فرهنگ امروز/ داوود مهدویزادگان: سلطهی رویکرد پوزیتیویستی (اثباتگرایانه) بر دانشگاهها موجب فاصله گرفتن دانشگاه از اخلاق فضیلت شده است. باور به تفکیک دانش و ارزش از جمله سرچشمههای فکری فاصلهی دانشگاه و اخلاق است. پیامدهای ناگوار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چنین فاصلهای ضرورت نقادی سلطهی اثباتگرایی بر فرهنگ دانشگاه را دوچندان کرده است. در این گفتار تلاش خواهد شد با مطالعهی انتقادی آرای ماکس وبر در این باره، راه نقادی رویکرد پوزیتیویستی را مفتوح سازیم.
مقدمه
ماکس وبر (۱۸۶۴-۱۹۲۰ م) یکی از عناصر بنیادی روح سرمایهداری جدید، بلکه همهی فرهنگ جدید را عبارت از شیوهی زندگی عقیدتی بر مبنای ایدهی شغل بهعنوان تكليف دانسته است؛ به عقیدهی وی، این خصلت از نوعی ریاضتکشی مسیحی زاده شده است، این نوع از ریاضتکشی مسیحی پیروان خود را به جای دعوت به انزوا و چلهنشینی به زندگی دنیوی ریاضتکشانه در متن جامعه دعوت میکند؛ همه باید سختکوشانه شغل دنیوی را بهمثابه تکلیف شرعی قلمداد کنند. این نوع تفسیر از ریاضتکشی، ایدهی پروتستانی است که در قرن شانزدهم و هفدهم میلادی در اروپا فراگیر شده بود؛ بدینترتیب، روح سرمایهداری جدید با اخلاق پروتستانی پیوند وثیقی پیدا میکند. ماکس وبر تبیین جامعهشناختی این پیوند را در اثر ماندگارش با عنوان «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» آورده است (ماکس وبر، ۱۳۸۲).
اما پیوند اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری دیری نمیپاید، آنچه برای روح سرمایهداری مهم بود بسط و گسترش شیوهی زندگی دنیوی عقلانی است، این مهم جز از طریق اخلاق ریاضتکشانه مقدور نبود، اما بهتدریج که سبک عقلانی زندگی دنیوی نهادینه و فراگیر میشود؛ احساس وابستگی روح سرمایهداری به اخلاق ریاضتکشی روزبهروز کمتر میشود. از اواخر قرن نوزدهم، نظم سرمایهداری متکی بر ریاضتکشی دنیوی نیست، بلکه این نظم وابسته به «شرایط فنی و اقتصادی تولید ماشینی» است. اکنون نظام سرمایهداری وابسته به نظم ماشینی است نه نظم ریاضتكشانهي مسیحی؛ نظم جدید ماشینی از جنس آهن است نه از جنس انسانی. بدینترتیب، انسان امروز بهواسطهی سلطهی نظام سرمایهداری مجبور است در «قفس آهنین» زندگی کند. «امروزه روحیهی ریاضتکشی مذهبی از قفس گریخته است و سرمایهداری جدید پیروزمندانه بر شالودههای ماشینی استوار شده است.» ماکس وبر، عالیترین شکل نظم سرمایهداری نوین را در ایالت متحده دیده است که در آن «جستوجوی ثروت با تهی شدن از معنای اخلاقی-مذهبی خویش گرایش دارد». اما انسان فرهنگی تکاملیافتهی سرمایهداری، متخصصان بیروح و پوچگرایی هستند که در گذشته سابقه نداشته است؛ اما درهرحال دربارهی «آخرین انسانهای» این تکامل فرهنگی بهدرستی میتوان چنین گفت: «متخصصان عاری از روح و لذتطلبان فاقد قلب؛ این پوچی تصور میکند به ترازی از انسانیت دست یافته است که هرگز دست کس بدان نرسیده است» (ماکس وبر، ۱۹۱:۱۳۸۲).
این گفتار ماکس وبر تندترین و عمیقترین نقد بر نظام سرمایهداری بوده است، حتی نقد مارکسیسم بر نظام سرمایهداری تا این اندازه پیش نرفته است؛ زیرا در نگاه مارکسیسم، سرمایهداری مرحلهای از گذار به نظام کمونیستی تلقی شده است. اگرچه مارکسیسم ممکن است با پیورتینها همعقیده نباشد که سرمایهداری مثل ردای سبکی باشد که هر لحظه بتوان به دور انداخت؛ لیکن چنین نیست که برای همیشه -تا زمانی که آخرین تُن زغالسنگ مصرف شود- در آن باقی بمانیم، بلکه گذار از نظام سرمایهداری اجتنابناپذیر است. اما ماکس وبر با تعبیر «قفس آهنین» چنین گذاری را ناممکن دانسته است. بنابراین، نقد ماکس وبر بر نظام سرمایهداری تندتر از نقد مارکسیسم است. این امر خواننده را مشتاق شنیدن ادامهی سخن انتقادی ماکس وبر میسازد، اما بهیکباره ماکس وبر مخاطبانش را از این اشتیاق ناامید ساخته وظیفهی علمی خود را چیز دیگری دانسته است؛ به عقیدهی وی پرداختن به اینگونه مباحث انتقادی، وارد شدن به قلمرو داوریهای ارزشی و اعتقادی است و لزومی ندارد چنین داوریهایی را بر این بحث صرفاً تاریخی تحميل کنیم (همان: ۱۹۱).
