بسط رویكرد فرهنگی به تاریخ را نیچه خواند و گفت: نیچه نیای میشل فوكو بهمثابه متفكری است كه در رشد تاریخ فرهنگی بسیار موثر بود. فوكو تبارشناسی خود را كاملا وامدار نیچه است. نیچه مهلكترین ضربهها را به عقل باوری دكارتی و متافیزیك سنتی وارد كرد. اوبه سادگی میگوید كه حقیقت خود افسانه است. فلاسفه فكر میكنند كه حقیقت را دریافتهاند، در حالی كه حقیقتی وجود ندارد كه سوژهای استعلایی آن را در یابد. حقیقت از نظر او یافته نمیشود بلكه ساخته میشود (اراده معطوف به قدرت). سوژه حتی با نامگذاری یا تعریف اعمال قدرت میكند.
وی سپس به فروید به عنوان سومین متفكری كه در شكلگیری تاریخ فرهنگی بهمثابه رویكرد اثرگذار بود، پرداخت و گفت: فروید با كشف ضمیر ناخودآگاه انقلاب كرد. او مدعی شد كه سوژه آگاه نیست و ناخودآگاه كار میكند. انسان از دید او اسیر پیشینهاش است. این زمینهای برای ضربه زدن به نظریه انتخاب عقلانی (rational choice) بود، یعنی انسان در بستر شرایط تاریخی عمل میكند و در نتیجه بسیاری از انتخابهایش عقلانی نیست.
رویكرد فرهنگی به تاریخ
رحمانیان در مقام نتیجهگیری از معرفی اختصاری اهم دیدگاههای این سه چهره گفت: در نتیجه این اندیشهها شرایطی پدید آمد كه تاریخ فرهنگی (متفاوت از تاریخ فرهنگ) بهمثابه یك چارچوب نظری و یك رویكرد برای تبیین تاریخ پدید آید. یعنی تاریخ فرهنگی بر خلاف مثلا ماركسیسم ارتودكس كه انسان را حیوان اقتصادی میخواند، او را حیوان فرهنگی میدانست و معتقد بود كه حتی اقتصاد انسانی نیز فرهنگی است. تاریخ فرهنگی كاملا درپی پیدایش رویكردهای گفتمانی و چیرگی نظریه گفتمانی رشد كرده است. تاریخ فرهنگی معتقد است كه بر خلاف قانون باوران كلاسیك كه فكر میكردند میتوان ابژهها را مستقل از فرهنگ بررسی كرد، آن چیزی كه مورخ در مییابد، خودش فرهنگی است و قابل تعمیم نیست و تفریدی است. تاریخ فرهنگی بهاین معنا مرزی از نظر موضوعی ندارد. از این حیث میتوان گفت كه خود تاریخ و تاریخ اجتماعی میتواند موضوع تاریخ فرهنگی باشد. تاریخ فرهنگی بهمثابه یك رویكرد میتواند تاریخ سیاست را نیز مطالعه كند. مثلا یكی از چیزهایی كه در تاریخ فرهنگی بهمثابه رویكرد اهمیت دارد، خاطره و حافظه تاریخی است. گذشته خودش تاریخ دارد. تقسیمبندی مایكل استنفورد به تاریخ یك (نفس رویدادها و وقایع رخ داده در گذشته) و تاریخ دو (معرفت تاریخ یا گزارش آن رویدادها) را باید دقیقتر كرد. یعنی از نظر من تاریخ دو، خودش تاریخ یك نیز هست. یعنی تاریخ دو (آن روایت و معرفت) خودش هستی نیز هست، زیرا روایت كنش و فعل است. تاریخ بهمثابه هستی یعنی اعمال انسان و روایت كردن نیز خود یكی از اعمال انسان است. در این رویكرد تازه دیگر كار مورخ این نیست راست و دروغ وقایع را نشان دهد، بلكه به این نكته اساسی نیز توجه میكند كه همین راست یا دروغ چرا ساخته شد و چه كاركردهایی داشت. مورخ باید به كاركرد روایتها توجه كند. بنابراین مورخ یك دستگاه دروغ سنج نیست، بلكه خود روایت و تاریخ نیز موضوع كار مورخ است. برای مثال نحوه روایت كسروی از تاریخ مشروطه و نوع و شیوه نگاه آدمیت به تاریخ فكر، خود موضوع پژوهش مورخ است. مثلا چرا آدمیت تاریخ فكر ما را به گونهای بررسی میكند كه گویی تنها چند متفكر داشتهایم. تاریخ فكر ما تبدیل به تاریخ سوپراستارسازی شده است، یعنی گویی چند فوق ستاره به نام سید جمال و... داشتهایم و دیگر خبری نبوده است. در حالی كه این طور نبوده است. تاریخ اندیشه در ایران مسائل دیگری هم دارد كه آدمیت به آنها توجه نمیكند. كارهای آدمیت بسیار اهمیت دارد، اما كاستیهایی نیز دارد. بنابراین تاریخ فرهنگی بهمثابه رویكرد میگوید كه انسان فرهنگی است و باید تاریخ را به نحو فرهنگی تبیین كرد.
تاریخ فرهنگی بهمثابه میان رشته
داریوش رحمانیان در بخش پایانی بحث تاریخ فرهنگی را بهمثابه یك رشته (discipline) یا میان رشتهای(interdisciplinary) معرفی كرد و گفت: دیدگاه پیتر برگ و كسانی كه در ایران چون او فكر میكنند، مثل دكتر نعمتالله فاضلی همین نگرش است. تاریخ فرهنگی بهمثابه یك میان رشتهای، تاریخ دیگری دارد، اگرچه مرز دقیقی میان تاریخ فرهنگی بهمثابه میان رشتهای و تاریخ فرهنگی بهمثابه رویكرد نمیتوان قایل شد. تاریخ فرهنگی بهمثابه یك میان رشتهای یا بین رشتهای یا فرارشتهای یا چند رشتهای سابقهاش به دهههای١٩٦٠ و ١٩٧٠ میرسد و بر پیدایش میان رشتهایها و رویكردهای میانرشتهای موخر است و ناشی ازضربه خوردن رویكرد تخصصی گرایی بر آمده از شرایط مدرن است.
