به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی؛ اخیراً دکتر سارا شریعتی، استاد جامعهشناسی هنر دانشگاه تهران، یادداشتی با عنوان «موانع پنهان آموزش جامعهشناسی هنر در ایران» به رشته تحریر درآوردهاست و در آن بر توزیع نابرابر امکانات فرهنگی تأکید میکند. وی جمله بوردیو را آنجا که میگوید: «فرهنگ نه یک میراث و ابزاری برای سلطه یا تشخص، بلکه همچون راهی آزادیبخش است» به عنوان کادر نظری خود برمیگزیند و میکوشد به فقدان این توزیع در جامعه اشاره کند و دراین زمینه بر نقش نهادهای آموزشی و رسانهها برای رسیدن به توازن تأکید میگذارد.
استاد جامعهشناسی هنر دانشگاه تهران این مشکلات را ناشی از دلایل بسیار و از جمله دلایل بومی که بیشباهت با نظریه بوردیو نیست، میداند و معتقد است غیبت هنر - تاریخ هنر، رشتههای هنری و چهرههای شاخص آن- در نظام آموزشی ما میتواند از دلایل اصلی این مشکلات باشد.
شریعتی با بهره گرفتن از بوردیو «تئوری استعدادها» را وجه غالب در جامعه ما میداند و در اینباره مینویسد: «هنر هنوز عرصهای پایتختنشین، نخبهگرا، در تملک اقشار مرفه اجتماعی و وارثان سرمایههای فرهنگی است». از این رو، از نقش جامعه، رسانهها و خصوصاً نهادهای آموزشی- مدرسه، دانشگاه - در تربیت این «استعدادها» و «عادتوارهها»ی فرهنگی و توزیع برابر سرمایههای فرهنگی سؤال میکند اینکه چرا اغلب، آموزش نظریههای جامعهشناسی هنر و کاربرد آنها به نظر بیمناسبت و بیمخاطب جلوه میکند؟ وی در این رابطه چنین نگاشتهاست: «دانشجویان، آنها که به تعبیر بوردیو، وارثان این میدان نیستند و از سرمایههای فرهنگی خانوادگی محرومند، نمیتوانند با این مفاهیم و این عرصه رابطه درستی برقرار کنند، با فرهنگ لغات این میدان، با قوانین، ارزشها و اهدافش آشنایی ندارند. دانشگاه عملاً توقع داشتن فرهنگی را از دانشجو دارد که خود آن را تأمین نمیکند. در نتیجه اگر فرد پیش از ورود به دانشگاه (به واسطه خانواده و محیط تربیتیاش) از این فرهنگ عمومی در زمینه هنری برخوردار بود، موفق میشود و اگر نبود، با شکست درسی روبهرو میشود و هیچگاه قدم به عرصه هنر نخواهد گذاشت»
شریعتی ضمن پذیرش سطحی از این نبود توازن در تمامی جوامع میافزاید: «در همه جوامع اقشار مرفه، اقشار فرهنگی و اقشار محروم داریم و طبیعی است که اقشار محروم اجتماعی نتوانند همپای دیگران با عرصه فرهنگ و هنر رابطه برقرار کنند، آنها فرایند اجتماعیشدن را با این عرصه در دوران تربیتی خود طی نکردهاند. بله! ما خانواده و طبقهای که در آن به دنیا آمدهایم را انتخاب نمیکنیم، اما مدرسه و دانشگاه به عنوان دومین نهاد اجتماعیشدن که در جوامع جدید، اجباری و رایگان است و در اختیار همه اقشار اجتماعی، میباید فرایند اجتماعیکردن دانشآموزان و دانشجویان را با عرصه هنر به عهده بگیرند و وقتی هنر در نظام آموزشی ما غایب است، وقتی فرزندان ما در طی دوران تحصیل خود با مهمترین نامهای دنیای هنر، موسیقی، نقاشی، تئاتر... آشنا نمیشوند، و در رسانهها نیز به عنوان یکی دیگر از ابزارهای اجتماعیشدن، هنر در همه سطوح و روایتهای آن، غربی، شرقی، سنتی و بومیاش غایب است، سیاست درست اطلاعرسانی درباره برنامههای فرهنگی-هنری- از جمله تئاتر، موزیک، کنسرت،... - وجود ندارد، طبیعی است که عملاً عرصه هنر به دست کسانی میافتد که در محیط تربیتی و خانوادگی خود به طور طبیعی با این میدان آشنا شدهاند، ذوق پرورده دارند و قدرت داوری و حس زیباشناسانه. اینهایند که معیارهای «تمایز» را در جامعه ایجاد میکنند».
از این رو، شریعتی از سهمی که در این میان برای دیگر اقشار متوسط یا محرومتر اجتماعی، میماند سؤال میکند و مینویسد: «برای آنها عکاسی به یک هنر متوسط، سینما به یک هنر تصویری و در نتیجه قابلفهم و نسبتاً ارزان تبدیل میشود. چرا که یا از سرمایه اقتصادی لازم برای دستیابی به دیگر عرصههای هنر، که «هنر والا» مینامند، محرومند و یا از سرمایه فرهنگی لازم برای ورود به آن. در این شرایط برای اقشار مرفه و به ثروت رسیده، تملک و مصرف کالاهای هنری تنها در کادر یک «استراتژی تمایز اجتماعی» میتواند ارزیابی شود تا خود را از عامه مردم متمایز کنند، در نتیجه هنر تبدیل به کالایی میشود که میتوان آن را خرید و به دیوار خانه آویزان کرد! بیآنکه با میدان هنر و ارزشهایش آشنا بود، بیآنکه این مصرف نشاندهنده داشتن سرمایه فرهنگی باشد و باز به تعبیر بوردیو به همان دور باطل بازتولید مکانیسم و مناسبات سلطه در
خواهیم غلطید».
وی ضمن پذیرش اینکه جامعه ما به دلیل تحولات سیاسی و اجتماعی بسیار، با اشرافیتی که بوردیو از آن سخن میگوید روبهرو نیست، میافزاید: «مشخصاً در حوزه فرهنگ و هنر، به دلیل غیبت نهاد آموزشی و غیبت رسانهها در این عرصه، هنوز هم مطمئنترین راه انتقال میراث هنری، خانواده و محیط تربیتی خانوادگی است و در نتیجه تبارها در این انتقال فرهنگی نقش ایفا میکنند».
از این رو، شریعتی بر این باور است که میراث فرهنگی و هنری را باید از طریق آموزش و رسانهها توزیع کرد تا هنر بتواند نه ابزار «سلطهپنهان» شود و نه فقط ابزار «تشخص طبقاتی».