انتقاد بنیادین ماکس وبر الهامبخش اندیشمندان زیادی بوده است و آنان کار را از همان جایی که ماکس وبر رها کرده بود، پیش گرفته، داوریهای ارزشی و اعتقادی بحث را عمیقتر کردند؛ اما این امر مانع از سرزنش ماکس وبر نمیشود که اینگونه سخن گفته است. چرا وی از اين بحث (داوریهای ارزشی و اعتقادی) طفره رفته، وظیفهی خود را بهعنوان جامعهشناس، چیزی غیر از داوریهای ارزشی دانسته است؟ دلیل این طفره رفتن و شانه خالی کردن وی چه میتواند باشد؟ ماکس وبر لااقل در دو جا با صراحت به این پرسش پاسخ داده است: نخست در مباحث روششناختی علوم اجتماعی است. مقالهی «معنای بیطرفی اخلاقی در جامعهشناسی و اقتصاد» ناظر به همین مسئله است (ر. ک: ماکس وبر، ۱۸:۱۳۸۲)؛ دیگری، سخنرانی وی در سال ۱۹۱۹ میلادی با عنوان «حرفه و شوق دانشمند» یا «دانش بهمثابه حرفه» است (ر. ک: ماکس وبر، ۸۵:۱۳۹۰).
ماکس وبر در گفتار اول انکار نمیکند که پدیدهها واقعیتهای عینی و تجربی از حیث مطلوب یا نامطلوب بودن مورد «قضاوت ارزشی» قرار میگیرند، اما ارزیابی علمی همان پدیدهها جدا از قضاوت ارزشی است، اساساً علم عاری از قضاوت ارزشی است. ارزیابی علمی دربارهی فرایندهای رسیدن به هدف بحث میکند و در این بحث هم هیچ اشارهای به قضاوتهای ارزشی وجود ندارد؛ بهعبارتدیگر، در تحلیلهای علمی صرفاً از رابطهی علّی و معلولی میان پدیدهها بحث میشود:
تحلیلهای صرفاً تجربی فقط میتوانند به سؤالهایی پاسخ دهند که دربارهی وسایل کافی برای تحقق یک هدف کاملاً روشن، پرسیده میشوند. این قضیه که X تنها وسیلهی رسیدن به Y است، در واقع فقط شکل معکوس این قضیه است که Yمعلول X است.
اصطلاح «سازگارشدگی» (و دیگر اصطلاحات همخانوادهی آن) حتی کوچکترین اشارهای -و این مسئلهی مهمی است- به قضاوتهای ارزشی که در آن مستقر است، ندارد (ماکس وبر، ۵۴:۱۳۸۲).
ماکس وبر، این دیدگاه مورد قبولش را فراتر از تحلیلهای علمی برده است؛ قضاوتهای ارزشی نه تنها در تحلیلهای علمی که در دانشگاهها و کلاسهای دانشگاهی نباید راه یابد، بلكه باید قضاوتهای ارزشی را در بیرون از فضاهای دانشگاهی پیگرفت (همان: ۲۱). اما در ادامه باید دلایل چنین دیدگاهی را معلوم کرد. اساس این دیدگاه مبتنی بر اصل پوزیتیویستی (عینیتگرایی) جدایی ارزیابیهای علمی و ارزیابی ارزشی است. بر مبنای چنین اصلی هرگز نمیتوان از معلومات عیني گزارههای ارزشي را استنتاج کرد، هیچ ارتباط منطقی میان «استها» و «بایدها» نیست؛ بنابراین دلیل ندارد به هنگام طرح معلومات عینی، قضاوتهای ارزشی را بر آن معلومات مترتب نماییم. اما در کنار این اصل پوزیتیویستی دلایل دیگری را میتوان از گفتار ماکس وبر معلوم ساخت:
- با وارد کردن قضاوتهای ارزشی در تحلیلهای علمی، کنشهای احساسی و عاطفی استاد و دانشجو برافروخته خواهد شد و در نتیجه، راه برای استنتاجهای صحیح، منطقی و عقلانی پیرامون واقعیت مورد ارزیابی مسدود میشود (همان: ۲۰).
- دانشگاه و کلاسهای دانشگاهی مکانی برای آموزش و تربیت تخصصی توسط افراد دارای صلاحیت تخصصی هستند، دانشگاه جایی برای ایراد وعظ و اندرزهای اخلاقی نیست؛ پیامبران باید در خیابانها و کلیساها و مجامع علمی یا جلسات فرقهای به ایراد وعظ و اندرزهای اخلاقی بپردازند نه در دانشگاهها (همان: ۲۲).
