به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایلنا؛ مسعود جعفریجوزانی(کارگردان باسابقه سینمای ایران) بعد از سالها دوری از سینما و ساخت مجموعههای تلویزیونی همچون در چشم باد، دوباره در مقام کارگردان به سینما بازگشته است و اینبار فیلم سینمایی ایران برگر را کارگردانی کرده. جوزانی در ایران برگر با درونمایهای طنز به مسئله انتخابات، دمکراسی و نقش مردم در انتخابات یک کشور پرداخته. آنچه در زیر آمده گفتگویی است با این کارگردان.
درباره زمان و دلیل نگارش فیلمنامه فیلم ایران برگر بگویید؟
فیلمنامه ایران برگر در سال ۱۳۸۰ نوشته شد. یعنی زمانی که من در حال ساخت مجموعه تلویزیونی درچشم باد بودم. آن روزها هرآنچه درباره تاریخ معاصر ایران به دستم میرسید؛ میخواندم. شاید به همین دلیل پیرنگ؛ داستان ایران برگر در ذهنم شکل گرفت و شروع به رشد کرد. اما کامل نبود و تا به داستان کامل تبدیل شود؛ راه درازی در پیش داشت. از آنجا که آن روزها سخت سرگرم کار بودم و بیشتر ایام دکتر کریمی یار و همدم همهٔ دلتنگیهایم بود، یک روز در گپ و گفتی طولانی داستان را برایش تعریف کردم. او هم مثل من شیفته این ایده شد و شروع به نوشتن کرد. در همان سال، هم او هم من چند بار کار را بازنویسی کردیم.
روزهای آخری که سرگرم نوشتن بودیم، سریال در چشم باد خوابید طوریکه تصور میرفت هرگز از سر گرفته نشود، این بود که در سال ۱۳۸۱ پروانه ساخت را از وزارت ارشاد گرفتیم و پیشتولید آغاز شد. شاید دلیل شیفتگی من و دوستم، محمدهادی کریمی به فیلمنامه ایران برگر خاستگاه تاریخی داستان آن بود چراکه آن روزها فکر میکردم دلیل پدید آمدن پیرنگ آن در ذهنم تلاش یک صد ساله مردم کشورم برای رسیدن به آزادیهای مشروع سیاسی بود. تلاش و پیگیری پرهزینهای که هرگز به پایانی خوش منجر نشده بود. شاید دلیل پدید آمدن خمیرمایه فیلمنامه ایران برگر، بررسی ناخودآگاه علل و معلول این تلاش مقدس و شکستهای تاریخی آن بود چراکه تراژدی وقتی از حد بگذرد، کمدی جلوه میکند.
التبه باید اعتراف کنم که همه این افکار بعد از نوشتن اولین دستنوشته فیلمنامه به ذهنمان هجوم آورد. دکتر کریمی پیشنهاد داد فیلم را هرچه سریعتر جلوی دوربین ببریم تا بتوانیم در یکصدمین سالگرد انقلاب مشروطه آن را به نمایش بگذاریم. اما سرنوشت ساخت ایران برگر، یا چگونه آموختیم پیتزا بخوریم و خوشبخت باشیم، طور دیگری رقم خورده بود. یعنی مدیرعاملی آقای ضرغامی در صداوسیما باعث شد که پروانه ساخت ایران برگر را نادیده بگیرم، تا هرچه سریعتر مجموعه در چشم باد را به پایان برسانم.