وی برای بررسی شرایط امكان ظهور تاریخ فرهنگی بهمثابه میان رشتهای به مقارنهها و پدیدههای همزمان آن پرداخت و گفت: در ظهور این رویكرد به تاریخ فرهنگی (یعنی رویكرد میان رشته ای) غیر از شرایطی كه در گسترش رویكرد فرهنگی به تاریخ موثر بود (مثل ماركسیسم هگلی و ظهور فروید و نیچه)، شرایطی نیز كه به پیدایش پستمدرنیسم منجر شد، اهمیت اساسی دارد. به عبارت بهتر یكی از مهمترین كتابهای قرن بیستم در ارتباط با پستمدرنیسم، كتاب وضعیت پست مدرن (نوشته ژانفرانسوا لیوتار) بود كه همزمان با انقلاب ایران (١٩٧٩) یعنی زمانی كه فوكو میگفت «ایرانیان چه رویایی در سر دارند؟» منتشر شد. بعد از كتاب لیوتار اصطلاح پستمدرنیسم بهمثابه طغیانی علیه مدرنیته رواج یافت. خود لیوتار میگفت كه عصر كلان روایتهای مدرن به سر آمده است، علم پوزیتیو و عقل دكارتی و اندیشه ترقی كلان روایتهایی هستند كه باید در آنها شك كرد. او در ادعاهای ایسمها تشكیك وارد كرد. در نتیجه پیدایش تاریخ فرهنگی بهمثابه یك میان رشتهای، با پیدایش پستمدرنیسم از یك سو و پیدایش میان رشته ایها از سوی دیگر تقارن دارد (بهطور جدی بعد از جنگ جهانی دوم).
میان رشته ایها معتقدند كه رویكرد رشتهای برای فهم جهان بشری كافی نیست و نمیتوان پژوهش بر جهان انسانی تفكیك كرد و هر حوزه را به یك متخصص وانهاد. بهطور خلاصه تاریخ فرهنگی بهمثابه یك میان رشتهای، از ازدواج تاریخ و مطالعات فرهنگی (cultural studies) و جامعهشناسی و نظریه گفتمان و چندشاخه معرفتی دیگر مثل انسانشناسی (anthropology)زاده شده است. كسانی كه به تاریخ میپردازند، عموما جامعهشناسانی هستند كه تا حدی روانشناسی و تاریخ میدانند و مطالعات فرهنگی میكنند.
رحمانیان دو پدیده متمایز جهانیسازی یا جهانی شدن (globalization) و جهانی باوری (globalism) را نیز در پیدایش تاریخ فرهنگی بهمثابه میان رشتهای موثر خواند و گفت: جهانی شدن و جهانی ساختن خودبهخود واكنشی در هویتهای خرد ایجاد كرد و نوعی هویت گرایی پدید آورد. این هویت گرایی با گفتمانهایی چون گفتمان پسااستعماری و گفتمان فمینیستی و گفتمان حاشیهها (subaltern) همراه شد و زمینهساز رشد تاریخ فرهنگی بهمثابه یك میان رشته شد.
پیشاتاریخ علوم
دكتر رحمانیان در پایان گفت: در روند تاریخ علم، بسیاری از علوم و فنون ابتدا به وجود میآیند و بعدا نامگذاری میشوند. بنابراین تاریخ شاخههای علمی را نمیتوان با تكیه بر اسم آنها فهمید. بسیاری از رشتهها و میان رشتهها پیشاتاریخ دارند. برای مثال در بررسی تاریخ دانش جامعهشناسی، اگرچه آگوست كنت را به واسطه نامگذاری این مطالعات تحت عنوان «جامعهشناسی» (sociology) پدر و بنیانگذار این شاخه میخوانند، اما باید متفكران پیش از او چون مونتسكیو و آدام فرگوسن و... و شرایط معرفتی پیش از پیدایش نام «جامعهشناسی» را نیز مهم شمرد. این در مورد تاریخ نیز صدق میكند. ما پیش از هرودوت نیز تاریخ داشتهایم، اما این هرودوت بود كه نام تاریخ (history) را برای این مطالعات برگزید. تاریخ فرهنگی نیز چنین است. تاریخ فرهنگی به هر سه معنا (تاریخ فرهنگ، تاریخ فرهنگی بهمثابه رویكرد و تاریخ فرهنگی بهمثابه میان رشته) از پیش از نامگذاری آن وجود داشته است. پیتر برگ میگوید اسم تاریخ فرهنگی كه در انگلیسی جدید است، در زبان آلمانی سابقهای بیش از ٢٠٠ سال دارد و در اواخر قرن هجدهم به این زبان به كار میرفته است. در پایان مایلم درباره تاریخ فرهنگی بهمثابه رویكرد به این نكته اشاره كنم كه همچنان كه تاریخ فكری تاریخ فكر نیست و تاریخ اجتماعی، تاریخ اجتماع نیست و حصر موضوعی ندارد بلكه یك رویكرد است، تاریخ فرهنگی نیز یك رویكرد است. تاریخ معاصر ما متاسفانه در دام كلان روایت دولت و سیاست و در دام قهرمان پرستی و شخصباوری است.