- استادان در کلاس درس فقط در زمینهی صلاحیتهای تخصصی از نظارت بیرونی مصونیت دارند، امتیاز مصونیت شامل رسالتهای شخصی نمیشود (همان: ۲۳).
- بیان ارزیابیهای شخصی در کلاسهای دانشگاهی سوءاستفادهی استاد از حضور دانشجویان در کلاسهای درس است؛ زیرا دانشجویان برای موفقیت در زندگی مجبور به حضور در مؤسسات آموزشی معین و گذراندن دروسی با استادان معین هستند، اما این اجبار موجب بهرهبرداری استاد از کلاس درس برای بیان ارزیابیهای شخصی نمیشود (همان:۲۳).
ماکس وبر تنها در شرایطی بیان قضاوتهای ارزشی در کلاس درس را مجاز شمرده است که تمام جریانات سیاسی فرصتهای برابر در اثبات حقانیت خود داشته باشند، در غیر این حالت، استادان مجاز به بیان ارزیابیهای ارزشی نیستند (همان: ۲۶). او در کنار این مطلب به دو نکتهی غیرقابل انکار نیز اشاره کرده است، نخست آنکه تفکیک ارزیابیهای علمی از قضاوتهای ارزشی چندان هم ساده و روشن نیست، همهی کسانی که حفظ این تمایز را پذیرفتهاند به دفعات دشواری آن را تجربه کردهاند (همان: ۲۹). نکتهی دوم آن است که مسائل علوم اجتماعی مسبوق به ارزشگذاریها است، ما بهواسطهی «ربط ارزشی» که با پدیدهها داریم، موضوعات و مسائل مشخص را انتخاب میکنیم، علایق و دغدغههای ارزشی است که ما را بهسوی موضوع و مسائل مشخص سوق میدهد (همان: ۴۷).
ماکس وبر در مقالهی دوم با عنوان «دانش بهمثابه حرفه»، مطالب یادشدهی بالا را تکرار کرده است. تلقی وی از کار دانشمند همان شغل و حرفهای است که دیگر افراد واجد آن هستند. وی تصور دانشجوی جوان آمریکایی از استاد را تصوری ساده ولی صحیح میداند. تصور جوان آمریکایی از استاد خود یک تلقی سوداگرانه است. استاد، صاحب حرفهای است به نام «حرفهی علمآموزی» که در ازای مبلغی پول که از پدر آن جوان گرفته به او دانش میفروشد، درست مانند شغل سبزیفروشی که مادر آن جوان از او سبزی میخرد. کار استاد با شغل سبزیفروشی هیچ تفاوتی نمیکند، هر دو (استاد و سبزیفروش) چیزی را میفروشند، یکی علم میفروشد و دیگری سبزی (ماکس وبر، ۱۲۹:۱۳۹۰). اما این کالایی به نام علم را که استاد به دانشجوی خود میفروشد چه دستاورد یا کارکرد مثبتی دارد؟ این علم در درجهی اول توانایی تسلط بر زندگی را فراهم میکند. «علم به طور طبیعی دانشها و شناختهایی را برای ما میآورد که بهنوبهی خود امکان میدهند از نظر تکنیکی اعم از اینکه در زمینهی امور خارجی باشد یا امور مربوط به فعالیتهای انسان، بر زندگی تسلط پیدا کنیم.» ... علم در درجهی دوم، کارکرد ابزار و انضباطی برای فکر کردن و در درجهی سوم، کارکرد مشارکت در امر روشنگری را نیز دارد. البته مطمئناً سبزیفروش قادر به دو کارکرد اخیر نیست (همان: ۱۳۱).
ماکس وبر با چنین پیشفرضی دربارهی کار استاد معتقد است که وظیفهی استاد در کلاس درس تنها ارائهی تحلیل علمی است. کلاس درس جای اعلام مواضع سیاسی و اجتماعی نیست، کلاس درس جای پاسخ به سؤالات ارزشی و موعظه نیست. وی همان شعار قبلی را در اینجا نیز تکرار کرده است: «پیغمبر و عوامفریب هر دو جایی در کرسی استاد ندارند، به پیغمبر و همچنین به عوامفریب گفته میشود به خیابان بروید و برای عوام سخن بگویید» (همان: ۱۲۲).