فکر میکنید چرا این به قول شما تلاش مقدس به نتیجه نرسید؟
گمان میکنم، عدم همسویی افکار رهبران انقلاب مشروطه با خواستههای مردم از یکسو، و کاستیهای معرفتی در نیروهای انقلاب از سوی دیگر موجب این شکستها بوده باشد. البته میشود سادهانگارانه همه چیز را گردن بیگانه بیاندازیم و بگوئیم، انگلیسیها یا روسها و غیره نمیگذاشتند ما به موفقیت برسیم. خب البته آنها هم بیتاثیر نبودهاند، اما باید بپذیریم که تلاش کشورها برای تغییر جهت انقلاب به نفع منافع ملی خود امری طبیعی است که همواره در تاریخ انجام شده و خواهد شد. نکته دیگر اینکه تودههای مردم آگاهی دقیقی از مشروطه به معنی دقیق و وسیع آن نداشتهاند. مثلاً یکی از واژههایی که در آن روزها به شدت مورد استفاده سیاسی قرار گرفته، عدالت است و بعدتر هم میبینیم پس از پیروزی انقلاب عدالتخانه تاسیس میشود، درحالیکه مشروطه ربط چندانی به عدالت با مفهومی که بیشتر مردم آن روزها از این واژه استنباط میکردند؛ ندارد. البته این گسست در آن زمان قابل توجیه بود، چراکه ملتی پس از تجربه استبدادی چندهزار ساله درصدد تغییر زیربنایی ساختار نظام بود. نظام نوینی که چه در ساختار و چه در روش اجرایی با آنچه ملت ما در گذشته تجربه کرده بود؛ تغییر ماهوی داشت. نظام نوینی که قرار بود آزادیهای سیاسی و قانونمداری را برای کشور به ارمغان بیاورد. انقلابی که اولین خواستهاش قانونمداری و عبور از حکومت تکمحوری و افکار کنفوسیوسی شرقی بود، اما علیرغم این شعارها خواستههای پنهان عدالتخواهی و تقسیم مجدد ثروت، هم در دل و ذهن رهبران انقلاب و هم در ذره ذره وجود تودههای ستم دیده موج میزد. شاید همین تناقضها موجب شد تا پس از پیروزی، برای مدتی عدالتخانه تاسیس شود.
در اینجا یک سوال پیش میآید اینکه خدمت مهمتر است یا دموکراسی؟ مثلاً در همین تاریخ معاصر رئیسجمهورهایی بودند، مثلاً در سنگاپور که بیش از ۹ دوره رئیسجمهور بودند و کشورشان توسعه زیادی کرد. از طرف دیگر بعضی آزادیها را نیز از بین بردند، در این میان کدام مسئله ارزش دارد؟ توسعه یا دموکراسی؟
متاسفانه از این پرسش تاریخی هم سوءاستفادههای فراوان شده و هم استفادههای بهجا. واقعیت این است که مردمسالاری باید با فرهنگ مردم اجین شود، حتی وقتی عقیده مذهبی وارد یک کشور میشود با آئینها و شیوه زندگی آنها درمیآمیزد. به همین دلیل علاقهای ندارم در مقام قضاوت قرار بگیرم. واقعیت این است که اقتصاد لیبرال دموکراسی بر بازار آزاد، تضمین حقوق اقلیت و آزادی رسانه و احزاب است و ربطی به عدالت اقتصادی پیدا نمیکند. در این نوع نظامها شکاف طبقاتی امری طبیعی است، هم کارتونخواب خیابانی در آن وجود دارد و هم امثال راکفلر. وکیلهایی هم که از سوی مردم انتخاب میشوند در چار چوب همین قانون اساسی عمل خواهند کرد و بس.
کسی که وکیل یا نماینده میشود دارای قدرت اختیار است اما نباید فراقانونی عمل کند. حال این سوال پیش میآید که تکلیف نقد چه میشود؟ آیا نباید فردی که با اکثریت آرا رای آورده را نقد کرد؟
نقد در چنین حکومتهایی جزیی از حقوق شهروندان است. واقعیت این است که در عصر جدید هیچ نظامی نمیتواند بقاء پیدا کند مگر اینکه به نقد در درون خود متکی باشد. به عبارت دیگر توسعه سیاسی و حتی توسعه اقتصادی نیاز غیرقابل انکاری به نقد کارشناسانه دارد.