اما به چه دلیل دانشگاه جای پیغمبر و واعظ سیاسی و اجتماعی نیست و نباید استاد در کلاس درس اعلام مواضع سیاسی و اجتماعی کند؟ ماکس وبر در مقالهی دوم، دلیل دیگری غیر از آنچه که در مقالهی اول گفته، ذکر کرده است. مفروض وی دربارهی کلاس درس آن است که دانشجو مطلقاً مجبور به شنیدن سخن استاد است و حق هیچگونه انتقاد به گفتههای استاد را ندارد، کلاس درس جای نقادی نیست. حال که چنین است، استاد هم نباید از این شرایط فرصتطلبی کند و مواضع سیاسی و اجتماعی خود را در کلاس درس اعلام کند، دانشگاه جای نقادی نیست، بلکه جاي آن در خیابان است که میتوان عقاید سیاسی و اجتماعی را نقادی کرد:
به پیغمبر و همچنین به عوامفریب گفته میشود «به خیابان بروید و برای عوام سخن بگویید»؛ یعنی در جایی که میتوان شما را مورد نقادی قرار داد. در کلاس درس برعکس با مستمعین بهنحوی دیگر برخورد میشود، در آنجا معلم رشتهی سخن را در دست دارد و دانشجویان مجبور به سکوت هستند. شرایط طوری است که دانشجویان از نظر آیندهی خود مجبور به تعقیب مطالب استادند و هیچکس از حاضرین در کلاس حق انتقاد از استاد را ندارد؛ در مقابل اگر استاد از این وضعیت استفاده کرده و به جای انجام وظیفه یعنی تعلیم دانشجویان سعی در القای عقاید سیاسی خود کند، خطایی نابخشودنی مرتکب شده است (همان: ۱۲۲).
ماکس وبر، دو دلیل دیگر برای لزوم تفکیک داوری ارزشی از داوری علمی ذکر کرده است؛ نخست آنکه با استناد به پارهای از گزارشات تاریخی این نکته ثابت میشود که «هرگاه یک دانشمند اقدام به مداخلهی قضاوتهای ارزشی خود کند دیگر فهم قضایا آنطور که باید امکانپذیر نیست» (همان: ۱۲۳). دلیل دوم، تکثر مکتبهای اخلاقی است. وضعیت امروز با عهد باستان در مبارزهطلبی خدایان تفاوت نکرده است، جز اینکه در وضعیت امروز از خدایان اسطورهزدایی شده است. ما به طور علمی نمیتوانیم جانب یکی از خدایان را گرفته از او دفاع علمی کنیم (همان: ۱۲۵). با استناد به این دلایل، هیچ استادی حق ندارد داوریهای ارزشی خود را در تحلیل علمی دخالت دهد، حتی اگر برخی دانشجویان چنین درخواستی را از استاد داشته باشند، یعنی به استاد بگویند که ما کلاس درس شما را به این دلیل انتخاب کردیم که چیزهایی غیر از تحلیل و تعیین واقعیتها بشنویم؛ در این صورت باید استاد برابر چنین خواستهای مقاومت کند؛ زیرا این گروه از دانشجویان از استاد انتظاری غیر از معلمی دارند (همان: ۱۲۸). ماکس وبر خواستهی دانشجوی آمریکایی را بر صواب میداند، دانشجوی آمریکایی از استادش انتظار شنیدن موعظه و داوریهای ارزشی از واقعیتها و حوادث را ندارد، انتظار او از استادش این است که در مقابل پولی که از پدرش میگیرد -مانند معامله مادرش با سبزیفروش- دانشی را به او بفروشد، او به استاد پول نمیدهد تا موعظه بفروشد (همان: ۱۲۹).
اکنون با ملاحظهی این دلایل میتوان درک کرد که چرا ماکس وبر در انتهای پژوهش خود پیرامون رابطهی اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، آنجا که وارد تحلیل و داوری ارزشی میشود بهیکباره گویی از خط قرمزهای کار علمی عبور کرده، بر خود لازم نمیداند چنین داوریهایی را بر یک «بحث صرفاً تاریخی» تحمیل کند. سخن از «قفس آهنین» بودن نظم نوین اقتصادی، بحث از تهی شدن از معنای اخلاقی-مذهبی، عالیترین تکامل فرهنگی یعنی ایالات متحده و گفتوگو دربارهی «آخرین انسانهای» این تکامل فرهنگی، «متخصصان عاری از روح، لذتطلبان فاقد قلب، پوچگرایانی که تصور میکنند به ترازی از انسانیت دست یافتهاند که هرگز کسي بدان نرسیده است»، همهی این مباحث و گفتوگوها، داوریهای ارزشی است که نباید به بحث صرفاً تاریخی تحمیل کرد. پرداختن به اینگونه مباحث وظیفهی یک استاد نیست. ممکن است گفته شود ماکس وبر از دنیای سیاست دور نبوده است، او نیز مانند هر فعال سیاسی نظر داده است و از علایق سیاسی بیبهره نبوده است؛ اما او علایق سیاسی خود را هرگز در مقام استادی دانشگاه ابراز نکرده است، بلکه چنانچه خود گفته است اینگونه مواضع سیاسی را خارج از دانشگاه و کلاس درس ابراز کرده است.[۱]
در اینجا علایق و مواضع سیاسی ماکس وبر مورد نظر نیست، قصد انکار وقوع موضعگیریهای سیاسی-اجتماعی وی را نداریم، آنچه در این گفتار اهمیت دارد دیدگاه وی دربارهی رابطهی داوریهای علمی و ارزشی، رابطهی دانشگاه و اخلاق و رابطهی استاد و داوریهای ارزشی در کلاس درس است. خط قرمزهایی که ماکس وبر برای استاد و دانشگاه کشیده تا چه اندازه پذیرفتنی و معقول است؟ دلایلی که او را به چنین جزماندیشی سوق داده است چقدر توجیه عقلانی دارد؟
نقد دلایل تفکیک داوری علمی از قضاوتهای ارزشی
از مجموع دو گفتار ماکس وبر دربارهی رابطهی داوریهای علمی و ارزشی، قریب به هفت دلیل (چهار مورد در مقالهی اول و سه مورد در مقالهی دوم) را بازخوانی کردیم، اکنون به نقد این دلایل میپردازیم. انتقاداتی که بر این عقیده وارد است، میتواند مبنایی یا روبنایی باشد؛ یعنی ممکن است با مبنا و مفروضات آن مخالفت شود یا آنکه با فرض قبول مفروضات بر آن ایراد گرفته شود. از آنجا که نقد مبنایی مجال وسیعتری را طلب میکند صرفاً به نقدهای روبنایی بسنده میشود.
مهمترین ایرادی که بر این دلایل وارد است ارزشی بودن آنها است. اساساً ماکس وبر در توجیه ضرورت تفکیک داوریهای علمی از قضاوتهای ارزشی، داوری ارزشي کرده است نه علمی. وی به روش علمی نشان نداده که جای داوریهای اخلاقی و ارزشی بیرون از کلاس درس و دانشگاه است. از تحقیق عینی پیرامون محیط بیرون از دانشگاه به دست نیامده که جای داوریهای ارزشی و مواعظ اخلاقی خارج از دانشگاه است. فرضاً هم که در خارج از دانشگاه داوریهای اخلاقی انجام میشود؛ لیکن این واقعیت ثابت نمیکند که جای مواعظ اخلاقی صرفاً بیرون از دانشگاه است و دانشگاه جای پیامبران و داوریهای ارزشی نیست. حال که این خواستهی تفکیک مستند به تحلیل علمی نیست، لاجرم برآمده از داوری ارزشی است. هر پژوهش علمی با موضوع خود ازآنحیث که واقعیت دارد ارتباط برقرار میکند، اما ازآنحیث که موضوع چگونه باید باشد یا نباشد، به تحقیق علمی مربوط نیست. علم ازاینحیث (قضاوت ارزشی) بیمعنا است، چنانکه ماکس وبر از تولستوی نقل کرده است که «علم بیمعنا است؛ زیرا برای تنها پرسش مهم ما یعنی چه باید بکنیم و چگونه زندگی کنیم، هیچ پاسخی ندارد» (ماکس وبر، ۱۶۶:۱۳۸۲). تحلیل علمی مطلقاً دربارهی مطلوبیت یا عدم مطلوبیت دخالت داوریهای ارزشی در دانشگاه پاسخی ندارد، لاجرم وقتی در این باره بحث میشود از موضع اخلاقی است نه از منظر علمی؛ در واقع، ماکس وبر با طرح این مسئله وارد قضاوت ارزشی شده است. کار تحلیل علمی پاسخ دادن به این مسئله نیست که آیا داوری اخلاقی استاد در کلاس درس مطلوب است یا خیر؟
بهزعم ماکس وبر (و همهی پوزیتیویستها) نظامهای هنجاری-اخلاقی قابلیت موضوع شدن برای تحلیل علمی را دارند. یک جامعهشناس، روانشناس، حقوقدان میتواند دربارهی نظامهای اخلاقی به تفصیل وارد بحث شود. حاصل اینگونه تحلیلهای علمی چیزی جز تبیین «تفهمی» نیست. تحلیل علمی ما را فقط به مرتبهای از فهم نظام اخلاقی نزدیک میکند، اما در اینجا پیشرفت نظام اخلاقی هیچ نقش ندارد (ماکس وبر، ۳۶:۱۳۸۲). فرضاً تمام دلایلی که ماکس وبر بیان کرده حاصل تحلیل علمی است، مثلاً بر اساس تحقیقات علمی معلوم گشته دخالت داوریهای ارزشی موجب انحراف تحلیل علمی از مسیر اصلی تحقیق میشود؛ لیکن این دلایل نمیتوانند فرمان به عدم مطلوبیت دخالت داوریهای ارزشی در دانشگاه را بدهند؛ زیرا از تحلیل علمی نباید انتظار فرمانهای ارزشی داشت. بنابراین، ماکس وبر بیآنکه خواسته باشد، در مقام واعظ برآمده، از استاد و دانشجو میخواهد تمنای داوریهای ارزشی را بیرون از دانشگاه طلب کنند نه در سر کلاس درس. اگر اینچنین نباشد و در مقام موعظه نبوده است لاجرم، سیاستهای دانشگاه را بر استاد و دانشجو دیکته کرده است.