شما در ایران برگر به نوعی نقد دموکراسی کردهاید و انگار دموکراسی راهکار خوبی برای مدیریت جامعه نیست؟
ایران برگر بیشتر به شیوه اجرایی مردمسالاری میپردازد تا نقد خود دموکراسی. واقعیت این است که به شکلی در جامعه نتوانستیم مفهوم ژرفی از مردمسالاری را بومی کرده؛ آن را در ذهن و عمل مردم نهادینه کنیم. بیشتر به صورت رفتهایم. حتی در پارهای موارد، پوست را برداشته مغز را گذاشتهایم. نگاهی دقیق و تحلیلگرانه به انتخابات نشانگر آن است، که بیشتر رایگیرندگان پیش از آنکه به عمق مقام و مسئولیتهایی که درصدد کسب آنند، پی نبردهاند. به این دلیل به وضوح دیده میشود دربرابر تغییراتی که جامعه امروز نیازمند آن است؛ به شدت مقاومت میکنند. دیده شده به محض کسب قدرت به آن چنگ میاندازند و نمیخواهند موقتی بودن جایگاه و قدرت کسب کرده را بپذیرند. به همین دلیل اصطلاح صندلیهای چسبدار در گفتمان جاری جامعه رایج شده است. ایران برگر اهمیت رای دادن و رای گرفتن را یادآوری میکند. میگوید مملکت مدیر میخواهد نه خان و سرور، مملکت قانونمداری و قانونگذاری میخواهد تا بتواند با شتاب آهنگ تغییرات دنیای فراصنعتی خود را همگام کند. ما در سال ۱۳۵۷ راه خود را برگزیدهایم تا از جهان عقب نمانیم. تا قدرت دست مدیران لایق منتخب واقعی مردم داده شود. اما متاسفانه تا من به یاد دارم هیچ نمایندهای هنگام کاندید شدن برنامهای ارائه نداده تا بتوانیم دستآوردها یا شکست او را ارزیابی کنیم. طبیعیست که ایران برگر این وضعیت بههم ریخته را به تصویر میکشد. حالا اگر میشود اسمش را نقد گذاشت من اعتراضی ندارم.
یعنی ما رفتار دموکراتیک و برنامهریزی را نمیدانیم؟
دقیقاً همینطور است. این وضعیت بههم ریخته در اکثر انتخابات دیده میشود و تا زمانی که تشکیلات و احزاب کامل نشوند هم وضع به همین شکل خواهد بود. باید یاد بگیریم به میانگین شعور جمعی و انتخاب آنها احترام بگذاریم. اما متاسفانه هنوز این اتفاق آنطور که شایسته ملت بزرگ ماست؛ جا نیفتاده. کاستیهای معرفتی از یکسو و خودخواهیها و جاهطلبیها از سوی دیگر، جامعه را به تنگی نفس انداخته. حتی در همین سینما هم که ظاهراً میانگین سواد بالا تراز دیپلم است؛ این مسئله جا نیفتاده. مثلا امروز قشری مانند تهیهکنندگان سینما ۴ گروه و تشکیلات متفاوت دارند که هرکدام ساز خود را میزنند و صنعت ملی را به ورشکستگی کشاندهاند. این مساله ریشه در فرهنگ چند صد ساله ما دارد. من خاطرم میآید اوایل انقلاب طنزی درباره ما توسط خارجیها ساخته شده بود و میگفتند یک ایرانی خیلی تنهاست، دو ایرانی حزب تشکیل میدهند و سه نفر ایرانی انشعاب میکنند. آن روزها من از شنیدن آن به شدت برآشفته میشدم، اما متاسفانه بهنظر میرسد کمی حقیقت در این لطیفه است. به نظرمن این مشکل باید از دوران کودکی حل شود، یعنی از درون خانواده و در تشکلهای کوچک تمرین دموکراسی و رفتار مدنی انجام شود و بعد آرام آرام به درون احزاب راه پیدا کند، زیرا کسی که خانواده خود را دوست دارد بیتردید در مرحله دوم محله خود و بعد شهر و سرانجام کشور خود را دوست خواهد داشت. از طرف دیگر این مساله یعنی اینکه هر فردی فقط به منافع خود فکر میکند بهعنوان یک امتیاز و گاهی یک فضیلت برای کسی که به قدرت رسیده است؛ محسوب میشود. مثلا اگر امروز کسی که در راس مدیریت قرار میگیرد، تصور کند اگر همه تهیهکنندگان سینما یا کارگردانها در یک صنف جمع شوند با آنها نمیتواند به راحتی تعامل کند؛ اما اگر این گروه به چند صنف تقسیم شوند میتوان با یکی از آنها به صلح رسید و به دیگران نیز امتیازات کمتری داد و زمانی که حتی موردنیاز بود این چند گروه را علیه یکدیگر شوراند. کار به همین منوال خواهد بود.