دلایل ماکس وبر حاوی مفروضات ارزشی تأملبرانگیز است و تجدیدنظر در آنها امر ضروری است. در این دلایل، مفروض آن است که استاد و بهویژه دانشجو برابر قضاوتهای ارزشی قادر به مهار تأثیرات احساسی و عاطفی خویشتن نیستند، پس بهتر یا لازم است که قضاوتهای ارزشی را در کلاس درس وارد نکنیم. ماکس وبر در این استدلال سادهترین راهحل را برگزیده است. آیا مهار احساسات و کنشهای عاطفی، پاک کردن صورتمسئله است؟ هرگز! چنین راهحلی پیامدهای تربیتی نامطلوبی دارد؛ زیرا دانشجو نمیآموزد که چگونه به هنگام شنیدن قضاوتهای ارزشی بر احساسات و عواطف خویش مسلط باشد و عاقلانه رفتار کند. استاد باید به دانشجو بیاموزاند که چگونه هنگام شنیدن داوریهای ارزشی علیرغم برانگیخته شدن احساسات، عاقلانه بیندیشد و عمل کند. این وظیفهای است که جامعه بر عهدهی استاد گذاشته است و هرگز جامعه وظیفهی خود نمیداند که همواره کنشهای احساسی و غیرعقلانی اعضای خود را نادیده انگارد.
چرا باید مفروض گرفت که استاد در کلاس درس سخن خود را بر دانشجویان تحمیل میکند و جای هیچگونه انتقادی نیست و چون چنین است لاجرم نباید در کلاس درس قضاوتهای ارزشی را روا بداریم؟ نقد سخن استاد در بیرون کلاس درس رسمیت ندارد و کار پیش نمیرود، پیشرفت علم به آن است که سخن استاد در همان کرسی درس مورد نقد واقع شود؛ زیرا استاد خود را متعهد به پاسخگویی در غیر مجلس درس نمیداند، ولی او در کلاس درس موظف به پاسخگویی است. صلاحیت تخصصی برای استاد مصونیت نمیآورد، چنین فرضي (مصونیت تخصصی) از سوی ماکس وبر تعجبآور است؛ فرضاً که چنین تحمیلی پذیرفتنی باشد، ولی چه مانعی دارد که ضرورت تحمیل را شامل قضاوتهای ارزشی ندانسته، دانشجو مجاز به نقد داوریهای ارزشی استاد باشد؟
پیامدهای رویکرد پوزیتیویستی
دلایلی که ماکس وبر برای توجیه دیدگاهش ذکر کرده از ناحیهی پیامدهایی که بر این دلایل مترتب خواهد شد قابل نقد است؛ هیچیک از این پیامدها در یک داوری منصفانه سربلند نخواهد بود، پیروان چنین دیدگاهی پاسخ روشنی برای آن ندارند. در اینجا به برخی از این پیامدها اشاره میشود.
مهمترین پیامد آشکار رویکرد پوزیتیویستی یا همان اثباتگرایانه بر دانشگاه عبارت از غیراخلاقی شدن دانشگاه است. با بیرون راندن داوری ارزشی از کرسی درس و راه ندادن پیامبران و واعظان به دانشگاه، طبیعی است که دانشگاه به نهادی غیراخلاقی تبدیل خواهد شد. خطاست اگر تصور کنیم که در این صورت دانشگاه نهادی صرفاً علمی خواهد شد نه نهادی غیراخلاقی، هرگز چنین تصوری درست نیست، ممکن نیست که استاد و دانشجو در کلاس درس از خلقیاتشان جدا باشند، بلکه خلقیات تحت هر شرایط زمانی و مکانی با آدمی همراه است. از میان این خلقیات تنها خصلتهای فاضله است که برابر فرامین تمکین میکنند، خصلتهای رذیله سرکش و نافرمان هستند. ریاضتکشی برای این نیست که نفس مطمئنه را به زیر فرمان برد، بلکه برای آن است که نفس اماره مهار شود و دست از سرکشی و نافرمانی بردارد. حال اگر از استاد و دانشجو خواسته شود که داوریهای ارزشیشان را وارد کلاس درس نکنند، خصلتهای فاضله برابر چنین فرمانی اطاعت میکنند، ولی خصلتهای رذیله نافرمانی میکنند. در این حالت، خلقیات رذیله مجال برای قضاوتهای ارزشی به دست میآورد؛ زیرا آنچه این خلقیات را به سکوت و فرمانبری وامیدارد، خلقیات فاضله است که مأمور به سکوت شده است. همین وضعیت میان افراد شرکتکننده در کلاس درس هم برقرار است؛ استاد یا دانشجوی اخلاقگرا برابر چنین خواستهای (دخالت ندادن قضاوتهای ارزشی) تمکین میکند، ولی استاد یا دانشجویی که اشتهار اخلاقی ندارد برابر چنین خواستهای نافرمانی میکند. بدینترتیب، دانشگاه به تسخیر خلقیات رذیله در خواهد آمد؛ یعنی دانشگاه غیراخلاقی شکل میگیرد.
اما کار دانشگاه به همین جا (غیراخلاقی شدن) خاتمه نمییابد، بلکه چنین وضعیتی آغاز راه است. خلقیات رذیله به دلیل وضعيت آزادی که پیدا کرده است خیلی زود بر دانشگاه سیطره پیدا میکند، خودبهخود قضاوتهای علمی تحت سیطرهی خلقیات رذیله قرار میگیرد. نشانهی بارز دانشگاه غیراخلاقی، وضع قوانین سختگیرانهتر است. هر اندازه دانشگاه غیراخلاقیتر میشود، بیشتر به وضع قوانین سختگیرانه رو میآوریم. ماهیت قوانین بیرونی بودن آن است؛ زیرا همانگونه که گفته شد، خلقیات فاضله مجبور به سکوت شدهاند، در نتیجه عامل درونی در کار نیست تا خلقیات رذیلهی استاد یا دانشجو را مهار کند. دانش نیز به دلیل تعریف اثباتگرایانهای که از آن شده است وظیفهی خود نمیداند که خلقیات رذیله را فرمانبردار سازد. عقل بیرونی (قوانین سختگیرانه) است که میتواند سرکشي خلقیات رذیله را تا اندازهای محدود سازد. اما مگر قوانین سختگیرانه چه اندازه و تا چه وقت قادر به انجام این مأموریت خواهد بود؟
ماکس وبر با این استدلال فرمان به خروج پیغمبر و عوامفریب داد که دانشگاه جای آنان نیست؛ زیرا آنکس که در دانشگاه سروری میکند، استاد است و بس؛ «در آنجا معلم رشتهی سخن را در دست دارد و دانشجویان مجبور به سکوت هستند، شرایط طوری است که دانشجویان از نظر آیندهی خود مجبور به تعقیب مطالب استادند و هیچکس از حاضرین در کلاس حق انتقاد از استاد را ندارند» (ماکس وبر، ۱۲۲:۱۳۹۰). مقام استادی رفیعتر از آن است که پیغمبر و عوامفریب بخواهند از او انتقاد کنند، شأن انتقادی آنان همان عوام است؛ زیرا عوام مجاز به انتقاد از پیغمبر و عوامفریب است. با این حساب، استاد هم نباید با نشانهی استادی در میان عوام ظاهر شود و در غیر این صورت باید انتقادپذیر باشد. اما قطعنظر از محصور شدن مقام استادی در دانشگاه که از پیامدهای ناگوار رویکرد اثباتگراست، کلام در اخراج پیغمبر و عوامفریب است. مطابق بیانی که گذشت، پیغمبر و واعظ گرچه مخالف کنار گذاشتن داوریهای ارزشی از دانشگاه هستند، ولی مادامیکه این قانون رسمیت دارد برابر آن سرپیچی نمیکنند؛ زیرا آنان وضعیت وجود قانون را بر وضعیت بیقانونی ترجیح میدهند؛ ازاینرو، آنان بیرون از دانشگاه به هدایت مردم مشغول خواهند شد تا وقتی که دانشگاهیان هم نسبت به مواعظ پیغمبران تشنه گردند.
اما عوامفریب، هرگز چنین الزامی را قبول ندارد، او عنصری غیراخلاقی است و التزامی به اصول اخلاقی ندارد. عدم الزام اخلاقی عوامفریب مطلق است و اختصاص به عوام و محیط بیرون از دانشگاه ندارد. عوامفریب تنها از قانونی تبعیت میکند که در تعارض با علایق و سلیقههای او نباشد، پس او بدون هیچگونه دغدغهای از قانون دانشگاه (عدم دخالت قضاوتهای ارزشی در کلاس درس) سرپیچی میکند؛ بدینترتیب، دانشگاه عرصهی یکهتازی و سیطرهی عوامفریب خواهد شد، زیرا تنها معارض عوامفریب که میتواند بر او غلبه کند؛ پیغمبر و واعظ است که به دلیل الزام اخلاقی بیرون از دانشگاه به سر میبرد؛ قضاوتهای علمی هم پیشتر کوتاه آمده، قلمروش را در عینیتها محصور کرده است، اگر دانش شجاعت رویارویی را داشته بود فرمان به کنار گذاشتن داوریهای ارزشی در کلاس درس را صادر نمیکرد. ازاینرو، دانشگاه برای عوامفریب عرصهای بدون معارض خواهد شد. در چنین شرایطی، سروری مقام استاد رویایی بیش نخواهد بود؛ استاد تصور میکند که در کلاس درس دانشجویان حق هیچ انتقادی را ندارند، بلکه هر دو (استاد و دانشجو) بیچونوچرا مجبور به تحقق خواستهی عوامفریبان هستند. آنان خوب یاد گرفتهاند که چگونه با استفاده از منطق اثباتگرایانه، استاد و دانشجو را برابر سیطرهی عوامفریبی مجبور به سکوت کنند.