یعنی در طول تاریخ و حتی امروز کسانی که بعضا زمام امور را در دست دارند بهجای آنکه به مردم آگاهی بدهند از ناآگاهی آنها درجهت منافع خود استفاده کردهاند؟
از آنجا که آماری وجود ندارد تا بشود قضاوتی کرد، من هم این حق را از خود سلب میکنم. اما شواهد عینی گاهی چنین فکری را در ذهنم به وجود میآورد. اما یادمان نرود ظالم و مظلوم هر دو گناهکارند. رایدهندگان باید قدرت تشخیص خود را بالا ببرند. روشنگران باید فعال شوند و به مردم آگاهی بدهند. مردم باید بفهمند که رای ندادن فضیلت نیست. من آدمهای زیادی را دیدهام که افتخار میکنند در شناسنامهشان حتی یک مهر انتخابات وجود ندارد. خب طبیعی است که کسی که رای ندادن را فضیلت میداند، در واقع حق اعتراض سیاسی را هم از خود سلب کرده است. یعنی نه حقی برای خودش قائل است نه برای دیگران. همانگونه که در ایران برگر نیز نشان دادیم کلاهبرداران همیشه وجود دارند و این ما هستیم که باید آگاهی خود را به اندازهای افزایش دهیم که کلاه سرمان نرود یا دنبال منافع زودگذر و آنی نباشیم. این مساله عدم آگاهی افراد نه تنها در جوامع کمسواد بلکه حتی در جوامع پیشرفته نیز وجود دارد. مثلا یکی از دلایل به وجود آمدن داعش و تقویت آن؛ عدم آگاهی صحیح بسیاری از جوانانیست که حتی در کشورهای اروپایی زندگی میکنند و تصور میکنند اسلام همانیست که داعش میگوید و راه رستگاری را در آن میبینند. طبیعیست کشورهایی که از این مسئله آگاهی دارند، در جهت منافع ملی خود از آن سوءاستفاده کنند. همیشه محیط کشت میکروب وجود داشته که توانسته میکروبی رشد کند و همه را آلوده کند. البته ایران برگر چیزی جز یک فیلم مفرح در اینباره نیست. اما حداقل آدمها را به فکر میاندازد و همین کافی است.
آیا بهتر نبود این مسائل را در قالب تراژدی بیان میکردید؟
داروی تلخ را باید به شکر آمیخت که خوردنی شود. حرفهای خیلی تلخ را هم باید در لایه طنز پیچید. تراژدی هم وقتی از حد بگذرد؛ کمدی میشود. برای همین است که میگویم که ایران برگر را هر ایرانی دو بار باید ببیند یکبار برای اینکه راحت پایش را دراز کند و بخند و بار دوم برای اینکه بیندیشد.
پیرمردی که در آخر فیلم بهعنوان بزرگتر دیده میشود؛ آیا نماد فرد خاصیست؟
ایران برگر، فیلم نمادگرا نیست. همان است که هست. ادعا ندارد، فخرفروشی نمیکند. پیرمرد هم نهاد پیرمرد زاهد است، همین.
یکی از راههایی که میتوان با آن به مردم آگاهی داد؛ سینماست اما بهنظر میرسد حتی مدیران فرهنگی نیز با فیلمهای که به مردم آگاهی بدهند مخالف هستند. نظر شما چیست؟ آیا این موضوع در جشنواره دیده نشد؟
هرچند با این حرف شما تا حدی موافقم اما واقعیت این است که در عصر فراصنعتی که رویدادها بلافاصله و به سرعت در جهانی منتشر میشود. اینگونه تلاشها به جایی نمیرسد. امروز نمیتوان جلوی دیده شدن هیچ فیلمی را گرفت. شاید به تنها چیزی که در جشنواره امسال من اعتراض داشته باشم، شعار جوانگرایی بود که پس از گذر از مرحله انتخاب مطرح شد. شعاری که به حق موجب گلایه هنرمند و دوست عزیزم آقای صمدی هم بود. نه اینکه جشنواره چنین حقی نداشته باشد. نه، اما باید پیش از انتخاب فیلمها آن را اعلام میکرد. مثلاً رسماً در مطبوعات اعلام میکردند جشنواره امسال برای افرادی زیر ۳۰ سال است. البته من معتقدم سینما سن و سال نمیشناسد زیرا ورزش نیست که نیاز به زرو بازو داشته باشد و اینگونه نیست که هر سال ما هنرمند جدید بوجود بیاوریم. هنرمند بوجود میآید و کسی نمیتواند جلوی آن را بگیرد از طرف دیگر هم همیشه رای و تصمیمی که در جشنواره گرفته شده؛ با رای و نظر مردم تفاوت دارد.