ماکس وبر با استدلالهایش خندقی پرنشدنی به دور مقام استادی و دانشگاه کشیده است و برای همیشه استاد را محصور در دانشگاه کرده است؛ آن طرف خندق جامعه یا همان عوام است. دانشگاه قطعهای محصورشده در دل جامعه است، دانشگاه جایی برای احساس درد و رنج مردم نیست، در آنجا میتوان درد و رنج مردم را توصیف یا گزارش کرد، اما هرگز نباید آن درد و رنج را احساس کرد؛ زیرا احساس درد و رنج آستانهی ورود به قضاوتهای ارزشی است که سخن از آن ممنوع است.
به همین خاطر بود که ماکس وبر وقتی در انتهای نظریهی جامعهشناختی خود از گزارش رابطهی اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری به احساس درد و رنج انسان در دنیای متجدد رسید بهسرعت به خود فرمان خاتمهی بحث را صادر کرد. بدینترتیب، دانشگاه غیرمردمی بهتدریج شکل میگیرد، دانشگاهی که در میان جامعه است و بار گران آن بر شانهی مردم بیش از پیش سنگینی میکند، ولی با دردها و رنجهای مرد کاملاً بیگانه است. اگر روزی این استاد از دانشگاه بیرون آمد و خواست دربارهی احساس خود از درد و رنج مردم سخن ارزشی بگوید، باید با نشانی غیر از نشان مقام استادی باشد، او باید در مقام یک سیاستمدار یا رهبر حزب یا روشنفکر -اگر روشنفکر را دانشگاهی نخوانیم- یا در مقام یک پیغمبر سخن بگوید. بیان احساس درد و رنج مردم در مقام استاد مستوجب نکوهش است، وظیفهی استاد چیز دیگری است.
به همین دلیل است که ماکس وبر، قیام علیه «قفس آهنین» را نه از جانب استاد دانشگاهی بلکه از ظهور پیامبران یا با نوزایی ایدهها و آرمانهای قدیمی که خاستگاه دانشگاهی ندارد، انتظار میکشد. در غیر این صورت، اگر نخواهیم علیه «قفس آهنین» شورش کنیم چارهای از مشاطهگری و بَزککاری تحجر ماشینیشده توأم با نوعی خودستایی چندشآور نداریم (ماکس وبر، ۱۹۱:۱۳۸۲). قطعاً اگر ماکس وبر همین بخش از گفتارش را ادامه داده بود تأیید میکرد که سرمایهداری عوامفریب پیروزمندانه مأموریت مشاطهگری قفس آهنین را با عنوان وظیفهی دانشگاهی بر دوش استاد گذاشته است. ممکن است هیچ استاد یا عدهای اندک از دانشجویان هیچگاه از دانشگاه بیرون نروند، ولی اکثریت دانشجویان که صرفاً برای فراگیری تخصص و حرفهای وارد دانشگاه شده بودند در بیرون دانشگاه به سر میبرند و با درد و رنج مردم درگیر خواهند بود. آنان با این آموزه وارد جامعه میشوند که نباید داوریهای ارزشی را با قضاوتهای علمی همنشین کرد؛ در نتیجه جامعه با متخصصانی مواجه خواهد شد که در دورهی علمآموزی یاد گرفتهاند که قضاوتهای ارزشی خود را در حاشیه نگه دارند، متخصصانی که بیگانگی با احساس درد و رنج مردم را تجربه کردهاند و بعضاً با گوشت و خون آنها عجین شده است. معلوم نیست که چنین فارغالتحصیلانی تا چقدر تاب شنیدن موعظهی پیغمبران را خواهند داشت و برابر عوامفریبان مقاومت میکنند.
آیا پیامدهای فرض بالا که نتیجهی سلطهی رویکرد اثباتگرایی بر دانشگاه است، تحقق یافته است؟ از گفتار ماکس وبر که در طلیعهی قرن بیستم ایستاده است، برمیآید که خیلی پیشتر در قرن نوزدهم دانشگاه غیراخلاقی واقع شده است، از «متخصصان عاری از روح و لذتطلبان فاقد قلب»، پوچگرایانی که تصور میکنند به ترازی از انسانیت دست یافتهاند که هرگز دست کسی بدان نرسیده است (همان:۱۹۱). قطعاً دانشگاه غیراخلاقی است که چنین متخصصانی را تربیت کرده است.
منابع:
- فروند ژولین، جامعهشناسی ماکس وبر، ترجمه عبدالحسین نیکگهر، ۱۳۸۳، انتشارات توتیا، چ اول، تهران
- وبر ماکس، اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی، ۱۳۸۲، انتشارات علمی و فرهنگی، چ دوم، تهران
- ــــــــ، دین، قدرت، جامعه؛ ترجمه احمد تدین، ۱۳۸۲، انتشارات هرمس، چ اول، تهران
- ـــــــ، دانشمند و سیاستمدار، ترجمه احمد نقیبزاده، ۱۳۹۰، نشر علم، چ اول، تهران
[۱] دربارهی علایق سیاسی ماکس وبر به فصل دوم از جلد اول (وبر، ۱۳۸۲) رجوع کنید.
منبع: نشریه مدرسه علوم سیاسی - شماره دوم